با سلام خدمت همه دوستان
بچه ها اول میخوام بگم داره ذره ذره آب میشم و تقریبا دارم نابود میشم و راهی جز خودکشی جلوی خودم نمیبینم
من عاشق نه بلکه دیوانه یه دختریم بچه ساری هستش و من آذربایجان و این دختر هدیه خداست به من که ماجراها دارد ... گفتنش زیاد مهم نیست
بزارید اینطور بگممن چهار ساله با همیم صیغه هم کردیم سال اول به خاستگاریش زفتم ندادن
با تلاش همدیگه دونه دونه اعضای خانوادشو راضی کردیم و تقریبا بعد دو سال بهاشون زندگی میکردم پدر و مادرش فقط رازی نبود ولی مدونستن با منه خیلی سختی کشیدیم و لی عشق ما هیچ وقت دعوای نداشت حتی کوچیکترین فوشی نبود با بدبختی و سختی و فشارها کشیدیم تا سه ماه پیش که خانومم یکدفه گفت میخوام جدا بشم به هیچ دلیلی به هیچ چیزی بگم ذره ای مشکل بود نبود هیچی نبود ولی یهو اینو گرفت دختری که نمیدونم چرا اینکارو کرده ولی خدا همونطرو که پشتم بوده و راضی به اینه که من و اون بهم برسیم خلاصه بگم هر کاری کردم اما میگه نه حتی مادرشم راضی شده حتی باباشم اگه دختره راضی بشه راضی میشه
اما میگه نه نه
نمیدونم چرا هرچقدر التماس میکنم میگه نه
میگم هر کار اشتباهی کردم بگو جبران کنم میگم حق طلاق و میدم بهت هرچی دارم به نامت میکنم هرکار بگی میکنم هر شرایطی بگی فراهم میکنم میگم هر مشکلی دارم بگو حلش میکنم میگم یه فرصت بده جبران کنم ببینی میکنم یا نه اما میگه نه توروقرآن کمکم کنید
نمیخوام از دستش بدم
بخدا دارم آب میشم توروخدا کمکم کنید
توروقرآن یکی دستمو بگیره دارم ذره ذره میمیرم تنها میتونم خودکشی کنم دیگه تحمل ندارم
منتظر کمکهای شمام
علاقه مندی ها (Bookmarks)