به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 دی 93 [ 01:58]
    تاریخ عضویت
    1390-7-08
    نوشته ها
    352
    امتیاز
    3,876
    سطح
    39
    Points: 3,876, Level: 39
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    555

    تشکرشده 496 در 196 پست

    Rep Power
    48
    Array

    به راهنمایی فوری احتیاج دارم آیا بدون همسرم سفر برم همیشه ازاین موضوع ترس داشتم

    سلام از مدیران و مشاوران و کارشناسان میخام تو این مورد راهنماییم کنن من خانوادم شهرستان زندگی میکنن 4ساعت فاصله داریم باهاشون ازعید تاحالا بخاطر مشکلات همسرم اونجا نرفتیم تا امروز که خانوادم اومدن اینجا خواهرام و مادرم ازم میخان که بعد از دو روز که خواستن برن منم باهاشون برم میگن حال و هوات عوض بشه خواهرم همیشه میگه ازوقتی که رفتسد خونه خودتون و مستقل شدید چسبیدی به شوهرت اینقد بهش چسبیدی که بهت بی توجه میشه میگه اینقد در دسترسش نباش بذار اهمیت وجودتو حس کنه بذار بفهمه وقتی نیستی چقد براش سخته بذار ارزشتو بفهمه اون هرازچندگاهی باپسرش که کوچولوهست میان پیشم و یکی دوروزه میرن ولی من ازوقتی که مشکلات من و همسرم تموم شده و اومدیم خونه خودمون فقط یکبار برا چندساعت تنهاش گذاشتم توخونه اونم با دوستام دوره داشتیم .یکی از دوستای صمیمیم همیشه بهم میگه هیچوقت شوهرتو تنها نذار برو مسافرت حتی یه روز حتی اگه شوهرت بهترین مرد دنیاست و اندازه دنیا بهش اعتماد داری بازم تنهاش نذار منم دو به شکم نمیدونم برم یا نه مامانم اینا میگن بیابریم حال و هوات عوض میشه بچتم گناه داره اینقد توخونه تنهایی مثل زندونیا شدید بیاید بریم شوهرمم میگه برو من حرفی ندارم و راضیه هرچند که میفهمم از ته ته دلش نمیتونه تنهایی تحمل کنه و ولی از اینطرفم میگم نه از خداشه که من برم و تنها باشه لطفا راهنماییم کنید جمعه صبح میخان برن منم برم یانه؟!!!! کمک یه دلم توو رفتنه یه دلم توو خونمه که نرم نمیدونم لطفا راهنمایی سریع

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 آذر 93 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1393-5-02
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    330
    سطح
    6
    Points: 330, Level: 6
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    38

    تشکرشده 28 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    منم یه هفته قبل چند روزی رو با مامانم اینا رفتم مسافرت که شوهرم به خاطر مسایل کاریش نمیتونست بیاد و من تنها نگرانی که از رفتن داشتم خوردو خوراکش تو این چن روز بود که چند جور غذا براش درست کردم و همین .....رفتم
    ببین بدون شک شوهرت نصفی از تایم هر روزشو میره سرکار و با همکاراشه و مسلما تو باهاش نیستی که از جزء به جزء کاراش با خبر باشی اینو گفتم که برسم اینجا که خدای نکرده اگه شوهر تو اهل خیانت کردن باشه تو همین تایماییم که بیرون خونه است میتونه دنبال برنامه هاش بره اصلا اگه آدمی اهل خیانت کردن باشه توی قوطی کبریتم اگه نگهش دارن خیانت می کنه
    با خیال راحت برو به مسافرتت برس .هم زن هم مرد بعد ازدواج احتیاج دارن ی زمانایی رو فقط برای خودشون باشن نه اینکه از همدیگه خسته شده باشن یا بخوان از هم فرار کنن نه ! این تنها بودن فقط برای تجدید قواست واسه ادامه ی مسیر و مسئولیتای زندگی
    تو قرار نیستو نبوده زندان بان یا محافظ شوهرت باشی تو باید رفیقش باشی پس با همدیگه مثله دو تا رفیق رفتار کنیدو بهم اعتماد کنید
    در حال حاضرم این سفر لازمه هم برای تو هم برای بچت
    برو یه عالمه انرژی بگیرو این شکایی هم که داری بریز دور و نذار دوستایی که خودشون تو زندگی مشکل دارن با این جور افکار مسمومشون افکار تو رو هم مسموم کنن
    ایشالله همیشه خوش باشی

  3. 2 کاربر از پست مفید پریا666 تشکرکرده اند .

    maryam240 (جمعه 26 تیر 94), نازنین2010 (پنجشنبه 09 مرداد 93)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 آذر 93 [ 16:27]
    تاریخ عضویت
    1393-3-21
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    544
    سطح
    10
    Points: 544, Level: 10
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 50 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم برو مسافرت خوش بگذرون،خوش باش.شوهرتم که راضی هست
    اصلا هم فاز منفی به خودت نده که اگه برم وای شوهرم چی میکنه تنهایی ،چی میخوره.
    مطمعن باش همون شب اول دلش برای تو تنگ میشه
    یه کم دوری بعضی موقع ها خوبه تا ببینید چقدر به همدیگه وابسته اید و علاقه دارید.
    پریا666 هم راست میگه چرا باید فکر کنی که اگه بری بهت خیانت میکنه
    من خودم شوهرم کاری بهم نداره برم چند روز مسافرت چون دوست داره منم بذارم خودشم چند روزی بره با دوستاش مسافرت
    با اینکه بعضی مواقع بد اخلاقه ولی من طاقت دوریش رو ندارم.

  5. کاربر روبرو از پست مفید مونا1988* تشکرکرده است .

    Nilofar mordab (جمعه 10 مرداد 93)

  6. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 دی 93 [ 01:58]
    تاریخ عضویت
    1390-7-08
    نوشته ها
    352
    امتیاز
    3,876
    سطح
    39
    Points: 3,876, Level: 39
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    555

    تشکرشده 496 در 196 پست

    Rep Power
    48
    Array
    سلام ممنون از راهنماییاتون ولی من اصلا به شوهرم شک ندارم فقط چون اون دوستم خیلی تو زندگیش موفقه و زندگی خیلی سالم و آرومی داره فکرکردم شاید حرفش درست باشه همسرم میگه هیچکس رو غیر ازتو نمیخام به قول خودش هیشکی بهتر از من نمیتونه پیدا کنه
    . امروز بخاطر مهمونام نتونستم به سایت سربزنم همش درگیر پذیرایی و بیرون رفتن بودیم دوباره بهش گفتم میگه به شرطی که بری دو روزه حداکثر سه روزه برگردی میگه برگشتنی هم باتاکسی و آژانس و اتوبوس نیا بگو شوهرخواهرت یا خانوادت برت گردونن نمیگه نرو ولی با شرطاش با زبون بی زبونی میگه دلش نمیخاد من برم چون من گفتم میخام برا یک هفته حداقل بمونم بعدم میدونه اونا همه سرشون شلوغه و ممکن نیست بتونن منو برگردونن اینا رو شرط کرده. الان باخواهرم حرف میزدم میگم ببین میگی من چسبیدم به شوهرم خودت دیدی داره بهونه میاره دلش نمیخاد من بیام. اونم میگه اگر بیای یه هفته بمونی بعدش من یا شوهرم برت میگردونیم میگه توهفته سرمون شلوغه . دلیلی ترسم شک نیست ناخودآگاه این ترس بخاطر گذشته بدم میاد سراغم موقعیکه مشکل داشتیم باشوهرم هربار که از هم جداشده بودیم یعنی من یا اون ازهم جدامیبودیم بخاطر قهرودعوا بود و هربار که دوباره به هم میرسیدیم ازطریق خونوادش شستشوی مغزی شده بود و به من بدبین شده بود و باهام بداخلاقی میکردو اذیتم میکرد تهش بسکه ساده است لومیداد که مامانش اینو گفته خالش اونوگفته تواینکاروکردی اون کارو کردی و ازاین حرففها یعنی اگه یه رروز ازهم دور بودیم زندگیمو کن فیکون میکردن یکیم اینکه هروقت نبودم مادرش اینا تمام وسایلمو زیرورومیکردن خط به خط کاغذاو یادداشتا و حتی دفترچه خاطرات منو میخوندن تادفترچه حسابامو چک میکردن تا لباسامو زیرو رو میکردن تا داخل لباس زیرامم میگشتنیکبارم که نبودم بعدش گفت از سر ناراحتی و دلتنگی دوستام دوره داشتن بردنم حال و هوام عوض بشه مشروب خوردم حالا با اینکه همه چیز تغییر کرده و مشکلاهم حل شده مادرشوهرم ایناهم تغییر کردن و از اون موضوعات حدود یکسال و نیم گذشته این ترسا تو ناخودآگاه من مونده
    . الان بهش میگم برم میگه نه دوباره 5دقیقه بعدش میگه برو دوباره میگه فقط دوروز بعدشم میگهحالا بذار فردابشه ببینم چی میشه خواستی برو من مادرمو میارم پیش خودم که تنها نباشم منم دوست ندارم مامانش وقتی نیستم بیاد توخونم. اصلا داره سربسرم میذاره که نرم خواهرمم گیر داده که راضیش کن . تاظهرنگهشون میدارم شماهم لطفا تا اون موقع راهنماییم کنید خودمم برام سخته که ازش دل بکنم دوسه روزتنهاش بذارم چه برسه به یک هفته نمیدونم چی درسته چی غلط الان همه تصمیماتم احساساتی میشه لطفا منطقی راهنماییم کنید شما که هیچ طرف قضیه نیستید.
    ببخشید از پرحرفیم و ممنونم
    ویرایش توسط Nilofar mordab : جمعه 10 مرداد 93 در ساعت 04:01 دلیل: تکرار ارسال پست

  7. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    نیلوفر مرداب عزیز، چرا با این همه دودلی و ترس و شک و.... داری خودتو اذیت میکنی.
    خب اینجوری که اگه بری هم همه حواست اینجا پیش شوهرته. چه فرقی داره که بری؟ داری میری که چی بشه مسافرت رفته باشی به آرامش ییشتری برسی؟ یا داری میری که اعصاب خودت و دورووریاتو خورد کنی و آرامش و از خودت بگیری؟

    این همه فکر و خیال لازم نیست. عزیزم نمیخوای نرو خب.
    اگه فکر میکنی نری بهتره نرو خب.
    اگه فکر میکنی شوهرتون راضی نیستن خب میتونی نری

    بخواهرت هم مبتونی بگی من خودم تصمیم گرفتم نیام، ترجیح میدم با شوهرم بیام. هیچ دلیلی هم لازم نیس براشون بیاری.
    بنظرم با چیزهایی که شما از حرفای خواهرتون نوشتین بیشتر ایشون دارن شمارو شستشوی مغزی میدن تا خانواده شوهرتون.

    عزیزم خواهرت اگه بدون شوهرش مسافرت میرن بخودشون مربوطه هرکسی مشکلات خاص خودشو تو زندگیش داره. هرکسی زیر و بم زندگی خودشو میدونه.لازم نیست به این همه آسمون ریسمون کردن.

    شوهرتون دوست ندارن خب میتونی نری، اینقدر حتما پرسیدی که بنده خدا با خودش گفته یکبار که گفتم نره چرا میپرسه دوباره، خب ایندفعه میگم بره. باز دوباره میپرسی کامل نشون میدی خودتم دودلی خب اونم دودل میشه. زن و شوهر کلا دوست ندارین از پیش هم برین خب یکروزی که تعطیلات بود با هم برین. حالا یکم دیرتر چه اشکال داره.

    بشین برای خودت از ضرر رفتن و نرفتن و خوبی رفتن و نرفتن بنویس ببین کدومش بهتره.

    ولی دوستتون هم پر بیراه نگفتن، شما خودتون کاربر قدیمی هستین نمیدونم تاپیکی اینجا من خوندم و خوندین یا نه.
    ولی همینجا آقایی تاپیک زده بودن که همسرشون با فرزندشون رفتن چند روزی خونه پدریشون در یک شهر دیگه آقا با خانومی بطور تصارفی از شهر دیگه اشنا میشن تو همون سه روز اینقدر این خانوم وابسته میشن که میاین شهر آقا و آقا هم که مذهبی بودن و خانوم صیغه میکنن. یک شب اونجا میمونن تو اتاق خانوم رو تخت همسرشونو.... بعدشم میرن شهرشون.بعد آقا بسیار از کارشون پشیمون شدن اما چه فایده کاری که نباید میشد شد، خیانت!!!
    منم.با خوندن این تاپیک ها، همیشه با خودم گفتم هروقت ازدواج کردم هیچوقت همسرمو ترک نمیکنم درسته میگن اگه اهل خیانت باشه هر جایی باشه میتونه خیانت کنه.
    اما اگه اهلش باشه.
    اگه اهلش نباشه که من با شرایطی که براش درست میکنم ممکنه اونو بندازم تو این راه. راهی که خودشم دوستش نداره. راهی که اهلش نیست.
    راهی که هم زندگی منو نابود میکنه هم همسرمو. اگه میخواد خیانتی بشه بهتره من باز کننده اون راه نباشم.


    خانوم این آقایی که من تاپیکشونو براتون گفتم، ممکنه زمانی که متوجه بشه همه تقصیرهارو نندازه سر همسرشون که نتونستن خودشونو کنترل کنن. یک بخشی یا حتی همه تقصیرهارو بندازه گردن خودش که شوهرشو تنها گذاشته. شاید این خیانت و همسرش یروزی یجای دیگه هم میکرد اما مسله اینجا حداقل خانوم بازکننده راه خیانت نباشه. اینجوری همیشه خودشو سرزنش میکنه. میگه اگه نمیرفتم الان همسرم خیانتکار نمیشد.

    سری که درد نمیکنه و دستمال نمیبندن.
    بنظر من با دودلیایی که هم خودت هم شوهرت دارین بهتره نری.یک زمانی با خودشون میری. من جات بودم شب که شوهرم میاد خونه براش غذایی که دوست داره درست میکردم جلو همه میگفتم من تصمیم گرفتم با همسرم یک زمانی در نظر بگیریم باهم بیایم.بدون ایشون هم مسافت نمیرم نه بخاطر همسرم بخاطر دل خودم.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : جمعه 10 مرداد 93 در ساعت 10:41

  8. 2 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    Nilofar mordab (جمعه 10 مرداد 93), paiize (سه شنبه 14 مرداد 93)

  9. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 دی 93 [ 01:58]
    تاریخ عضویت
    1390-7-08
    نوشته ها
    352
    امتیاز
    3,876
    سطح
    39
    Points: 3,876, Level: 39
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    555

    تشکرشده 496 در 196 پست

    Rep Power
    48
    Array
    سلام مرسی دختربیخیال از راهنماییتات اونروز باهاش که تنها شدم ازش پرسیدم اگه دوست داری منمیرم دوست نداری نرم نمیخام ناراضی باشی گفت نه که دلم نخاد با خانوادت بری فقط برام سخته چون عادت ندارم من گفتم خوب نمیرم واجب که نیست بعدا باهم میریم ولی گفت نه برو تا یه کم حال و ههوات عوض بشه منم قبول کردم فقط چون زیادی بهم وابسته ایم موقع خداحافظی خیلی سخت بود مامانم میگفت ببین کچقدر ناراحته نمیتونه دل بکنه منم همینطور بغض داشتم ولی اومدم یه روز خونه مامانم بودم بعدشم اومدم خونه آبجیم و اینجاهستم تو این مدت هم یه سر به اون آبجیم زدم حال و هوام خیلی عوض شد شوهرمم روز اول تنها بود بیشتر سرکار مونده بود از روز بعدشم پسرخالش و دوستش اومدن خونه ما غذاهم همش ازبیرون میگیرن از این بابتم خیالم راحته دوستشم پسرخوبیه اهل برنامه خاصی نیست ازاین لحاظا خیالم راحته فقط ازاین بابت یه کم ناراحتم که خونم پاتوق بشه دوست ندارم یه وقتایی دلم هوای شوهرمو میکرد دلم میگرفت یا بچم بهانشو میگرفت که خودمو سرگرم میککردن تا از فکرش دربیام ولی بخاطر یه موضوع دیگه باهاش بحثم شد اونم تلفنو قطع کرد منم باهاش قهرکردم ازدیروز دوباریم که زنگ زده به خواهرم و شوهرخواهرم زنگ زده با اونا حرف زده و با بچم تلفنی صحبت کرده منم که باهاش بحثم شده دیگه زنگش نزدم گفتم تا دوهفته نمیرم تا به اشتباهش پی ببره ولی دیگه اینجاهم حوصلم سر میره امروز صبح میخاستم برم شوهرخواهرم گفته صبرکن من فرداشب خودم میبرمت که احتمالا امشب باهم بریم نوبت دکترم داشتم داروهام تموم شده میخام زودتر برم که برم دکتر بین داروهام فاصله نیفته که دوباره بهم بریزم راجعبه اتفاق و بحثیم که گفتم افتاده تو تاپبک مزاحم تلفنیای شوهرم مینویسم لطفاا راهنماییم کنید

  10. 2 کاربر از پست مفید Nilofar mordab تشکرکرده اند .

    paiize (سه شنبه 14 مرداد 93), شیدا. (سه شنبه 14 مرداد 93)

  11. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نذار از اولین مسافرت تنهاییت، خاطره ی بدی توی ذهن خودت و همسرت به جا بمونه.
    اینطوری دفعه بعد راحت تر می تونی برای این مسافرتهای کوتاه رفع خستگی، اقدام کنی.

    سعی کن حتی اگر می خوای اون مشکل را حل کنی و در موردش صحبت کنی (همون که گفتی باعث دعوای تلفنی شد)
    زمانی و طوری مطرح کنی که هیچ نوع ارتباطی بین سفرت و اون اتفاق توی ذهن شوهرت شکل نگیره.

    کار خوبی می کنی زود برمیگردی. دو سه روز برای تغییر حال و هوا کافیه.
    درست نیست همسرت با یه سری آقای دیگه تنها بمونن و حال و هوای بی مسئولیتی و خوشی و بی تعهدی بره توی ذهنش.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  12. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    del (شنبه 18 مرداد 93), Nilofar mordab (چهارشنبه 15 مرداد 93)

  13. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 دی 93 [ 01:58]
    تاریخ عضویت
    1390-7-08
    نوشته ها
    352
    امتیاز
    3,876
    سطح
    39
    Points: 3,876, Level: 39
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    555

    تشکرشده 496 در 196 پست

    Rep Power
    48
    Array
    سلام مرسی شیدای عزیز از راهنماییات آرهرخودمم حس میکنم خونم پاتوق شده بهشون که بدنمیگذره من که ازش بی خبرم از اونروزم باهاش قهرم شووهرم خیلی بی مسیولیته خودم که میگم ازخداشه از زیربار مسیولیت زندگی شونه خالی کنه نه صدای بچه تو سرشه نه تذکرات و حرفای من تو سرشه هرچی دوست داره بریز و بپاش بکنه شب تاصبح بیدارو روزم تا لنگ ظهرخوابه کسی نیست بگه پاشو برو سرکار عصرم میره سرکاار شب شام میگیرن میان خونه دووباره به تاصبح بییدارن قرار بود شوهرخواهرم امشب ببرتم دیدم حالش خوب نیست گفتم نمیتونی نبرم خودم میرم اینم جورنشد خودم برم قراره داداشم فرداصبح ببرتم ولی امشب خیلی دلشوره دارم اصلا آروم نیستم دلم میخاست امشب خونم باشم شوهرمم دست پیش میگیره پس نیفته از اون شب تا الان باهاش قهرم اونم زنگم نزده با اینکه مقصره جوری وانمود میکنه که انگار مقصر صددرصدمنم هربار خواسته با بچه حرف بزنه زنگه گوشی خواهرم زده خیلی پررو هست منم محلش نذاشتم
    ویرایش توسط Nilofar mordab : چهارشنبه 15 مرداد 93 در ساعت 01:51 دلیل: تکرار ارسال پست

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 آذر 93 [ 17:46]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    359
    سطح
    7
    Points: 359, Level: 7
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام نیلوفر مرداب عزیز، برام خیلی جالبه که شما بخاطر چندروز تنها گذاشتن همسرتون انقد دنباله حرف و حدیث هستید من واقعا به این اعتقاد دارم اگه ادمی ذاتش پاک باشه و فکر خیانت تو سرش نباشه هیچوقت به همسرش خیانت نمیکنه اینطور نیست که با دو سه روز تنهاگذاشتن همسر هر از چندگاهی زمینه براش فراهم بشه و سریع اقدام به خیانت بکنه اگه همسر ادم همچین شخصیتی داشته باشه دیگه زندگی چه ارزشی دارهمش باید حواست باشه موقعیت پیش نیاد نکنه خیانت کنه پس دجدان خودش چی؟ اینجوری فکرتو خراب نکن من خودم شغلم شیفتیه دو روز یه بار تقریبا شبا سرکارم اگه بخوام مثل تو فکر کنم که دیوانه میشم به نظرم دیگه زیادی داری سخت میگیری و خودتو حساس کردی زندگی راه درازیه اگه بخوای اینطور زندگی کنی خیلی سخت میگذره بهت، تازه میگی راضی نیستی مادرشم بباد پیشش اینجوری همسرت فکر میکنه با ازدواج اسیر شده به نظرم طرز فکرتو عوض کن خودت ارامشت بیشتر میشه منم اولا که سرکار میرفتم گاهی مادر شوهرم میرفت خونه مون، از این قضیه ناراحت بودم چون مرتب من سرکار میرفتم اونم میامد خونه مون ولی برای سالی یه بار فکر نمیکنم انقد اهمیت داشته باشه فکر کنید شما مجبور بشید چند روز خونه تنها باشید و مادرتون بخواد بیاد پیشتون بعد همسرتون مخالفت کنه که دلم نمیخواد مادرت بیاد پیشت اونوقت چه حالی میشی شما ممکنه حس خوبی به مادرش نداشته باشید ولی اکن بالاخره مادرشه دیدگاهش مثل شما نیست من خودم با این چیزا خوب تونستم خودمو توجیح کنم دیگه این چیزا برام مهم نیست

  15. کاربر روبرو از پست مفید رویای دست نیافته تشکرکرده است .

    Nilofar mordab (شنبه 18 مرداد 93)

  16. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 دی 93 [ 01:58]
    تاریخ عضویت
    1390-7-08
    نوشته ها
    352
    امتیاز
    3,876
    سطح
    39
    Points: 3,876, Level: 39
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    555

    تشکرشده 496 در 196 پست

    Rep Power
    48
    Array
    سلام ممنونم همه چی حل شد آره من زیادی حساسم این پستم دیروز نوشتم نتونستم ارسال کنم.پریروزصبح داداشم اومد رسوندم رفتم سرکارش کلید خونه رو بگیرم پسرخالش گفت خونه خوابه اومدم دیدم خوابه بچم خواب بود گذاشتمش رو تختواب دوتاشون بیدارشدن به بچه میگه چرا مامانتو آوردی من میخاستم تو رو ببینم !! از در که اومدم توو هاج و واج مونده بودم دورتادور خونه رختخواب پهن کرده بودن اینقد بهم ریخته بودکه جای پانبود آشپزخونم افتضاح بود چندتا قلیون و کلی خاکستر و ذعال رو گازو میز و کابینتا دیگه جا نبود ایننقد ظرف کثیف کردن بودن همه خونمو بهم ریخته بودن تا داداشم اینا اینجا بودن که اصلا باهم حرف نزدیم اونا که رفتن منم خوابیدم اومد گرفتم توبغل که دلم برات تنگ شده بود و کجا بودی و چرا دیر اومدی خوب منو ول کردی رفتی و از این حرفا منم پرتش کردم اونور و گرفتم خوابیدم خیلی منت کشی کرد منم زیاده روی کردم اونم پاشد رفت و قهر کرد حقش بود ظهر اومد به زور بیدارم کرد یعنی خودش صدام نمیزد بچه رو میفرستاد که پتو رو از روم برداره و دستمو بگیره بیاره سرسفره، ازبیرون ناهار سفارش داده بود سرسفره وقتی پاشد من رفتم نشستم تنها غذا خوردم که اون نباشه بعدم بخاطر وضع خونه کلی غر زدم و اون قهرکرد ولی وقتی موضوعی که باعث بحث و قهرمون شده بود برام روشن شد و فهمیدم مقصر بابام بوده که برای تبرعه اشتباه خودش و مامانم راجعبه شوهرم دروغ گفته من رفتم منت کشی؛، آخه خونوادم مقصر بودند... آشتی کردیم ولی در کل خوشحالم که رفتم ولی از دست بابامامانم خیلی ناراحتم که باعث این کدورت و ناراحتی شدن دیگه با بابام تماس نگرفتم آخه برگشتنی زنگ زدم بااینکه از دستشون دلخور بودم خداحافظی کنم اونم بجای اینکه قبول کنه اشتباه کرده یا حداقل چیزی نگه و خداحافظی کنه منو سرزنش میکنه منم خیلی ناراحت شدم گفتم با دروغت باعث شدی من این دوسه روز زهرمارم بشه و باشوهرم بحثم بشه اوتوقت که من بخاطر بزرگتری زنگ زدم خداحافظی کنم اینجوری جواب میدی خداحافظ. با اونا دیگه حرف نزدم و شوهرمم بهم فهموند که زود قضاوت کردم و این چندروزم برعکس تصور من اشتباهی نکرده خونمم پاتوق نبوده و کار خلافی نکردن فقط قلیون بوده که تو خونه هم میکشه درهرصورت بد نبود خوب بود ولی فهمیدم که اونقدا که فکرمیکنم شوهرم بد و بی جنبه نیست و به زندگیش پایبنده. خودمم زیادی حساسم و خونوادمم اصلا به فکر من و زندگیم نیستن و من اشتباه کردم که حرف پدرم رو باور کردم ولی خوب شد که این سفر رو رفتم که بازم یادم بیاد که شوهرمه که بدردم میخوره نه خونوادم (من همیشه بیشترین ضربه رو از خانوادم خوردم )
    ویرایش توسط Nilofar mordab : شنبه 18 مرداد 93 در ساعت 08:43 دلیل: تکر

  17. کاربر روبرو از پست مفید Nilofar mordab تشکرکرده است .

    ساحل75 (یکشنبه 19 مرداد 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. واقا به کمک و راهنمایی احتیاج دارم دیگه ذهن خودم نمیکشه
    توسط homan74 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: شنبه 12 خرداد 97, 12:53
  2. راهنمایی جهت کنترل خشم احتیاج دارم
    توسط Amir A در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 48
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 اسفند 96, 15:15
  3. پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: سه شنبه 21 دی 95, 02:35
  4. نظر اساتید در رابطه با قطع ارتباط و شروع ارتباط جدید
    توسط b3hnam در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 16 مرداد 94, 09:45
  5. تقاضای راهنمایی در مورد نتیجه مطالعه یک کتاب
    توسط sina2004 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 25 آذر 90, 11:36

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.