اول از همه سلام می کنم خدمت کارشناسا و کاربران محترم تالار، امیدوارم که بتونم از تجربیاتتون استفاده کنم. من یه جوون 26 ساله ام، پدر یه مرد فوق العاده عصبی و بداخلاقه و مادرم هم دست کمی از ایشون نداره هم زبانند ولی شهراشون باهم 200 کیلومتر فاصله داره درمورد تندخویی شون همین رو بگم که من چپ دستم ولی به لطف کتکهای پدرم تو کودکی با راست می نویسم! و مادرم که کلا کتک یادم میاد. همواره تحقیرم کردند پیش آشناها و همسایه طوری که برام عزت نفس نزاشتن؛ از بچگی پدرم هیچ پولی مدرسه رفتنی بهم نمیداد ولی یادمه پسرعمم دوم ابتدایی بودم همیشه بلله! داشت و 20 تومن هم پول تو جیبی می گرفت کل ابتداییم عموم یه 5 تومنی بهم داد اول ابتدایی که بودم (سکه مسیا !) خلاصه واسه کتابای کنکورمم کارگری کردم؛ موقع انتخاب رشته رفتم تربیت معلم که مفت بود! رفیق صمیم که وضعیت مشابه داشت رفت برق قدرت خوند هر دو عشق برق بودیم. خلاصه من کاردانی گرفتم ول کردم اونم که همه چی رو تجربی باهم یاد گرفته بودیم ترم 4 ترک تحصیل کرد. من آموزگار شدم اونم مثل سابق دستگاه تعمیر می کردم بعدازظهرها باهم درس می خوندیم و کار میکردیم هرچیزی که به برق و نرم افزار ربط داشت. به خاطر عشقم به کار به انگلیسی مسلط شدم رفتم سیسکو (شبکه) یاد گرفتم، رفتم تو یکی از معتبرترین مراکز آموزش برنامه نویسی ایران (جاوا) یاد گرفتم.خلاصه من پول اومده بود دستم دنبال علایقم می رفتم تا اینکه شانسی ما یه دستگاه خارجی رو دو نفره دستکاریش کردیم از قبلش بهتر شد! جو گرفت اومدیم تو این زمینه کار کنیم از رو بی تجربگی نفری بالای 30 میلیون بدهی بالا آوردیم من رفتم پیش رییس ادارمون ازش خواستم یه مدرسه ثابت صبح بهم بده که اگه نده میان به خاطر بدهی میندازنم زندان بعدازظهرها هم یه جا کار پیدا کردم که به قول اوستاهاش هر سال کارش 5 سال عمر آدم رو کم می کنه! تو این گیر و دار خواهرم ازدواج کرد مجبور شدم به واسطه یکی از دوستانم وام بگیرم بهش کمک کنم کار به جایی رسید که ورزش رو ترک کردم چون نه پول باشگاه رو داشتم و دارم نه وقتش رو . خلاصه اینا مقدمه بود تا مشکلاتم رو بگم
من از پدر و مادرم اصلا خوشم نمیاد چون همواره تحقیرم کردن و می کنند، من یاد گرفتم ریشه مشکلات رو تو خودم بگردم ولی من از زمانی که یادمه جای درس خوندن درحال حمالی بودم درحالی که هم سنای من همه ارشد رو گرفتن من به خاطر خلاقیتم که علت جواب ندادنش ضعف علمی بود باید تا 12 شب کار کنم صب برم سرکار اونم چه کاری! بچگی هم که نمکی گری می کردم(البته نه باچرخ) یادم مس می فروختیم اون موقع کیلو پونصد تومن بود، کی با بچش این کارو می کنه، محلمون فقیر بود مگه بقیه بچه نداشتن؟! من از یه طرف تو فشار روانی ام از یه طرف فکر کردن به اونا میره رو مخم، دلم میخاد واسه همیشه ترکشون کنم ولی این شکست بیچارم کرد لااقل می تونستم ازشون دور بشم. از یه طرف یه کم مذهبی ام و دچار تعارض شدم
دوستان من با اینکه صبح تا شب سرکارم بازم میل جنسی دارم، دوست صمیم الان مکزیکه(کشورهای جهان سوم میره) واسه کار میگه واقعا من و تو 26 سالمون ولی تا حالا... بدنمون که تو فشاره از این زاویه فقط مونده که ضربه جسمی روانی بخوریم! من کاردومم واقعا سخته طوری که واسه خودم پاداش درنظر گرفتم که اگه یه سال هم کار کنم و این مشکل بدهی حل شه ازدواج موقت می کنم؛ من شرایط ازدواج دایم رو ندارم، دختر خوشگل که می بینم(وقتی بامترو میرم واسه کارگاه ابزار بیارم) دست و پام انگار میلرزه! انقدر هم درحال کار و درس بودم که باور کنید وقت دوست دختر داشتن رو هم اگه بخامم ندارم! نمیدونم فرداها که این مشکلات حل شد اگه به دختر مورد علاقم بگم که قبلا ازدواج موقت کردم قبول می کنه یا نه؟ الان من چی کار کنم؟
ممنون که خوندید
علاقه مندی ها (Bookmarks)