به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 56
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array

    مشکلات زندگی مشترکم ارزشهای درونیمو متزلزل کرده.با صداهای درونم چه کنم؟

    سلام به همه دوستان
    احتمالا متنم خیلی اشفته و درهمه ....وقتی ذهنم مشوشه نمیتونم درست بنویسم.پیشاپیش عذر خواهی میکنم.
    اینروزها بعد از یه دوره طولانی سکوت و بی تفاوتی دوباره دارم میشم الهه قدیم.دوباره افسرده و حساس و زود رنج...
    یکسال پیش که اومدم توی تالار داغون و افسرده بودم...ازدواجم حسابی به بن بست رسیده بود و مهمتر از اون خودم بودم که زندگی رو فراموش کرده بودم.شبها تا صبح بیدار بودم و روزها میخوابیدم..هدفی نداشتم.زندگیم با قرص و مسکن جریان داشت تا اینکه یه شب اینجا رو پیدا کردم ...احساس کردم خدا صداهامو شنیده .گریه هامو دیده و داره کمکم میکنه..به کمک چیزایی که تو تاپیک خودم و دیگرون یاد گرفتم سعی کردم پاشم دوباره شروع کنم..بشم همون دختر شاد و فعال قدیمی..برنامه داشته باشم.زندگیمو .رابطمو بسازم..بزرگ شم.رشد کنم.زندگی کنم....
    مدتی همه چیز خوب بود ..اگرچه اوضاع رابطم تغییر زیادی نکرده بود اما من آدم دیگه ای شده بودم.کلاس زبان میرفتم..هر ترم شاگرد اول شدن بهم انگیزه میداد..دیگه از بی تفاوتیها و بی محلی شوهرم کمتر اذیت میشدم..اینکه باهم رابطه جنسی نداشتیمو من براش جذابیت نداشتم زیادم برام مهم نبود...چون ار بودن با خودم لذت میبردم تا اینکه فهمیدم شوهرم علاوه بر شب بیداریهاشو و خیانتهای مجازیش و دیدن سایتهای مبتذل و ماهواره تا پاسی از شب فراتر هم رفته....تو گوشیش اتفاقی یعالمه اس ام اسهای ناجور دیدم.ظاهرا حدسهام درست بودن.احتمالا حتی اون روزی که اثر قرمزی رژ لب روی گردنش دیدم اشتباه نکرده بودم...دوباره شکستم...دوباره خورد شدم..من که داشتم تلاشمو میکردم.من که داشتم دست و پا میزدم تا خودمو نجات بدم چرا ؟خدایا واقعا چرا؟
    بیشتر از همسرم از خدا ناراحت بودم...اون که منو میدید..اون که تک تک لحظات عذابمو شاهد بود...اون که میدونست با چه خلوص نیتی ازدواجمو شروع کرده بودم چرا؟
    چرا تو این زندگی شوهرم خطا میکرد.من تاوان میدادم؟
    چرا من درجا میزدم و اون پیشرفت میکرد؟
    چرا من از جایگاه خوبی که داشتم سقوط کردم و اون به واسطه این ازدواج و موقعیتهایی که براش ساخته شد بالا و بالاتر رفت تا جائیکه من براش حقیر و بی ارزش شدم؟
    خدایا تو که دیدی با چه شرایطی ازدواج کردم...خودت که میدونی هنوزم ناراحت این نیستم چرا بدون کوچکترین توقعی زنش شدم..تو از دلم خبر داری مگه نه؟شروع زندگی بدون عروسی.بدون کادو.با ده تا سکه مهریه ...بدون هیچی به معنی واقعی کلمه......(اینارو میگم که بدونین اگه شوهرم تونست از نظر مالی از صفر صفر به اینجا برسه گذشت و فداکاری منم بی تاثیر نبوده)خدا شاهده که برام ظواهر مهم نبوده و نیست اما الان که پولدار شده گذشته رو فراموش کرده...الان میفهمم که کار خیلی از پدر مادرها درسته وقتی که شرایط سختی رو واسه دختر دادن میذارن....مردها وقتی واسه بدست آوردن چیزی زحمت بکشن قدرشو میدونن...وقتی کسی مثل من علیرغم سطح مالی بالا و رفاه پدر و مادرم به حداقلها راضی شدم باید هر روز بشنوم که" از خداتون بوده که انقد راحت قبول کردین...لابد میدونستن کسی تو رو نمیخواد "خیلی ناراحتی برو"10 تا سکه هم چیزیه؟"لب تر کنی میندازمت جلوت بری پی کارت"
    بعد از 5 سال زندگی تمام باورهایی که باهاش بزرگ شده بودم دچار اختلال شده
    مگه پدر و مادرم یادم ندادن دروغگو هیچوقت به جایی نمیرسه؟پس چرا شوهرم با اینهمه دروغ تمام کار و اموراتش میگذره؟
    مگه بهم یاد ندادن قلب بزرگ و بخشنده ای داشته باشم؟پس چرا هربار که خطای شوهرمو بخشیدم بلای بزرگتری سرم اومد؟
    مگه بهم یاد ندادن نباید قلب کسیو بشکونم چون حتما سرم میاد؟پس چرا تاوان خطای شوهرم رو من میدم؟اون قلب منو شکوند و من عذاب کشیدم
    مگه یادم ندادن اگه تلاش کنم به خواسته هام میرسم؟پس چرا فقط درجا میزنم
    این روزها مهمتر ازین سوالات و صداهای درونیم مدام به خودم میگم مگه یبار زنده نیستم؟مگه فقط یبار زندگی نمیکنم؟چرا باید همه چیو تحمل کنم تا به هیچی برسم؟
    وقتی دلسا میگه بریده میفهممش...با تمام وجودم میفهمم
    وقتی پاییزه میگه خسته شده درکش میکنم.....
    من با تمام وجودمو شاپرک..سارا...لائورا...فاطمه و خیلی از خانمهای دیگه تالار رو درک میکنم چون میدونم چقد سخته که دیده نشی...یا کسی نباشه بهت انرژی بده...یا بی توجهی دیده باشی و یا...
    الان قصدم از باز کردن این تاپیک اینه:
    چطوری زندگیمو تو خونه شوهرم بدون حضور اون بسازم؟کسی میتونه کمکم کنه چطور تو ذهنم از بین ببرمش؟کاراشو ..رفتاراشو...بدیهاشو
    اون قید منو مدتهاس که زده..منم باید بتونم..میخوام بشم مثله اون..به فکر پیشرفت و رشد شخصیم باشم..اما نمیدونم با این صداهای درونم چه کنم؟
    دلم میخواد شغلی دست و پا کنم...برنامه و هدف داشته باشم اما هیچ پولی ندارم...حتی دیگه نمیدونم چی دوست دارم..اعتماد بنفسمو کلا از دست دادم...از نیازمند بودن به همسرم خسته شدم...انگار تمام انرژی درونم خالی شده...کمکم کنید لطفا
    میخوام بیخیال بهبود رابطم بشم و مدتی فقط به فکر بهبود حال و احوال خودم باشم..میخوام بدونم و بفهمم خلاصه چیزایی که قبولشون داشتم درسته یا واقعیتهایی که تو زندگی دیگرون میبینم؟چرا هر کس بیرحم تره شادتره؟چرا خانمهای خوب این تالار بیشتر از خیلی از خانمهایی که من دور و برم میبینم و قصدشون از زندگی و ازدواج فقط پول و خوشیه عذاب میکش؟چرا من و امثال من فقط باید رنج بکشیم و تلاش کنیم برای رسیدن به حداقلی که حق طبیعیه هر آدمیه؟حق و حقوقی مثل احترام..قدردانی.محبت.توجه.؟ ؟؟؟؟
    اینک همه چیز را از نو می سازم.

  2. 12 کاربر از پست مفید الهه آذر تشکرکرده اند .

    m.reza91 (یکشنبه 02 شهریور 93), mina36 (پنجشنبه 20 شهریور 93), pasta (یکشنبه 02 شهریور 93), Somebody20 (سه شنبه 04 شهریور 93), واحد (پنجشنبه 06 شهریور 93), میشل (یکشنبه 02 شهریور 93), ماهک1 (یکشنبه 02 شهریور 93), افتابگردون (پنجشنبه 06 شهریور 93), بانوی آفتاب (شنبه 05 مهر 93), برنده 1988 (پنجشنبه 20 شهریور 93), دختر بیخیال (پنجشنبه 20 شهریور 93), شیدا. (یکشنبه 02 شهریور 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 مرداد 95 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    1,813
    سطح
    25
    Points: 1,813, Level: 25
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 46 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Sad

    خیلی ناراحت شدم از تاپیکتون...دلم واس همه زنای مثل خودمون میسوزه......بدجور دلم گرفت..........
    من یکی تا زمانی که با شوهرم خوب که نه ولی مشکل کوچیکی هم پیش بیاد در هم در همم...حتی نمیتونم از جام بلند شم...چه برسه به شما........خدا به همه مون صبر بده

  4. 5 کاربر از پست مفید ماهک1 تشکرکرده اند .

    mina36 (پنجشنبه 20 شهریور 93), واحد (پنجشنبه 06 شهریور 93), الهه آذر (یکشنبه 02 شهریور 93), بانوی آفتاب (شنبه 05 مهر 93), برنده 1988 (پنجشنبه 20 شهریور 93)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام عزیزم خیلی از بابت مشکلی که داری بیشتر برای شوهرت متاسفم که باید تاوان چه چیزهایی رو دیر یا زود بپردازه...یه زمان یه ادم از خدا بیخبر دلم رو شکوند خیلی نفرینش کردم تا اینکه به پدرم که خیلی با خداست شکایت خدا رو کردم که چرا یه بالیی سر اون طرف نمیاره تا منم حداقل مطمئن بشم که صدامو میشنوه؟!!1 بابام گفت تا حالا از یه پله افتادی زمین؟؟وقتی میفتی چیزیت نمیشه ولی تصور کن از پله صدم غلت بخوری بیای پایین! اون موقع داغون میشی ..این پله ها همون گناهاییکه هر آدمی خودش میسازه اگه الان خدا جواب اون نامرد رو نمیده واسه اینه که میخواد حسابی به اوج برسونش بعد تو همون اوج پرتش کنه پایین تا پودرش کنه...من به حرف پدرم رسیدم...حالا من این رو به شما میگم فکر نکن که این کار همسرت بی جوابه دارهبا این کاراش خودشو داغون میکنه ولی خبر نداره..نمیدونم چقدر آدم با ایمان و معتقدی هستی منکه خودم نماز وروزه واسم مسخره کننده بود ولی وقتی گرفتاری تو زندگیم پیدا شد فقط خوندن قران بهم آرامش داد شب ها اشک میریختم و یاسین میخوندم. دیگه کارم شده که نماز شبم میخونم با اینکه مشکلم هنوز سر جاشه و حل نشده ولی لااقل الان آرامش دارم ...من تنها کمکی که میتونم بهت بکنم اینه که به خدا نزدیک شو تو یکی از سوره های قران هست که خود خدا گفته هرموقع مصیبتی بهتون وارد میشه ذکر انا لله و انا الله راجعون رو زیاد تکرار کنید..واقعا که ما همه از خداییم و به خدا برمیگردیم

  6. 3 کاربر از پست مفید رزا تشکرکرده اند .

    mina36 (پنجشنبه 20 شهریور 93), واحد (پنجشنبه 06 شهریور 93), برنده 1988 (پنجشنبه 20 شهریور 93)

  7. #4
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    سلام به خانم الهه آذر.
    من به عنوان یک پسر در مورد مشکلتون راه حلی ندارم.
    اما می خواستم به نکته ای اشاره کنم.
    اینکه شما الان زندگی تون به اینجا کشیده شده به خاطر مهریه پایین و نگرفتن عروسی نیست.
    به خاطر عدم شناخت درست قبل از ازدواج هست.
    اتفاقا شما کار درستی کردین که با این مهریه و این روش ازدواج کردین و من شعور و واقع بینی شما رو تحسین می کنم.
    اما مسئله اینجاست که طرف مقابلتون شعور و قدرت درک این همکاری عالی قابل تقدیر شمارو نداشت و نداره.
    پس این رو نذارین پای این که مردا حتما باید با زحمت به دست بیارن.یا حتما باید مهریه بالا باشه.
    همه چی به شعور طرف مقابل بستگی داره.
    در اصل شما کاری که باید انجام می دادین رو درست انجام دادین و ایشون از جنبه ی درستی برخوردار نبود.
    حتی اگه مهریه بالا می زدید و عروسی می گرفتن این اتفاق می افتاد.حالا شاید دو سال بعدش شایدم نه.اما می افتاد چون طرفتون رو درست انتخاب نکردین.این هیچ ربطی به میزان پول توی جیب شوهر شما نداره. ایشون از نظر ذهنی فقیر هست که چنین کاری کرده.
    عروس های خانواده ی ما با 14 سکه مهریه با داداشام ازدواج کردن و بعد از 10 سال زندگی های خوبی دارن و هیچوقت نشده برادر های من بخوان از این مسئله سو استفاده کنند.
    و این همیشه به عنوان یک نکته ی اثبات کننده ی عشق و همکاری شون نسبت به داداشام به حساب میومد.
    اتفاقا خانوم های بسیار با شخصیت و تحصیل کرده و زیبا و خانواده دار و اصیلی هم هستن.
    اینو می گم که دحترای انجمن که این متون شمارو خوندن حواسشون باشه در شناخت طرف مقابلشون دقت کنند.
    چرا که اگه شخص بدی رو انتخاب کنند فرقی نداره 10 سکه یا 100 سکه . در هر حالت خوشبخت نمی شن.
    یا حق.
    ویرایش توسط pasta : یکشنبه 02 شهریور 93 در ساعت 18:58

  8. 6 کاربر از پست مفید pasta تشکرکرده اند .

    mina36 (پنجشنبه 20 شهریور 93), saraamini (دوشنبه 03 شهریور 93), واحد (پنجشنبه 06 شهریور 93), الهه آذر (یکشنبه 02 شهریور 93), رزا (یکشنبه 02 شهریور 93), شقایق تنها (دوشنبه 03 شهریور 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط رزا نمایش پست ها
    سلام عزیزم خیلی از بابت مشکلی که داری بیشتر برای شوهرت متاسفم که باید تاوان چه چیزهایی رو دیر یا زود بپردازه...یه زمان یه ادم از خدا بیخبر دلم رو شکوند خیلی نفرینش کردم تا اینکه به پدرم که خیلی با خداست شکایت خدا رو کردم که چرا یه بالیی سر اون طرف نمیاره تا منم حداقل مطمئن بشم که صدامو میشنوه؟!!1 بابام گفت تا حالا از یه پله افتادی زمین؟؟وقتی میفتی چیزیت نمیشه ولی تصور کن از پله صدم غلت بخوری بیای پایین! اون موقع داغون میشی ..این پله ها همون گناهاییکه هر آدمی خودش میسازه اگه الان خدا جواب اون نامرد رو نمیده واسه اینه که میخواد حسابی به اوج برسونش بعد تو همون اوج پرتش کنه پایین تا پودرش کنه...من به حرف پدرم رسیدم...حالا من این رو به شما میگم فکر نکن که این کار همسرت بی جوابه دارهبا این کاراش خودشو داغون میکنه ولی خبر نداره..نمیدونم چقدر آدم با ایمان و معتقدی هستی منکه خودم نماز وروزه واسم مسخره کننده بود ولی وقتی گرفتاری تو زندگیم پیدا شد فقط خوندن قران بهم آرامش داد شب ها اشک میریختم و یاسین میخوندم. دیگه کارم شده که نماز شبم میخونم با اینکه مشکلم هنوز سر جاشه و حل نشده ولی لااقل الان آرامش دارم ...من تنها کمکی که میتونم بهت بکنم اینه که به خدا نزدیک شو تو یکی از سوره های قران هست که خود خدا گفته هرموقع مصیبتی بهتون وارد میشه ذکر انا لله و انا الله راجعون رو زیاد تکرار کنید..واقعا که ما همه از خداییم و به خدا برمیگردیم
    ممنونم رزای عزیز...اگه همینطور که میگی باشه بازم مسلما من هم ضرر میکنم.تا وقتی که همسر این شخصم.سقوط اون سقوط منم هست.به هرحال یجورایی زندگیمون تو هم گره خورده ..به هرحال از همدردی و دلداریت ممنونم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط pasta نمایش پست ها
    سلام به خانم الهه آذر.
    من به عنوان یک پسر در مورد مشکلتون راه حلی ندارم.
    اما می خواستم به نکته ای اشاره کنم.
    اینکه شما الان زندگی تون به اینجا کشیده شده به خاطر مهریه پایین و نگرفتن عروسی نیست.
    به خاطر عدم شناخت درست قبل از ازدواج هست.
    اتفاقا شما کار درستی کردین که با این مهریه و این روش ازدواج کردین و من شعور و واقع بینی شما رو تحسین می کنم.
    اما مسئله اینجاست که طرف مقابلتون شعور و قدرت درک این همکاری عالی قابل تقدیر شمارو نداشت و نداره.
    پس این رو نذارین پای این که مردا حتما باید با زحمت به دست بیارن.یا حتما باید مهریه بالا باشه.
    همه چی به شعور طرف مقابل بستگی داره.
    در اصل شما کاری که باید انجام می دادین رو درست انجام دادین و ایشون از جنبه ی درستی برخوردار نبود.
    حتی اگه مهریه بالا می زدید و عروسی می گرفتن این اتفاق می افتاد.حالا شاید دو سال بعدش شایدم نه.اما می افتاد چون طرفتون رو درست انتخاب نکردین.این هیچ ربطی به میزان پول توی جیب شوهر شما نداره. ایشون از نظر ذهنی فقیر هست که چنین کاری کرده.
    عروس های خانواده ی ما با 14 سکه مهریه با داداشام ازدواج کردن و بعد از 10 سال زندگی های خوبی دارن و هیچوقت نشده برادر های من بخوان از این مسئله سو استفاده کنند.
    و این همیشه به عنوان یک نکته ی اثبات کننده ی عشق و همکاری شون نسبت به داداشام به حساب میومد.
    اتفاقا خانوم های بسیار با شخصیت و تحصیل کرده و زیبا و خانواده دار و اصیلی هم هستن.
    اینو می گم که دحترای انجمن که این متون شمارو خوندن حواسشون باشه در شناخت طرف مقابلشون دقت کنند.
    چرا که اگه شخص بدی رو انتخاب کنند فرقی نداره 10 سکه یا 100 سکه . در هر حالت خوشبخت نمی شن.
    یا حق.
    ممنونم ازینکه نظرتونو گفتین.من میدونم تعداد سکه و گرفتن و نگرفتن جشن دلیلی بر استحکام و پایداری زندگی نیس..اما میگم دلم میسوزه بایت اینکه من با خدا معامله کرده بودم .چشم رو ظواهر و مادیات بستم تا چیزهایی رو بدست بیارم که خیلی ارزشمند باشن و نشه با هیچ پولی خریدشون..چرا اینطور شد نمیدونم؟البته من منکر ضعف و کمبود مهارتهای ارتباطیم نیستم.اما میدونم حقم این زندگی نبود که برا داشتن یذره احترام و شخصیت اذیت بشم...خیلیها ممکنه بگن مهم نیس نظر شوهرم در موردم چی باشه ..خودمم که باید زندگیمو بسازم..اما من هنوز درک نمیکنم چرا باید زندگی شخصی و رشد شخصی رو بدون در نظر گرفتن اعمال و رفتار همسر داشت(پیشنهادی که تو این سایت به خانمهای مثه من زیاد داده میشه..حتی مدیر همدردی هم همینو بهم گفتن که باید بدون درنظر گرفتن رفتار شوهرم و زوم کردن روی اون فکر زندگی و لذت و رشد خودم باشم)پس چرا ازدواج کردم؟چرا باید تو خونه مردی زندگی تنهایی داشته باشم؟البته من الان با این پیشنهاد شدیدا موافقم چون واقعا به این نقطه رسیدم..اما ای کاش اگه قرار بود ادم تنهایی رشد کنه و لذت ببره کاش اصلا ازدواج نمیکرد لااقل احترام و عزت و غرور آدم بجا بود و اینهمه انرژی از آدم تحلیل نمیرفت
    به هرحال ممنونم از اینکه برام پیام گذاشتین

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط pasta نمایش پست ها
    سلام به خانم الهه آذر.
    من به عنوان یک پسر در مورد مشکلتون راه حلی ندارم.
    اما می خواستم به نکته ای اشاره کنم.
    اینکه شما الان زندگی تون به اینجا کشیده شده به خاطر مهریه پایین و نگرفتن عروسی نیست.
    به خاطر عدم شناخت درست قبل از ازدواج هست.
    اتفاقا شما کار درستی کردین که با این مهریه و این روش ازدواج کردین و من شعور و واقع بینی شما رو تحسین می کنم.
    اما مسئله اینجاست که طرف مقابلتون شعور و قدرت درک این همکاری عالی قابل تقدیر شمارو نداشت و نداره.
    پس این رو نذارین پای این که مردا حتما باید با زحمت به دست بیارن.یا حتما باید مهریه بالا باشه.
    همه چی به شعور طرف مقابل بستگی داره.
    در اصل شما کاری که باید انجام می دادین رو درست انجام دادین و ایشون از جنبه ی درستی برخوردار نبود.
    حتی اگه مهریه بالا می زدید و عروسی می گرفتن این اتفاق می افتاد.حالا شاید دو سال بعدش شایدم نه.اما می افتاد چون طرفتون رو درست انتخاب نکردین.این هیچ ربطی به میزان پول توی جیب شوهر شما نداره. ایشون از نظر ذهنی فقیر هست که چنین کاری کرده.
    عروس های خانواده ی ما با 14 سکه مهریه با داداشام ازدواج کردن و بعد از 10 سال زندگی های خوبی دارن و هیچوقت نشده برادر های من بخوان از این مسئله سو استفاده کنند.
    و این همیشه به عنوان یک نکته ی اثبات کننده ی عشق و همکاری شون نسبت به داداشام به حساب میومد.
    اتفاقا خانوم های بسیار با شخصیت و تحصیل کرده و زیبا و خانواده دار و اصیلی هم هستن.
    اینو می گم که دحترای انجمن که این متون شمارو خوندن حواسشون باشه در شناخت طرف مقابلشون دقت کنند.
    چرا که اگه شخص بدی رو انتخاب کنند فرقی نداره 10 سکه یا 100 سکه . در هر حالت خوشبخت نمی شن.
    یا حق.
    ممنونم ازینکه نظرتونو گفتین.من میدونم تعداد سکه و گرفتن و نگرفتن جشن دلیلی بر استحکام و پایداری زندگی نیس..اما میگم دلم میسوزه بایت اینکه من با خدا معامله کرده بودم .چشم رو ظواهر و مادیات بستم تا چیزهایی رو بدست بیارم که خیلی ارزشمند باشن و نشه با هیچ پولی خریدشون..چرا اینطور شد نمیدونم؟البته من منکر ضعف و کمبود مهارتهای ارتباطیم نیستم.اما میدونم حقم این زندگی نبود که برا داشتن یذره احترام و شخصیت اذیت بشم...خیلیها ممکنه بگن مهم نیس نظر شوهرم در موردم چی باشه ..خودمم که باید زندگیمو بسازم..اما من هنوز درک نمیکنم چرا باید زندگی شخصی و رشد شخصی رو بدون در نظر گرفتن اعمال و رفتار همسر داشت(پیشنهادی که تو این سایت به خانمهای مثه من زیاد داده میشه..حتی مدیر همدردی هم همینو بهم گفتن که باید بدون درنظر گرفتن رفتار شوهرم و زوم کردن روی اون فکر زندگی و لذت و رشد خودم باشم)پس چرا ازدواج کردم؟چرا باید تو خونه مردی زندگی تنهایی داشته باشم؟البته من الان با این پیشنهاد شدیدا موافقم چون واقعا به این نقطه رسیدم..اما ای کاش اگه قرار بود ادم تنهایی رشد کنه و لذت ببره کاش اصلا ازدواج نمیکرد لااقل احترام و عزت و غرور آدم بجا بود و اینهمه انرژی از آدم تحلیل نمیرفت
    به هرحال ممنونم از اینکه برام پیام گذاشتین


    منتظر نظر بقیه دوستان هم هستم
    اینک همه چیز را از نو می سازم.

  10. 3 کاربر از پست مفید الهه آذر تشکرکرده اند .

    mina36 (پنجشنبه 20 شهریور 93), pasta (یکشنبه 02 شهریور 93), بانوی آفتاب (شنبه 05 مهر 93)

  11. #6
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    گاهی آدم نمی تونه زمان رو به عقب برگردونه و باید بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنه.
    شما هم وضعتون همینه.در کل گزینه ی مطلوبی نیست اما با شرایطی که دارین ، اینکه تنهایی رشد کنین بهترین گزینه است.

  12. 6 کاربر از پست مفید pasta تشکرکرده اند .

    mina36 (پنجشنبه 20 شهریور 93), واحد (پنجشنبه 06 شهریور 93), افتابگردون (پنجشنبه 06 شهریور 93), الهه آذر (یکشنبه 02 شهریور 93), رزا (یکشنبه 02 شهریور 93), صبا_2009 (یکشنبه 02 شهریور 93)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 شهریور 97 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    5,309
    سطح
    46
    Points: 5,309, Level: 46
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 123 در 60 پست

    Rep Power
    22
    Array
    خود خدا کمکتون کنه عزیزم!! ارتباط قوی تری با خدا برقرار کن!

  14. 4 کاربر از پست مفید پرواز1 تشکرکرده اند .

    mina36 (پنجشنبه 20 شهریور 93), واحد (پنجشنبه 06 شهریور 93), الهه آذر (یکشنبه 02 شهریور 93), بانوی آفتاب (شنبه 05 مهر 93)

  15. #8
    Banned
    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 مهر 93 [ 14:37]
    تاریخ عضویت
    1393-5-09
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    816
    سطح
    15
    Points: 816, Level: 15
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 138 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام الهه جان مشکل تو اینه که تو این5سال انقدر ضعیف و نا امید شدی که توانی برای تلاش دوباره نداری
    مثل همون قضیه که میگی شوهرت توی یه اتاق دیگه میخوابه و میشینه پای فیلم
    بشین اساسی باهاش صحبت کن که بیا تغییر کنیم 5سال بس بود برای این مدل زندگی بیا هردو بسازیمش از اول
    عزیزم تحت هیچ شرایطی جدا از شوهرت نخواب غرور رو بذار کنار بذار شوهرت مسخرت کنه که چرا داری رفتارت رو تغییر میدی هرموقع دیدی داره فیلم میبینه برو پیشش باش...
    تا وقتی رابطتون قطع باشه وابستگی ای بینتون بوجود نمیاد اول از همه به این فکرباش که رابطتتون رو درست کنی
    چرا با این قضیه کنار اومدی چرا میگی با کلاس زبان و ...خودم رو مشغول کرده بودم مشغولیتت باید شوهرت باشه همه اینار رو با تغییر رفتارت بهش بگو به این فکرنکن که وقتی تغییر کنی شوهرت شاید مسخرت کنه یا بی توجهی کنه
    از همین امشب برو پیشش باش دستش رو بگیر بگو دوست دارم بهت نیاز دارم به هر بهونه ای شده پیشش باش فقط تغییر تو میتونه شوهرت رو تغییر بده
    ظاهرا صحبت کردن با شوهرت فایده ای نداشته و جواب نداده پس با رفتارت باهاش صحبت کن اگه صحبت جواب نداد
    هیچوقت دیر نیست همین الان همین امشب برو پیش شوهرت و بهش محبت کن بگو که دلتنگ شدی که پیشش باشی بغلش کن بگو که ای کاش میشد همیشه پیشش باشی نرو تو اتاق خودت دپرس رفتار نکن باشوهرت پر انرژی و شاد باش تا این انرژی و شادی برسه به شوهرت
    یه الهه جدید1ماه کاری که گفتم رو انجام بده قول میدم جواب میگیری 1هفته ای تغییر رفتارش رو میبینی
    منتظر خبرهای خوب هستم برای همین فرداصبح بگو که شروع کردی منتظرما عزیزم

    البته الان که فوتبال داره فکرنکنم زلزله هم بتونه شوهرت رو تکون بده
    شوهرمن که وقتی فوتبال داره اصلا نگام نمیکنه و حرف نمیزنه مخصوصا اگه بارسا بازی داشته باشه که الان داره
    7-8تا لیوان و کنترل شکوند موقع فوتبال دیدن
    فقط دعا میکنم بچم خواست دنیا بیاد فوتبال نداشته باشه وگرنه باید فوتبال تموم شه من رو ببره بیمارستان که تا اون موقع من رفتم اون دنیا

  16. 5 کاربر از پست مفید Fateme1985 تشکرکرده اند .

    mina36 (پنجشنبه 20 شهریور 93), واحد (پنجشنبه 06 شهریور 93), الهه آذر (دوشنبه 03 شهریور 93), بانوی آفتاب (شنبه 05 مهر 93), سرگشته دوست (سه شنبه 04 شهریور 93)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array
    فاطمه عزیزم. ممنونم ازت بخاطر توجهت. امیدولرم روزهای شادی رو داشته باشی. ورابطتت بهتر و بهتر شه. راستش عزیزم خیلی برام سخته اینکارها رو انجام بدم وقتی یاد کاراش میفتم. بارها به ذهنم میاد که از نو شروع کنم اما یهو صدایی درونم میگه یادت رفت باهات چکار کرد؟بعدش ناامید میشم و تصمیم به بیخیالی میگیرم. این روند مدام تو زندگیم تکرار میشه و باعث میشه تو رفتارام ثبات نداشته باشم. دقیقا مشکلم همینه که تکلیفم باخودم معلوم نیسعزیزم ما جدا از هم نمیخوابیم. فقط با اختلاف زمانی دو سه ساعته میخوابیم. ینی همسرم صبر میکنه من خسته بشم و بخوابم بعد حدود دو ساعت تنهایی نگاه میکنه و وقتی میاد تو رختخواب که خوابیده باشمچند بار الکی کنارش بیداع نشستم احساس کردم با گذشت زمان کلافه میشه. مدام بهم میگفت خوابت نمیاد؟برو سر جات بخواب. منم حوصله فیلم بازی کردن نداشتم. تسلیم میشدم. البته اون فکر میکنه من تو این دو سه ساعت خوابم. من تو رختخواب از شدت ناراحتی خوابم نمیبره. هرچقدم باخودم کلنجار میرم نمیتونم برم پیشش و مستقیما ازش بخدام چون یا دعوا راه میندازه یا بیخیالی طی میکنه و میگه خوابم نمیاد بعدا میام. متاسفانه بااین قضیه کنار اومدم. امشبم کارایی که گفتی نمیتونم انجام بدم چون یکی از دوستای قدیمی همسرم وسط فوتبال بهش زنگ زد و ازش خواست بره خونشون. چون بعد مدتها اومده شهرمون. و فقط یه امشب اینجاس. خوشبختانه زیاد فوتبالی نیس همسرم وگرنه باید یه تاپیکم واسه اون میزدمامیدوارم دوران بارداری راحتی داشته باشی. حرفات دوباره امیدوارم کرد. بهشون فکر میکنم. اگرچه نمیشه با شوهرم منطقی حرف زد اما بقول تو شاید با رفتارم بتونم. اولش باید باخودم کنار بیام. بازم ممنونم. یدنیا ممنونتماحتمالا یعالمه غلط املایی دارم. با گوشیم یکم تایپ سخته. ببخشید
    اینک همه چیز را از نو می سازم.

  18. 3 کاربر از پست مفید الهه آذر تشکرکرده اند .

    mina36 (پنجشنبه 20 شهریور 93), واحد (پنجشنبه 06 شهریور 93), بانوی آفتاب (شنبه 05 مهر 93)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 آذر 93 [ 16:27]
    تاریخ عضویت
    1393-3-21
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    544
    سطح
    10
    Points: 544, Level: 10
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 50 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الهه جون خیلی متاسفم،
    میدونم که حرفای من به دردت نمیخوره و کمکت نمیکنه
    ولی دلم خیلی گرفته،خسته ام،نا امیدم،آشفته ام،ناراحتم
    از اینکه کسی عاشقانه همسرش رو زن و مردش فرقی نمیکنه
    ، دوست داشته باشه ولی طرف مقابلش براش مهم نباشه
    نفهمش،درکش نکنه
    خیلی دلم میخواد بعضی وقتا که به شوهرم میگم دوست دارم و از ته قلبم میگم و اون در جوابم سکوت میکنه و میدونم که حواسش به من نیست
    یه مشت محکم بزنم تو صورتش تا کمی آروم بشم
    دلم میخواد به دوستم بگم شوهرت اینی نیست که تو ظاهرش نشون میده ،داره زیرآبی میره
    ولی نمیتونم
    ناراحتم از نگاه های هرزه
    از گردن بعضی ها که مثل جغد360درجه میچرخه و دید میزنن
    از بعضی آقایون که هرزگی و لاس زدن و حق خودشون میدونن
    اعتراض دارم که چرا خدا این حق رو بهشون داده که 4تا زن عقدی داشته باشن و 10000000تا زن صیغه ای
    از این متنفرم که بچسبم به شوهرم که نکنه بدزدنش یا سرش جایی گرم بشه
    از تنوع طلبی بیزارم
    دارم الان زار زار گریه میکنم و اینا رو مینویسم
    دوست دارم برم جایی که هیشکی نباشه
    ولی نمیشه
    مجبورم
    باید صبح به صبح نقاب به چهرم بزنم و نقش یه زن خوب رو بازی کنم تا مبادا سرم کلاه بره
    مبادا تو جامعه ای که هزار جور نقش و رنگ و لعاب توش هست شوهرم عاشق یکی دیگه بشه
    دلم خونه
    شایدم بیخوابی زده به سرم و دارم چرت وپرت میگم.

  20. 3 کاربر از پست مفید مونا1988* تشکرکرده اند .

    mina36 (پنجشنبه 20 شهریور 93), واحد (پنجشنبه 06 شهریور 93), الهه آذر (دوشنبه 03 شهریور 93)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تزلزل در تصميم گيري تحت تاثير خانواده
    توسط Mehrnaz.69 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: شنبه 22 فروردین 94, 02:16
  2. این ها نشونه های تزلزل شخصیتی هست؟
    توسط shivaram در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 15 فروردین 94, 14:26
  3. چه قانونایی بین خودتون وضع میکنید تا موقع دعوا و مشکلات متزلزل نشید؟
    توسط فرشته اردیبهشت در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: پنجشنبه 02 آذر 91, 15:48
  4. دچار تزلزل شده ام.می خواهم شخصیت خودم را ارتقا بخشم
    توسط paria_2391 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 14 شهریور 91, 19:34

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.