سلام . قبلا از همه دوستان که منو در حل مشکلم کمک می کنند ممنونم .
من توی یک دوره از زندگیم توی یک فضای ذهنی قرار گرفتم که دیگه نمی تونستم با بقیه ارتباط برقرار کنم. این دوره که می گم از اواسط دانشگاه شروع شد و دقیقا با کتاب خوندن و مطالعات فلسفی و ... شکل گرفت. این "بقیه" که می گم دوستای قدیمی و فامیل ها بودن . از این دوره به بعد من فقط دنبال افرادی می گشتم که باهاش بحث کنم.راجع به دین و خدا و... وکارم شده بود کوبیدن افکار (معمولا مذهبی) دیگران. چند بار هم با فامیل هام این کار رو کردم. تا روشنفکر شدنم رو به رخ اونها بکشم و اعلام کنم که خیلی می فهمم. بعدش که دیدم اهل بحث نبودن و حرفهای منو نمی فهمدن دیگه حرف نمی زدم. و مهمونی هم به خاطر اینکه وقت تلف کردن بود نمی رفتم. چون نمی خواستم به یه مشت چرندیات راجع به معامله زمین و خونه و ماشین و ... گوش بدم. و این باعث شد که به این کار عادت کنم. و الان کار به جایی رسیده که همه چیز به هم ریخته. چون به هر حال گاهی باید به مهمونی برم. ولی توی جمع فامیل دیگه نمی تونم با کسی رابطه داشته باشم و حرف بزنم. با اینکه در جمع دوستام به راحتی حرف می زنم اما توی جمع فامیل استرس می گیرم و دست و پام رو گم می کنم. و این برای خودم و خانواده ام باعث سرزنش و سرکوفت شده. و انگار به این ﮊست روشنفکری برام عادت شده . و ناتوان شدم. واقعا الان دیگه برام مهمه که بتونم با بقیه یک رابطه خوب داشته باشم کهدیگه نمی تونم. موقع حرف زدن توی جمع فامیل عصبی می شم. و خودم رو گم می کنم. اصلا صدام هم تغییر می کنه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)