سلام
نمی دونم حرف احمقانه ایه یا نه اما احساس می کنم می خوام همسرم دوستم باشه تا همسر
تحمل همدیگه برامون زیر یک سقف سخته اما زیر دو تا سقف جدا راحت تریم
الان دو ماهه که من خونه خودمم و اون خونه مادرش خیلی مصمم بودم برای طلاق و البته هنوز هم هستم تمام مشکل من بارداریمه که الان 5 ماهمه نمی دونم برای آینده بچه ام چی خوبه ؟
همسرم مسئولیت پذیر نیست دائم فکرهای عجیب غریب می کنه همش دنبال راهیه که فرار کنه مسئول کسی نباشه دنبال پناهندگی تو یه کشور و رفتنه که البته هیچ پولی نداره و یه چند تا قسط گردنشه که نمی تونه ازشون شونه خالی کنه از طرف دیگه اون ابهت و مردانگی رو برام نداره قبولش ندارم مدام نسبت بهش احساس دلسوزی تو دلم دارم خودش هم قاطی کرده کسی رو نداره بی پوله و گرفتار نمی دونم من مهریه ام رو بخشیدم و حق طلاق و حضانت بچه رو ازش گرفتم نمی دونم ارزش داره برای زندگی دوباره تلاش کنم یا نه ؟؟؟؟؟