به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 آبان 93 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-5-16
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    158
    سطح
    3
    Points: 158, Level: 3
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    کمکم کنید بااین شرایط کنار بیام

    سلام من 31 سالمه فوق mba میخونم،ترم اخرم،نمیدونم از کجا باید شروع کنم،داشتم پست های یکی از کاربرا رو میخوندم که اسمش سبکتکین بود،وقتی مشاوره های فرشته مهربون و بالهای ثداقت و بقیه دوستان رو میخوندم تصمیم گرفتم که مشکلمو اینجا بگم ،من سال 83 با شوهرم دوست شدم که 2 سال از خودم کوچکتر بود البته تاروزی که تصمیم به ازدواج گرفتیم نگفت که کوچکترم بعد سال 84 عقد کردیم ،86 ازدواج ،،شوهرم خوش قیافه هست و اونم فوق mba خونده ،موقعی که باهم اشنا شدیم من از خواستگاری میگفتم که بعد 4 سال قرار بود ازدواج کنیم اونم از دخترخالش ..بعد همه چی عوض شد از هم خوشمون اومد و عقد کردیم دوسش داشتم نه به اندازه الان،من به خاطر اون پسره قبلی مشکلات افسردگی گرفتم ووقتی عصبی میشدم امپول ضد تهوع و سرم میزدم اکن موقع ها شوهرم هوامو داشت،پدرشوهر و مادرشوهرمو اون موقع ها خیلی باهم بحث داشتن،پدرشوهرم از روز اول با ازدواجمون مخالفت میکرد و بی احترامیای زیادی در حقم کرده،فوق العاده از خودراضی و پرتوقعه،اوایل شاید من خیلی اشتباهات زیاد داشتم تا سال 89 که شوهرم 2 ماه رفت قهر خونه مامانش اینا،من فوق العاده احساسی هستم وعجول ...اونقدر التماس کردم خونوادمو فرستادم تا رفتیم اوردیمش ،بعد تو همون موقع فهمیدم یه شیطنت با یه دختر ..البته منم از نظر ظاهر خوبم.رفتم سرقرار بادختره باورش نشد گفت خانم ما فقط همو میدیدیم من بازم به شوهرم اعتماد داشتم بعد تا سال 92 بهمن،شوهرم از 90 رفت عسلوییه به مدت 2 سال،ما چند سال پدرشوهرم کمک خرجمون بود،به شوهرم گفتم من میام خونه مادرت اینا تو زیر زمین زندگی میکنم تا نخوای کرایه بدی،همه مشاورایی که باهاشون در ارتباط بودم میگفتن کارت به طلاق میکشه،خواهرم پزشکه و کلینیک ترک اعتیاد داره با مشاوراش زیاد در ارتباطم،رفتم تا 2 سال خوب برخورد کردم هرچند که پدرشوهرم با رفتارتش ازارم میداد،تا شوهرم توی مهر 92 زنگ زد دچار افسردگی شده بود گفتم بیا شهرخودمون یه کار پیدا میکنی درست میشه همه چی،اومد یه ماه بیکار بود اعصابمو خورد کرده هر روز غر ،ناشکری همه چی رو تقصیر من مینداخت میگفت تو گفتی بیا،قرار بود دامادمون براش تو کارخونه ای که خودش پستش بالاست ببردش اون کارخونه ایه که همه هرزوشومو برن اونجا،دوباره رفت عسلوییهیک ماه ونیم اونجا دوباره جوابمو نداد با واسطه دوبار من التماس کردم که برگرد برگشت تا 25 روز پیش..،دوباره باید پست بزارم خیلی حرف دارم..

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 31 مرداد 93 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1393-5-30
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    16
    سطح
    1
    Points: 16, Level: 1
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    تشکرها
    6

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم من منتظر ادامه پستت هستم.ولی یه سوال.چرا شما خودت همراه شوهرت نمیری عسلویه واسه زندگی؟

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 آبان 93 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-5-16
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    158
    سطح
    3
    Points: 158, Level: 3
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چند تا نکته میخوام بگم بعد دعوای اخری رو براتون شرح بدم.1،من فوق العاده عجول و احساساتی هستم.2.نمیتونم با منطق کنار بیام.3..توانمندیام زیاده.ف.تازه توی یه کارخونه از فردا قراره کار کنم به عنوان مدیر فروش 4.مادرشوهرم مدام ازخودش تعریف میکنه تاجایی که به شوهرم که میگفتم میگفت تو حسودی میکنی تو دعواها.5،پدرشوهرم مدام منت کارایی که کرده رو میزاره.6.منو قبول نداره پدرشوهرم.7.تاجایی که تونستم مهربونی کردم اما اونا بازم میگن ندا به ما بی احترامی میکنه.8.شوهرم بددهن بود وقتی رفت عسلوییه بددهنیش چندبرابر شد.9.تو دعواها مدام به خانوادم فحش میداد..بچه های عزیز من 26 روزه که خونه خواهرم هستم،ما یه دختری تو گروه دوستامون بود که دختری بود که باهمه پسرا دوست میشد وروابطش ازاد من احمق پاشو به خونم باز کردم تا مهر پارسال کلا ازش بریدیم،قبل عید فطر بود که با شوهرم داشتیم میرفتیم برای خونه جدیدمون دنبال جاکفشی ..گوشیه شوهرم زنگ خورد من گفتم چقدر این شماره اشناست راستی این دختره رو من اوردمش سر کار جدیدم اومد جای منو الان گرفته .شوهرم گفت ولش کن گفتم ج بده بعد جواب داد نمیدونم از یه طرف قطع شد .شب زنگ زدم گفتم این شماره دفتر کار قبلیم بوده زنگ زدم همکارای سابقم اونا گفتم فقط دختره تو دفتر بوده ،فرداش دختره زنگ زد فحش خواهر ومادر دادکه شوهرتو میبندی بهم منم اس دادم گفتم شوهرم پاکه تویی که میخوای موش بدوونی بعد گفت حالتو جا میارم زنگ زد به شوهرم نمیدونم چی گفت شوهرم زنگ زد به من هر چی خواست گفت ،تا روز عید فطر رفته بود برای باباش گریه کرده بود اومد خونه گفت جمع کن برو خونه ننه اقات زود باش یالا برو ،نمیخوامت رفتم بال التماس باباش،باباش هر چی دلش خواست گفت کنه بی ادب فلان شده ،به شوهرم گفت خونه رو میفروشم مهرشو میدم مدشی طلاقش بده شوهرمم میگفت گمشو برو ،زنگ زدم به خواهرم اونا اومدن و . چقدر تحقیر شدم خدا.بعد خواهرم گفت اشتی کنید بوس کردیم همو اومد پایین زد تو گوشم و گفت اگه بخوایم بچه داربشیم حق نداری بگی فقط بچه منه! من گفتم منو بزار خونه خواهرم شب بیا سراغم از سر کار برمیگردی ،اگفت بخواب اونجا گفتم بیا ببرم اومد منو گذاشت جلو خونه مامانم بعد گفتم بیا بریم خونه گفت تو اگه بیای من میرم دیگه اینقدر فحشم داد گفتتو بمون رو دست اقا ننت من میرم با بهتر از تو..بعد گفتم منو بزار خونه خواهرم .تا الان...دوباره یه پست دیگه باید حرف بزنم ...

    - - - Updated - - -

    چند تا نکته میخوام بگم بعد دعوای اخری رو براتون شرح بدم.1،من فوق العاده عجول و احساساتی هستم.2.نمیتونم با منطق کنار بیام.3..توانمندیام زیاده.ف.تازه توی یه کارخونه از فردا قراره کار کنم به عنوان مدیر فروش 4.مادرشوهرم مدام ازخودش تعریف میکنه تاجایی که به شوهرم که میگفتم میگفت تو حسودی میکنی تو دعواها.5،پدرشوهرم مدام منت کارایی که کرده رو میزاره.6.منو قبول نداره پدرشوهرم.7.تاجایی که تونستم مهربونی کردم اما اونا بازم میگن ندا به ما بی احترامی میکنه.8.شوهرم بددهن بود وقتی رفت عسلوییه بددهنیش چندبرابر شد.9.تو دعواها مدام به خانوادم فحش میداد..بچه های عزیز من 26 روزه که خونه خواهرم هستم،ما یه دختری تو گروه دوستامون بود که دختری بود که باهمه پسرا دوست میشد وروابطش ازاد من احمق پاشو به خونم باز کردم تا مهر پارسال کلا ازش بریدیم،قبل عید فطر بود که با شوهرم داشتیم میرفتیم برای خونه جدیدمون دنبال جاکفشی ..گوشیه شوهرم زنگ خورد من گفتم چقدر این شماره اشناست راستی این دختره رو من اوردمش سر کار جدیدم اومد جای منو الان گرفته .شوهرم گفت ولش کن گفتم ج بده بعد جواب داد نمیدونم از یه طرف قطع شد .شب زنگ زدم گفتم این شماره دفتر کار قبلیم بوده زنگ زدم همکارای سابقم اونا گفتم فقط دختره تو دفتر بوده ،فرداش دختره زنگ زد فحش خواهر ومادر دادکه شوهرتو میبندی بهم منم اس دادم گفتم شوهرم پاکه تویی که میخوای موش بدوونی بعد گفت حالتو جا میارم زنگ زد به شوهرم نمیدونم چی گفت شوهرم زنگ زد به من هر چی خواست گفت ،تا روز عید فطر رفته بود برای باباش گریه کرده بود اومد خونه گفت جمع کن برو خونه ننه اقات زود باش یالا برو ،نمیخوامت رفتم بال التماس باباش،باباش هر چی دلش خواست گفت کنه بی ادب فلان شده ،به شوهرم گفت خونه رو میفروشم مهرشو میدم مدشی طلاقش بده شوهرمم میگفت گمشو برو ،زنگ زدم به خواهرم اونا اومدن و . چقدر تحقیر شدم خدا.بعد خواهرم گفت اشتی کنید بوس کردیم همو اومد پایین زد تو گوشم و گفت اگه بخوایم بچه داربشیم حق نداری بگی فقط بچه منه! من گفتم منو بزار خونه خواهرم شب بیا سراغم از سر کار برمیگردی ،اگفت بخواب اونجا گفتم بیا ببرم اومد منو گذاشت جلو خونه مامانم بعد گفتم بیا بریم خونه گفت تو اگه بیای من میرم دیگه اینقدر فحشم داد گفتتو بمون رو دست اقا ننت من میرم با بهتر از تو..بعد گفتم منو بزار خونه خواهرم .تا الان...دوباره یه پست دیگه باید حرف بزنم ...

    - - - Updated - - -

    شوهرم بی ظرفیت شده بی جنبه شده تاحالا نشده یه بار بشینه بگه بیا باهم مشکلاتمونو بررسی کنیم به خدا من زن بدی نبودم ،گفت غذا درست نمیکنم نذاشتم یه روز بدون صبحونه بره سر کار ،بامامانم بد شد از سال 89،اینقدر که مامانم محبت کرد درحق ما،میگفت تو لوس و بچه ننه ای ،خودمو تغییر دادم،میگفت زیاد میریم بیرون گفتم هر وقت تو بگی میریم ،به خدا من تغییر کردم رابطه زناشوییمون میگفت تو نتونستی منو راضی کنی از اسفند درستش کردم با اینکه خودم... بچه ها من تلاش کردم شوهرم افسرده شده توی خرداد برای امتحانا پدرمو دراورد صبح که بلند میشد میگفت مردشور این زندگی رو ببرن تو منو کشوندی اینجا،از کارش فوق العاده ناراضی بود میگفت عسلوییه برای خودم کسی بودم اینجا باید کارگری کنم،من مدام دستم به لرز بود که اقا راضی باشه ،جای زن و مرد باهم عوض شده بود تو زندگیم ..چقدر باید ادم تحقیر بشه چقدر باید سرکوفت بزنه توال بودی ،خانوادش کلت سردن از لحاظ عاطفی همیشه هم میگن ما بهتربن هستبم ،شوهرم یه زنگ نمیزنه با خانوادش حرف بزنه ,اما موقع دعوا سه تایی با هم متحد میشن...

    - - - Updated - - -

    به مامانش گفتم مامان من به شما چه بی احترامی کردم که یه کلام نمیگی ،خیلی باسیاستن من ساده و بی سیاست ،صبح ها که بلند میشم فکر مرکنم از کابوس بلند میشم ،میخوام با احساساتم مبارزه کنم میخوام عزت نفسم برگرده ،میخوام به جای خاطرات خوب یاد خاطرات بد بیفتم ،ما تا پنج شنبه قبل دعوا باهم بحث داشتیم مشکل مالی داشتیم اما بیرون میرفتیم رابطه زناشویی داشتیم بوسه های عاشقانه ...حتی بهم گفت اگه برم عسلوییه میایبریم،بهش گفتم کار درست شده خوشحال شد برام،پرده خونه جدیدمونم زدیم اثاثام تو کارتنه میخواستیم اثاث کشز کنیم باباش گفت دیگه خواب خونه رو ببینید،به خدا من بز احترامی نمیکردم مثلا مامانش میومد از خودس تعریف میکرد من به شوهرم مب فتم اخه چرا میاد اینقدر پز میده بسه دیگه،شوهرم احساسیه خونشون زیاد محبت ندیده بهم میگفت من به محبت نیاز دارم اما من کم نذاشتم تلاشمو کردم همه اطرافیان الانوحق رو به من میدن تازه دفعه های قبل که میزاشت میرفت اونم مقصر بود من ااون موقع ها میگفتم من مقصرم،خودش باعث شد بهش شک کنم،تازه من که نگفتم با کسی هست حق داشتم بپرسم کی با سوهرم کار داشته از محیط کار قبلیم،هنوز عاشقشم اما چه فایده ا ون حتی نمیگه ندا پول داره چا کار میکنه وقتی اون دلش برام نمیسوزه من چه کار کنم دیروز به مامانم که حالش بد بود گفتم مامان ناراحت نباش همیشه من التماس کددم اما الان میخوام قوی باشم دلم میشوزه که زندگیم به کجا رسید دوباره باید حرف بزنم...

    - - - Updated - - -

    کسی نیست کمکم کنه

    - - - Updated - - -

    چرا کسی نیست

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 31 مرداد 93 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1393-5-30
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    16
    سطح
    1
    Points: 16, Level: 1
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    تشکرها
    6

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی عزیزم بابت راهنمایی عالی ک منو کردی.راجع ب خودت باید بگم ک من فکر میکنم بین شما و همسرت فاصله افتاده فاصله مکانی هم ب این فاصله کمک کرده.وقتی شوهرت میگه بیا عسلویه پیشم یعنی اینکه بهت نیاز داره.یعنی اینکه هنوز فرصت هست که همه چی رو راست و ریس کنی.گذشته از این چون خانواده شوهرت اذیتت میکنن وقتی ازشون دور بشی این مشکلاتت ب حداقل میرسه.ب نظر من برو و پیش شوهرت بمون

    - - - Updated - - -

    من خودم بیشتر از یک ماه نیست عقد کردم و فکر میکنم تجربه م خیلی کمه.خیلی ادم کم سیاستی هستم.تازه دارم یه چیزایی یاد میگیرم.یه جاهایی فک میکنم خودمم مقصرم.مثلا با اینکه مادرشوهرم پشیمون شد و ب مامان بابام زنگ زد و ازشون عذرخواهی کرد یا چندین بار ب خودم زنگ زد و عذر خواهی کرد بازم کینه گرفته بودم ولی الان میبینم اشتباهه.رابطه با خانواده شوهر باید دورادور ولی بدون کدوررت باشه.جلوی شوهر هم نباید خودتو خراب کنی هرچی هم ک شوهرت صبور و همربون باشه.در مورد شما فک میکنم یه کم زمان میبره ولی دوتا چیز از طرف شما نیاز داره اول صبر دوم گذشت.شاید بگی تا حالا زیاد اینکارو کردم ولی من میگم یه بار گذشت نه دو بار نه سه بارم نه، بیییییییییییییییییییششششش ششششششششششششششششششتتتتتتت تتتتتتتتتتترررررررررررررر ررررررررررر

    - - - Updated - - -

    منظورم از صبر گذشت این نیست ک غرور زنانه خودتو زیر پا بذاری منظورم اینه که جوری رفتار کن جوری صبر پیشه کن و جوری از مسایل ریز و درشت بگذر ک کار ب اونجاها نکشه ،ب دعوا و قهر و توهین
    ویرایش توسط آوین68 : جمعه 31 مرداد 93 در ساعت 13:47

  5. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود

    والا من یکی کلا چیز خاصی متوجه نشدم از بس طریقه نوشته شما توی هم و پرپیچ و خم بودش

    چند سال دارید و شوهرتان چند ساله هستند؟
    الان شما کجا ساکن هستید یعنی مستاجرید یا اینکه خونه پدرشوهر یا خونه خواهر یا پدرتان هستید؟
    آیا شاغل هستید و درآمدی دارید؟
    خصوصیات خوب و منفی خودتان و شوهرتان را بنویسید البته با توضیحات

    لطفا واضحتر بنویسید جوری که بشه خوند توهم توهم ننویسید و از این شاخه به اون شاخه نپرید
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  6. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (چهارشنبه 12 شهریور 93), شیدا. (شنبه 01 شهریور 93)

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 آبان 93 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-5-16
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    158
    سطح
    3
    Points: 158, Level: 3
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام<br>من 31 اون 29<br><br>من خونه خواهرمم نزدیک 1 ماه اون خونه خودمون که پیش مادرشوهرمه<br>من:مهربون،عجو ،گیر بده به یه چیز،دلسوز و<br>اون بددهن مهربون دست ودلباز به خانواده توهین کنه وبدتر از همه چند وقت یه بار قهر این مدلی میکنه و میگه با هم نمیسازیم این بار سومه<br>توی پست قبلیم همه چی رو خوب گفتم<br>چه جوری فرشته مهربون و بالهای صداقت رو پیدا کنم؟

    - - - Updated - - -

    سلاممن 31 اون 29


    من خونه خواهرمم نزدیک 1 ماه اون خونه خودمون که پیش مادرشوهرمه
    من:مهربون،عجول،گیر بده به یه چیز،دلسوز و
    اون بددهن مهربون دست ودلباز به خانواده توهین کنه وبدتر از همه چند وقت یه بار قهر این مدلی میکنه و میگه با هم نمیسازیم این بار سومه
    توی پست قبلیم همه چی رو خوب گفتم
    چه جوری فرشته مهربون و بالهای صداقت رو پیدا کنم؟


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.