به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 شهریور 93 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1391-11-02
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    1,190
    سطح
    18
    Points: 1,190, Level: 18
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    15

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    حال بد پس از گذشت 2 سال از رابطه و سردرگمی در رابطه جدید

    سلام
    من 28 سالمه. در خانواده ای زندگی میکنم که همه زن هستیم. پدرو مادرم تو بچگیه من اختلاف شدیدی داشتن. از وقتی عقلم رسید با هم اختلاف داشتن و در راه دادگاه بودن که طلاق بگیرن تا پدرم تو این گیرو دار یه بیماری سخت گرفت و فوت کرد. من موندم و دو خواهر بزرگتر و مادرم . تو یه شهر کوچیک زندگی میکردیم که یک سال بعد از فوت پدرم از اونجا عملا فرار کردیم و به تهران آمدیم. من فوق العاده درسم خوب بود ولی همیشه به خودم میگفتم چرا ما چهار نفر هیچ کس رو تو این دنیا نداریم و اینقدر تنهاییم. همیشه آرزوم بود که یه عشق پیدا کنم و خودم و خونوادم رو نجات بدم. تا اینکه دانشگاه یک شهر دیگه قبول شدم و رفتم. اونجا سال اول دانشگاهم شاگرد اول دانشگاه بهم پیشنهاد آشنایی داد. منم سریع عاشقش شدم ولی همون اولین بار ملاقاتمون بهش گفتم که من تنها هدفم ازدواجه و دوستی نیست. اون بی وجود هم با اینکه هدفش ازدواج نبود برای اینکه من رو از دست نده قبول کرد. رابطمون عادی گذشت من شیفتش بودم و اون هم انگار خیلی دوستم داشت. احساس میکردم بدبختیام داره تمام میشه با یه عشق! انگار سیندرلای اون دانشگاه بودم. ولی چون قصد اون جدی نبود سال آخر من کنار کشیدمو اون هم هیچ تلاشی برای ادامه نکرد فقط یه خداحافظی عاشقانه نثارم کرد. بعد از 3 سال همین!
    نمی دونید به من چی گذشت تا با این جدایی کنار اومدم...
    در همین حین فوق لیسانس قبول شدم. بازم یه شهر دیگه. 2 سال گذشت و تو این مدت چند نفر بهم پیشنهاد آشنایی دادن ولی من دیدم هنوز دلم پیشه اونه و نمیتونم کس دیگری رو جایگزینش کنم. حتی تا پای عقد با یک نفر پیش رفتم ولی نتونستم. اصطلاحا به خاطر عشق باهاش تماس گرفتم و اون هم گفت که هنوز منو دوست داره و میخواد دوباره با من شروع کنه!
    الان میفهمم این هم از روی نامردیش بوده چون دقیقا همون زمان دچار افسردگیه شدید شده بود و با اینکه تو یکی از بهترین دانشگاههای تهران درس میخوند حتی نمیتونست بره امتحاناش رو پاس کنه و من انگار فرشته نجاتش بودم!
    من که عاشقش بودم قبول کردم و با شدت خیلی بیشتری دوستش داشتم. اون هم انگار شدت عشقش بیشتر شده بود. نگو فقط به فرشته نجاتش وابسته شده بود.خانواده من در این حین از تهران رفتند و متاسفانه متاسفانه و متاسفانه به من اعتماد کردند و خانه تهران رو در اختیار من گذاشتند.
    این شد که اصرارهای اون آقا برای ملاقاتمون در خانه ما شروع شد... "ما که حتما با هم ازدواج می کنیم، ما که الان شرایطش رو داریم نذار از هم جدا بمونیم بیا بهترین خاطرات رو بسازیم، من تا آخرش هستمو ...." 6 ماه تمام تو سر من خوند تا من راضی شدم با خوندن صیغه محرمیت تو خونه ببینمش. من اهل نماز و خدا هستم و اون اولین نفری بود که باهاش رابطه جدی داشتم.
    دیگه دنیا بهشت شد. تهران و من و اون تنها و یه خونه دربست!
    منی که تو زندگیم هیچ انگیزه ای نداشتم شده بودم یه بمب انرژی. هر روز یه لباس جدید، یه آرایش جدید، غذای جدید، به خودم میرسیدم، خونه رو مثل بهشت میکردم برای وقتایی که اون میومد پیشم. دنیام قشنگ شده بود. انگیزه، شادی، عشق، حسهای خوب و بی نظیر. اونم که نه سرکار میرفت نه به کارای دانشگاهش میرسید. روحیش خوب نبود و من دائم بهش روحیه می دادم و کمکش می کردم. ولی از این کار لذت میبردم. میگفتم دارم برای عشقم تلاش میکنم.
    خلاصه کنم مثل یه مادر دورش گشتم. خدا خودش شاهده. اگه من نبودم از فوق لیسانس اخراجش کرده بودن. 4 سال طول کشید آخرم من کمکش کردم پایان نامشو انجام بده. برای سربازیش کلی پارتی جور کردم تا بهترین اداره دولتی بپذیرندش. هر روز زندگی اون بهتر میشد و من وابسته تر. توی این مدت هم سالی یک بار خانوادش رو میفرستاد خواستگاری و میرفتن تا سال دیگه. که من فکر نکنم قصد ازدواج نداره. نمیگم قصد نداشت. وجودشو نداشت. قصدش آبکی بود برای از دست ندادن فرشته نجاتش. خلاصه ما به مرحله ازدواج نزدیک شدیم. اون درسش تمام شد. سربازیش ردیف شد برگشت شهر خودشون پیش مامان جونش. اینجوری بگم دیگه نیازش به من تقریبا تمام شده بود.
    تا اینکه من احمق گفتم من حق طلاق میخوام. همین رو بهانه کرد و همه چیز رو به هم زد!!!! البته منم لجباز بودم ولی این چیزی نبود که 7 سال از عمرم رو که به پاش ریختم با اون همه عشق و تلاش یه شبه نابود کنه. نه گفت من به این دختر قول دادم. نه گفت این دختر من و نجات داده، نه گفت عشق کیلویی چند؟ نه گفت من با این دختری که تا حالا دست یه نانحرم بهش نخورده بود 2 سال رابطه داشتم. بین خانواده ها بحث شد...
    من نابود شدم. نتونستم تنهایی تحمل کنم و رابطه داشتنم رو به مادرم گفتم. دیگه روز من شب شد.
    مادرم ازم متنفر شد. زنگ زد به اون هرچی خواست بهش گفت. ولی یه پدر بالای سرم نبود یه مرد نبود که بره حق من رو بگیره. دستمون به هیچ جا بند نبود. چند بار تو این مدت رفتم سراغش که دوباره شروع کنیم اولش گفت باشه و هر بار بعد از چند روز گفت نه من نمیخوام.
    افسرده شدم . وسواس فکری گرفتم. دست و دلم به هیچ کاری نمیره بعد از 2 سال! از خانوادم متنفر شدم. قدرت دوست داشتن رو از من گرفت.
    حالا اون همه چیز داره و من فقط یه عالمه فکرو خیال و گذشته نابود شده.
    تو هیچ جای تهران نمیتونم پا بذارم ولی اون از تهران رفته و راحت تو شهرش زنگی میکنه
    خانه ای که با هزار بدبختی تهیه کرده بودیم برام هرگوشش شده عذاب
    مجبور شدم از تهران برم و تو یه شهر کوچک با خانوادم باشم
    اعصاب مادر و خواهرام از دست من به هم ریخته و افسرده شدن. من شدم مایه عذابشون
    خواهرام سنشون رفته بالا و هنوز ازدواج نکردند خودشون کلی مشکل دارند. منم شدم مزید برعلت.
    رابطم با خدا افتضاح شده. امیدم رو کلا از دست دادم
    دوباره احساس میکنم یه آینده نامعلوم و چهار تا زن افسرده
    همه دوستام با عشقشون ازدواج کردن و من حاصلم از عشق فقط ناکامی بود
    خلاصه داغون داغونم.
    1 ساله که آمدم پیش خانوادم تو یه شهر کوچک. اینجا میرم سر کار و چند ماه بعد از ورودم یکی از همکارام به من پیشنهاد ازدواج داد.
    راضی شدم که باهاش آشنا شم ولی اینقدر افسرده هستم و روحیم خسته هست که هنوز نتونستم بعد از 10 ماه بهش علاقه مند بشم.
    من دوست دارم تو زندگیم عشق داشته باشم و دوست ندارم یه ازدواج مصلحتی بدون دوست داشتن همه عمر گرفتارم کنه.
    از یک طرف به این دلایل میگم بهش جواب منفی بدم از طرفی میگم معلوم نیست کار من با این افسردگیم به کجا میرسه، برم باهاش ازدواج کنمو یه زندگی معمولی رو شروع کنم
    پسر خوبیه و خیلی دوستم داره. ولی عشقی بهش ندارم
    موندم چه کار کنم
    وسواس فکری گرفتم
    ببخشید طولانی شد
    توی این دو سال تقریبا پیش 8 مشاور رفتم ولی متاسفانه هیچ کدو نتونستن کمکم کنند. امیدوارم که اینجا بتونم از کمک شما استفاده کنم. چون از رنجی که روحم داره میبره خسته شدم.
    ببخشید خیلی طولانی شد
    ممنون میشم کمکم کنید

    این تاپیکیه که من 2 سال پیش چند ماه قبل از به هم خوردن رابطم تو همین سایت گذاشتم، شاید بتونه کمک کنه حال و هوای اون موقع من و مشکلاتم رو بهتر درک کنید
    http://www.hamdardi.net/thread-27318.html

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 شهریور 93 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1391-11-02
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    1,190
    سطح
    18
    Points: 1,190, Level: 18
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    15

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tabassom2 نمایش پست ها
    سلام
    من 28 سالمه. در خانواده ای زندگی میکنم که همه زن هستیم. پدرو مادرم تو بچگیه من اختلاف شدیدی داشتن. از وقتی عقلم رسید با هم اختلاف داشتن و در راه دادگاه بودن که طلاق بگیرن تا پدرم تو این گیرو دار یه بیماری سخت گرفت و فوت کرد. من موندم و دو خواهر بزرگتر و مادرم . تو یه شهر کوچیک زندگی میکردیم که یک سال بعد از فوت پدرم از اونجا عملا فرار کردیم و به تهران آمدیم. من فوق العاده درسم خوب بود ولی همیشه به خودم میگفتم چرا ما چهار نفر هیچ کس رو تو این دنیا نداریم و اینقدر تنهاییم. همیشه آرزوم بود که یه عشق پیدا کنم و خودم و خونوادم رو نجات بدم. تا اینکه دانشگاه یک شهر دیگه قبول شدم و رفتم. اونجا سال اول دانشگاهم شاگرد اول دانشگاه بهم پیشنهاد آشنایی داد. منم سریع عاشقش شدم ولی همون اولین بار ملاقاتمون بهش گفتم که من تنها هدفم ازدواجه و دوستی نیست. اون بی وجود هم با اینکه هدفش ازدواج نبود برای اینکه من رو از دست نده قبول کرد. رابطمون عادی گذشت من شیفتش بودم و اون هم انگار خیلی دوستم داشت. احساس میکردم بدبختیام داره تمام میشه با یه عشق! انگار سیندرلای اون دانشگاه بودم. ولی چون قصد اون جدی نبود سال آخر من کنار کشیدمو اون هم هیچ تلاشی برای ادامه نکرد فقط یه خداحافظی عاشقانه نثارم کرد. بعد از 3 سال همین!
    نمی دونید به من چی گذشت تا با این جدایی کنار اومدم...
    در همین حین فوق لیسانس قبول شدم. بازم یه شهر دیگه. 2 سال گذشت و تو این مدت چند نفر بهم پیشنهاد آشنایی دادن ولی من دیدم هنوز دلم پیشه اونه و نمیتونم کس دیگری رو جایگزینش کنم. حتی تا پای عقد با یک نفر پیش رفتم ولی نتونستم. اصطلاحا به خاطر عشق باهاش تماس گرفتم و اون هم گفت که هنوز منو دوست داره و میخواد دوباره با من شروع کنه!
    الان میفهمم این هم از روی نامردیش بوده چون دقیقا همون زمان دچار افسردگیه شدید شده بود و با اینکه تو یکی از بهترین دانشگاههای تهران درس میخوند حتی نمیتونست بره امتحاناش رو پاس کنه و من انگار فرشته نجاتش بودم!
    من که عاشقش بودم قبول کردم و با شدت خیلی بیشتری دوستش داشتم. اون هم انگار شدت عشقش بیشتر شده بود. نگو فقط به فرشته نجاتش وابسته شده بود.خانواده من در این حین از تهران رفتند و متاسفانه متاسفانه و متاسفانه به من اعتماد کردند و خانه تهران رو در اختیار من گذاشتند.
    این شد که اصرارهای اون آقا برای ملاقاتمون در خانه ما شروع شد... "ما که حتما با هم ازدواج می کنیم، ما که الان شرایطش رو داریم نذار از هم جدا بمونیم بیا بهترین خاطرات رو بسازیم، من تا آخرش هستمو ...." 6 ماه تمام تو سر من خوند تا من راضی شدم با خوندن صیغه محرمیت تو خونه ببینمش. من اهل نماز و خدا هستم و اون اولین نفری بود که باهاش رابطه جدی داشتم.
    دیگه دنیا بهشت شد. تهران و من و اون تنها و یه خونه دربست!
    منی که تو زندگیم هیچ انگیزه ای نداشتم شده بودم یه بمب انرژی. هر روز یه لباس جدید، یه آرایش جدید، غذای جدید، به خودم میرسیدم، خونه رو مثل بهشت میکردم برای وقتایی که اون میومد پیشم. دنیام قشنگ شده بود. انگیزه، شادی، عشق، حسهای خوب و بی نظیر. اونم که نه سرکار میرفت نه به کارای دانشگاهش میرسید. روحیش خوب نبود و من دائم بهش روحیه می دادم و کمکش می کردم. ولی از این کار لذت میبردم. میگفتم دارم برای عشقم تلاش میکنم.
    خلاصه کنم مثل یه مادر دورش گشتم. خدا خودش شاهده. اگه من نبودم از فوق لیسانس اخراجش کرده بودن. 4 سال طول کشید آخرم من کمکش کردم پایان نامشو انجام بده. برای سربازیش کلی پارتی جور کردم تا بهترین اداره دولتی بپذیرندش. هر روز زندگی اون بهتر میشد و من وابسته تر. توی این مدت هم سالی یک بار خانوادش رو میفرستاد خواستگاری و میرفتن تا سال دیگه. که من فکر نکنم قصد ازدواج نداره. نمیگم قصد نداشت. وجودشو نداشت. قصدش آبکی بود برای از دست ندادن فرشته نجاتش. خلاصه ما به مرحله ازدواج نزدیک شدیم. اون درسش تمام شد. سربازیش ردیف شد برگشت شهر خودشون پیش مامان جونش. اینجوری بگم دیگه نیازش به من تقریبا تمام شده بود.
    تا اینکه من احمق گفتم من حق طلاق میخوام. همین رو بهانه کرد و همه چیز رو به هم زد!!!! البته منم لجباز بودم ولی این چیزی نبود که 7 سال از عمرم رو که به پاش ریختم با اون همه عشق و تلاش یه شبه نابود کنه. نه گفت من به این دختر قول دادم. نه گفت این دختر من و نجات داده، نه گفت عشق کیلویی چند؟ نه گفت من با این دختری که تا حالا دست یه نانحرم بهش نخورده بود 2 سال رابطه داشتم. بین خانواده ها بحث شد...
    من نابود شدم. نتونستم تنهایی تحمل کنم و رابطه داشتنم رو به مادرم گفتم. دیگه روز من شب شد.
    مادرم ازم متنفر شد. زنگ زد به اون هرچی خواست بهش گفت. ولی یه پدر بالای سرم نبود یه مرد نبود که بره حق من رو بگیره. دستمون به هیچ جا بند نبود. چند بار تو این مدت رفتم سراغش که دوباره شروع کنیم اولش گفت باشه و هر بار بعد از چند روز گفت نه من نمیخوام.
    افسرده شدم . وسواس فکری گرفتم. دست و دلم به هیچ کاری نمیره بعد از 2 سال! از خانوادم متنفر شدم. قدرت دوست داشتن رو از من گرفت.
    حالا اون همه چیز داره و من فقط یه عالمه فکرو خیال و گذشته نابود شده.
    تو هیچ جای تهران نمیتونم پا بذارم ولی اون از تهران رفته و راحت تو شهرش زنگی میکنه
    خانه ای که با هزار بدبختی تهیه کرده بودیم برام هرگوشش شده عذاب
    مجبور شدم از تهران برم و تو یه شهر کوچک با خانوادم باشم
    اعصاب مادر و خواهرام از دست من به هم ریخته و افسرده شدن. من شدم مایه عذابشون
    خواهرام سنشون رفته بالا و هنوز ازدواج نکردند خودشون کلی مشکل دارند. منم شدم مزید برعلت.
    رابطم با خدا افتضاح شده. امیدم رو کلا از دست دادم
    دوباره احساس میکنم یه آینده نامعلوم و چهار تا زن افسرده
    همه دوستام با عشقشون ازدواج کردن و من حاصلم از عشق فقط ناکامی بود
    خلاصه داغون داغونم.
    1 ساله که آمدم پیش خانوادم تو یه شهر کوچک. اینجا میرم سر کار و چند ماه بعد از ورودم یکی از همکارام به من پیشنهاد ازدواج داد.
    راضی شدم که باهاش آشنا شم ولی اینقدر افسرده هستم و روحیم خسته هست که هنوز نتونستم بعد از 10 ماه بهش علاقه مند بشم.
    من دوست دارم تو زندگیم عشق داشته باشم و دوست ندارم یه ازدواج مصلحتی بدون دوست داشتن همه عمر گرفتارم کنه.
    از یک طرف به این دلایل میگم بهش جواب منفی بدم از طرفی میگم معلوم نیست کار من با این افسردگیم به کجا میرسه، برم باهاش ازدواج کنمو یه زندگی معمولی رو شروع کنم
    پسر خوبیه و خیلی دوستم داره. ولی عشقی بهش ندارم
    موندم چه کار کنم
    وسواس فکری گرفتم
    ببخشید طولانی شد
    توی این دو سال تقریبا پیش 8 مشاور رفتم ولی متاسفانه هیچ کدو نتونستن کمکم کنند. امیدوارم که اینجا بتونم از کمک شما استفاده کنم. چون از رنجی که روحم داره میبره خسته شدم.
    ببخشید خیلی طولانی شد
    ممنون میشم کمکم کنید

    این تاپیکیه که من 2 سال پیش چند ماه قبل از به هم خوردن رابطم تو همین سایت گذاشتم، شاید بتونه کمک کنه حال و هوای اون موقع من و مشکلاتم رو بهتر درک کنید
    http://www.hamdardi.net/thread-27318.html
    چرا اینجا هیچکس جواب نمیده؟

  3. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 00:47]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,961
    امتیاز
    33,036
    سطح
    100
    Points: 33,036, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,372

    تشکرشده 6,343 در 1,786 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.

    ازشرایطی که برات پیش اومده وصرف این همه وقت واقعا متأسفم. این مشکلات میتونه توروبزرگ کنه به شرطی که خودت عقیمش نکنی. مشکل ازفردی که چندسال توروسرکارگذاشت نیست او مسئول اعمال وانتخاب خودشه وتو هم مسئول انتخاب خودت،

    ریشه مشکل درنوع"تفکر "خانم تبسم هست. این قسمت رو نگاه کن: این نگرش تک بعدی وخلاصه کردن هزارنکته باریکترازمو دریک کلمه یکی ازاولین موارد آسیب به توبوده :

    نقل قول نوشته اصلی توسط tabassom2 نمایش پست ها
    سلام من 28 سالمه. همیشه به خودم میگفتم چرا ما چهار نفر هیچ کس رو تو این دنیا نداریم و اینقدر تنهاییم. همیشه آرزوم بود که یه عشق پیدا کنم و خودم و خونوادم رو نجات بدم...شاگرد اول دانشگاه بهم پیشنهاد آشنایی داد. منم سریع عاشقش شدم
    کسی منکر دوس داشتن وعشق نیست اما عشق ودوس داشتن
    اولا لازمه ولی کافی نیست .
    ثانیا نگاه میکنی آیا این فرد قابلیت واستعداد بالقوه دوس داشتن ازطرف تورو داره که بقیه معیارهاروبسنجی
    ثالثا دوس داشتن بعدازعقدرسمی به صورت بالفعل درمیادوابرازش میکنی.که دوره نامزدی دوره تکمیل شدن شناخته وهنوزتا ازدواج یه مرحله مونده..


    امابخش بعدی اشتباهات تو که به شخصیت و نوع تفکرت مربوط میشه این شخصیت حمایتگر_ومنفعل روواصلاح کن توبرعکس فکرمیکنی قدرتمند_ایثارگربوده یعنی اشتباه خودت روزیبا دیدی ومدام تکرارش کردی::
    نقل قول نوشته اصلی توسط tabassom2 نمایش پست ها
    ... اگه من نبودم از فوق لیسانس اخراجش کرده بودن. 4 سال طول کشید آخرم من کمکش کردم پایان نامشو انجام بده. برای سربازیش کلی پارتی جور کردم تا بهترین اداره دولتی بپذیرندش. هر روز زندگی اون بهتر میشد و من وابسته تر.

    حالاببین چطور زورقبلن خودتو دادی التماس و واردمرحله انفعال شدی :
    نقل قول نوشته اصلی توسط tabassom2 نمایش پست ها
    ...چند بار تو این مدت رفتم سراغش که دوباره شروع کنیم اولش گفت باشه و هر بار بعد از چند روز گفت نه من نمیخوام.

    امامرحله آخرسلسله تفکرات اشتباه تو اینه که قبل از درمان کامل وگرفتن تجارب صحیح وبخشیدن فرد اول داری با باقی مانده افکاراشتباه قدیم بایک درجه تخفیف، وارد یک رابطه دیگه میشی
    نقل قول نوشته اصلی توسط tabassom2 نمایش پست ها
    اینجا میرم سر کار و چند ماه بعد از ورودم یکی از همکارام به من پیشنهاد ازدواج داد.راضی شدم که باهاش آشنا شم ولی اینقدر افسرده هستم و روحیم خسته هست که هنوز نتونستم بعد از 10 ماه بهش علاقه مند بشم.من دوست دارم تو زندگیم عشق داشته باشم و دوست ندارم یه ازدواج مصلحتی بدون دوست داشتن همه عمر گرفتارم کنه.از یک طرف به این دلایل میگم بهش جواب منفی بدم از طرفی میگم معلوم نیست کار من با این افسردگیم به کجا میرسه، برم باهاش ازدواج کنمو یه زندگی معمولی رو شروع کنم پسر خوبیه و خیلی دوستم داره.

    ولی عشقی بهش ندارم

    موندم چه کار کنم
    وسواس فکری گرفتم

    پیشنهادمن؛ اگر فرد دوم رو نمیتونی دوست داشته باشی ازقیدش بگذربه عنوان قرص ودارو ومسکن وارد رابطه ی دوم به منظورازدواج نشو

    حتما وحتما افکارت رواصلاح کن اگراین فرد رو نمیتونی دوست داشته باشی وبه مرحله سنجش معیاربرسی جواب منفی بده.

    اگر نیازبه زمان داری بگو یک زمان ۳یا۶ماهه برای آرامش وتصمیم مجدد نیاز دارم الان شرایط روحی برای تصمیم ندارم وبدون گرفتن موبایل یاارتباط با این فردخودتو روبراه کن ضمن اینکه دیگه رابطه قبلیت رو نمیتونی ازاین فردپنهان کنی.

    با توضیحاتی که دربالا دادم بعیدمیدونم نوع جواب به این فردکار دشواری باشه.همه چی برمیگرده به شرایط خودت.

    - - - Updated - - -
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  4. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    Eram (دوشنبه 03 شهریور 93), شیدا. (دوشنبه 03 شهریور 93)

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 12 دی 93 [ 13:59]
    تاریخ عضویت
    1393-2-11
    نوشته ها
    268
    امتیاز
    1,216
    سطح
    19
    Points: 1,216, Level: 19
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    291

    تشکرشده 1,029 در 261 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام
    شما يکبار ميتونستيد از راه صحيح و اصولي ازدواج سالم رو تجربه کنيد و تا عقد هم پيش ولي همه چيز رو به هم زديد
    بازم قصد همچين کاري رو داريد با اینکه یکبار تجربه کردید

    اما سوال مهم ، آيا به خواستگار جديدتون گفتيد که قبلا ازدواج کرديد و سابقه طلاق دارید ؟(با خوندن صيغه رسما و عملا با يک نفر ازدواج کرديد)
    ميدونيد که نگفتن اين مسئله چه عواقبي داره

    همونطور که گفتن اين مسئله منتهي به اين ميشه که معدود پسري اونم در شرايط خيلي خاص و افرادي که از همه جا نا اميد شدن بيان خواستگاري شما ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    فکر نميکنيد قبل از خوندن صيغه و خيلي قبل تر از اون بايد با اون اقا در خصوص حق طلاق و شروط ازدواجتون صحبت ميکرديد؟؟

    حس نميکنيد که تمام تقصيراتو داريد ميندازيد روي دوش يه نفر ديگه ، اون پسر که صيغه تون کرده و از راه شرعي عمل کرده و خواستگاريتون هم اومده ولي شرطي داشتيد که عده معدودي ميتونن بپذيرن

    ميدونم که توقع داشتيد يه نفر بياد دلداريتون بده و اون پسر رو محکوم کنه تا کمي افسردگيتون درمان بشه
    اما توي اين ماجرا بزرگترين مقصر و فردي که اشتباهات جبران نشدني داشته شما بوديد و نويسنده اين داشتان تمام اشتباهاتش رو رو دوش اطرافيان (پدر و مادر و همسر بدجنس)انداخته

    اگر کمي از بار اين اشتباهات رو روي دوش خودتون حمل ميکرديد اين مشکلات رو نداشتيد ، پس از اين به بعد کمي مسئوليت پذير تر باشيد

    شما اين وسط نه فرشته نجات کسي بوديد نه يک قرباني
    شما يک انسان با حق انتخاب و آزاد بوديد که همه پلها رو خراب کرديد

    ولي ميتونيد مجددا تلاش کنيد و خرابي ها رو آباد کنيد

    گام اول براي رهايي از اين وضعيت پذيرفتن اشتباهاتتونه
    گام دوم تکرار نکردن اشتباهات سابق و درس گرفتن از اونهاست

  6. 2 کاربر از پست مفید معاون کلانتر تشکرکرده اند .

    Eram (دوشنبه 03 شهریور 93), شیدا. (سه شنبه 04 شهریور 93)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 17:34]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    23,502
    سطح
    94
    Points: 23,502, Level: 94
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 848
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    سلام.
    حتما به صورت حضوری به یک مشاور مجرب مراجعه کنید .در تهران راحت تر از شهرهای کوچک می توانید به مشاوران خوب دسترسی داشته باشید. علت اینکه از مشاورها نتیجه نگرفتید می تونه دوعلت باشه:
    1-با مشاوران خبره مشورت نکرده اید.
    2-تداوم در مشاوره نداشته اید و عجولانه انتظار داشتید در چندجلسه اول مشکلاتتان حل شود.
    من خودم دوستی داشتم که مشکلات زیادی داشت ولی یک جلسه که پیش یکی از بهترین مشاوران که می رفت جلسه اول و آخرش بود.استدلالش این بود: من میگم حالم بده و اصلا توان انجام هیچ کاری ندارم بهم میگه خاطرات بدت رو از کودکی تا الان بنویس!!! " چنتا مشاور رفته بود که خودم از همشون بهترین نتایج رو گرفته بودم ولی اون اصلاااااا خوشش نیومده بود چون می خواست بدون زحمت نتیجه بگیره.
    حالا شما خودت بهتر می تونی قضاوت کنی که مشکلت با مشاوره کدوم بوده.فکر کنم برای رفت و آمد به تهران هم مشکلی نداری.
    گفتی اهل نماز و خدا بودی پس خوب بلدی ارتباطت رو با خدا مثل روزای اول کنی...به خودش توکل کن انشالله که مشکلت حل میشه.
    موفق باشی گلم

  8. 2 کاربر از پست مفید Eram تشکرکرده اند .

    میشل (سه شنبه 04 شهریور 93), شیدا. (سه شنبه 04 شهریور 93)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام
    اینکه اشتباهاتی انجام شده رو همه حتی خودتون می دونید پس بهتره به فکر چاره باشید
    سر کار برید رابطتون رو با خدا و خانوادتون بهتر کنید جو خونه رو عوض کنید
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  10. 2 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    میشل (سه شنبه 04 شهریور 93), شیدا. (سه شنبه 04 شهریور 93)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 مهر 93 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    727
    سطح
    14
    Points: 727, Level: 14
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من که با خوندن این پست اشک تو چشمم جمع شد

    زمان سیاه جامعه سیاه مردم سیاه

  12. کاربر روبرو از پست مفید v a h i d تشکرکرده است .

    SHahr-Zad (دوشنبه 10 شهریور 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ادامه ارتباط پس از نه شنیدن از دختر
    توسط medaso در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: پنجشنبه 03 دی 94, 11:04
  2. آیا طلاق پس از 12 سال ؟ به علت بیماری پارانوئید همسر
    توسط asemani در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 اسفند 91, 12:36
  3. زندگی پس از طلاق من
    توسط gole kaghazi در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 تیر 91, 05:06
  4. ادامه تماس های یکی از طرفین پس از پایان رابطه
    توسط فارسیت در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 اردیبهشت 91, 02:18

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.