به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 52 123456789101121314151 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 518
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟

    سلام. خوبین دوستان؟
    ولی من اصلا خوب نیستم . دیشب با همسرم دعوا کردم. خونه ما بود و خیلی خسته . من از ساعت 4 که از سر کار برگشتم تا 8 که بیاد یک سره تو آشپزخانه بودم و داشتم همون غذایی رو که دوست داره درست می کردم. آقا ساعت 8:30 خسته اومد خونمون . ما هم کلی تحویلش گرفتیم و...
    همسر من عادت داره یک روز در میان لباس های پادگانشو بشوره و حتما هم دوش بگیره. از طرفی چون صبح زود بیدار می شه من تمام سعی ام اینکه زود کاراش رو انجام بده و زود بخوابیم تا به اندازه کافی خوابیده باشه در شبانه روز. دیشب بعد سام ساعت 10:30 بود و من خیلی بهش اصرار کردم که زود کاراشو بکنه و بخوابه ولی اون اهمیت نداد و شروع کرد به مطالعه . حتی وقتی منم آروم پیشش دراز کشیدم و کمی موهاشو ناز کردم با کمی اخم گفت: عزیزم دارم کتاب می خونم این کتاب خوندنم هم الکی نیست می خوام اینطوری یکمی فکرم آزاد بشه . من همیشه واسه زندگیم برنامه دارم. ولی تو به من اهمیت نمی دی و...( می دونین انقدر غیر منصفانه برخورد کرد که من هیچی نگفتم . فقط لبخند زدم و به در خواست خودش از اتاق رفتم بیرون تا نیم ساعت بخوابه بعد بلند شه ) تا از اتاق اومدم بیرون موبایلش زنگ خورد. سریع برداشتم تا بیدار نشه . شوهر خواهرش بود که می گفت یک کار خیلی فوری باهاش داره . منم آروم گوششی رو دادم به امین . بعد 3 دقیق صحبت گفت بدو بریم پایین خونتون . محمد براش مشکل پیش اومده . هراسون رفتیم پایین دیدیم خواهر شوهرم و شوهرش با یکی از دوستاشون پایینن. در واقع می خواستن سر به سرما بذارن! گفتن اومدیم دنبالتون بریم خونه مریم یک کمی بازی کنیم و دور هم باشیم برگردیم. ( مریم دوست خواهر شوهرمه که من اصلا ازش خوشم نمی یاد . تو تمام مراسم های ما با اینکه خصوصی بود مهسا بدون اجازه مریم رو تو همش دعوت کرده بود! ) من گفتم نه ساعت 11 خسته ایم . امین کار داره ولی اونا هی اصرار کردن . من اصلا دوست نداشتم بروم ولی دیدم ناجوره نروم . همه می گن بریم . من اگه مخالفت میکردم واسه خودم بد بود . امین هم که انگار نه انگار تا الان خواب بود!!! خلاصه رفتیم و ساعت 1 برگشتیم. حالا جریان دم خونه ما اومدنشونم این بود که چهارتایی شام رفته بودن بیرون بعد اومدن دنبال ما . من می گم اگه می خواستن دور هم باشیم از اول می گفتن تا آخر برنامشونهمسرم فهمید من دلخورم . ( می دونین دلخوری من از چی بود ؟ من یک دوست خیلی صمیمی دارم که 18 ساله با هم دوستیم و بیچاره 3 ماهه داره اصرار می کنه بریم خونش. دیرز وقتی به آقا گفتم گفت : وسط هفته نه . من خستم . نمی تونم بذار برای بعد . ولی واسه خواهر خودش یکهو شیر شد!) از این ناراحتم که به من اهمیت نداد. امروز هم دوباره می ره خونه خواهرش تا وقتی لوله کش می یاد چون خواهر شوهرش نیست خواهرش تنها نباشه !!! از این ناراحتم که مهسا خیلی راحت به خودش اجازه داد واسه ما برنامه ریزی کنه . دیشب برگشتنی می گه : سعی کن عادت کنی. ما این طوری هستیم . امینم پایه این برنامه ها هست . خوبه ! ولی من گفتم این برنامه ها رو بذارین واسه 5 شنبه جمعه . من خسته می شوم . الانم سرم درد گرفته . با وقاحت می گه : غر می زنی چقدر . عادت می کنی! از این ناراحتم که همسر من قبل عقد تا از پادگان می یومد می خوابید تا 10 شب ولی من تا 10 بیدار بودم بعد می خوابیدم . یعنی خیلی با هم یکی نبودیم. دلم خوش بود عقد کنیم و پیش هم باشیم درست می شه ولی ...
    اومدیم خونه و خوابیدیم من پشت بهش کردم و خوابیدم . می دونین حالم خیلی بد بود . یاد تمام اون روزهایی افتادم که چقدر تنهایی کشیدم و همش فکر می کردم بعد عقد درست می شه. یاد تمام بی معرفتی های خانوادش که قبلا براتون نوشتم و همش تو این فکر بودم که چرا؟؟؟ یکهو گریم گرفت . خیلی سعی کردم یواش باشه ولی امین فهمید و اومد بغلم کرد. ازم پرسید چرا ناراحتم . منم گفتم . گفتم چون فکر می کنم بی معرفته . گفتم که احساس می کنم از روز اولم مال من نبوده و من تا الان با چنگ و دندون به دستش آوردم شاید اشتباه کردم. گفتم از دست خودم که این همه دوستش دارم که وقتی نیست دیوونه می شوم ، خسته شدم . گفتم شاید اگه بچه داشتیم کمتر کاری به کارش داشتم و ...
    یکهو زد زیر گریه . هیچی نگفت فقط گریه کرد خیلی سنگین . نمی دونم چرا ولی گریه کرد. شاید باور نکنید وقتی گریه می کرد احساس می کردم یکی داره تمام وجودمو چنگ می زنه . بغلش کردم و ازش عذر خواهی کردم ولی اون گریه کرد . من سکوت کردم تا خودش آروم شه و... خوابم برد.
    صبح که بیدار شد بره پادگان اصلا حس نداشتم از جام بلند شوم. فقط نگاهش کردم ( بر خلاف همیشه که کفشاشم حتی می ذاشتم جلوی در ) اونم منو بوسید و رفت . امرز دیر اومدم شرکت . حالم خیلی جالب نیست . احساس می کنم امین مال من نیست . تازگی ها هم خواب های بدی می بینم . دیشبم دیدم . نمی دونم چه کار کنم؟ شاید من زیادی بهش وابسته شدم یا شایدم اون بی معرفته ...
    لطفا راهنماییم کنید.
    روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...

    هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...

  2. کاربر روبرو از پست مفید نازنین غ تشکرکرده است .

    نازنین غ (دوشنبه 25 شهریور 87)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 89 [ 07:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    3,883
    سطح
    39
    Points: 3,883, Level: 39
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟

    دوست عزيز:
    سعي كن در زندگيت شيوه اي جديدي بكار ببري . سعي كن به همسرت نزديكتر بشي مردا خيلي مغرور هستن و حف دلشونو به راحتي بيان نميكنن حتي به همسرشون سعي كن به دلش نفوذ كني . هر روز كارهايي رو تو خونه انجام بده كه ميدوني خوشحالش ميكنه . و هر روز نيم ساعت فقط راجع به خودتون صحبت كنيد راجع به آينده .چيزاي قشنگ وخوب كه احساس خوبي بهتون دست بده ازش بخواه كه هر روز با هم فقط در مورد خودتون صحبت كنيد . با صحبت كردن همه چيز حل ميشه .
    اميدوارم زندگيتون بهتر بشه .
    مارو بي خبر نزار

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 مهر 87 [ 09:08]
    تاریخ عضویت
    1387-6-16
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    3,462
    سطح
    36
    Points: 3,462, Level: 36
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 9 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟

    بی پرده جواب سوالتو می دم تو خیلی حساسی . زیاد خودت رو و همسرت رو اذیت نکن و بهش حق بده که به خونوادش بیشتر از دوست تو اهمیت بده . با مشورت هم یه روز رو تعیین کنین که به خونه دوستت برین . زیاد هم توی این مسادل حساس نشو که از بی اهمیت ترین هاست به این فکر کن که یک شب رو خوش گذروندی . و این رو بدون که مردها بعضی و قتها می خوان تنها باشن و خلوتشون رو به هم نزن . از وابستگیت به همسرت کم کن .

  5. 2 کاربر از پست مفید مامان میم تشکرکرده اند .

    مامان میم (سه شنبه 26 شهریور 87)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 فروردین 88 [ 14:12]
    تاریخ عضویت
    1387-6-23
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    3,513
    سطح
    37
    Points: 3,513, Level: 37
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟

    سلام نازنين جان من با نظر مامان ميم موافقم اين مسئله خيلي بي اهميت تر از اينه كه شما اينقدر خودتونو اذيت كنيد اين مشكلات تو زندگي همه وجود داره شما خيلي حساس شدي. سعي كن اين جور مواقع با همسرت مشورت كني و حرفتون و يكي كنيد بعد به طرف مقابل جواب بدين كه جايي ميرين يا نه يا براي هر مسئله ديگه اي. صبور باش عزيزم تازه اول راهي من 6 ساله ازدواج كردم از اين جور مشكلات زياد داشتم تو هم مثل من خيلي حساسي صبور باش و به خدا توكل كن. موفق باشي

  7. کاربر روبرو از پست مفید zhrh تشکرکرده است .

    zhrh (دوشنبه 25 شهریور 87)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 شهریور 88 [ 16:30]
    تاریخ عضویت
    1387-3-06
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    3,899
    سطح
    39
    Points: 3,899, Level: 39
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 22 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟

    سلام دوست عزیز
    خوندم ، میدونی به این نتیجه رسیدم که همسرت شما رادوست داره ومیفهمه که داری اذیت میشی؟
    فقط مردها نمیخوان به روی ما خانمها بیارن
    اون میفهمه محبت های شما را،وبه موقعش تلافی میکنه
    فقط کمتربهش توجه نشون بده ، کمتر دوروبرش باش
    به خواهر شوهرتم هم رو نده ، به شوخی شوخی بگوحرفتو
    اعتماد به نفست رابیشتر کن ، فقط یک خورده کمتربهش محبت کن
    موفق باشی

  9. کاربر روبرو از پست مفید somi تشکرکرده است .

    somi (سه شنبه 26 شهریور 87)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 دی 88 [ 09:15]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    3,378
    سطح
    36
    Points: 3,378, Level: 36
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟

    متوجه نمیشم مامان میم یعنی چی که بهش حق بده به خانوادش بیشتر از دوست تو اهمیت بده؟ مسأله دوست نازنین و یا مریم نیست. این دو نفر یه بهونه واسه نازنین و مهسااند که نزدیکی امین به همسر و خواهرش محک بخوره.{البته از نگاه این دو نفر که خانم هستند} نازنین از این که میبینه عقب افتادن خواستش با اجابت فلفور شوهرش به خواسته خواهرش مقارن میشه ناراحته . من خودم ازدواج نکردم اما خیلی زیاد از این احساسهای زنانگی پیرامونم میبینم. این حس که از روز اولم مال من نبوده و من تا الان با چنگ و دندون به دستش آوردم و بدتر از اون اینکه مدام در حال سرویس دادن هست و در پی حفظ این تحصیله آزاردهنده و در درازمدت خسته کننده میشه. آدم فارق از مرد و زن بودن دوست داره طعم زندگی با عشق رو بدون باید و نبایداش بچشه.
    همسرتون شما رو دوست داره اینو از اوصاف بعد از جریان که شرح دادید میشه فهمید؛ اما خوب معلومه که مال شما نیست. اون زمانهایی رو با شما، با خانوادش ، با همکاران و دوستان و ... میگذرونه و با هرکدوم بسته به نسبت و ... تعلقات ... داره . درسته بخش اعظم زندگی او به شما ارتباط داره ولی مالکیت به هیچ وجه... شما دو انسان مستقل هستید که به میل خودتون برای بهتر زندگی کردن در کنار هم قرار گرفتید و به زندگیتون ادامه میدید به همین جهت در قبال همدیگه ...
    حتماً شباهت مرد به نوار کشی رو شنیدید. پیشنهاد میکنم کتاب مران مریخی زنان ونوسی را بار دیگر مرور کنید و اگر تاکنون نخوانده اید:
    این کتاب راهنمای بهبود روابط و ارضای نیازهای زناشویی ست که توسط دکتر جان گری نوشته شده.

    پیروز و شاد باشید.

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 دی 88 [ 09:15]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    3,378
    سطح
    36
    Points: 3,378, Level: 36
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟

    داستانیو یه جایی شنیدم که بی ارتباط با این موضوع نیست:
    یادم میاد تو دانشگاه یکی از بچه های اکیپمون همیشه از اینکه ژتون غذا واسه بقیه دوستاش بگیره لذت میبرد . اون همیشه بدون اینکه ابراز ناراحتی بکنه داوطلبانه تو صف پرجمعیت زمانهایی رو میگذروند که میتونست تو اون تایم خیلی از کاراهایی رو که واسش بهتر بود و بقیه انجام میدادنو انجام بده ... ترم های متمادی به همین منوال در سلف غذا میگرفتیم که یک روز یکی از بچه ها با لحن ناخوشایندی به او گفت: فلانی امروز خیلی غذات بدمزه بود ...! انگار که او با لطفش این حقو واسه دوستش بوجود آورده بود که بدمزگی غذا رو از اون بدونه!
    نکته اینجاست که راوی میگفت : این خیلی خوبه که محبت بی حدوحصر بدون انتظار(مثل بارون) رو داشته باشیم اما همیشه سعی کنید زمانهایی این لطفتون رو قطع کنید که طرف مقابل بخاطر همیشگی بودن لطف ناخودآگاه شبهه وظیفه براش بوجود نیاد.

  12. کاربر روبرو از پست مفید n_z_aram تشکرکرده است .

    n_z_aram (دوشنبه 25 شهریور 87)

  13. #8
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,130
    سطح
    100
    Points: 287,130, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,080 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟

    سلام نازنین غ
    واقعیت اینه که در زندگی واقعی همسران همیشه مقداری بی انصافی ، بی توجهی یا حق کشی یا ... به وجود می اید. این یا مربوط به ضعف همسران می شود، یا خطا و اشتباهشان، یا اینکه آموزش کافی ندیده اند، یا به زندگی جدید عادت نکرده اند. و البته ممکن است ضعفهای شخصیتی هم باشد.
    اما مهم نحوه برخورد با این ناملایمات است.
    ما دو شیوه می توانیم با مشکلات مواجه شویم
    1 - احساس مدار یا هیجان مدار
    2 - منطق مدار
    به نظر می رسد شما در قبال مشکلاتتان بیشتر هیجان مدار باشید. رنجیده شدن، تکیه به احساسات کردن یا تحت تاثیر آنها قرار گرفتن و تعمیم های افراطی از مشخصه های این نوع نحوه برخورد است.
    در حالیکه در روش منطق مدار، ما علاوه بر احساسی که تجربه می کنیم روشمند و با برنامه برای کاهش یک ضعف در زندگی به طور متوالی و مستمر تلاش می کنیم.
    اگر شما به مقالات بخش مشاوره خانواده ما مراجعه کنید ، متوجه بعضی روشها جهت کاهش این کدورتها می شوید. در واقع شما نیاز دارید آگاهی و مهارتهای خود را در ناخداگری کشتی زندگی ، بالا ببرید. تا مثل یک ملوان تازه کار با هر موج یا بادی دچار استرس و ناامیدی نگردید. بلکه روشهای حل و مقابله با آن را بدانید.

  14. 3 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (شنبه 22 بهمن 90)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 01 بهمن 90 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1387-5-02
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    3,865
    سطح
    39
    Points: 3,865, Level: 39
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 28 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟

    سلام وست عزیزم
    اینا در مقابل مشکلات باقی دوستان تو این سایت بیشتر شبیه نازکردن زنو شوه
    نمی گم مشکل نیست
    اما انقد حساس نباش
    قدر زندگیتو بدون

  16. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟

    سلام . این مطالبو قبلا توی تالار اختلاف و دعوا با خانواده همسر گذاشته بودم . اینجا می ذارم که یک جمع بندی بشه .
    " سلام من نازنین هستم و تازه عضو شدم . مطالب سایت واقعا جالب بودند. من مشکلی دارم که امیدوارم مشاور خوب سایت بتونن منو راهنمایی کنن . حدود 3 هفته از عقد من می گذره ومتاسفانه من رابطه بسیار بدی با خانواده همسرم دارم .
    من وهمسرم حدود 11 ماهه پیش با هم آشنا شدیم . من 23 ساله و همسرم 24 ساله است. از لحاظ فرهنگی هم در یک سطح هستیم . بعد از 7 ماه دوستی خانواده اش به زور به خواستگاری اومدند و عقد کردیم . بهانه نیومدنشون هم مشکلات مالی بود اینکه دارن خونشون رو عوض می کنن و الان شرایط مطلوبی ندارن. من به همسرم گفتم توقعی ندارم و مهم سر و سامان گرفتن خودمون هست . خلاصه با هزارو ضرب و زور و کش و قوس های فراوان ما عقد کردیم . همسرم در حال حاضر سرباز و به علت ساعات طولانی پادگان استقلال مالیش رو از دست داده . البته من شاغلم و خدا رو شکر از لحاظ مالی مشکل خاصی نداریم. حتی من تونستم با کلی قرض و وام و پس انداز یک خونه خوب هم پیش خرید کنم ولی متاسفانه خانواده همسرم به خصوص مادرش چشم دیدن این موفقیت ها رو ندارن و همش به دنبال سنگ انداختن و بهانه گیری هستند. طوری که از روی لجبازی برای عقد هیچ کاری برای من نکردند( من خودم ماشینم و دسته گلم و سفره عقدم رو درست کردم !!!) خانواده من هم مخالف بودن ولی بعد از اصرارهای فراوان من کوتاه اومدند. هرچقدر پدر مادرمن خوب و صمیمی هستند اونها بدترن. من یک خواهرشوهر بیشتر ندارم که اونم یکسال ازدواج کرده و به اندازه کافی خودش از دست مادر همسرش و حتی مادر خودش کشیده و همش منو به صبرو آرامش تشویق می کنه اینکه بی خیال باشم و اهمیت. ندهم خیلی سعی می کنه صلح و صفا برقرار کنه ولی خوب باز هم خواهرشوهره !!!من و همسرم بعد از عقد فردا به مشهد رفتیم چون من نذر داشتم ولی اگه بدونید چه با من کردند؟ وسط جاده اشک من رو دراوردن که باید برگردین به چه حقی عروسی نکرده رفتین؟! ( درصورتیکه از این مسافرت خبر داشتند ولی یکهو برای سنگ انداختن این کارو کردند چون روز عقد هر چه هی متلک گفتند من و پدر مادرم آروم و خونسرد بودیم!در واقع پدر من باید سخت گیری می کرد نه اونها!!!) خلاصه بعد از اون مسافرت کذایی همسرم فقط یک شب به خونشون رفت و همش پیش ما بود. اونا به من زنگ نزدند و من هم نزدم. مهمانی های فامیل هاشون می خواد شروع بشه ولی ما هنوز خونه پدرشوهرم نرفتیم و به این بهانه مادرشوهرم همه رو داره کنسل می کنه! تا بالاخره خواهر شوهرم دو روزه به شدت داره برای آشتی پیگیری می کنه و از من می خواد کوتاه بیام.می گه مادرش با اونم این کار ها رو کرده و عوض بشو نیست . اونا زیر بار اینکه زنگ بزنن و منو دعوت کنن نرفتند چون اعتقاد داشتند اعتراف به کار زشتشون باعث خورد شدنشون می شه ! باز هم من کوتاه اومدم و به خاطر کار نکرده و بی گناه دیروز زنگ زدم واحوال پرسی کردم ولی باز هم با زبان تلخ مادرشوهرم مواجه شدم ! شما جای من بودید چه کار می کردین ؟ بعد از اون همه بی احترامی به خودم و خانوادم باز هم ونجا می رفتین؟اینکه هیچ کمکی در حق ما نکردن و حتی نیمی از خرج عقد رو همسر من با دست خالی داد. اونا حتی حاضر نشدند واسه وام ازدواج ضامن بشن تا مثلا ما و البته بیشتر منو ادب کن!!! البته من یکی از دلایل زنگ زدنم همسرم بود . فشار عصبی زیادی روداره تحمل می کنه و اینکه استقلال مالی نمی تونه الان نداشته باشه و از رفتارهای پدر مادرش هم شرمنده است و یک مدتی هم خونه ماست. البته پدر مادر من واقعا مثل برادرم باهاش رفتار می کنن ولی من باز هم فکر می کنم معذبه. توی دوراهی بدی موندم . از یک طرف دیگه حال و حوصله خاله زنکبازی ها و زبان تلخ خانواده همسرم و بی احترامی هاشون رو ندارم و از طرف دیگه ای هم می ترسم اگه این رابطه تمام بشه روزی همسرم توی روی من بایسته و بگه تو به خاطر من کمی تحمل نکردی و حالا ما با همه قطه رابطه ایم.( درسته که الان پشت من و هیچی نمی گه ولی مرد ایرانی رو که می شناسین! ) شما جای من بودی چه می کردین؟؟؟ "
    دومین پستم هم این بود :
    "سلام . مرسی از راهنماییتون. پریروز که این پست رو گذاشتم همسرم به شدت حالش بد شد. 48 ساعت بود که سک سکه می کرد . پریشب تا 3 صبح تو بیمارستان بودیم. پزشکش می گفت بیشتر عصبی. یک آمپول ارامبخش قوی بهش زدن که تا 4 بعدالظهر دیروز خواب بود .
    من این دو روز خیلی مطالب سایت رو مطالعه کردم و به این نیجه رسیدم خلاصه تمام حرف های مشاورین و کسانی که یک روز این موضوع رو تجربه کردن اینکه انسان باید خونسرد باشه . منم همین کا رو کردم . دیروز که همسرم بیدار شد با خواهر شوهرم هماهنگ کردم و رفتیم خانه پدرش . من خیلی اروم و خونسرد برخورد کردم . انگار نه نگار که اتفاقی افتاده . اونا هم تو حرفاشون چندتا متلک گفتند ولی من خودمو به نشنیدن زدم و هیچی نگفتم. هر چی فکر می کنم می بینم نه اونا رو می شه از زندگی حذف کرد نه می شه هر روز باهاشون جنگید . تصمیم گرفتم پیش اونا خونسرد و کر باشم خیلی هم حرف نزنم. مگه بیشتر از 5 ساعت می خواهم تحملشون کنم! این طوری همسرم هم ارومه وهم بیشتر از هم ممنون می شه که به خاطرش دارم سکوت می کنم، خودم هم زندگیم هی دچار تنش نمی شه .
    از تمام شما دوستان خوب و مدیر محترم سایت تشکرمی کنم . 2 روزه پیش خیلی عصبانی بودم ولی الان با خوندن تمامی مشکلات دوستان خوبم می بینم من باز هم به نسبت شرایطم خیلی بهتره و نباید ناشکر باشم. خیلی آروم شدم الان. امیدوارم مشکلات دیگر دوستانم هم به زودی حل بشه و همگی به ارامش برسند .
    باز هم تشکر می کنم از همتون. دوستتون دارم."
    و این هم سومین پستم بود که خوندین . یعنی الان از اول ماجرادر جریانید. واقعا مرسی از راهنمایی هاتون . بله شماها همگی درست می گید . من خودم اشتباه کردم و بیش از حد محبت و توجه نشون دادم.
    دوستان من الان 30 روزه عقد کردم ولی باور کنید اصلا احساس یک دختر یک ماه عقد کرده رو ندارم .
    دیروز همسرم از خونه خواهرش زنگ زد من خیلی سرد حرف زدم اونم زود قطع کرد. شب هم که زنگ زد من نیمه خواب بودم و جوابشو ندادم . فقط اس ام اس زدم " تو جات از اول همون جا بود . من اشتباه کرم که یک تنه این راه رو رفتم . دلم به تو خوش بود ولی ... به کارات برس بای " دوباره زنگ زد که من باز هم جواب ندادم. می دونم ناراحته ولی من خیلی بیشتر ناراحتم از دست خودم . خانواده اونا خیلی به من و خانوادم بی احترامی کردن ولی من احمق باز هم به خاطر مهسا که جلوی خانواده شوهرش خجالت نکشه که هی ما رو دعوت کردن و ما نمی ریم رفتم خونه پدر شوهرم و آشتی کردم . ولی به محض اینکه 5 شنبه گذشت دیگه رفتن حاجی حاجی مکه . قرار بود تو این هفته زنگ بزنن خانواده منو دعوت کنن ولی هنوزنکردن ...
    بعد مهسا پریشب با چه رویی اومد دم خونه پدر مادرمن ؟ اون یک زندگی مستقل داره . اونم هنوز منو دعوت نکرده رسماٌ . به من گفته بود تو بیا بلا بعد هم 5 شنبه . مطمئن باش مامانم تو اون هفته ( یعنی این هفته ) به خانوادت زنگ می زنه ولی نزدن .فقط هول مهمانی 5 شنبه رو می زد که ما حتما بیام که جلوی خانواده همسرش شرمنده نشه . چون همه خانوادشو می شناسن . عدم حضور ما باز هم مهر تاییدی بود بر رفتار زشت خانوادش . مردم که احمق نیستن ...
    حق با شماهاست . خودم کردم. شاید یکی از دلایل این رفتار اشتباهم اینه که خواهر برادر من ایران نیستن و ما کلا فامیل هم نداریم . الانم که من انقدر زیر بار فشار اقساط خونه هستم که دیگه وقت زیادی نمی مونه واسه خودم. تنها دوستمم همون سهی است که 18 ساله دوستیم. با توجه به این شرایط من تمام کمبودها و محبت ها رو تو همسرم ریختم. دلم به همین چند ساعت شب ها که بیاد خونه ما خوش بود. اینکه دیگه پیش همیم بدون هیچ محدودیتی . پدر مادر منم امین رو دوستش دارن یک جور هایی جای برادرم رو می تونه پر کنه .( البته اونا خیلی در جریان این ماجراها نیستن ) امینم اونا رو دوست داره . همیشه به من می گه خیلی قدر پدر مادرتو بدون .
    ولی دیگه نمی کنم. از دست خودم عصبانی ام که به حرف مهسا گوش دادم و باز هم مثل یک احمق در برابرشون کوتاه اومدم .الان هم نمی دونم با امین چه طور برخورد کنم ؟ می خوام یک مدت کاری به کارش نداشته باشم شاید به خودش بیاد. ولی دلم خیلی شکسته ...
    روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...

    هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...


 
صفحه 1 از 52 123456789101121314151 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیا من مقصرم یا اون؟؟؟
    توسط bluee در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 08 مرداد 95, 17:41
  2. امیدم به زندگی کم شده ( چرا من ؟؟؟ کمکم کنید)
    توسط ab96 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 شهریور 94, 13:47
  3. به اين احساس اوليه اعتماد كنم؟؟؟ ... به نظرتون من زود قضاوت ميكنم؟؟؟
    توسط rama25 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 شهریور 91, 09:00
  4. چطور بهش بگم ؟؟؟
    توسط amir_irani در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 دی 89, 19:33
  5. با شوهر بچه ننه ام چه کنم؟؟؟
    توسط sara62 در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: شنبه 10 مهر 89, 12:08

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.