سلام بچه هاحالتون خوبه؟ ایشالله که خوب باشه...ولیمن اصلا حالم خوب نیست...میشه بهم کمک کنید؟ روحیم خیلی ضعیفه دیشب خیلی گریه کردم الان هم همینطوراومدم اینجاباتون دردودل کنم بهم بگید چیکارکنم اصلا آرامش ندارم
دختری 24ساله هستم یه پسری رو دوسال میخوام...ولی این خواستن من داره نابود میکنه نمیدونم چیکارکنم
2سال پیش بایه پسری آشناشدم بهش اعتماد کردم به حرفاش...واقعانشون میداد پسر مثبتی باشه همش حرف ازوفاداری میزد میگفت قبلنا بهش خیانت شده باهردختری بوده بهش خیانت کرده ودلش شکسته یعنی همه حرفامون بیشتر سراین چیزا بود ازمن خوشش اومد میگفت چون فقط بااونم بهش گفتم وقتی باتوام معنی نمیشه باکسدیگه ای باشم بهم گفت حرف قشنگی زدی وازحرفم خوششاومد یک سال باش بودم هرچی میگفت قبول میکردم عاشقش شدم بدجور...تمام زندگیم براشگزاشته بودم هرجا میرفتم بایاد اون بود هرکاریمیکردم همش بااون مشورت میکردم تنها کاری که باش نکردم رابطه جنسی بود ازمن میخواست ولی من نمیزاشتم واونم میگفت باشه بعدازازدواج...خیلی باورش داشتم...میگفتم این باهیچکی نیست فقط من رومیخواد فقط بامنه دوستام میگفتن باورنکن حتما باکس دیگه ای هم هست من قبول نمیکردم مثلا بعضی وقتها بم میگفت یک هفته بم زنگ نزن منم زگ نمیزدم دوستام میگفتن باکس دیگه ای داره میگذرونه ولی من حرف اون روباورمیکردم که میگفت که کاردارم...یک روز یه دفعه ازش پسوورد ایمیلش میخواستم اونم داد منم سریع رفتم تو کنورسیشن واین باکسش درکمال ناباوری چتهای اون رو بادخترای دیگه دیدم وای نمیدونید چه حالی شدم اول خندم گرفت ولی وقتی حرفاش بادخترها خوندم فهمیدم چه کلاهی سرم رفته همه حرفها درطول این یک سالی که باش بودم باشون عاشقونه چت کرده یکی دوتا نبودن چندتابودن حرفش بایه دختری خوندم که برنامه ریختن دختره بیاد خونش وباهم سکس کنن....تواین باکسش عکساش دیدم که برا دخترها فرستاده جهت آشنایی ......بهش زنگ زدم گفتم همه این کارها رومیکردی وتوبامن بودی؟؟؟؟؟اول جا زد ولی وقتی تاریخ چتها رو دقیق گفتم گفت آره من باهمه اونا بودم تومدتی که باتوبودم همون لحظه بغضم ترکید وگریه مردم بهش گفتم چرا بامن این کارو کردی چرا بدبختم کردی چرا؟؟؟؟؟؟ اونم گریه کرد گفت تروخدا گریه نکن اگه گریه کنی خودم میکشم....خلاصه تاچندروز من توشوک بودم بااینکه بهم خیانت کرد ولی باز دوستش داشتم ازم خواست ببخشمش بهش گفتم باید فقط بامن باشی اونم گرفت همشون پاک کرد وبه قول خودش همشون دک کرد.....چندماه گذشت ولی بازدیدمش سراغ اونا رفت اعتراض که کردم گفت مجبورم من نمیتونم بایکی باشم تو نمیتونی نیاز جنسیمون برطرف کنی اونامیتونن منم نمیتونم باکسی باشم که نتونه نیازجنسیمو برطرف کنه اگه میتونی بیا جلو...بهش گفتم من نمیتونم گفت پس بهم گیر نده چرا بااون ددخترهاهستم...روزبه روز ازمن فاصله گرفت نمیزاشت بهش نزدیک بشم نمیزاشت ببینمش زنگ میزدم جواب نمیدا دیگه مثل سابق بام حرف نمیزد درنهایت بهم گفت من درقبال توهیچ مسئولیتی ندارم وروی من تکیه نکن اون همه عشق وعلاقه اون همه عاطفه واعتماد همشازبین رفت ومن تبدیل شدم به یه کنه به یه مزاحم ......بهم گفت دخترمیارم خونه حق نداری اعتراض کنی بهش گفتم بیار...من چیکارتو دارم من تورودوست دارم ولی توآزادی جلوت رونمیگیرم...ولی حرفش عملی کرد ویه دختر شب آورد عکساش برام فرستاد که توبغلشه.......یعنی اون لحظه نابود شدم حس کردم تمام دنیا روسرم خراب شد ازاون روز تاالان آرزوی مرگ میکنم جلو چشمام دارم میبینم باون دخترای هرزه هست باشون چت میکنه میارتشون خونه میرن بیرون ومن هیچ کاری نمیتونم بکنم دارم نابود میشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)