نوشته اصلی توسط
سپیده ی تاریک
سلام من 24 سالمه و به مدت 7 ساله با آقایی دوستم، ایشون 26 سال (در حقیقت زندگی کردیم ) بخاطر وضعیت بد مالی تا الان دوستیم وگرنه همدیگرو همسر میدونیم و از هرجهت وفادار به همیم و کاملا متعهد.
مشکل اینجاس که خیلی کمالگرام و اگه اجازه ندادم بیاد خواستگاری و مراسممون ساده باشه یا مراسم نداشته باشیم به همین دلیله. دلم نمیخواد از بقیه دخترای فامیل و دوستام کمتر شم
.لطفا وقتی راهنمایی میکنید اینم بدونید که نمیخوام بشنوم که دوستی بده و فلان
. مشکلم اینجاس که جدیدا خیلییییی دعوا میکنم باهش ، سر چیزای چرت و الکی ، میخوام همیشه اول باشم تو زندگیش، مثلا دیروز باباش بیمارستان بود انتظار داشتم منو بیاد برسونه جایی و اونو ول کنه . همیشه ام وقتی دعوا میکنیم به تموم شدن رابطه میرسونمش، اون نمیزاره تموم شه. ولی دیگه خسته شده بعضی وقتا فحشم میدیم به هم ، حرفای ناجور که یکی دیگرو میخوای و ازین حرفا. میترسم از دستش بدم ، نمیخوام ازم خسته شه
... دیدم خیلیا از راهنمایی های دوستان نتیجه گرفتن ، منم میخوام اول اینجارو امتحان کنم و اگه نشد برم مشاوره . سوالی داشتید جواب میدم.
با گوشی مینویسم و میام سایت، اگه بد نوشتم معذرت
شما تو یک خونه با هم زندگی میکنین ؟ خط دوم گفتی از هر جهت وفاداریم و کاملا متعهد ، چند خط بعد میگی باهم دعوا میکنیم فحش میدیم و به هم میگیم با کس دیگه هستی و از از دست دادنش میترسی . خودت به چه نتیجه ای میرسی از این دو جمله ؟ به نظرت تو این رابطه تعهد وجود داره ؟
خودت میگی حرفی از تموم شدنش نزنین بهم بعد میگی خودم هر بار کاری میکنم به تموم شدن میرسونمش .
خیلی تناقض زیاده تو جملاتت
پدرش مریضه تو بیمارستان بعد انتظار داری ول کنه شمارو جایی برسونه ؟ انقد جای مهمی بود ؟ یعنی با تاکسی نمیتونستی بری ؟
معلومه که داری احساسی برخورد میکنی
هنوز به بلوغ لازم برای ازدواج نرسیدی . با این وضعیت اگه ازدواجم کنین به مشکل بر میخوری
همیشه لبخند بزن......
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..
علاقه مندی ها (Bookmarks)