با سلام و ممنون كه اومدين.
من اصلا از اون دسته افراد نيستم كه دائم به روزهاي قديم فكر ميكنند و خاطرات خوب و بدشون رو مدام نبش قبر ميكنند. اما مشكلي دارم كه من رو بي نهايت اذيت ميكنه. من حافظه فوق العاده قوي دارم، در تمام زمينه ها حافظه ام بصورت غير عادي قوي هست.
مشكل من اين هست كه با وجود اينكه اصلا و ابدا به سمت ياداوري خاطرات بد قديمي نميرم، اما هر عنصر بسيار ريزي كه روزانه باهاش برخورد كنم و به نوعي به ماجرايي در قديم مربوط باشه، باعث ميشه تمام و كمال اون اتفاق بد به يادم بياد وتلخي اش رو با تمام وجود مثل همون روز اول حس كنم. البته سعي ميكنم از سيستم توقف فكر هم استفاده كنم، اما مشكل من اين نيست كه مدت طولاني به اين خاطرات فكر ميكنم كه حالا سعي كنم با توقف فكر مشكلم رو حل كنم.
يك مثال ميزنم: مثلا يكي از عزيزانم كه بسيار فرد محترم و منطقي و دوست داشتني هست، يك روز كه جايي با هم بوديم از حال ميره و نيمه بيهوش ميشه، برديمش دكتر و تشخيص دادند كه در اثر دوز بالاي داروي ارام بخش مسموم شده و خطر بسيار جدي تهديدش ميكنه. خيلي جو وحشتناكي بود و همه شكه شده بودند و اشك و ناراحتي و از اين داستانها. دكتر كشيك دارويي اورد و ميخواست ايشون بخورند حتما، اما اصلا نميتونستن راضيش كنند به اين كار و حالا تصور كنيد اين همه ادم دارن التماس ميكنند به ايشون كه دارو رو ميل كنه و خلاصه بسيار اوضاع ناراحت كننده اي شده بود. داخل اين دارو كه دكتر تجويز كرد مآده اي شبيه به زغال بود و حتي خود دكتر اين كلمه زغال رو به زبون أورد.. خلاصه اون روز ماجرا به خير و خوشي خاتمه يافت، ايشون هم حالشون خوب شد. من هفته قبل مهمون بودم جايي و قرار شد بريم زغال بخريم براي كباب، لحظه اي كه كلمه زغال رو به زبون اوردن، تمام اين ماجراي تلخ از اول تا اخرش در ذهنم به صورت خيلي شفاف و دردناك به تصوير دراومد واقعا حتي از روز اول هم ناراحت كننده تر بود.
ببخشيد كه طولاني شد، حالا اين فقط يك مثال بود، من هر روز و هر روز اين ماجرا برام اتفاق ميوفته و خيلي اذيت ميشم. اصلا نميدونم راهي وجود داره كه اينها در ذهنم نياد يا نه..
منتظر نظراتتون هستم. ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)