به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array

    New 1 خودشون اومدند و خودشونم رفتن!!!!!

    من 25 سالم هست حدود یکسال پیش یکی از اقوام دور پدریم برای پسرش از من به طور غیر رسمی خاستگاری کرد یعنی فقط مادرش به مادرم گفت که ما از دخترتون خوشمون اومده و قراره بیاییم خاستگاری...من از اولش جوابم منفی بود با وجود اینکه این آقا موقعیت بسیار خوبی دارن هم از لحاظ مالی هم تحصیلی و مذهبی و احتماعی اما من ازش خوشم نمیومد چند بار که تو مهمونی ها میدیدمش اصلا دوست نداشتم حتی باهاش حرف بزنم حتی وقتی مادرم بهم گفت که میخواد بیاد خاستگاریت اصلا استقبال نکردم ...خلاصه مادرم کلی باهام حرف زد چون خودش خیلی راضی بود و میخواست من رو راضی کنه میگفت پسره خوبیه باخداست خوشبختت میکنه و... من کم کم قانع شدم که علاقه همه چیز نیست و خودم را راضی کردم و اجازهدادم این آقا بیاد خاستگاری و سعی کردم به دید مثبت به اون آقا نگاه کنم تا اینکه مادرش قرار خاستگاری رو گذاشت و منم قبول کردم دو روز قبلش مادرش زنگ زد و خبر فوت خواهر شوهرشو داد و گفت با اجازتون فعلا نیاییم مادرم هم قبول کرد.چند روز بعد خواهر پسره که همسن منم بود با گوشیم تماس گرفت و بهم گفت بیا باهم در ارتباط باشیم منم قبول کردم و چند بار باهم رفتیم بیرون تو این مدت همش از برادرش تعریف میکرد به حدی که واقعا حرفاش روی من تاثیر گذاشت و شیفته اخلاق برادرش شدم وقتی صحبت ما دو نفر رو وسط میکشید همش میگفت برادرم خیلی از تو خوشش میاد همیشه از تو به عنوان یه دختره فهمیده یاد میکنه منم خیلی عادی برخورد میکردم. چند بار هم موقعی که باهم بیرون می رفتیم برادرش میومد دنبالش و این بهانه ای میشد تا من بیشتر ببینمش البته من خودم ماشین داشتم و خودم برمیگشم خونه...حدود چند ماه از فوت عمه پسره گذشت ولی خبری از اونها نشد..ولی خواهرش هم چنان با من تماس داشت تا اینکه فهمیدیم مادرش به کل فامیل گفته پسرم گفته من اصلا قصد ازدواج ندارم یعنی میخواستن از طرف فامیل به گوشه ما برسه ما هم که از همه جا بی خبر که آخه یکدفعه چشون شد ..من زنگ زدم به خواهرش گفتم یه حرفایی شنیدم اونم در کمال آرامش گفت برادرم زن نمیخواد بگیره من واقعا ماتم برد طوری باهام برخورد کرد که انگار من افتادم دنبال برادرش و حالا بهم میگن دست از سرمون بردار!خیلی زورم اومد درصورتیکه من هیچوقت حرفی نزدم که سوتفاهم ایجاد کنم هر وقت راجع به برادرش چیزی میگفت من میگفت بسپریم به بزرگترها واین حرفا اصلا خودشون شروع کننده بودن گفتن میخواییم بیام خاستگاری و تورو خیلی پسندیدیم و از اون طرف خواهرش کلی التماس میکرد که بیا باهم بریم بیرون و منم همیشه متعادل رفتار میکردم

  2. کاربر روبرو از پست مفید رزا تشکرکرده است .

    khaleghezey (یکشنبه 06 مهر 93)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    آخه ایشون که شمارو فقط چند بار تو مهمونی ها دیدن مثه خودتون، چطور فهمیدن که، شما دختری فهمیده هستین؟؟ و ازتون کلی جلو خانوادشون تعریف کردن؟؟؟
    شما یدختر 25ساله چطور نفهمیدین این یک نوع اشنایی برای برادرشون هست و تعریف های این دختر همه دروغه و از خودش در میاره.
    شما خودتون اصلا اون آقا پسر و چقدر میشناختین؟ خب شناخت اون خانواده از شما هم همینقدر بوده دیگه! !!! مثه خودتون! حالا ممکنه یک پله کمتر یا بیشتر باشه.


    حالا هم چیزی نشده، شما هم سعی کنین فراموش کنین و دیگه تماسی نگیرین.
    شاید موردی دیدن که متوجه شدن شما مناسبشون نیستین.
    یا جایی خواستگاری رفتن که متوجه شدن اونجا مورد مناسبتری و هم کفو تری براشون هست.
    من میدونم کارشون بد بوده، مخصوصا حرکت خواهرشون، ایشون میخواستن بجاییکه زحمت خواستگاری کردن و بکشن از طریق خواهرشون با شما آشنا بشن.
    که نقشه اشون هم گرفته، منتها تو این آشنایی چیزی ازتون دیدن که متوجه شدن کلا شما مناسبشون نیستین.

    شما هم خودتونو خونسرد نشون بدین، به مادرتون هم بگین حرفی نزنن، خیلی خونسرد باشین، جلوشون ناراحتیتونو طوری نشون ندین که انگار مورد خیلی مناسبی بودن و شما خیلی ناراحتین.
    تازه مگه نمیگین اولش مادرتون اصرار زیاد داشتن، بخواهرشون میگفتین :


    اتفاقا جواب منم منفی بوده، بخاطر اصرار مادرم قبول کرده بودم، که شما بیاین خواستگاری.
    حالا هم که خودتون هم به این نتیجه رسیدین ما بدرد هم نمیخوریم، بهتر شد، چون شما ازم خواستین با من دوست باشین من فکر میکردم نکنه جواب منفی ایم بخواد تو دوستی منو شما تاثیر منفی بذاره، یوقت شما دلخور بشین.تو فکر بودم جواب منفیمو چطور بهتون بگم.
    اما مثیکه دوستی شما، دوستی نبوده یک نوع آشنایی قبل ازدواج برای برادرتون بوده، ببخشید من با این شیوه
    خواستگاری آشناییت نداشتم، امیدوارم برادرتون خوشبخت بشن، خدانگهدار.


    ولی یک نکته ای بگم :
    من فکر میکنم.ایشون اگه خواستگاریتون هم میامد با توجه به تعریف هایی که شما از خواهرشون شنیدین و تعریف هایی که مادرتون از ایشون میکردن و بشما میگفتن، زیاد تحقیقات نمیکردین، ممکن بود انتخاب اشتباهی میداشتین.

    هیچوقت هیچوقت هیچوقت، دل به این تعریف های توخالی نبندین، همیشه خواستگارتون و خوب بررسی کنین، نذارین احساساتتون، مانع انتخاب درستی براتون بشه.
    اینقدر این خانواده از شما و دیگران از این خانواده تعریف کردن که الان هم مادرتون تحقیقاتشونو درست انجام نمیدادن، هم شما تو جلسات خواستگاریتون.

    و یک نکته ای هم یادتون باشه تا عقد نکردین و قانونا زن و شوهر نشدین خواستگارتون هنوز خواستگارتونه و هیچوقت بهشون دل نبندین.
    یادتون باشه همونطور که شما میتونین به خواستگارتون جواب منفی بدین، خواستگار و خانوادشون هم میتونن.




    بله، خواستگار خودشون میاین، خودشون هم میرن!!!
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : پنجشنبه 23 مرداد 93 در ساعت 07:37

  4. 11 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    elham.e (یکشنبه 06 مهر 93), khaleghezey (یکشنبه 06 مهر 93), m.reza91 (پنجشنبه 23 مرداد 93), mehrdad_m (پنجشنبه 23 مرداد 93), paiize (پنجشنبه 23 مرداد 93), sanjab (پنجشنبه 23 مرداد 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 23 مرداد 93), ترانه ی عشق (پنجشنبه 23 مرداد 93), خیال تو (پنجشنبه 23 مرداد 93), رزا (پنجشنبه 23 مرداد 93), شیدا. (جمعه 24 مرداد 93)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    از نظری که دادید خیلی ممنونم.. من یکم سربسته توضیح دادم منظور من از اینکه گفتم تو مهمونی ها دیدمشون اینه که ما باهم ارتباط خانوادگی داریم زیاد تعریف از خودم نباشه هرکس بار اول من رو میبینه دقیقا همین حرفه این آقا پسر رو میزنه چند بار خواهرش گریه کرد که ما چند ساله تو رودر نظر گرفتیم ولی چون پسر بزرگشون ازدواج نکرده نیومدن جلو و خیلی حرفای دیگه خداییش منم رفتار بدی نداشتم حتی از دعوت های خواهرش یکی در میون قبول میکرم هر وقتم صحبت برادرش میشد خیلی عادی برخوردمیکردم از اولم بهش فهموندم که رابطه ما فقط یه دوستیه از این جهت که چون باهم هم سنیم بهمون خوش میگذره اصلا نفهمیدم چشون شد؟اصلا لازم نبود اینقد از پسرشون تعریف کنن و اینقدر به من ابراز علاقه نشون بدن ... حالا بگذریم که من از اولشم خیلی رضایت نداشتم چیزی که من رو اذیت میکنه اینه که چرا خانواده های پسر دار فکر میکنند حق دارن با احساسات یه دختر بازی کنند بعد اسمشو میذارن آشنایی قبل از ازدواج !!! به قول شما خوب شد این رابطه کش دار نشد وگرنه ضربه شو من میخوردم....

  6. 3 کاربر از پست مفید رزا تشکرکرده اند .

    elham.e (یکشنبه 06 مهر 93), khaleghezey (یکشنبه 06 مهر 93), roozbeh220 (سه شنبه 25 شهریور 93)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 آبان 99 [ 01:26]
    تاریخ عضویت
    1390-12-28
    نوشته ها
    490
    امتیاز
    10,908
    سطح
    69
    Points: 10,908, Level: 69
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 342
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,477

    تشکرشده 1,571 در 419 پست

    Rep Power
    66
    Array
    در این که کار اونها غیر محترمانه و غیرحرفه ای بوده شکی نیست. ولی این فرهنگ هم باید بین مردم جا بیوفته که هر خواستگاری و صحبتی که بین خانواده ها انجام شد دلیل بر قطعی بودن ماجرا نیست و همینطوری که خانواده دختر فرصت آشنایی میخوان این فرصت برای خانواده پسر هم هست! در یک کلام باید تصور: (خواستگاری پسر = خواست و تمایل 100% برای ازدواج با اون دختر) رو کاملا از ذهنمون بیرون کنیم..

    شاید اصلا توی این مدت ایشون و خواهرشون چیزی رو از شما دیدن که با معیاراشون سازگار نبوده! فکر نمیکنید این حق طبیعی اونا هست که مثل شما، اونها هم تمام جوانب و ملاک هاشون رو در نظر بگیرن!!؟

  8. 5 کاربر از پست مفید mehrdad_m تشکرکرده اند .

    roozbeh220 (سه شنبه 25 شهریور 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 23 مرداد 93), zendegiye movafagh (پنجشنبه 23 مرداد 93), دختر بیخیال (پنجشنبه 23 مرداد 93), رزا (پنجشنبه 23 مرداد 93)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط رزا نمایش پست ها
    از نظری که دادید خیلی ممنونم.. من یکم سربسته توضیح دادم منظور من از اینکه گفتم تو مهمونی ها دیدمشون اینه که ما باهم ارتباط خانوادگی داریم زیاد تعریف از خودم نباشه هرکس بار اول من رو میبینه دقیقا همین حرفه این آقا پسر رو میزنه چند بار خواهرش گریه کرد که ما چند ساله تو رودر نظر گرفتیم ولی چون پسر بزرگشون ازدواج نکرده نیومدن جلو و خیلی حرفای دیگه خداییش منم رفتار بدی نداشتم حتی از دعوت های خواهرش یکی در میون قبول میکرم هر وقتم صحبت برادرش میشد خیلی عادی برخوردمیکردم از اولم بهش فهموندم که رابطه ما فقط یه دوستیه از این جهت که چون باهم هم سنیم بهمون خوش میگذره اصلا نفهمیدم چشون شد؟اصلا لازم نبود اینقد از پسرشون تعریف کنن و اینقدر به من ابراز علاقه نشون بدن ... حالا بگذریم که من از اولشم خیلی رضایت نداشتم چیزی که من رو اذیت میکنه اینه که چرا خانواده های پسر دار فکر میکنند حق دارن با احساسات یه دختر بازی کنند بعد اسمشو میذارن آشنایی قبل از ازدواج !!! به قول شما خوب شد این رابطه کش دار نشد وگرنه ضربه شو من میخوردم....
    پارگراف آخر پست قبلم برای همین سوال شما بود دیگه.

    و یک نکته ای هم یادتون باشه تا عقد نکردین و قانونا زن و شوهر نشدین خواستگارتون هنوز خواستگارتونه و هیچوقت بهشون دل نبندین.
    یادتون باشه همونطور که شما میتونین به خواستگارتون جواب منفی بدین، خواستگار و خانوادشون هم میتونن.
    پاراگراف قبل و من برای همین گفتم، که شما هم مقصر هستین نباید احساساتی میشدین و تحت تاثیر این تعریف ها قرار میگرفتین.

    حالا دیگه گذشته ها گذشته. شما هم که کاری نمیتونین بکنین، از این به یعد دقت بیشتری داشته باشین.نذارین ازتون سواستفاده بکنن.

    بجاش شما بهتر این خانواده رو شناختین! شایدم خانوادشون خودشون شما و انتخاب کرده بودن این آقا رو فشار خانواده خواسته قبول کنه، اما بعدا خانواده حریفش نشدن نتونستن کاری بکنن.
    بهرحال هرچی بوده و نبوده تموم شده، شما که نمیخواستینشون پس فراموش کنین.
    تازه هیچ آدمی دفعه اول که یکی و میبینه از رو ظاهر نمیتونه به فهمیده بودن طرف پی ببره. این تعریف ها همه تعریف های توخالیست. و تعارفه، عزیزم منم دخترم میدونم چی میگی و میتونم موقعیت و مجسم کنم. اما به این تعارفات هیجوقت دل نبند.
    تو پست قبلمم گفتم بازم تاکید میکنم، هیچوقت تحت تاثیر این حرفا طوری قرار نگیر که احساساتیت کنه.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **


  10. 6 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    elham.e (یکشنبه 06 مهر 93), khaleghezey (یکشنبه 06 مهر 93), paiize (پنجشنبه 23 مرداد 93), roozbeh220 (سه شنبه 25 شهریور 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 23 مرداد 93), ترانه ی عشق (پنجشنبه 23 مرداد 93)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 94 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1393-5-20
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    1,085
    سطح
    17
    Points: 1,085, Level: 17
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    51

    تشکرشده 43 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام رزاجون،به نظرم انقدر راحت کوتاه نیا . حالیشون کن که نگن ببخشید بایه هالو طرف بودن ، انقدر بعضی از مادختراسکوت کردیم بعضی خانواده ها انقدر دارای رو شدن . به قول خودت بااحساست بازی کردن حالا د برو که رفتیم؟؟!!
    به نظرم زنگ بزن به خواهرش همین حرفایی که دختر بیخیال گفت رو به خواهرش بزن بهش بگو که براشون دعوتنامه نفرستاده بودی خودشون اومدن خودشونم رفتن بگو براتو یه بادی بوده که وزیده آخرشم بگو که اگه زنگ زدم بابت این بود که درجریان رفتار زشتشون قرارشون بدی وگرنه تو بهشون دیگه فکرم نمیکنی(البته اگه بهش فکر نمیکنی).
    ضمنا عزیزم من درجریان جزییات اتفاقاتی که برای شماافتاده نیستم ولی حس میکنم به بازی گرفته شدی چون اونا به جای اینکه آخربگن پسرمون قصد ازدواج نداره میتونستن بگن خیلی محترمانه که به درد هم نمیخورید ولی بازم این تصورمن به خاطر متنی که نوشتی ایجاد شده که شایدم غلط باشه، پس بهتره قبل از کاری که گفتمم خودت کلاهتو قاضی کنی وفقط به حرف من و بقیه که درجزییات کارتو نبودیم نباشی.
    ویرایش توسط *shamim* : پنجشنبه 23 مرداد 93 در ساعت 14:21

  12. 2 کاربر از پست مفید *shamim* تشکرکرده اند .

    roozbeh220 (سه شنبه 25 شهریور 93), رزا (پنجشنبه 23 مرداد 93)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 26 مهر 93 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-4-20
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    241
    سطح
    4
    Points: 241, Level: 4
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    18

    تشکرشده 52 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام رزا خانوم
    همونطور که خودتون گفتین همه شما رو بعنوان یک آدم فهمیده میشناسن پس باید این موضوع رو قبول کنین که بخشی از اشتباه از جانب شما بوده. به نظر من اصلا نباید خودتون با خواهر این آقا تماس بگیرین و این حرفا رو بزنین چون شخصیت خودتونم میره زیر سوال (و دقیقا مثل آدمایی میشین که دارن حرص میخورن که خیلی هم برای شما بده) !! بهترین کار در این شرایط اینه که خودتونو به بی خیالی بزنین و حتی اگر خواهرشونم جایی دیدین، خیلی با سیاست عمل کنین . لبخند بزنین و در یک موقع مناسب که حرف از برادرشون شد شما هم با یک لبخند اون حرفا رو یزنین و بگین که من فقط بخاطر درخواست دوستی شما باهاتون آشنا شدم نه برای شناخت برادرتون و بگین که زیادم مایل به ازدواج خانوادگی نیستین ( اینجوری هم به هدفتون رسیدین هم بهشون فهموندین که اشتباه فکر میکردنن و شما دنبال پسرشون نبودین).
    این رو هم باید قبول کنین که شاید یکی از معیارهای ازدواج اون آقا در شما نبوده و شاید هم نظر ایشون راجع به ازدواج ( نه شما) بطور کل عوض شده. اینها دلیلی بر عیب یا نقص داشتن شما نیست و اصلا نباید فکرتونو مشغول کنین. فرض کنین این آقا چند جلسه اومده خواستگاری و در نهایت به تفاهم نرسیدین . به همین سادگی
    ان شا ا.... در موارد بعدی این سو تفاهما بوجود نیاد
    ویرایش توسط سیاه و سفید : پنجشنبه 23 مرداد 93 در ساعت 14:46

  14. 7 کاربر از پست مفید سیاه و سفید تشکرکرده اند .

    roozbeh220 (سه شنبه 25 شهریور 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 23 مرداد 93), نیم پز (یکشنبه 06 مهر 93), ترانه ی عشق (پنجشنبه 23 مرداد 93), دختر بیخیال (پنجشنبه 23 مرداد 93), رزا (پنجشنبه 23 مرداد 93), شیدا. (جمعه 24 مرداد 93)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 اردیبهشت 94 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    1,948
    سطح
    26
    Points: 1,948, Level: 26
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    163

    تشکرشده 220 در 97 پست

    Rep Power
    29
    Array
    به نظر من انها فقط زرنگی کردن

    الان هیچ عکس العملی نداشته باش

    اگه بخوای سر و صدا کنی ، اینطور وانمود میشه که دختره فلانی رو میخواسته پسره نخواسته

    وفقط یه شایعه بزرگ رو برای خودت درست میکنی

    بیخیال باش و اهمیت نده ، اینجور اتفاقا هرازگاهی تو زندگی همه میفته که ارامش یه مدتیشون رو خراب میکنه واسه هردختر یه جوری

    بهترین کار مدیریت شرایطه و باری شما بی توجهی به مسله پیش اومده ،فقط یه درس تو زندگیتون گرفتین

  16. 7 کاربر از پست مفید کاربر19 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 06 مهر 93), mohammad6599 (جمعه 24 مرداد 93), sanjab (پنجشنبه 23 مرداد 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 23 مرداد 93), جویا (پنجشنبه 23 مرداد 93), دختر بیخیال (پنجشنبه 23 مرداد 93), رزا (جمعه 24 مرداد 93)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    به نظرم زنگ بزن به خواهرش همین حرفایی که دختر بیخیال گفت رو به خواهرش بزن بهش بگو که براشون دعوتنامه نفرستاده بودی خودشون اومدن خودشونم رفتن بگو براتو یه بادی بوده که وزیده آخرشم بگو که اگه زنگ زدم بابت این بود که درجریان رفتار زشتشون قرارشون بدی وگرنه تو بهشون دیگه فکرم نمیکنی(البته اگه بهش فکر نمیکنی).
    بنظرم اینکارو نکنین بهتره، درحال حاضر خونسردی خودتونو بیشتر حفظ کنین و آروم باشین.
    انگار این قضیه اصلا براتون مهم نبوده.
    وقتی آدما قضیه ای براشون مهم نباشه عکس العملی هم نشون نمیدن.

    زدن حرفایی مثه حرفای من زمانی کارسازه که خواهر ایشون دوباره پیگیر بشن، یا اینکه شما همون اول که خواهرشون همچین حرفایی زدن، اینارو هم میگفتین.

    الان بهترین کار کم محلیه. خدایی هیچی از کم محلی بهتر نیست.
    میدونی اگه الان شما زنگ بزنی و این حرفارو بزنی بدتره، اونا هم میگن اگه راست میگین و مهم نبود پس چرا زنگ زدین و گفتین، چیزی که مهم نیست نیازی به بحث هم درموردش نیست دیگه.

    بازم میگم کارشون درست نبوده حق کاملا با شماست، اما شما هم مقصر بودین که دوستی خواهرشونو فقط دوستی ندیدین و گذاشتین روتون تاثیر احساسی بذاره. و یجورایی حسی نسبت به اون آقا پیدا کنین و امیدوار بشین.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : پنجشنبه 23 مرداد 93 در ساعت 15:35

  18. 8 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 06 مهر 93), roozbeh220 (سه شنبه 25 شهریور 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 23 مرداد 93), کاربر19 (پنجشنبه 23 مرداد 93), نیم پز (یکشنبه 06 مهر 93), ترانه ی عشق (پنجشنبه 23 مرداد 93), جویا (پنجشنبه 23 مرداد 93), شیدا. (جمعه 24 مرداد 93)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 اردیبهشت 94 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    1,948
    سطح
    26
    Points: 1,948, Level: 26
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    163

    تشکرشده 220 در 97 پست

    Rep Power
    29
    Array
    فقط هیچ کاری نکن ،بی ارزش بودن و مهم نبودنشون رو بهشون نشون بده

    زمان واسشون تلافی میکنه

  20. 5 کاربر از پست مفید کاربر19 تشکرکرده اند .

    elham.e (یکشنبه 06 مهر 93), roozbeh220 (سه شنبه 25 شهریور 93), دختر بیخیال (پنجشنبه 23 مرداد 93), رزا (جمعه 24 مرداد 93), شیدا. (جمعه 24 مرداد 93)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.