من حدود 38 سالمه لیسانس دارم وشغل آزاد اولین باری که رفتم خواستگاری 28 سالم بود.ولی به علت مشکلی که درکارم بوجود آمد خواستگاری را متوقف کردم تا دوباره سروسامان گرفتم وازورشکستگی خودم را نجات دادم ولی این مدت زمان طولانی شدوالان نگاهم به زن وزندگی تغیر کرده اگر10سال پیش به هرخانه که میگفتند برای خواستگاری وارد می شدم ولی الان تا چند نسل ازخانواده طرف راتحقیق نکنم وارد آن خانه نمی شوم. حالا دنبال یک مادر خوب برای فرزندان آینده ام هستم اگر قبلا دنبال ظاهر بودم الان علاوه برآن دنبال ریشه وخانواده اصیل می گردم بعدازاین مرحله وقتی وارد خانه طرف میشوم به همه اعضای خانواده توجه میکنم بیش ازآنکه به دختره توجه کنم مثلا به برادر دختر خانم نگاه میکنم وباخودم میگویم حلال زاده به دایی اش میرود بچه آینده من نیزبه برادر این خانم خواهد رفت ومن بچه این مدلی دوست ندارم به همین راحتی طرف رارد میکنم ویا به حرفهای مادروپدرش توجه زیادی میکنم وباخودم میگویم دختره به مادرش خواهد رفت. البته به صحبت با دختره که میرسد نظرم تاحدودی عوض میشود چون حرفهای خوبی میزند ولی باز باخودم می گویم اینها همه اش نقش بازی کردن و مکر زنانه است که سن ازواجشان دارد میگذرد واین دختران حرفهای خوب خوب را شب تا صبح می نشیندحفظ می کنند وموقع خواستگار آمدن عین بلبل چچهه میزنند .تردید مرا کشته تمام اعضای خانواده ام ازخواستگاری رفتن برایم بیزار شده اند ولی به روخودشان نمی آورندودوباره یکی دیگرپیدا میکنند من طبق معمول ایراد های بنی اسرائیلی میگیرم. اگر 10 سال پیش دختران ازشغل آزادم ایراد میگرفتندوجواب رد می دادند حالا من یکی یکی اشن را رد میکنم نه اینکه عقده شده باشد بلکه دلایل منطقی خودم را دارم ودیدم بیش ازحد منطقی شده .البته من به خاطر شغلم در یک شهر دیگر ودور ازخانواده زندگی تنهایی دارم.لطفا مرا راهنمایی کنید .باتشکر