با عرض سلام خدمت همه دوستان گرامی
مشکلی که میخواهم با شما عنوان کنم مشکل خودم نیست مشکل یکی از اعضای خانواده ام است. من دو برادر دارم که یکی ازدواج کرده و دیگری که فرزند آخر خانواده است 28 سال و دارای مدرک فوق لیسانس است.مشکلی که این برادرم دارد این است که به شدت منزوی و گوشه گیر و پرخاشگر است. سر کوچکترین مسئله که بیشتر موارد اصلا به اون ربطی ندارد دعوا راه می اندازد اصلا هم اهل منطق و عقلانی فکر کردن نیست .یک شخصیت خاصی دارد به هیچ عنوان نمی توانی مسئله ای را به او بقبولانی از رو در رو شدن با موقعیت های جدید به شدت واهمه دارد و به شدت واکنش نشان می دهد. الان دو سال است که مدرک فوق خود را گرفته اما اصلا فکری براییافتن کار به آب و آتش نمی زند. ترجیح می دهد کاری داشته باشد که کنج خانه نشسته و آن را انجام دهد چون مدرکش مترجمی زبان است اینطور که مادرم می گوید کار مترجمی(گهگاهی) در خانه انجام می دهد.مدتی پیش برادرم بدون اینکه به او بگوید او را برای آموزش رانندگی ثبت نام می کند که به شدت واکنش نشان می دهد. در حالیکه خیلی از پسرها با وارد شدن به سن قانونی اولین کاری که انجام می دهند گرفتن گواهی رانندگی است. خود من با کمک همسرم دو بار کار با موقعیت عالی برایش پیدا کردیم اما با یک مشت حرفهای بی سر و ته که حتی آدم نمی دونست چه باید جواب داد کارها را رد کرد. گاهی انقدر بچه گانه حرف میزند و جواب سوال می دهد که انسان فکر می کند عقل درست و حسابی ندارد به شدت از دیگران طلبکار است انگار همه عالم و دنیا به ایشان بدهکار است و اگر کسی برایش کاری انجام دهد انگار وظیفه اش بوده. اخلاقهای خیلی بدی دارد چندین بار روی دیگران(اعضای خانواده)دست بلند کرده اخیرا به شدت با شوهر خواهرم درگیر شده.همه ما بارها به مادرم گفته ایم که این پسر از لحاظ روانی مشکل دارد و نیاز به درمان دارد اما متاسفانه به شدت از طرف مادرم مورد حمایت قرار می گیرد و از نظر ایشان او سالم است و دیگران مشکل دارند(متاسفانه مهر بی جای مادری به جای منطقی فکر کردن)
نکاتی در مورد کودکی او هست که شاید در حل مسئله بی تاثیر نباشد....اینکه از 9 ماهگی به علت تب بالا دچار عارضه تشنج شد و تا 5 سالگی این مشکل را داشت در طول این مدت یکبار به کما رفت و در اثر تشنج خونریزی معده کرد که با هزار نذر و نیاز سلامتیش را بدست آورد دکترها گفتند که تا 5 سالگی باید قرص فنوباربیتال مصرف کند که مصرف کرد و از 5 سالگی دیگر دچار چنین عارضه ای نشد در کودکی هم منزوی بوذ و این حالت اودر سن بلوغ شدیدتر شد به طوری که در هیچ مناسبتی و برنامه خانوادگی و رفت و آمد شرکت نمی کرد و همه این را می دانستندو اکنون تبدیل به پرخاشگری شده است به هیچ عنوان حتی یک دوست صمیمی ندارد و در تمام دوران تحصیلش هم همینطور بود. تنها علاقه ای که در زندگی داشت همان درسش بود هیچ علاقه ای به ازدواج نشان نمی دهد به طور کلی یک معضل بزرگ در خانواده شده و از همه بدتر حمایتهای بی جای مادرم مشکل او را دوچندان کرده چون از نظر ایشان او کانلا عاقل و فهمیده است. خلاصه اینکه تبدیل به فردی شده که تقریبا همه از او متنفرند و هیچ حسابی رویش باز نمی کنند به شدت از شوهر من و شوهر خوارم طلبکار است (مخصوصا شوهر خواهرم) از همان اوایل ازدواج خواهرم ، با همسرش رابطه خوبی نداشت و در حالیکه اصلا به او ربطی نداشت می گفت که این مرد خواهرم را بدبخت کرده در حالیکه خواهرم خوشبخت بود و شوهرش مرد بسیار با ایمان، معتقد ،مظلوم و دوست داشتنی بود فقط از لحاظ مالی کمی مشکل داشت اما او بارها با رفتارهایش به او توهین می کرد چند بار هم به طور ضمنی به همسر من توهین کرد و من نگذاشتم همسرم متوجه شوچون ما از لحاظ مسافتی فاصله زیادی با خانواده ام دارمدر انجام بعضی کارها خیلی به اصطلاح دست و پا چلفتی است و کاملا مشخص است که اعتماد به نفس ندارد
با همه این تفاسیر و پرگویی من خواهش میکنم بگویید چه باید کرد ؟
و راه حل این مشکل چیست؟
من حتی احساس میکنم که او احتیاج به مصرف داروی خاصی دارد ..
ممنون از پاسختون
منتظرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)