جناب فرهنگ شما خیلی پر دل و جراتی اینو بازگو کردین، فکر کنم الان بیاین درست مثله قبل خیلی جبهه بگیرن نسبت به این موضوعی که بیان کردین و بگن حل شده.:)
جناب بی وفا
آقای فرهنگ27 اصلی ترین مشکل و ریشه و بیان کردن.
یسری موارد دیگه هم به ذهن من اومد اما ننوشتم چون گفتم دیگه خودتون بهتر میدونین منم بگم بهم میگین حل شده اونا نیست و کلی مارو محکوم میکنین به سواستفاده از اطلاعات قبلی!!
اما ریشه های این مشکل چند تاست:
1.دلسوزی بیش از حدتون برای همکارهای خانومتون که اصلا نیازی نیست.
این مطلب تاحالا مشکلات زیادی براتون داشته.
هم اینکه یکبار بعد ازدواجتون گفتین نمیتونین بهشون بگین ازدواج کردم و سطح پیامک هاشون کمتر کنن. و اتفاقا فکر میکنین برعکس راحتتر شدن.
و یک مشکل دیگه ای که براتون ایجاد کرده بودن این بود که چند تاشون زمانی که خانومتون برای اولین بار وارد شرکتتون شدن هنوز نیومده و شمارو ندیدن همکارخانومتون حرفی بهشون زدن که باعث شده ایشون گریه کنان راهی خونشون بشن و شما هم همکارتون و اخراج کردین اما
این مسله تو ذهن خانوم حل نمیشه میمونه( البته فکر کنم اون لحظه ایشون هنوز با شما ازدواج نکرده بودن)
یا یکبار همکارتون بشما پیامک های عاشقانه میده حالا درسته که شما اون مسله و میگین حل کردم زدم تو گوش اون دختر.
اما بازم این ها تو ذهن همسرتون میمونه.
2.مسله بعدی هم راحتی شما با دخترهای فامیلتون بوده( گفتین این راحتی و بعد ازدواجتون از طرف خودتون گذاشتنین کنار، ولی خب یک احتماله ممکنه خانومتون اینطور فکر نکرده باشن.)
من فکر میکنم موارد اول بیشتر ریشه این مشکله اگه درست خاطرم باشه شما حتی در تاپیک های قبلیتون هم میگفتین که خانومتون خیلی پیام میدن یا یهو میاین شرکتتون اونم وقتی سرتون خیلی شلوغه.و شما زیاد خوشحال نمیشدین از این کارشون، درسته؟
همه ی اینها نشان از این داره که اون مسایل رابطه شما با همکارهای خانومتون حل نشده باقی مونده
یک خانوم این موارد و دیده انتظار دارین براحتی فکر کنه واقعا هیچی نبوده و نیست؟
شما باید خیلی صبور باشین.تا این مورد و بفهمن .
اون همه شما همکار دارین، هروز بیشتر از خانومتون با شما هستن خب معلومه احساس خطر میکنن دیگه. اونم با این داستان هایی که براتون ساختن
خانومها روحیه حساسی دارن این مسایل براحتی از ذهنشون نمیره شما فکر میکنین حل شده، بله زبوتا میگه حل شده چون نمیخواد بحثی پیش بیاد.
چون نمیخواد شمارو ناراحت کنه.
چون نمیخواد شما بدونین نسبت به همسرش بی اعتماده .
اما رفتاراشون کامل نشون میده که اون حس اعتماد و هنوز پیدا نکرده.
چون مدت زمان تلاش و صبر شما کم بوده.
باید صبورتر باشین تا اعتماد کنه .
با یکم.عصبانیت و دلسردی شما اون بی اعتمادی دوباره شکل میگیره.
مطمعن باشین خانومتون هم اینجارو اگه بلد بودن حرف برای گفتن زیاد داشتن مثل شما میتونستن کلی از مشکلات زندگیشون تاپیک بزنن و راه حل بخواین.
از همه مهمتر اینه که ایشون تو خونه تنهاست و بیکار و میتونه کلی فکر و خیال بکنه.
میگین خوشحالتون تاحالا نکردن اما بنظرم اینکارو کردن اما بلد نبودن.
مثلا ایشون فکر کردن شما خیلی دوستشون دارین اگه یهو بیاین شرکتتون خیلی ذوق زده و سورپرایز مشین یا از این قبیل کارها.
تا حالا براتون غذای مورد علاقتونو و درست نکردن؟یا....
ایشون مثله شما هنوز تو محیط اجتماع نیستن درسته؟
چرا یکبار نمیشینین و باهم صحبت نمیکنین و از مشکلاتتون نمیگین؟ مثلا بگین چه چیزهایی خوشحالتون میکنه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)