سلام.دوران نامزدی خانواده شوهرم اهل دخالت کردن حتی تو جزیی ترین مسایل بودن.مثلا من لباس عقدمو خریده بودم و خواهرشوهرم بهم اسمس داد که رنگ لباست ب رنگ لباس داماد نمیخوره و برو عوض کن که منم جوابشو دادم...تا اینکه برا مراسم عقدمون خواهرشوهرم مریضیشو بهونه کرد و عقد نیومد.روز بعد از عقد مادرشوهرم زنگ زده بود شوهرم و من صداشو شنیدم.به شوهرم گفت ب زنت بگو ب خواهرت زنگ بزنه و حالشو بپرسه.وقتی اینو گفت من از حرص داشتم منفجر میشدم.توقع داشتم حالا که جشن عقد ما نیومده حداقل ازم عذرخواهی کنه وبهم تبریک بگه واون این کارو نکرده بود.حتی به شوهرم زنگ زد و تبریک گفت ولی دیگه با من حرف نزد.گوشیو برداشتمو ب مادر شوهرم زنگ زدم بهش گفتم اجازه نمیدم بخاطر تو زندگی ما تلخ بشه و هر روز یه دخالت تو زندگی ما بکنی و گوشیو قطع کردم.اونم کلی اسمس توهین امیز ب من و مامانم داد.تو این ماجرا شوهرم کلا طرفدار من بود و بعد از این اتفاق بهشون گفت دیگه باهاتون کاری ندارم و جواب تلفنای مادرشو نمیداد تا اینکه زنگ زدن و گفتن مادرش بستری و بخاطر این ماجرا حالش بده این شد ک شوهرم جوابشو داد.جالب اینجاست بعد از این همه توهین ب من و خانواده م توقع داشتن من پیش قدم بشمو عذرخواهی کنم ولی منم کفتم تا مادرش از خانواده م عذرخواهی نکنه کوتاه نمیام و همین طور هم شد.الان تقریبا حساب کار دستشون اومده و جرات دخالت ندارن ولی ب خاطر اون توهینایی ک کرده و ابرومو جلو خانواده م برده از مادرشوهرم کینه گرفتم و یاد کاراش می افتم ازش بدم میاد.لطفا راهنماییم کنین چ جوری باهاشون برخورد کنم که رابطه مو نگه دارم ولی اجازه دخالت و حرف زدن بهشون ندم؟ضمنا ما تو ی شهر دیگه از خانواده شوهرم زندگی میکنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)