من ٢٨ سالمه و همسرم ٣٧، ٤ ساله ازدواج كرديم، يه ني ني ٤ ماهه داريم، من مهندسي كامپيوتر خوندم و همسرم هم پرستاري خوندن اما الان شغلش آزاده، و الان زندگيمون جهنمه!!!!!
همسرم خيلي عصبيه، ما عاشق همديگه بوديم و سختي زيادي كشيديم تا تونستيم به هم برسيم، اما بعد ازدواج مشكلاتمون زياد بود، وهنوز روز به روز داره بيشتر ميشه، جوري كه خيلي وقتا به جدايي فكر ميكنم، تو اين چند سال بارها بريديم و خواستيم تمومش كنيم اما نتونستيم، چون هنوز عاشق همديگه ايم، اون هميشه به من ميگه بزرگترين ترس زندگيم از دست دادن توئه، اما در عمل چيز ديگه اي نشون ميده، كارايي كه ميكنه به نظرم مثه كسي هستش كه از يكي متنفر باشه و بخواد آزارش بده، گاهي أوقات به هيچ صورتي از موضعش كوتاه نمياد و نميپذيره كه خطا از طرف اونه، به من ميگه مغروري و اشتباهتو قبول نداري اما خيلي وقتا اين حقيقت نداره، اون خودش توي دعوا توهين ميكنه اما اگه من چيزي گفته باشم فقط مال منو يادشه، و مال خودشو توجيه ميكنه، خيلي وقتا بعد اشتباهش عذرخواهي ميكنه ولي خيلي وقتا هم نه! وقتي عصبي ميشه واقعا غير منطقي ميشه، گاهي اونقد گريه ميكنم كه تازگي چشام تار ميبينه، اگه گفتم اون عوض شده واسه اينه كه قبلا با من اينجوري رفتار نميكرد، الان سر هر چيزي دعوامون ميشه اونم دادو بيداد ميكنه منم گريه!....
علاقه مندی ها (Bookmarks)