به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 مهر 93 [ 10:09]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    254
    امتیاز
    976
    سطح
    16
    Points: 976, Level: 16
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive500 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    156

    تشکرشده 290 در 156 پست

    Rep Power
    35
    Array

    چی کار کنم تا از عملکرد خودم راضی باشم؟

    پدر و مادرم اواخر ترم قبل درست موقعی که تازه با کسی که دوسش داشتم قطع ارتباط کرده بودم
    و پیش مشاور رفته و به من گفته بود 6 ماه تا 1 سال خودت رو وارد هیچ رابطه نکن
    به اصرار مجبورم کردن که باید برم خواستگارم رو ببینم
    هرچی گریه میکردم که الان هیچ تصمیمی برای زندگی نمیتونم بگیرم گوش نمیکردن
    و فکر میکردن خواستگار به این خوبی میپره
    پدر و مادر خواستگار هم که فقط عجله میدادن
    پس دخترت کی میاد حرف بزنه؟
    رفتم با آقا حرف زدم
    2 ساعت رو صندلی سرد پارک
    انقدر شعور نداشت که تعارف کنه بریم یه کافی شاپ وسط زمستون
    تو اون 2 ساعت انقدر چرت و پرت گفت که شب از اعصاب خرد فقط بالا می آوردم
    همه ی اینا باعث شد که دوباره با اونی که دوسش داشتم صحبت کنم
    و بعد پایان ترم هرچی به پدر و مادر گفتم که بذارید یک ترم مرخصی بگیرم و یک فکری به حال زندگیم کنم
    گفتند عقب می افتی و نذاشتن
    حالا یه ترم گذشته
    اونی که دوسش داشتم بازم با گفتن چرت و پرت من رو مجبور به قطع ارتباط کرده
    http://www.hamdardi.net/thread-34420.html
    و من موندم و استاد تزم که هفته ی بعد ایران هست و نمیدونم چه جوابی باید به اون بدم؟
    ممکنه بتونم تو یه هفته تا حدی کارم رو پیش ببرم و از عملکردم راضی باشم؟
    از همه بدم میاد
    از پدر و مادرم - نباید متنفر باشم - ولی اونا به خاطر وضع بد جامعه - کمبود شوهر به قول خودشون - اصلن آرزوهای من بره ادامه تحصیل رو در نظر نگرفتن و من رو مجبور به صحبت با چنین آدمی کردند و قبل از صحبت این ذهنیت رو در من ایجاد کردند که بهتر از این نمیشه.
    از پدر و مادر هواستگار سنتی ام که وقتی میدونستن پسرشون از نظر تحصیلی هم سطح من نیست نباید به دروغ میگفتن که تو دانشگاه دولتی و تو تهران تحصیل کرده به این امید که با اولین دیدن آقا نظرم در مورد تحصیل عوض شه.
    از خواستگار سنتی ام که نفهمید دختری رو که ارشد میخونه نمیشه مث یه بچه دبستانی ساخت .
    از کسی که دوسش داشتم چون همیشه چیزی میگه و دیوانه ام میکنه و بعد با مظلوم نمایی من رو دچار عذاب وجدان میکنه.
    و در آخر از خودم چون همه ی دخترهای دور و برم همچین مسائلی رو زود فراموش میکنن ولی من 9 ماه هست درگیرم؟
    یکم از دست خدا هم ناراحتم نمی شد همون موقع که تصمیم به خلاص شدن از دست کسی که دوسش داشتم گرفته بودم خواستگار نفرسته؟ خوب 23 سال خواستگار نداشتم اینم روش؟ نمیدونید مادرم چقدر از اومدن همچین خواستگاری هوشحال بود! همش پول و تعریفات مادر پسر! انگار پدر و مادرم یادشون رفته بود که هیشکی نمیگه ماستم ترشه! همه داشتن تو خونه فکر میکردند که خوب 2 سال نامزد میمونن و نفیسه درسش رو میهونه! در خالی که من اصن طرف رو به عمرم ندیده بودم!!!!!!!!

    واقعا میشه حداقل بتونم استاد رو راضی نگه دارم؟

    - - - Updated - - -

    از تاپیک اولم چند روز میگذره و هرچی سعی کردم درس بهونم تو این مدت نشده
    ویرایش توسط nafiseh joon : سه شنبه 07 مرداد 93 در ساعت 01:25

  2. کاربر روبرو از پست مفید nafiseh joon تشکرکرده است .

    تنهاخدا (سه شنبه 07 مرداد 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    عزیزم پدر و مادر همیشه نگران فرزنداشون هستند..میشه یه سوال بکنم؟خودت فکر میکنی چرا نتونستی فراموشش کنی؟

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 مهر 93 [ 10:09]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    254
    امتیاز
    976
    سطح
    16
    Points: 976, Level: 16
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive500 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    156

    تشکرشده 290 در 156 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مددکار اجتماعی نمایش پست ها
    عزیزم پدر و مادر همیشه نگران فرزنداشون هستند..میشه یه سوال بکنم؟خودت فکر میکنی چرا نتونستی فراموشش کنی؟
    راستش نمیدونم
    شاید به خاطر اینکه فکر میکردم همون طور که خودش میگه میتونیم دوست عادی باشیم
    و قطع ارتباط نمیکردم
    تو همین قطع نکردن ها اون واقعا چیزایی میگفت که با اینکه میدونستم هیچ وفت با من اردواج نمیکنه ته دلم خوشحال میشدم
    مثلا چون از من 2 سال بزرگتره و دو مقاله isi داشته تا حالا گاهی وقتا بهم میگفت آرزومه که یه روز موفقیتت رو ببینم
    شاید اگه کس دیگه میگفت اینقدر خوشحال نمیشدم
    با اینکه عقلم بهم میگفت که اون به من گفته خواستگاری رفته
    ولی دلم میگفت پس چرا خودش قطع رابطه نمیکنه؟ چرا ادامه میده و ..........

    اشتباه کردم
    باید همون روز که حسم رو بهش گفتم
    میفهمیدم که از این به بعد چون حسم رو میدونه دیگه نمیشه مث قبل بود
    همون جا باید قطع رابطه میکردم
    راستش در مورد مسائل من تو سه تا تاپیک دیگرم بحث شده
    و دوستان نظر به مسکوت نگهداشتن قضیه دارن
    خودم هم امروز که درد و دل با دوستان رو تموم کردم
    2-3 ساعت گریه میکردم
    تو این چند سال دانشگاه فقط سعی کرده بودم شخصیتم جلو هیچ پسری خرد نشه ( من فقط تابستون بعد پایان لیسانس یعنی پارسال یکم زیادی با این آفا چت کردم و بعدشم خسته شدم و گفتم هوب اگه احساسی نداره چرا من دو دل باشم یه بار بگم تموم شه بره فک میکردم خالی میشم یا اینور و یا اونور ولی بدتر شد)
    با دید بدی به دخترهایی که دوست پسر دارن نگاه کرده بودم

    الان فقط احساس میکنم دارم تاوان اون فکرهای بد رو میدم
    جلوی یک پسر خردددددددد شدم
    و تا عمر دارم احساس میکنم نمیتونم خودم رو ببخشم

    - - - Updated - - -

    مروز که درد و دل با دوستان رو تموم کردم
    2-3
    ساعت گریه میکردم


    با اینکه میدونم نباید با کسی درد و دل کنم
    شاید گریه هم خوب باشه
    قبلا به خودم میگفتم
    خوب اگه یه بار دعوا کنیم
    بزاره بره و من دیگه کامل ناامید شم
    یه یه ماه گریه میکنم آخرش گریه هام تموم میشه دیگه

    ولی الان همش نگرانم که وسط گریه دوباره بهش زنگ بزنم و بفهمه هنوزم تو فکرش هستم
    آخه میدونم
    دو هفته قبل بدترین چیز رو بهش گفتم
    تا حالا به روی کسی نیاورده بودم که با کی هست و با کی نیست
    ولی برگشتم بهش گفتم
    فکر میکنی من عاشق توام؟ من میدونم با کی بودی!
    اسم تک تک اون آدما رو میدونم
    ولی اصن هیچی بهم نگفت
    میتونست بگه به تو چه؟
    بعد انقدر قاط بودم
    چند روز بعدش
    که زنگ زدم بهش
    همچین گرم و صمیمی برخورد کرد و عید رو تبریک گفت که از خودم شرمنده شدم
    پرسیدم یعنی از حرف اون روز من ناراحت نیستی؟ گفت نه!
    بعدشم من حقیقت رو گفتم که تا حالا چند بار خواستم خودم آروم تموم کنم نشده
    انگار باید دعوا شه
    من نگرانم
    و اصرار کردم که بلاکم کنه که اگه خودمم دلم صاف شد نتونم باهاش حرف بزنم ----------------> همه چی رو رو کردم
    تا روز بعد هم مث آدمای مزاحم رفتم رو مخش و فک کنم 70 تا پیام فرستادم که بلاک کن تا بالاخره اس داد که انجام دادم --------------> مث مزاحما رفتار کردم
    نمیدونم مردم چرا اینجورین
    شب آخر من دارم بهش میگم این کار رو کن و از مشکلمون حرف میزنم
    اون دوباره چسبیده به اینکه برم با فلان استاد حرف بزنم و فلان کار رو کنم و فقط از زیر حرف در میره
    منم آخرش گفتم اینایی رو که میگی از کسای دیگه هم میشه پرسید من دیگه کاری به جز دعوا با تو ندارم پس کاری رو که میگم بکن

    اگه همون 9 ماه قبل تموم میکردم الان شاید آروم آروم بودم و با خیال راحت داشتم واسه gre میهوندم
    الان حالم خیلی بده
    کتاب زبان رو میزارم جلوم
    2
    ساعت میگذره
    یه پاراگراف نرفتم جلو

    نمیدونم شاید فقط باید ول کنم این مسئله رو و یه مدت فقط مجبور کنم خودم رو به خوندن ( حتی اگه زیاد جلو نرفتم )

    اشتباه کردم
    میتونستم یه دختر فوی و سنگین باشم
    شدم یه دختر ضعیف و سبک

    هنوزم میترسم وسط گریه ها زنگ بزنم بهش

    قبلنا وقتی بهش میگفتم حرف زدن با من خیانت هست به کسی که رفتی خواستگاریش
    چون تو دیگه داری زندگیت رو شروع میکنی و حس من رو میدونی
    برمیگشت میگفت اینا ناشی از افکار تو هس که خودت رو مدافع همه ی زنا میدونی
    و من اون شب هیجانزده بودم یه چیری گفتم و دیگه هم نمیگم
    الانم رابطمون عادی و حرفامون عادی هس

    ولی این بار یه جور این دروغ رو تکرار کرد انگار تو تمام این مدت رابطمون غیر عادی بود!!!!!!!!!

    ویرایش توسط nafiseh joon : چهارشنبه 15 مرداد 93 در ساعت 22:15

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array
    نفیسه جانم! نمی بایست یک پست، تو رو اینجوری گیر بندازه ها گاهی لازمه ببینی و بگذری. این توان رو در خودت تقویت کن که شدنیه.

    نترس. من که مطمئنم دیگه گوشی رو بر نمیداری و زنگ بزنی :) چون دیگه به هیچ وجه نمی خوای قدم هایی که به این سختی اومدی رو برگردی و دوباره یک ماه دیگه، چهار ماه دیگه، نه ماه دیگه، از اول همه این رنج و اندوه رو به خودت تحمیل کنی. تو با خودت مهربون تر از این حرفایی.

    راستی جی آر ای زبان می خونی یا سابجکت؟ منم دارم می خونم ها. میای مسابقه؟
    هر چیز که در جُستن آنی، آنی

    مولانا

  6. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 مهر 93 [ 10:09]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    254
    امتیاز
    976
    سطح
    16
    Points: 976, Level: 16
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive500 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    156

    تشکرشده 290 در 156 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آویژه نمایش پست ها
    نفیسه جانم! نمی بایست یک پست، تو رو اینجوری گیر بندازه ها گاهی لازمه ببینی و بگذری. این توان رو در خودت تقویت کن که شدنیه.

    نترس. من که مطمئنم دیگه گوشی رو بر نمیداری و زنگ بزنی :) چون دیگه به هیچ وجه نمی خوای قدم هایی که به این سختی اومدی رو برگردی و دوباره یک ماه دیگه، چهار ماه دیگه، نه ماه دیگه، از اول همه این رنج و اندوه رو به خودت تحمیل کنی. تو با خودت مهربون تر از این حرفایی.

    راستی جی آر ای زبان می خونی یا سابجکت؟ منم دارم می خونم ها. میای مسابقه؟
    بله
    ممنون
    دوباره درهواست قفل این تاپیک رو دادم
    ولی انگار تا قفل نشه هی میام مینویسم
    آخه امروز که درد و دل رو تموم کردم
    2-3 ساعت گریه میکردم

  7. کاربر روبرو از پست مفید nafiseh joon تشکرکرده است .

    آویژه (چهارشنبه 15 مرداد 93)

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array
    می دونم خیلی دل گرفته ای، می دونم با چه احساساتی درگیری ... فرصت سوگ به خودت بده. تنش پایان یک رابطه، شبیه مرگ نزدیکان آدمه. حق داری که بخوای گریه کنی. اما به مرور کم و کمترش کن و کمتر هم میشه. کمتر دختری پیدا میشه که شکست عشقی نخورده باشه! بقیه تونستن دوباره رو پاشون بایستن و قسمت از دست رفته روحشون رو بازسازی کنن، تو هم می تونی عزیزم
    هر چیز که در جُستن آنی، آنی

    مولانا

  9. کاربر روبرو از پست مفید آویژه تشکرکرده است .

    nafiseh joon (چهارشنبه 15 مرداد 93)

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 03 آبان 93 [ 02:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    455
    سطح
    9
    Points: 455, Level: 9
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    141

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم نفیسه عزیز و گرامی
    قبل این که نظرم رو بگم چند تا درخواست ازتون دارم لطفا مد نظر قرار بدید:

    لطفا چند تا نفس عمیق بکشید.
    لطفا اینقد توی هر پستتون به جزئیات نپردازید.چه بسا مطالبت بی اهمیت.
    لطفا مشکل اصلیتون رو به صورت مفید مختصر بنویسید.خداییش من هر پستتون رو میخونم استرس میگیرم و اعصابم به هم میریزه انقد که پست هاتون طولانی و پراکنده هست.
    اینا واسه این بود که اگه دوست دارین دوستان نظرشون رو در رابطه با مشکل شما بگن بهتون.پس لطفا شما هم درست اون ها رو هدایت کنید دیگه...
    خدایی سرم درد میکنه وقتی میخام پست هاتون رو بخونم.یه کم با بقیه پست های کاربرا مقایسه کنید ببینید ایا فرقی میکنه یانه؟

    خب...
    یه لحظه ...

    چتونه خانم نفیسه عزیز؟
    کجایی؟


    هول شدگی و عجله و اضطراب توی تمام پست هاتون موج میزنه.
    بابا شما یه خانم خیلی محترمی
    نا سلامتی تحصیل کرده ای تو بهترین دانشگاه های ایران توی بهترین رشته ها
    تازه انقد بلند پرواز و با افکار بلند هستی که به فکر اپلای هم هستی
    تا الان هیچ رابطه ی نادرستی با کسی نداشتی
    انقد شعور داری که خیلی واست مهمه که فردی که در اینده قراره همسرتون باشه از شما چه انتظاراتی داره
    اینده ی درخشانی هم انتظارتو میکشه

    حالا

    بازم دلیل لازمه تا شما به خودت افتخار کنی و از خودت راضی بشی؟
    شاید خیلی دیگه از خودت توقع بیجا داری؟چی میخای از زندگیت؟

    بابا ایشون همچین هم شاخ نیست که با هر حرفش فکر میکنی که ادم خیلی مهمی داره با شما صحبت میکنه.
    میخاید معرفی کنم ادمایی رو که با سن کمتر ازمن موفقیت هایی بیشتر از ایشون بدست اوردن و خیلی ببخشید شعورشون هم خیلی خیلی بیشتر از ایشونه؟

    متاسفانه شما خیلی از ایشون سر تری ولی خودت رو خیلی دست کم گرفتی خانومی خیلی...
    کاری به شما ندارم ولی ایشون متاسفانه از نظر شعور واقعا مشکل دارن.نمیدونم چجوری میخان تو زندگیشون پاسخ این بازی با احساسات مردم رو بدن.من که نمیتونم تصور کنم.
    اینا همه تو زندگی تجلی پیدا میکنه.حالا شما باور نکن...ولی دیدم باور کردم...

    خیلی خیلی خیلی بیش از حد دارید به ایشون و اشتباه گذشتتون فکر میکنید.
    بابا فرض که اشتباهی هم رخ داده باشه.تمومش کنید دیگه.
    عزیز طوری رفتار کنید تو زندگیتون که بزرگترین مجازات واسه بقیه ، گرفتن خودتون ازشون باشه... نه این که بیفتید دنبالشون واسه کل کل و رو کم کنی...

    متاسفانه یک رفتار بسیار زشتی که شما داشتی این بود که میخاستی تلافی کنی حرکت طرف رو.ببخشید اون وقت فرق شما با ایشون چیه؟

    شما اگه میخای به سمت اینده قدم برداری اولش باید گذشتت رو پشت سر بگذاری...


    کاری ندارم که پستم مربوط به این مشکلتون بود یانه.کلا در رابطه با خودتون دارم صحبت میکنم.

    دوست عزیز بقیه رو نمیدونم اما واسه من مهمه . انقد درک داریم بفهمیم شما چند ساعت رفتی با خودت تو خلوتت گریه کردی و ناراحت بودی...
    من هم خوشحال نیستم بابت این قضیه...

    هیچکس تو این تالار تلاشی واسه این که مشکلات شما مسکوت بمونه نداره.میشه انقد در مورد بقیه فکر نکنید؟
    یکی از دلایلی که من از جامعه ایرانی بدم میاد اینه که همه به همه چیز هم کاردارند.به هرکاری که میکنی فکر میکنند و نظر میدند.یکی نیست بگه اخه به توچه؟
    شما چیکار داری بقیه چه فکری راجع به شما میکنن؟شما اصلا حق نداری به کار ها و افکار من فکر کنی و تصمیم گیری کنی.شما هم این رفتار رو داری خیلی بد هم داری...
    من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش

    باور کنید شما هیچ مشکلی نداری.ادم نمیدونه چجوری راهنمایی کنه وقتی شما بیخودی درگیری.
    در ضمن کسی هم حق نداره به شما توهین کنه تو این تالار یا هر جای دیگه.یا ضعف شخصیتی رو بخواد به شما القا کنه.
    اگر هم هست یه مقداریش به خاطر اینه که شما بیخودی داری به افراد بی اهمیت فکر زیادی میکنی. همین...

    نظر شخصیم در رابطه با شخص محترم خود شما بود.مرتبط یا غیر مرتبط با مشکلاتتون...


    یه خط بطلان به تمام این قضیه بکشید.با خودتون اشتی کنید.اهداف جدید بسازید و از فتح اونها ،لذت زندگی رو ببرید...
    البته سعی کنید یک مقداری هم تفکراتتون رو نسبت به دیگران و رفتارهاشون بهبود بدید...

    در اغوش ارامش
    موفق باشید دوست من...


    اقا منم بازی.منم دارم جی ار ای جنرال میخونم. 504 تموم شد.حالا دارم 5000 و اسنشیال و ورد مستر میخونم.حریف می طلبم.
    نبود؟
    ایلتس هم باید امتحان بدم. دودرود دودووووو
    سال ها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت و نخواهم دانست کجایی اما،
    ارزوی من برای خوشبختی تو ، تو را در خواهد یافت و در بر خواهد گرفت
    و احساس خواهی کرد اندکی شادتر واندکی خوشبخت تر
    ونخواهی دانست که چرا...
    ویرایش توسط man-bedoone-sahar : چهارشنبه 15 مرداد 93 در ساعت 22:54

  11. 2 کاربر از پست مفید man-bedoone-sahar تشکرکرده اند .

    nafiseh joon (چهارشنبه 15 مرداد 93), رزا (پنجشنبه 16 مرداد 93)

  12. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 مهر 93 [ 10:09]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    254
    امتیاز
    976
    سطح
    16
    Points: 976, Level: 16
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive500 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    156

    تشکرشده 290 در 156 پست

    Rep Power
    35
    Array
    ممنون از دوستان
    بله من پست هایی که مربوط به مشکل خودم میشه زیادی با هیجان نوشتم
    تنها راه این موضوع این هس که ولش کنم
    بالاخره گریه هم یه جا تموم میشه

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    نفیسه خانم علت اینکه من از شماپرسیدم که فکر میکنی دلیل اینکه این آقا رو نمیتونی فراموش کنی این بود که میخواستم بفهمی هیچ دلیل واقعی وجودنداره!!!! شما نمیتونی فراموشش کنی چون خودت نمیخوای چون زیادی باور کردی هم رابطه تو هم این آقا رو... ببخشید ولی همدردی این نیست مثلا من بیام اینجا واسه هم گریه کنیم گاهی اوقات لازمه که همدیگرو رو با واقعیت روبرو کنیم عزیزم..واقعیت درباره شما اینه که این آقا شما رو معلق نگه داشته و دل و جرات تموم کردن این رابطه رو نداره تازه این خوشبینانه ترین حالتشه گلم!! خودت هم این رو میدونی ولی نمیخوای باورش کنی داری خودتو گول میزنی...خودتو متهم میکنی که بدی اون آقا به چشمت نیاد..با خودت روراست باش..اینطوریپیش بری هزار سال دیگه هم فراموشش نمیکنی و اینکه میگی مشاور گفته شش ماه تا یکسال دیگه به طورکلی فراموشش میکنی کاملا درسته ولی مطمئنم که مشاورت این رو هم بهت گفته کلا نباید باهاش ارتباط داشته باشی نه اینکه هرچند وقت یکبار باهاش تماس بگیری..موفق باشی عزیزم

  14. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 مهر 93 [ 10:09]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    254
    امتیاز
    976
    سطح
    16
    Points: 976, Level: 16
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive500 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    156

    تشکرشده 290 در 156 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مددکار اجتماعی نمایش پست ها
    ولی مطمئنم که مشاورت این رو هم بهت گفته کلا نباید باهاش ارتباط داشته باشی نه اینکه هرچند وقت یکبار باهاش تماس بگیری..موفق باشی عزیزم
    نه نگفت اون موقع اون آقا خیلی محترمانه برخورد کرد و ازم خواست اجازه بدم اگه کاری داشت باهام تماس بگیره
    به مشاور گفتم آخه میگه داره اردواج میکنه
    گفت هنوز که نکرده

    مشاور ازم خواست هودم تماسی نگیرم ولی اگه گرفت جواب بدم
    یه 2-3 ماه هم من تماس نگرفتم و اون گرفت
    ولی بالاخره شروع شد دیگه

    البته تقصیر منم بود
    همونطور که اینجا درگیرم
    تو این یه ماه موقع خرف زدن با اون هم درگیر بودم
    اون همش یه چیزی میگفت تموم کنم و آروم شم
    ولی من آتیش دعوا رو بیشتر میکردم
    هودش هم میگفت دیگه موندم چی بگم
    آخه از نظر من همون حرف اولش که تو ایمیل نوشته بود رفته خواستگاری اشتباه بود ( چون اون ایمیل جواب ایمیل دیگه ای نبود و فی البداهه زده بود ) و باید قطع رابطه میکردیم
    ولی راه قطع رابطه رو نمیدونستم
    فک میکردم اگه مث دفعه های قبل آروم نموم کنم دوباره شروع میشه

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط آویژه نمایش پست ها
    راستی جی آر ای زبان می خونی یا سابجکت؟ منم دارم می خونم ها. میای مسابقه؟
    نقل قول نوشته اصلی توسط man-bedoone-sahar نمایش پست ها
    اقا منم بازی.منم دارم جی ار ای جنرال میخونم. 504 تموم شد.حالا دارم 5000 و اسنشیال و ورد مستر میخونم.حریف می طلبم.
    نبود؟
    ایلتس هم باید امتحان بدم. دودرود دودووووو[IMG]file:///C:\Users\sepideh\AppData\Local\Temp\msohtmlclip1\0 1\clip_image001.gif[/IMG]
    راستش من در حال مطالعه ی 1100 هستم و تو سایت آکادمیا کافه گروه تشکیل دادم

    موفق باشید
    این تاپیک رو هم درخواست دادم قفل کنند

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط مددکار اجتماعی نمایش پست ها
    نفیسه خانم علت اینکه من از شماپرسیدم که فکر میکنی دلیل اینکه این آقا رو نمیتونی فراموش کنی این بود که میخواستم بفهمی هیچ دلیل واقعی وجودنداره!!!!
    راست میگید دلیل واقعی دوست داشتن این آقا نبود
    ادامه ی رابطه ی اشتباه بود که به عادت تبدیل شده بود
    الانم مث یه معتاد فعلن باید ترک کنم
    ببخشید که باید درخواست قفل تاپیک رو بدم
    چون فعلن باید هرچیزی که مربوط به این آدم میشه رو ازش دور باشم

    - - - Updated - - -

    اگه رابطه ای نبود و من زیادی باورم شده بود پس چرا اون دروغ خواستگار رو به من گفت
    پس اونم زیادی باورش شده بود
    من اگه چیزی هم زیادی باورم بود تو ذهنم بود و نه جای دیگه
    ولی اون باور بیش از حدش رو بروز داد

    دروغش اشتباه بود
    میتونستیم هر دو فرض کنیم رابطه مون چیزی نیس و به زندگیمون بپردازیم
    من زیادی باورم شد که شاید دوستم داره
    اون زیادی باورش شد که من دوست دخترش هستم و بره ازدواج باید از شر من خلاص شه
    در حالی که من قویا میگم ما دوس دختر و پسر هم حتی نبودیم
    آخه واقعا هیچ ارتباطی نبود


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.