به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1393-5-19
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    29
    سطح
    1
    Points: 29, Level: 1
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    lنمی دونم چرا یهو این جوری شدم!

    درود بر شما
    بنده رضا هفده ساله هستم از یکی از شهرستان های اطراف تهران

    عرضم به حضورتون که من از بچگی درس ها رو خیلی راحت سر کلاس می فهمیدم و تو خونه عملا هیچ درسی نمی خوندم تا دوم راهنمایی مشق و تکلیف هم به زور کتک می نوشتم هرگز دانش اموز قوی ای نبودم ولی کارم به شهریور نمی کشید

    ولی از اول دبیرستان ناچار شدم که تو خونه درس بخونم

    اول دبیرستان که بودم ناگهان انگار دکمه ای رو توی مغز من زدن یهو حفظ کردنی ها (عربی زبان دینی ...) برام خیلی سخت شدن و ریاضی و فیزیک و هندسه و ... رو خیلی قوی شدم
    ریاضی بیست عربی صفر

    یک نفر بهم توصیه کرد برم المپیاد فیزیک شرکت کنم منم رفتم
    سال سوم المپیاد خوندم ولی عربی و غیره رو اصلا ول کردم
    از المپیاد رد شدم
    پدرم با مادرم دعوا کرد و قهر کرد و ما رو رها کرد

    و حالا در سال چهارم من یهو بیدار شدم و می بینم کلی درسو باید بخونم تا بتونم تو رشته مورد علاقم که عاشقشم(برق) قبول شم.هیچ امیدی به قبولی ندارم و هیچ امیدی به زندگی بعدش ندارم
    اینا به کنار جدیدا اصلا نمی تونم پای درس بشینم انگار میخ زیرمه!

    همچنین نمیدونم چرا احساس می کنم زندگی برام پوچه و همه فرصت هامو از دست دادم .یه دیقه خیلی شادم یه دیقه خیلی ناراحتم.احساس می کنم خیلی تنهام

    مادرم خیلی روش فشاره و دلم براش می سوزه احساس گناه می کنم وقتی می بینمش

    فکرای عجیبی به سرم میزنه مثلا این که چرا تو یه خانواده پولدار بدنیا نیومدم یا این که چرا پدر مادرم یهو جدا شدن و پدرم ولم کرد

    از همه بدتر دیگه وجود خدا رو حس نمی کنم احساس می کنم خدایی وجود نداره تا کمکم کنه یا اگرم هست منو از یاد برده
    همش فکر مرگ می کنم و این که ازین زندگی راحت شم

    اخیرا پرخاشگر شدم با این که چثه ضعیفی دارم یکبار یکی همکلاسیامو رو خیلی ناجور زدم دست خودم نبود چشم باز کردم دیدم مثل یه حیوون وحشی بهش حمله کردم.

    احساس می کنم چیزی تو زندگی وجود نداره که خوشحالم کنه
    قدیما از بوی سیگار حالم به هم می خورد ولی الان نمیدونم چرا یهو عاشق دودش شدم همینطور قلیون

    گاهی میرم توالت یه ساعت اون تو می مونم همینطوری میرم تو فکر مادرم فکر می کنه مشکل روده دارم!همش تو فکرم.فکر این که زندگی چقدر بده.

    ایا اینا طبیعیه؟ایا اقتضای سنمه؟ چی کار کنم؟میشه راهنماییم کنید ؟خصوصا در مورد یافتن خدا و راه های شاد کردن مادرم و این که چطور بشینم سر درس و مقابله با افکار مزاحم و پرخاشگری

    قربان شما رضا

  2. کاربر روبرو از پست مفید seri تشکرکرده است .

    تیام (چهارشنبه 22 مرداد 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.