من نمیدونم چیکار کنم): قبلا هیچ حسی نسبت به هیچ زن و دختری نداشتم اما امروز یک دختر دیدم .میخواهم با او ازدواج کنم.چیکار کنم؟از کجا شروع کنم؟چیکار کنم؟ نه خواب دارم نه خوراک لطفا بگید چیکار کنم؟هرکاری باشه میکنم.
تشکرشده 56 در 36 پست
من نمیدونم چیکار کنم): قبلا هیچ حسی نسبت به هیچ زن و دختری نداشتم اما امروز یک دختر دیدم .میخواهم با او ازدواج کنم.چیکار کنم؟از کجا شروع کنم؟چیکار کنم؟ نه خواب دارم نه خوراک لطفا بگید چیکار کنم؟هرکاری باشه میکنم.
تشکرشده 18 در 9 پست
bichare22 (یکشنبه 05 مرداد 93)
تشکرشده 7,555 در 2,378 پست
یه روانپزشک برو
یکی از دوستان اینجا می نوشت که دکتر ظهیرالدین مطبش سمیه است تو تهران خوبه اگه تهرانی برو یا یه روانپزشک خوب پیدا کن خودت
bichare22 (یکشنبه 05 مرداد 93), Mr.Anderson (شنبه 28 تیر 93)
تشکرشده 166 در 82 پست
بابا دمت گـــــــــــــــــرم
چ عكس العملي داري
يه روزه به فر چاره افتادي؟
خيلي عاليه
مينوش خانوم درست ميگه
برو پيش روانشناسي چيزي تا كمكت كنه
البته
خيلي هم نترس
ماها همه شديم
هنوزم زنده ايم
نه ميميري
يه هالاك ميشي
يه زندگيت تموم ميشه
نه بدون اون بدخبت ميشي
حالا ايشالا كه اصلا خيلي قبل از اين مزخرفات تكراري مشكلت حل شه
bichare22 (یکشنبه 05 مرداد 93)
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
درود دوست عزیز
چند سال دارید؟
شغلتان چیست؟
چقدر درآمد دارید؟
سربازی رفتی خونه داری؟
معیارت واسه ازدواج چیه؟
عشق در یک نگاه
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
bichare22 (یکشنبه 05 مرداد 93)
تشکرشده 1,236 در 375 پست
این حرفو توی یه پست دیگه زدم ولی شاید باید اینجا تکرار ش کنم البته مخاطبم یه خانم بودن:
توی پست قبلی یه سر طناب(خوب سر نخ نبود دیگه-یه عشق شدید که بعد هفت هشت سال خاطره اش توی ذهنم کمرنگ شد ) از خودم دادم و امیدوارم مِزاحم رو خیلی به دل نگرفته باشین .
خب میخوام فرض کنم شما حالا میخواید از من یه سئوال بپرسید و اون اینه که الآن بعد از گذشت این همه مدت احساستون در اون مورد چیه و اینکه دوست نداشتید همون موقع شرایط وصالتون با هم جفت و جور میشد؟
جواب سئوال اولتون رو اینجوری میدم که با اینکه برای اون احساسم احترام قائلم (شخصا الآن اسمشو عشق نمیذارم با اینکه به شدت در درون خودم به اون پر بال داده بودم و به قول شما تمام خیال آیندمو توی ذهنم با اون میساختم ولی هیچ کس از درونم خبر نداشت البته جز مادرم که با یه نگاه همیشه همه چیزو از درونم میخونه ) ولی با عنوان یه تجربه خام و بدون درک درست ابعاد موضوع تا حد زیادی بهش لبخند همراه با شکرگزاری میزنم.
جواب سئوال دوم رو هم یه جورایی توی همون جواب اولم پاسخ دادم.واقعیت اینه که الآن خیلی خدا رو شکر میکنم که شرایطم برای ازدواج اونقدر غیر ممکن بود که حتی نمی تونستم مسئله ام رو با کسی در میون بذارم با این که قلبم زیر بار اون احساس تا سال ها به شدت زخمی و غصه دار بود!!!!!!!!!!!
فکر میکنم جواب غیر منتظره ای بود برای همین بد نیست که در موردش کمی توضیح بدم.نمیدونم کی به این جواب برسید ولی با شناخت از همه ویژگی های مثبتی که از اون زمان خودم دارم خیلی راحت میگم مهارت همسر بودن و مدیریت روابط مختلف جدیدی که در زندگیم ایجاد میشد رو نداشتم و این عیبی بود که هم خودم از نزدیک شاهد از هم گسستن چه آدم هایی با چه عشق هایی تا حالا بودم و هم نمونه معضلات بسیارِ اون رو توی همین سایت هم خودتون میبینید.
ساده بگم ازدواج با اون چیزی که الآن فکر میکنید خیلی فرق داره و شما باید با مطالعه و استفاده از تجربه دیگران با واقعیت این موضوع روبرو بشید. واقعیت اینه که فردا روز ممکنه شما با ویژگی های زنانه تون به خاطر بوی بدن همسرتون بعد از یه مدتی از شوهرتون زده بشید اگه همون آقا اهمیت این موضوع رو توی روابطش با یه زن ندونه ،و به حلش کم توجه باشه از همین جا میتونه دومینوی فروپاشی روابط شکل بگیره (اینها چیزهایی هست که وجود داره و در حدیث حضرت رسول هست که زنان یهود به خاطر رعایت نکردن نظافت شوهرانشون به سمت زناکاری رفتن)و از اون جایی که زنها مشکلاتشون رو دسته بندی نمیکنن این موضوع به طور ناخواسته به ابعادی از زندگی که ممکنه هیچ ربطی به این موضوع نداشته باشه کشیده بشه.(این یه مثال بود)
حرفی که میخوام بزنم اینه که عشق مثل یه گل ظریفه که نیاز به مراقبت و تیمار داره و اگه آگاهی ها و مهارت های مراقبت از اون که در انواع بسترهای روابط دو فرد با خانواده هاشون ،دوستانشون و.......در افراد وجود نداشته باشه خیلی زود آسیب میبینه و حسرت و تاسف از یادآوری زیبایی های اون گل باقی میمونه.
با این مقدمه شمارو به مطالعه و شناخت خیلی بیشتراز خودتون ،آقایون ،و شناخت درست ازدواج دعوت میکنم .انشاالله که خیر و سعادت هر دو دنیا شاملتون بشه.
bichare22 (یکشنبه 05 مرداد 93)
تشکرشده 28 در 13 پست
باسلام بیچاره22 من خودم به شدت عاشق بودم و چشمم هیچی رو نمیدید حتی چیزایی که الان میفهمم خیلی واضح بوده و خیلی مهم که من نادیده گرفته بودمش در انتخاب همسرم میدونی چرا چون من تنها با دلم تصمیم گرفتم ولی از نظر منی که شاید هزار بار بیشتر از تو عاشق بودم علاوه بر دل عقلم باید دخیل کنیم و ملتمسانه ازت میخوام با چشم باز تصمیم بگیری به حرفه عزیزانت راجب این ازدواج گوش بده چون اونا با چشمه باز و از بیرون دارن به این ماجرا نگاه میکنن یه چیز دیگه ام بگم فکر نکن چون من به خواستم که اون موقع فقط رسیدن به همسرم بوده رسیدم بخاطر این خیلی راحت میگم اگه عقلت گفت نه توام به دلت بگو نه بخاطر تجربه م میگم منم بی نهایت عاشق بودم و تفاوتای فاحشمونو ندیدم و الان زندگیم تو منجلابه پس خواهش میکنم خواهش میکنم هزابار خواهش میکنم با چشم باز تصمیم بگیر
موفق وخوشبخت باشی
bichare22 (یکشنبه 05 مرداد 93), khaleghezey (دوشنبه 30 تیر 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 30 تیر 93)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)