میدونم متن خیلی زیاده ولی این داستان عشقی هست ک خیلی پیچیدست و نیازمند شما دوستان بزرگوارم التماس میکنم هرکی خوند یه کمکی بکنه
سلام به همه ی دوستان و اساتید
از همه تون تو هر سنو سالی کمک میخوام
من محمدم 18 ساله عاشق دختر عمم 17 ساله
من از بچگیه ک دوستش دارم
الآن نزدیک به ده سال میشه که بهش علاقه دارم از بچگی از داداشاش و اطرافیان ترسیدم وچیزی نگفتم
تا امدیم رسیدیم به دوسال پیش که یه هو دیدم انگار اونم میخواد یه چیزی بگه
مثلا خیلی نگام میکرد خیلی شیرین بازی درمی اورد و خیلی بهم نزدیک میشد و با هم بازی میکردیم منچ اسم فامیل و غیره و حتی گاهی اوقات ک تو ماشین کنار هم میشستیم پاشو میچسبوند بهم هرچی پامو میکشیدم و خودمو میکشیدم کنار خودشو میچسبوند بهم
من سر همین کاراش گفتم ک اونم به من علاقه داره ولی جرات کردم ک یه رابطه ای برقرار کنم شمارشو داشتم و ی روز ک تو خونه بیست سوالی بازی میکردیم من وسطاش رفتم و اس ام اس دادم و همون اس ام اس ها شد ک نم نم تبدیل به زنگ وحال و احوال شد ولی من ترسیدم و بهش گفتم میترسم کسی بفهمه سر همین نمیتونم ادامه بدم اونم گفت ک بگو من بهت اس ام اس دادم ولی من گفتم ن و تمومش کردم
ولی الآن دوساله ک از این ماجرا میگذره دارم میفهمم چ اشتباهی کردم البته تو این دوسال یه ذره از علاقم بهش کم نشد و اومدیم رسیدیم به الآن ک دیگه نتونستم طاقت بیارم دوباره میدیدم که زیاد باهام چشم تو چشم میکنه و مثلا یه جا تنهام میاد پیشم و صدا های غیر عادی درمیاره ک توجهمو جلب کنه یا اینکه برام نرم افزارهای ک مربوط به دوستی میشه میریخت
حالا منم ک اینا رو دیدم جرات کردم و گفتم هرچی میخواد بشه بذار بشه و باهاش دوباره با استفاده از بازی اندروید ارتباط برقرار کردم و سه روز کلی صحبت کردم و تو این سر روز اگه منتظرش میموندم میگفت ببشید بالحن و لحجه شیرین و کلی باهم حرف زدیم منم وسطاش تیکه مینداختم ولی چیزی نمیگفت و خودشم گاهی میگفت مگه پیام دادن واجبه چرا هرروز پیام میدی؟
منم گفتم دیگه بهش میگم ک دوستش دارم هرچی میخواد بشه بذار بشه وبا کلی دلهره و اضطراب بالاخره تو فضای مجازی بهش گفتم و انتظار داشتم ک جواب نده وقهر کنه و از اینا
همه چی رو بهش گفتم گفتم از بچگی دوستش دارم و راجع به دوسال پیش بهش گفتم میگفت هیچی یادم نمیاد
و درآخر ک کلی حرف زدم گفتم دوست دارم و عاشقتم گفت
اینقدر استرس نداشته باش و گفت به ته ماجرا نگاه کن
میگفت دختری نیستم که بتونم پناهای ارتباط برقرار کنم میگفت بارها سعی کرده ن بامن بلکه با کسای دیگه ارتباط برقرار کنه ولی نتونسته و نشده و نمیشه میگه من قبل از تو دل یکی رو شکوندم دارم تاوان اونو پس میدم و میگه خیلی بد شکونده و میگه خودشو بخاطر مادرش داره شاد نشون میده میگه تو از کسی خوشت امده ک همه چیزش تظاهره میگه دوست دارم ولی بی هیچ چشم داشتی
میگه هیچ جوره با هم جور در نمیایم حتی از نظر خانواده خلاصه میگه بیا مثل همون دختر عمه و پسر دایی باشیم
میگه من بدردت نمیخورم و نمیخوام دل یکی دیگه رم بشکونم و میگه اصلا سمت پسر نمیره میگه تنهاس و عاشق تنهاییه میگه خانواده هامون جور در نمیان و از هم خوششون نمیاد میگه من چند سال پیش احساساتم لهیده شده همش تظاهر دنبال چی میگردی میگه به هیچ پسری کشش نداره و دوست نداره خودشو تو این سن وارد این مسائل کنه میگه عاشق نشو التماست میکنم عاشق نشو چون همش پوچه میگه عاشق نیستم و حالا حالا ها هم عاشق نخواهم شد میگه اگه نظرم عوض شد خودم بهت میگم و میگه هیچ چیز از من نمیدونی و بعد از کلی حرف ک من بهش میزدم اخر گفت هیچ چیز بین من و تو عوض نمیشه همون روابط فامیلی قبلی مثل دوتا دوست میگه ب فکرت هستم و کم کم کنار میای خودم کمکت میکنم و رفت
و رفت منم بعدش کلی بهش پیام دادم و برای همه ی حرفایی ک زده بود دلیل اوردم مثلا
میگفت باهم جور درنمیایم گفتم هنوز هیچی از هم نمیدونیم
میگفت خانواده گفتم خانواده حق داره نظر بده حق نداره دخالت کنه
میگفت هیچ چیز از من نمیدونی منم گفتم باید یه رابطه ای برقرار کنیم ک از هم بدونیم
میگفت دلتو میشکونم و اخرش برای جفتمون تنهایی میمونه منم گفتم میگه همیشه تو همه ی روابط قراره دلی بشکنه
میگفت آرامش میخوام گفتم آرمش تو تنهایی نیست و تو باهم بودنه
گفت ک قول میدم نظرم عوض شد بهت بگم گفتم تا وقتی نمیتونی منو بشناسی چجوری میخواد نظرت عوض شه
و کلی حرف دیگه زدم
و گفتم تو روخدا بهش فکرکن بعد از حداقل دوروز جواب بده
و بهش گفتم دوستش دارم
تو این حین اون نبود ک بخواد چیزی بگه وقتی ک اومد دید گفت جوابت معلومه ولی حالا ک اسرار داری دو روز دیگه اعلام میکنم منم گفتم قکر کن و جواب بده بهش گفتم اگه بگی ن منتظرت میمونم و فراموشت میگنم ولی هر روز داغون تر میشم و گفتم اگه بگی بله دورت میگردم و همدمت میشم و غمهاتو رقع میکنم و از این چیزا
اونم دیگه چیزی نگفت حالا قراره دوروز دیگه جواب بده امروز پنچ شنبست وقراره شنبه قرار بده
حالا از شما دوستان بزرگ و کوچک و اساتید محرتم کمک میخوام
میخوام بهم بگید برداشتتون چیه و چیکار کنم هیچ جوره هم نمیتونم فراموشش کنم
و چند تا سوال دارم
اگه واقعا جوابش ن هست چرا اینقدر عشوه میومد ک دلمو ببره چرا توجهمو به خودش جلب میکرد چرا میومد کنارم چرا برام نرم افزارای عاشقانه میفرستاد چرا با نگاهش میخواست بهم بفهمونه و بهم نگاه میکرد
به نظر شما چرا اینجوری میکنه
چیکارش کنم
الآن دو روز بیشتر وقت ندارم دوروز دیگه میخواد جواب بده و 90 درصد مطمئنم ک میگه ن
اگه گفت ن چیکار کنم آیا میخواد امتحانم کنه؟
آیا همه ی اینایی ک میگه راسته یا دروغه برای اینکه بخواد ببینه چقدر اسرار میکنم
کمک کنید خواهش میکنم
اجرتون با خدا
علاقه مندی ها (Bookmarks)