سلام به همه دوستان
من رو شاید دوستانی که پارسال بودند بشناسند... من پارسال عقد بودم(1 سال و 6 ماه عقد) و 5 ماهه که عروسی کردیم ولی از زمانی که عروسی کردیم به شدت مشکلاتمون زیاد شده
شوهرم از هر چیزی ایراد میگیره از ظرف شستن و اتو زدن و جارو زدن من تااااا این که چرا من بهم جوش زد و چرا به جای اون لباس این لباس رو پوشیدم ؟
بسیار در کار همه دخالت می کنه و ببخشید از این الفاظ استفاده می کنم اما ... فضولی می کنه در کارهایی که بهش مربوط نیست، نظر میده و می خواد نظرش رو همه قبول کنن (خودشو پیش می اندازه) و اگر هم قبول نکنن بهش برمیخوره و سرخورده میشه
وای نمیدونین به چه چیزایی توجه می کنه و دخالت می کنه مثلا منشی شرکت ما بارداره و شوهرم به من میگه چرا خانم فلانی رنگ و روش این قدر زرده؟ به خودش میرسه؟ نکنه به خودش نرسه؟ ااصلا یه خانم وقتی باردار میشه باید بره تو یه روستا زندگی کنه تا مواد غذایی خوب بخوره و رنگش زرد نباشه!!!
آخه عزیزم به تو چه ربطی داره؟ وای به حال بعدهای من که قرار مادر بچه های تو بشم (من دردلم)
من از شوهرم می ترسم ... هر پیرهنش رو 20 یا 30 دقیقه اتو می کشم تا یه موقع بهم گیر نده! چادرم رو بارها اتو می زنم تا نگه چادرت چروکه! این چه وضعشه ؟ ظرفا رو هر هفته می ذارم تو وایتکس تا جای چایی نمونه و مدام بهش چپ چپ نگاه نکنه! شاید بگید این چیزا خوبه ولی برای من اصلا قابل تحمل نیست!
حالا این ها بکنار
ایشون به شدت به شدت به شدت عصبیه
زود عصبانی میشه و موقع عصبانیت خیلی به من توهین می کنه، تهمت می زنه، تحقیرم می کنه ، به من ناسزا میگه، به من، به تربیت ِ من، به حرف زدن ِ من، به خانواده من به اقوام ِ من و .... من رو زیر بار حرف هاش له می کنه
هیچ یک از محبت های من رو نمی بینه، تازه نمکی رو که خورده می زنه نمکدونش رو می شکنه، ببخشید اما واقعا بی چشم و روست
من روزی 8 ساعت کار می کنم، ولی اصلا به گرمای غذای خونم آسیب نزدم، به اتاق خوابمون هم همینطور! با این که کیست دارم و دکتر منع کرده ولی من براش کم نگذاشتم ... خونه ام هم با توجه به ایرادات آقا تمیز و مرتب و لباس ها هم تمیز و اتو شدس
اصلا حرفای من رو نمی فهمه .... فقط کافیه که بگم عزیزم مامانت به خدا هنوز ادامه ی حرفم رو نگفته می شنوم که : مگه من نگفتم روی مامان بابای من سنگ بذار!؟!؟!؟ اصلا ا این جا بلند می شیم(ما خونه مادر شوهرم ساکن هستیم و هنوز اونا نیومدن)
یا مثلا اگر حرف دیگه ای بزنم به خدا یه طوری برداشت می کنه که جد و آباد من هم می مونن توش! وقتی هم بهش می گم عزیزم ما حرف هم رو نمی فهمیم میگه :
پشت این حرف قایم نشو!!!
هر موقع دلش بگیره هم میشم رفیقش، هر موقع پول کم بیاره میشم شریکش، هر موقع مریض بشه میشم پرستارش
به خدااااااااااا نمی دونم باید چکار کنم
من 5 روزه که همسرمو ترک کردم، البته ایشون منزل نبودن ماموریت بودن و ما ظهرش با قهر از هم جدا شدیم
و من نمی خوام دیگه به این زندگی برگردم، نظر مادر و پدرم هم جدا شدنه و میگن شوهرت مشکلاتی داره که مربوط به زندگی بچگیش هست و من هم قبول دارم چون خیلی کمبود داشته و خیلی تحقیر شده
از طرفی می ترسم بشم زن مطلقه چون فکر می کنم دیدگاه جامعه بهش بده
خواهش می کنم راهنماییم کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)