سلام دوستان ببخشید دیروز متنم کامل نبود چون تازه واردم دچار مشکل شدم تو ارسالم وگرنه متنو کامل نوشته بودم.دوباره براتون مینویسم امیدوارم بخونید وراهنماییم کنید.متنم یه کم طولانیه امیدوارم خسته نشید و تا آخر بخونید.
من 23 ساله همسرم 28 ساله و 2 ساله ازدوج کردیم.
من دانشجوی ترم 7 معماریهمسرم دیپلم البته دانشگاه میرفت که بخاطر کارش ادامه نداد.
همسرم دوست برادرم بود و باهم رفت وآمد خونوادگی داشتیم درعرض یکماه هم خواستگاری و عقدمون انجام !!!!
ما در کل زندگی خوبی داریم تا وقتی که یه مشکل کوچیک پیش نیاد و....
تو زندگی عادیمون همسرم خیلی مهربونه از لحاظ محبت کردن بهم کم نمیذاریم و رابطه خیلی خوبی باهم داریم و تقریبا به حرفام وخواسته هام گوش میده و عملی میکنه.
در کنار همه اینا اخلاقای دیگه ای هم دارهکه دیو انه کنندهاس : خیلی زود عصبانی میشه ،قهرای طولانی میکنه ،لجبازه ،زورگو ،خودخواه و....
مواردی رهمیشه توهم اینو داره که من با خونوادش مشکل دارم یا دوسشون ندارم درحالی تا حالا نه با مادرش نه خواهراش و نه هیشکی هیچ مشکلی نداشتیم که همیشه ام با هم خوب و صمیمی بودیم حتی اکثر اوقات تو بحث و دعواهامون حق رو بمن میدنو که همیشه سرش دعوا داریم یکی یکی میگم.
همیشه توهم اینو داره که من با خونوادش مشکل دارم یا دوسشون ندارم درحالی تا حالا نه با مادرش نه خواهراش و نه هیشکی هیچ مشکلی نداشتیم که همیشه ام با هم خوب و صمیمی بودیم حتی اکثر اوقات تو بحث و دعواهامون حق رو بمن میدن.
بدون اجازش هیچ جا نمیتونم برم و هیچوقتم اینکارو نکردم ولی گاهی احساس میکنم مثل یه اسیر باهام رفتار میکنه.اصولا هیچوقت نمیذاره تنهایی برم خونه دوستام خواهرم داداشم فامیلام ،وقتیم دعوت بشیم اگه احیانا دوس داشته باشه میریم وگرنه بیشتر اوقات مجبورم برای اینکه خونوادم چیزی نفهمن بهشون دروغ بگم که چرا نیومدیم(مهمون اومد ، مریض شدم ، امتحان دارم و...)
چون خونواده هامون ازمون فاصله دارن همیشه آخر هفته ها یا تعطیلات رو میریم یهروز خونه ما یه روزم خونه اونا(البته اینم وقتیه که آقا دلشون بخادا وگرنه مدام باید خونه اونا باشیم) ،جدیدا هم که میگه ازین به بعد 2 هفته یه بار اگه من دوس داشتم میریم خونه شما.خونواده من هیچوقت هیچ بی احترامی بهش نکردن همیشه رو چشاشون میذارنش ولی میگه بهم احترام نمیذارن(البته اینم جدیدا میگه ها).همیشه مشکل یا کاری هم داشته باشیم خونواده من کمکمون میکنن و تا بحال خونواده
همسرم هیچ کمکی به ما نکردن حتی موقه عروسی.شده گاهی وقتا همسرم کمکشون کرده ،در کل خونواده من بیشتر هوامونو دارن ولی خونواده اون پسراشون که مستقل میشن میذارن به حال خودشون.
ما خونوادگی خ بهم وابسته ایم و وقتی این رفتارارو داره میترسم بقیه از مشاجره هامون باخبر بشن.مامانم هرروز بهم زنگ میزنه و همیشه آخر هفته ها ازمون میخاد که بریم و وقتی من مدت کمی رو اونجا میمونم ناراحت میشن ولی واسه خونواده اون فرقی نمیکنه که آخرهفته بریم یا نه اصولا هم نمیزنگن علت نرفتنمونو بپرسن.
شوهرم عقیده اش اینه که من عروس این خونوادم و باید بیشتر وقتمو اونجا بگذرونم و اگه انقد به خونوادم وابسته ام نباید ازدواج میکردم!!!!!!حتی وقتی تنهایی میرم باید خونه پدرشوهرم باشم.
قهرهای طولانی و بی دلیل که همیشه ام منو مقصر میدونه و تا حالا یک بار هم نشد اشتباهاتشو قبول کنه در آخر هم که بعد یک هفته ده روز دو هفته قهر طاقت من تموم میشه باید برم سمتش و ازش معذرت خواهی کنم و قبول کنم که من مقصر بودم بعد اونم با کلی ناز و گفتن اینکه همیشه همینه اشتباه میکنی بدش فقط یه معذرت خواهی ولی باز تکرار میکنی تا شاید اشتی کنه.
این قهرهای هفته ای همیشه بخاطر چی بوده؟ مثلا : چرا من عروسی داداشم رفتم آرایشگاه( 2 هفته قهر با کلی دعوای وحشتناک) ، چرا وقتی اجازه داد برم خونه خالم یه ساعت دیرتر امدم( از نظر اون چون پررو شدم بهم اجازه داد برم!!!) ، و مسئله اخیر سر اینکه من حرفی رو که خودش قبلا بهم گفته بود وناراحتم کرده بودم به شوخی به خودش گفتم تا بدونه چه دردی داره و الان 11 روزه قهریم ، دیروز رفتم سمتش ولی اون دریغ از اینکه دستمو بگیره.
همیشه تو دعواهامون از نقطه ضعفم استفاده میکنه تهدیدم میکنه (نرفتم خونه پدرم و همه فامیلم).امشب خواهرم افطاری دعوتمون کرده بود انقد التماسش کردم وباز گفتم ببخشید مقصر من بودم تا با کلی تهدید و شرط و شروط بزور راضی شده بریم.
زندگی بهم نمیده همه چی باید با هماهنگی اون باشه ،اعتماد به نفسمو ازم گرفته و میخاد که همیشه متکی به اون باشم.دعواهامون همیشه سر چیزای بیخود بوده ولی همیشه با قهرهای طولانی که تو این قهرها بی نهایت لجبازی میکنه و دقیقا کارایی رو میکنه که من بدم میاد و یا از نقطه ضعفم که خونواده امه استفاده میکنه.
دو سه ماه قبل تقریبا 8 ماه بود که ما هیچ دعوایی نداشتیم چون خیلی راحت بهم اجازه میداد هرجا برمو کلا مخالفت زیادی با خواسته هام نمیکرد و حتی وقتی سر یه چیز کوچیک قهر میکردم خودش میومد با شوخیاشتی میکرد تا 3 ماه پیش که دوباره اخلاق قبلیش برگشته میگه وقتی بهت اجازه میدم فلان کارو بکنی یا فلان جا بری پررو میشی!!!!!
و الان 3 ماهه که ما مدام jو جنگیم سر همین مسائل بی ارزشی که گفتم و همیشه ام میگه خودت دوس داری باهات اینطوری رفتار کنم ، خودت میخای زندگیمونو خراب کنی همیشه دعوا باشه
سرتونو درد آوردمولی باید همه چیزو میگفتم تا راهنماییم کنید من همسرمو زندگیمو دوس دارم. بگید چیکار کنم تا به چند ماه قبلمون برگردیم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)