در واقع چه شما زندگي را با عشق شروع کرده باشيد، يا شروع نکرده باشيد، نياز به بينش و مهارت براي ادامه آن داريد.
هيچ زندگي به خاطر دوست نداشتن يکديگر از هم نمي پاشد،
بلکه به خاطر عدم مهارتها ودانشهاي کافي و آشنا نبودن به مسائل ارتباطي و ....، زندگي به باد مي رود.
البته اين مسائل ريشه آن چيزي است که زوجين مي گويند همديگر را دوست ندارند يا به هم عشق نمي ورزند.
شما فرموده ايد پس از اين سالها عشق به وجود نيومده....،
من يک سئوالي دارم ، مگر عشق در خلا ايجاد مي شود. مگر نه اينست که عشق وابسته به دو نفر است.
و هر دو نفر بايد بذر عشق را آبياري کنند، به موقع کود بدهند،
غذا بدهند ،علفهاي هرز آن را وجين کنند، آفت زدايي کنند و .....، تا از نتيجه اين عشق بهره مند شوند.
1- ابتدا خودتون به تنهايي به يک روانشناسي باليني ( نه مشاور خانواده) ، مراجعه کنيد، و به سئوالات او در مورد جزئيات شخصيتي همسرتون پاسخ بدهيد. تا اگر مشکل خاص همسرتون هست، بر شما مبرز شود.( چون اکثرا افراد در مسائل خانواده نقش خود را مثبت و همسرشون را منفي ارزيابي مي کنند. در واقع يکي از علل اينکه در چنين خانواده هايي تغيير مثبت صورت نمي گيرد اينست که هر دو منتظر اقدام اساسي از طرف مقابل هستند.- اينجا کليک کن و اين مقاله را مجددا بخوان)
2 - اگر تشخيص مشکل يا اختلال در همسرتون چه به لحاظ شخصيت ايشان مثل وسواس، چه به لحاظ مشکلات ارتباطي و مهارتهاي زندگي احراز گرديد، نوبت به گام سوم مي رسد.
3 - با قاطعيت به همسرتان مي گوئيد که سعي داريد تمام تلاش خود را در بهبود وضعيت زندگي انجام دهيد. و اول هم از خودتون شروع کرده ايد، و ادامه هم خواهيد داد. به او توضيح مي دهيد که مشاوره و راهنمايي اينترنتي ، تلفني، حضوري را انجام داده ايد و از اين به بعد هم ادامه خواهيد داد. و چون براي شخصيت و نقش ايشون هم احترام قائل هستيد ، تقاضا داريد که او نيز در ادامه مسير همراه شما باشد و با شما به جلسات مشاوره تشريف بياورند.
4 - احتمال قوي اگر بندهاي فوق را به خصوص بند 3 را با کمال محبت ، ادبيات عاشقانه، و با ديد مثبت و بدور از طعنه ، کنايه، پيشداوري يا مقصر يابي انجام داده باشيد، نبايد نوبت اين بند برسه. اما اگر با تمام اين موارد ايشان هيچ توجهي به خواست شما جهت مراجعه دو نفري به مشاوره نداشتند، بايد ميزان قاطعيت خود را افزايش دهيد:
جملاتي مثل:
« بنده براي شما ، همچنين خودم و فرزندمان به عنوان يک انسان، احترام و کرامت زيادي قائل هستم. و نبود کيفيت در زندگي زناشويي را مستحق خودمان نمي دانم، و تمام راهها را نيز در تغيير انجام دادم و تنها قسمتي که باقي مانده مربوط به همکاري و همراهي شماست، اگر شما نخواهيد در اين تغيير آن هم زير نظر يک متخصص همکاري کنيد، بهتر مي دانم جهت تغيير سبک زندگيمان به صورت انفرادي اقدام کنم. و در اين گونه موارد شرع و عرف و عقل اجازه هايي به من مي دهند که شما مجبور خواهيد شد تن دهيد و مسئوليت و تبعات آن متوجه شما خواهد بود. اما با همه اين وجود هنوزم حس مي کنم شما را دوست دارم و با همکاري شما مي توانيم زندگي قشنگ تري براي خود بسازيم.»
به او بگوئيد که تصميم گرفته ايد، که اين زندگي را کاملا باز سازي کنيد.
به او بگوئيد اگر او در اين بازسازي همراه شما مي ماند و همه انرژي خود را چون شما به کار مي گيرد، پس خوشحال مي شوي که او و شما و فرزندتان در کنار هم اين زحمت را متقبل مي شويد.
اما اگر او نيازي به تغيير در خود نمي بيند، يا انگيزه به تغيير ندارد، يا با بي تفاوتي مي گويد، که هر کار مي خواهي بکني ، بکن. من حوصله اين حرفها را ندارم... در اين صورت همسر شما از نظر رواني احتياج به يک شوک شديد دارد تا قلب زندگي در او دوباره تپيدن کند و اگر شوک هم جواب نداد، يعني اينکه شما دراين مرحله است که شما نياز است آخرين راه حل يعني جدايي را در دستور کار خود قرار دهيد.
معناي اين بخش اينست که مسائلي مثل همين پست که من در اينجا آورده ام را به همين دقت ( حتي اگر مي توني چاپ بگير و نشانش بده)، با او باز گو کني و به او بگويي که اين زندگي نياز به جراحي و تغيير داره و دوست داري به اتفاق هم پيش مشاور خانواده بروي و مهارتها و روشهايي را که او تاکيد مي کند ، در زندگي هر دو شما به کار گيريد. تو به او بگو من تمام مهارتهايي که مشاور مي گويد عملي مي کنم و شما هم وظيفه داري در تغيير روشهاي اشتباه خود فعاليت کني. و اگر او قبول نکرد نزد مشاور بيايد، يا قبول کرد، اما نخواست که مهارتها را به کار گيرد. آن وقت نوبت به آخرين راه حل مي رسه که به نظر من آن شوک همينه.. نه اينکه حرفش را بزني، بلکه بايد او ببيند که شما در حال اقدام هستيد....
اگر زمينه تغيير را در او ديديد که مي توانيد.... شروع کنيد.... اما اگر بي تفاوت هست... بايد زندگي جديدي را بدون او تجديد کني..
علاقه مندی ها (Bookmarks)