سلام من و همسرم تقریبا هم سن هستیم و 4ساله که ازدواج کردیم. اوایل ازدواج خانواده بنده مخالف بودن خصوصا مادرم و از هیچ کوششی در این زمینه که این ازدواج سر نگیره فروگذار نکردن حتی یه بار زنگ زده بود و حرفهای بدی به خانمم زده بود. بهرحال مادرم بخاطر من از خر شیطون اومد پایین و راضی به ازدواج من و خانمم شد ولی همچنان سرد بود با خانمم و هست و من همیشه سعی میکنم کاری کنم حداقل جواب تلفن همدیگه رو بدن و یواش یواش کدورتها رو فراموش کنند. سر این مسایل بارها درگیری داشته ایم و گاهی این درگیری رو به مراحل فیزیکی هم میکشوند تا جاییکه یک بار تو گوش من زد و من هم عصبی شدم و دست روش بلند کردم. از اون موقع انتظار داره که من کامل خانوادم رو بذارم کنار و اونها بما سر نزنن و ما هم حداقل ممکن بریم اونجا مثلا سال به سال. در کل خانم بنده علاقه داره که فقط با کسایی که خودش دوست داره رفت و امد کنیم و با اونها هم بسیار کم. در صورتیکه خانواده بنده شهرستان هستند و نهایتا ما سالی 4 بار بتونیم به اونها سر بزنیم از طرفی من بچه بزرگ خانواده ام و خانواده حساب زیادی روی من دارند و انتظار دارند ازمن. جالبه که ناراحتی خودش از حضور خانواده من تو خونمون پیش اونها ابراز نمیکنه ولی هی پیش من غر میزنه و میگه کی میرن کی میرن منم گفتم زحمت من رو کشیدن نمیتونم بگم کی میرن هروقت دوست داشتن میرن. یعد بمن اسمس بسیار زشتی داده که تو ..... خانوادت رو بخور خانوادت باعث از هم پاشیدن زندگیت میشن و... .
من هم گفتم تا ادب رو رعایت نکنی صحبت نمیکنم باهات. متاسفانه علاوه بر اینکه مادرم سیاست کافی برای برخورد با عروس رو نداشته خانمم هم تلاشی برای بهبود روابط نمیکنه و مسایل رو ضبط میکنه تا پس از رفتن خانوادم بارها واسم بازپخش کنه که فلانی اینجور کرد فلانی اونجور کرد خلاصه از لحاظ روانی کلا بهم ریختم.
بحث بددهنی هاش هم بسیار من رو ناراحت میکنه و بعضی اوقات انقدر بد حرف میزنه که من هم کنترلم رو از دست میدم و بددهن میشم. یه مدت من صحبت از بچه میکردم میگفت توله میخوایم چیکار؟ واقعا اعصابم بهم میریخت از این حرفها. الان تازه باردار شده و من همه تلاشم برا اینه که همه چی خوب باشه ولی اون انگار که آتو گرفته که باردار و اون رو اهرمی کرده که تو لیاقت پدر شدن رو نداری و هیچ غلطی واسه بچت نکردی در صورتیکه اینطور نبوده. بخاطر بارداریش تعطیلات نیومد شهرستان بعدشم که میخواستم برگردم پدر مادرم هم میخواستن برن دکتر گفتن باهات میایم گفتم قدمتون روی چشم. از شهرستان تا تهران اسمس بد و بیراه میداد که چرا دارن میان. واقعا موندم که این تعارض کی میخواد تموم شه و ناراحتم از اینکه بچمون بخواد تو این جو وبا این بد دهنی ها بزرگ بشه. راهنمایی کنید دوستان.
با تشکر
علاقه مندی ها (Bookmarks)