بعد از 4ونیم سال دوستی با دوست پسرم درحالیکه الان 27 ساله شدم و حداقل دهها موقعیت مناسب ازدواج را به خاطرش رد کردم الان طاقتم طاق شده یکم اوقات تلخی کردم یه ماهی بعد الان بهش میگم دیگه حرف نزنیم کار پیداکن بعد بیا خواستگاری الان یه ساله دنبال کاره میگه نه اگه باهات حرف نزنم روحیم داغون میشه میگه تو بی احساسی یعنی چی حرف نزنیم ال میشه بل میشه یه بلایی سرم میاد میگه عوض شدی میگم بابا من جای خواهرت چیز زیادی مگه ازت میخام کار حق طبیعیه میگه منو بخاطر کار میخای انگار حرف حالیش نمیشه یعنی چی آخه حرف بزنیم؟مدام بحث بحث بحث اعصابمو داغون و زندگیم غم و غصه شده ، ببخشیدا من با این دوست پسرم رابطه جنسی د رحد بوس و لمس فیزیکی هم داشتم ، من خودم هم کار ندارم میگه امروزه کار معضله میگه ما آشنا نداریم آخه من دیگه اعصاب حرف زدن ندارم مامانم هم گیر میده بگین چیکار کنم ؟ من خواسته نا معقولی ا زش دارم که میگم حرف نزنیم در ضمن بهش گفتم باید زود روبراه بکنه کارو تا یکی دوماه آخه منم همه موقعیتام داره میره و مامانم دعوام میکنه راهنماییم کنین (همین الان یه خواستگار خوب دارم) بدم هم نمیاد ازش خوبه
علاقه مندی ها (Bookmarks)