به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 دی 95 [ 18:32]
    تاریخ عضویت
    1393-4-13
    نوشته ها
    79
    امتیاز
    2,879
    سطح
    32
    Points: 2,879, Level: 32
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 58 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چرا همیشه شکست خوردم؟

    سلام
    سعی میکنم خلاصه بگم، من ادم تقریبا معتقدی هستم،البته چادری نیستم و تا حدی ارایش هم میکنم. ولی هیچوقت قلیا یا فکرا برای مواردی که توزندگیم امد فکر و نیت بد یا عمل بد نکردم ولی چرا همیشه شکست خوردم و از یک ادم با استعداد و موفق به یک ادم در ظاهر دیگرتن بی ارزش تبدیل شدم و به جایی نرسیدم و در مسائل عاطفی فقط شکست خوردم
    من ادم احساساتی معتقد به وفاداری و راستگویی هستم،البته الان دیگه عشق و دوست داشتنی ها رو مثل قبلا روی قلبم احساس نمیکنم،فقط گاهی اثراتشو تو یاعمالم میبینم
    اما شکست هام از کجا شروع شد؟ گفتم احساساساتی و اعتقاد زیاد به عشق داشتم،اصلا به عشق زنده بودم،حالا عشق هرچیز(البته عشق چیزای خوب مثه درس و ورزش و ). تو دانشگاه عاشق شدم،گول خوردم،گول خوردم چون طرف مقابلم خیلی حواس جمع تر از م بود.اینجا خیلی خوندم که دوستی مثه یه مسابقه است یا میبری یا میبازی،اما اونزمان خیلی بچه بودم، و به این جمله دقت نکردم-بیشتر باهم اشنا بشیم-نمیدونستم یک ترفند واسه خام کردنه،من واقعا گول خوذدم.چون ازش خوشم میومد و با واسطه اومده بود جلو و خانواده ها هم تا حدی در جریان بودن، فکر نمیکردم اون پسره از این هاست که عاشق خیلیاست،نمیفهمیدم بچه بودم، اینکه چه طوری خوردم کرد و تموم کرد(با چه حرفایی..از بت شدم..)بگذریم،ازاینکه فهمیدم وقتی هنوز بامن بود و رفت دنبال یکی دیگه و از اینکه الان خوشحالم بهش نرسیدم بگذریم. ولی چه طوری از این بگذرم که بخاطرش اصلا درس نخوندم و هیچی از درسام نفهمیدم،ازاینکه تا سه سال نتونستم فراموشش کنم و با قرص خوردن و خودکشی ازش منتفر شدم که نمیونم بگذرم،بیمار شدم عجیب و غریب با داروی قوی-تازه خانواده ام هم اصلا نمیدونستن که دلیل این مشکلا چیه.فکر میکردن من اون ادم رو نخواستم،درسته اخرش من اونو بخاطر شناختنش نخواستم ،ولی اولش و وسطش و اون کارهاش که روحمو نابود کرد،روح عاشقمو.
    بیمارشدم از درس درو موندم،دکتر داروهای کنترل نشده با سلامتیم داد که یکی از اعضای بدنمو نابود کردو فقط من موندم
    اما نفر دوم، تو مون دوران بحرانی در حد اس ام اس ولی دوسش نداشتم خیلی، درست زمانیکه اون ازمن خوشش اومده بود باهاش سردی کردم و اخرش که اوضاع روحی خیلی بدی داشتم و و اوضاع درسی اون خیلی خوب و رو براه و فوق قبول شده بود ولم کرد،یکسال قبلش حتی میخواست خانواده شو درجریان بذاره ولی نشدو.. . اشتباهی که کردم بعضی وقتا از این مورد دوم راجب به مورد اول پرسیدم،حتی یکبار یه چیو گفتم بهش بگه و چه کار اشتباهی. اون عقده های اولی(با اینکه خودش رفته بود دنبال یکنفر دیگه و رابطمون رو تموم کرده بود) تا مدت ها بعدش تاتونسته بود حرفای بی ربط از من از طریق دوستاش و حتی مستقیم به این دمی زده بود و کلا سردش کرده بود.یکبار میخواستموضوعی رو بهم بگه ولی هرچی اصرار کردم نگفت بهیچوجه نگفت(الان بعد ازچندسال فکرمیکنم باتوجه به اینکه ادم به شدت بی وجدان و دروغگویی بود،احتمالا گفته که من یا هرکسی با اون رابطه جنسی داشتم)درحالیکه من تموم عشقم تو قلبم و روحم بود ،اگه شاید بعضا بگن غلط کردی-اره کردم-اگه فقط دستشو گرفتم به خاطر این حقه اش بود که گفت باگرفتن دستامون هردو یکی بشیم!میدون حماقت بود
    نفر دوم هم تو اوج دوران مشکلاتم که بخاطر داروی بیماریم دچار از بین رفتن یکیاز اعضام شده بود و خیلی از لحاظ روحی مشکل داشتم رفت حتی بهم یکبار گفت دیوانه.
    حالا دوسه سال هم بیشتر از اون مواقعه من دو ساله با این نفر دومی هم قطع رابطه کرم،فقط چندما پیش یکبار با چت ازم پرسیدفدرسها چطوره و حتی تلفنی هم صحبت کردیم ولی اخرش گفت . حالا این رابطه واسه چیه گفتم نمیدونم(اول خودش دوباره اومده بود وکاش جوابشو نمیدام یا با قاطعیت برخورد کرده بودم) گفت فکر کنیکم،بعد من یه چیزی راجب به مادیات و خرج و این مسائل زدم ،اونم بعد از چندساعت گفتم همسر باید قانع وفلان بهمان باشه فکر نمیکنم به درد هم بخوریم که منم التماسی نکردم و الالن 8و09 ماهی میشه دیگه اصلا بهش فکر نکردم
    اما مورد اخر گفتم من مذهبیم اگه خیلی هم تو ظاهر اهمیت ندم،چندوقت پیش با یه شخص مثلا تحصیلکرده بعد از یکی دو سال کهباهیچکش رابطه ای نداشتم قرار گذاشتم،واقعا فکرنمیکردم بیرون رفتن دئ نفر از نظر یه ادم تحصیلکرده خیلی جیزه بدی باشه ولی باز اشتباه کردم،چیزی که فهمیم این ادم اصلا دید خوبی نسبت به دختری که طرفش میرن نداشت و متاسفانه احساس کردم از نظرش من یکی از دیگر دخترانی ام که شاید باهاش به سادگی رابطه برقرار کردن-بعد از یکماه فهمیدم ایشون مثل من نیست و دوستای دختر دیگه هم داشته یا داره-
    نمیدونم فکر کنم دو سه ال دیگه حدودا سی ساله بشم،بخاطر خودم،نشون دادن شایستگی هام برنامه دوساله فقط برای قبول شدن توی مقطع دیگه دارم، وترسم اینکه بعدا در استانه سی سالگی از گذشته ام و اینکه وقتی الان پسر خوب جایی نیست،چطور یک پسر خوب سی سال به بالا میشه گیر اورد و این همه ضربه که خوردم
    حالا اعضای این سایت مدیران هرکی اشتباهات بیشتری از من فهمیده بگه تا شاید بتونم زندکی بهتری داشته باشم،اشتباهات فکریم رو بگید تا دیگه راحت از زندگی یا کسی نه نشنوم.
    ویرایش توسط nokte : جمعه 13 تیر 93 در ساعت 19:42

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 دی 93 [ 01:58]
    تاریخ عضویت
    1390-7-08
    نوشته ها
    352
    امتیاز
    3,876
    سطح
    39
    Points: 3,876, Level: 39
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    555

    تشکرشده 496 در 196 پست

    Rep Power
    48
    Array
    سلام من فکرمیکنم این ارتباط برقرار کردن شما اشتباهه ما ایرانی هستیم و ایرانی بودن به سنتا و رسم و رسومش قشنگه بیشتر ازدواجهایی که ازقبل دخترو پسر رابطه داشتن و من دیدم که بعدش بامشکل برخوردن بنظر من اگر هر کدوم از این پسرایی که میگین واقعا قصد ازدواج داشتن ازتون میخاستن که با خانوادتون درمیون بذارید و از خانوادتون برای خواستگاری اجازه میخاستن بنظر شخصیه من هرکسی که این مدلی پاپیش میذاره و به بهانه شناخت همدیگه یا آشنایی بیشتر یا ازاین قبیل مسایل ازتون میخاد رابطه برقرارکنه حتی کلامی حتی تلفنی حتی بامسیج، بنظر من قصد و قرض خوبی ندارن و حتی میشه گفت قصد سواستفاده دارن .سنتون بره بالای 30سال بهتر از اینه که که ازتون سواستفاده بشه پس منتظر بمونید تا ازطریق خانوادتون ازشما خواستگاری بشه و اگر هم رابطه ای ایجاد میشه درچارچوب عرف و شرع دین ما و تحت نظارت خانواده ها باشه تا آسیبی به شما نرسه قدیمیا یه حرف خوب میزنن مادربزرگا همیشه میگن دختر مثل یه پارچه سفید میمونه اگه یه لکه روش بیفته پاک نمیشه اگرهم به سختی پاک بشه ردش میمونه قدر گوهر پاک وجودتونو بدونید ازمجرد موندن هم ترسی نداشته باشید هرکسی قسمت و نصیب و جفتی داره هروقت که خدا صلاح بدونه جفتتونو بهتون میرسونتش.سعی کنید بجای فکرکردن به این مسایل فکرتونرو روی درس تحصیلات و پیشرفتتون بذارید . امیدوارم مشکلتونو درست فهمیده باشم و راهنماییام به دردتون خورده باشه

    - - - Updated - - -

    سلام من فکرمیکنم این ارتباط برقرار کردن شما اشتباهه ما ایرانی هستیم و ایرانی بودن به سنتا و رسم و رسومش قشنگه بیشتر ازدواجهایی که ازقبل دخترو پسر رابطه داشتن و من دیدم که بعدش بامشکل برخوردن بنظر من اگر هر کدوم از این پسرایی که میگین واقعا قصد ازدواج داشتن ازتون میخاستن که با خانوادتون درمیون بذارید و از خانوادتون برای خواستگاری اجازه میخاستن بنظر شخصیه من هرکسی که این مدلی پاپیش میذاره و به بهانه شناخت همدیگه یا آشنایی بیشتر یا ازاین قبیل مسایل ازتون میخاد رابطه برقرارکنه حتی کلامی حتی تلفنی حتی بامسیج، بنظر من قصد و قرض خوبی ندارن و حتی میشه گفت قصد سواستفاده دارن .سنتون بره بالای 30سال بهتر از اینه که که ازتون سواستفاده بشه پس منتظر بمونید تا ازطریق خانوادتون ازشما خواستگاری بشه و اگر هم رابطه ای ایجاد میشه درچارچوب عرف و شرع دین ما و تحت نظارت خانواده ها باشه تا آسیبی به شما نرسه قدیمیا یه حرف خوب میزنن مادربزرگا همیشه میگن دختر مثل یه پارچه سفید میمونه اگه یه لکه روش بیفته پاک نمیشه اگرهم به سختی پاک بشه ردش میمونه قدر گوهر پاک وجودتونو بدونید ازمجرد موندن هم ترسی نداشته باشید هرکسی قسمت و نصیب و جفتی داره هروقت که خدا صلاح بدونه جفتتونو بهتون میرسونتش.سعی کنید بجای فکرکردن به این مسایل فکرتونرو روی درس تحصیلات و پیشرفتتون بذارید . امیدوارم مشکلتونو درست فهمیده باشم و راهنماییام به دردتون خورده باشه

  3. 5 کاربر از پست مفید Nilofar mordab تشکرکرده اند .

    iraneziba (جمعه 13 تیر 93), nokte (شنبه 14 تیر 93), sanjab (شنبه 14 تیر 93), کاربر19 (شنبه 14 تیر 93), خیال تو (شنبه 14 تیر 93)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 مرداد 93 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1393-4-07
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    63
    سطح
    1
    Points: 63, Level: 1
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام من هم جواب Nilofar mordab رو کاملا تایید میکنم
    دلیل تمام مشکلات شما، این دوستی هاست، اگر کسی واقعا شما رو بخواد و قسمتتون هم باشه خودش میاد نه اینکه شما بری دنبالش
    دلیل دوم هم باز کردن سفره ی دلتون و گفتن از گذشتتونه که هر کی هر جور خودش بخواد برداشت میکنه نه اونجور که شما میخواین
    گذشته که دیگه گذشته پس فقط امیدتون به آینده باشه که انشاا... یه همسر خوبو مومن قسمتتون بشه

  5. 3 کاربر از پست مفید iraneziba تشکرکرده اند .

    Nilofar mordab (شنبه 14 تیر 93), nokte (شنبه 14 تیر 93), sanjab (شنبه 14 تیر 93)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 دی 95 [ 18:32]
    تاریخ عضویت
    1393-4-13
    نوشته ها
    79
    امتیاز
    2,879
    سطح
    32
    Points: 2,879, Level: 32
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 58 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست داشتم نظرات بیشتری از نقطه نظرات مختلفی رو بشنوم بعد بقیه مشکلمو بگم. ولی الان برای توضیح بیشتر میگم
    اینکه بعد از چندهفته جرات کردم یوزر بسازم و مسائلمو بگم بخاطر این بود که دیدم افراد دیگه ای هم هستن که با خانواده هاشون مشکل دارن و من تنها نیستم،اما یه بعد دیگه ماجرا کهش اید یباعث شد من به این رابطه ها راضی بشم
    در مورد اول که خب خیلی بهم ضربه زد خب اشتباه بچگی و اینجور مسائل بود
    ولی باید یه سری دیدگاه های فکریم رو هم بگم من در درجه اول اصلا دلم نمیخواد مامان یکی منو بپسنده بعد به پسرش بگه و بیان خواستگاری ازنظرم بچه ننه ست اینجور ادمی،بعلاوه شاید دلیلش تنفرم ا زمادرم باشه-میدونم خیلیا مادرشون رو دوس دارن ولی اگه رفتار مادرم و حتی پدمو بگم متوجه میشید.
    من شاید تاحدی ادم امان طلبی بودم یاهستم،خیلی به شخصیت و ارزش گذاشتن و این مسائل حساسم-برخلاف مادرم،هرچقدر خواهراش بهش توهین میکنن بازهم همیشه از اونا طرفداری میکنه و از ما یا منی که بچه اش باشم بد میگه-باورتون میشه یک هفته مونده به کنکورم من که شاگرد خیلی خوب مدرسه بودم و اون هفته رو به خودم استراحت روحی و جسمی داده بودم مادرم چی یمگفت؟-میگفت اینکه چیزی حالیش نیست- من بهترین نمرات رو توی مدرسه میگرفتم ال پز درکردن توو خانواده و فامیل نبودم-البته خب خودش معلوم بود-کنکورهم رشته ای خوب تو دانشگاهی که ازخونمون دوربود ولی جزو دانشگاهای خوب بود قبول شدم-ولی رفتار مادرم خیلی بد بود. باورتون نمیشه چه حالی داشتم،شب اولی که پدر همون مورد اول به خونمون زنگ زد و گفت میخوایم یاهام اشنابشیم-مادر ..من جواب داد همچین جمله ای -ماکه مشکل نداریم،بیاید باخودش حرف بزنید!!!!!و طرف فقط گفته بود میخوایم باهاتون اشنا بشیم،مامانم گفته بود بیا این دختر مال شما! چه حال بدی داشتم من که دختر اولش نبودم،مادرم از پنجاه سال هم بیشتر سن داره،خدا میدونه من تا قبل لون مورد نه مشکل دبیرستان داشتم،نه پسرای محله،نه اصلا حرفی و میلی از شوهر
    حالا ادامشو بگم(البته مواردی که منو از مادرم متنفر کرده اینقدر زیاده که نمیتونم همشو بگم.مادر دیدن از دختر ساده چشم وگوش بسته اش جلو فامیل بد بگه؟مادر من اینکارو میکنه،پدرهم که کاش واقعا مرد بود)
    بخاطر شکست عاطفی و مسائلی که داشتم و داروهایی که بایک مشکل کوچیک ژنتکیکی توی چشمم داشتمو ودکتر توجه نکرد و اون مشکل تشدید شد و دوسه بار جراحی از رفتن دسوم دید چشمام هم به دنبالش ،تو این اوضاع روحی خراب ،اعضای خانواده هم بجای کمک و همدردی جوری نگاه میکردن،انگار من کاری کردم که اینطور شده،چه اوضاع بدی داشتم
    اما باز سعی میکردم باتوکل و امید زندگیمو بسازم درسو به سختی تموم کردم ،ولی مگه مادرم میگذاشت،باورتون میشه واسه دختر مهندسش بقال و سیز یو میوه فروش درنظر میگرفت،اونم منی که به زیر دکترا راضی نمیشدم-دید من کجا و اون کجا- دائم از این شاگرد بقاله ،میوه فروشه و امثالشون میگفت. منو داغون کرد،شیش ماه تحمل کردمو بعد خجالت و تعارف رو کنار گذاشتم و به پرخاشگری روی اوردم و با داد و فریاد گفتم اگه دیگه از فلانی و بهمانی حرف زدی،چیکار میکنم. واقعا دیوونم میکرد،من شوهر نمیخواستم،اینقدر که دوسالی میشد باادمی رابزه ساده سلام علیک هم نداشتم،ولی دست بردار نبود ونیست هنوز از اوردن اسم میوه فروشه وغیره کامل دست برنداشته -البته اینو بگم باقاطعیت میتون بگم مادرم مشکلاتی روانی مثل بدبینی شدید و غیره داره،یکی دوتاخواهرش در جوانی چندماهی بستری بودن. ولی من چکارکنم . پدرم که یه شغل ازاد با مرتبه پایین داره،هرچی داره رو به نامش کرده و تمام خرجیمون هم دسته همین مادرمه
    مدام منو به ادمایی که حتی یکبار ندیدم وصل میکنه،میدونید چره ؟چون مثلا از طوطی و گزبه و پرنده ها خوشم میاد،درذهن ش تصور میکنه من علاقه ام به حیوونا بخاطر فلان پسره است -که 10 سال هم بیشتره حتی ندیدمش وفقط به اسم میشناسم-که حیوون داره
    خلاصه اگه هر حرفی بزنم منو به یکی واسه خودش وصل میکنه، بعد هم گاهی از زیر زبونش درمیره-یعنی دامااد من باید فلانی باشه؟- باورکنید این حرفا رو که میگم میخوام اشک بریزم ولی به چشم درد بعدش نمیارزه
    واسه همین تو همچین خانواده ای که مادرم ارزش دختر تحصیل کرده پاکشو بقال و شاگرد سبزی فروش و کلا هر پسری که جنسش پسر باشه میدونه ،من ترجیح دادم با یه روابط سالم باکسی رابطه برقرار کنم که متاسفانه دید پسرا اصلا خوب نیست و اصلا پسر خوب هم جایی نیست،البته من اونقدرها هم جدی قصذ شوهر نارم. درسم تمام شده.با هیچ همسایه یا کسی هم ارتباط ندارم دارم فکرمیکنم باوجود این مشکلی که واسه بیناییم پیش اومده چطور ازکلاسا موثر استفاده کنم و در==چه طور درس بخونم،ولی این مادرم نمیزاره،بخدا میخوام با یک پرنده گربه یکم تفریح کنم،مدام میگه تو توی اینترنت با پسرای زیادی در رابطه ای و امثال تهمت ها.هرچقدر میگه هزینه اینترنت درصورت چت و امثالش زیاد نمیاد و دانلود نرم افزار و غیره است اصلا به خوردش نمیره،مدام انواع تهمت ها رو میزنه، از ادمایی که اصلا تخصصی ندارن سوال میپرسه و حرف مارو قبول نداره،-یعنی فقط مال منو- میدونید مادرمن حسود هم هست و مادرش رفتار خوبی باهاش نداشته ولی جالب داره همون رفتارای مادرش بامن که البته تک دختر هم نیستم و چندتا دیگه م داشته انجام میده
    با این اوضاع میخوام باهزارتا غصه و تنهایی که دارم بازهم بسازم تمرکز کنم ودرس بخونم ولی مگه میزاره
    راستی یکی از پسرخاله هام از یکی از دختر خاله هام خوشش اومده رفته چندبار خواستگاری،مامان من همه جا پرکرده دلیل عصبانیت های من اینه-من لااقل ده ساله اصلا خونه این خاله ام هم نرفتم!- خب مردم و فامیل چه میدونن میگن دخترشه حتما میشناسدش درحالیکه مادر من اصلا منو نمیشناسه-فقط منو در این حد میشناسه که چه جوری ازارم بده- واقعا نمیدونه دلیل همه عصبانیت ها من خودشه،فقط خودش که نه ارامش روحی برام فراهم میکنه، نه پول بابام رو خرج میکنه تا اسایش روحی داشته باشیم،تمام تفریحات ازنظرش بدن،فقط صرفه جویی و پس اداز خوبه


    - - - Updated - - -

    دوست داشتم نظرات بیشتری از نقطه نظرات مختلفی رو بشنوم بعد بقیه مشکلمو بگم. ولی الان برای توضیح بیشتر میگم
    اینکه بعد از چندهفته جرات کردم یوزر بسازم و مسائلمو بگم بخاطر این بود که دیدم افراد دیگه ای هم هستن که با خانواده هاشون مشکل دارن و من تنها نیستم،اما یه بعد دیگه ماجرا کهش اید یباعث شد من به این رابطه ها راضی بشم
    در مورد اول که خب خیلی بهم ضربه زد خب اشتباه بچگی و اینجور مسائل بود
    ولی باید یه سری دیدگاه های فکریم رو هم بگم من در درجه اول اصلا دلم نمیخواد مامان یکی منو بپسنده بعد به پسرش بگه و بیان خواستگاری ازنظرم بچه ننه ست اینجور ادمی،بعلاوه شاید دلیلش تنفرم ا زمادرم باشه-میدونم خیلیا مادرشون رو دوس دارن ولی اگه رفتار مادرم و حتی پدمو بگم متوجه میشید.
    من شاید تاحدی ادم امان طلبی بودم یاهستم،خیلی به شخصیت و ارزش گذاشتن و این مسائل حساسم-برخلاف مادرم،هرچقدر خواهراش بهش توهین میکنن بازهم همیشه از اونا طرفداری میکنه و از ما یا منی که بچه اش باشم بد میگه-باورتون میشه یک هفته مونده به کنکورم من که شاگرد خیلی خوب مدرسه بودم و اون هفته رو به خودم استراحت روحی و جسمی داده بودم مادرم چی یمگفت؟-میگفت اینکه چیزی حالیش نیست- من بهترین نمرات رو توی مدرسه میگرفتم ال پز درکردن توو خانواده و فامیل نبودم-البته خب خودش معلوم بود-کنکورهم رشته ای خوب تو دانشگاهی که ازخونمون دوربود ولی جزو دانشگاهای خوب بود قبول شدم-ولی رفتار مادرم خیلی بد بود. باورتون نمیشه چه حالی داشتم،شب اولی که پدر همون مورد اول به خونمون زنگ زد و گفت میخوایم یاهام اشنابشیم-مادر ..من جواب داد همچین جمله ای -ماکه مشکل نداریم،بیاید باخودش حرف بزنید!!!!!و طرف فقط گفته بود میخوایم باهاتون اشنا بشیم،مامانم گفته بود بیا این دختر مال شما! چه حال بدی داشتم من که دختر اولش نبودم،مادرم از پنجاه سال هم بیشتر سن داره،خدا میدونه من تا قبل لون مورد نه مشکل دبیرستان داشتم،نه پسرای محله،نه اصلا حرفی و میلی از شوهر
    حالا ادامشو بگم(البته مواردی که منو از مادرم متنفر کرده اینقدر زیاده که نمیتونم همشو بگم.مادر دیدن از دختر ساده چشم وگوش بسته اش جلو فامیل بد بگه؟مادر من اینکارو میکنه،پدرهم که کاش واقعا مرد بود)
    بخاطر شکست عاطفی و مسائلی که داشتم و داروهایی که بایک مشکل کوچیک ژنتکیکی توی چشمم داشتمو ودکتر توجه نکرد و اون مشکل تشدید شد و دوسه بار جراحی از رفتن دسوم دید چشمام هم به دنبالش ،تو این اوضاع روحی خراب ،اعضای خانواده هم بجای کمک و همدردی جوری نگاه میکردن،انگار من کاری کردم که اینطور شده،چه اوضاع بدی داشتم
    اما باز سعی میکردم باتوکل و امید زندگیمو بسازم درسو به سختی تموم کردم ،ولی مگه مادرم میگذاشت،باورتون میشه واسه دختر مهندسش بقال و سیز یو میوه فروش درنظر میگرفت،اونم منی که به زیر دکترا راضی نمیشدم-دید من کجا و اون کجا- دائم از این شاگرد بقاله ،میوه فروشه و امثالشون میگفت. منو داغون کرد،شیش ماه تحمل کردمو بعد خجالت و تعارف رو کنار گذاشتم و به پرخاشگری روی اوردم و با داد و فریاد گفتم اگه دیگه از فلانی و بهمانی حرف زدی،چیکار میکنم. واقعا دیوونم میکرد،من شوهر نمیخواستم،اینقدر که دوسالی میشد باادمی رابزه ساده سلام علیک هم نداشتم،ولی دست بردار نبود ونیست هنوز از اوردن اسم میوه فروشه وغیره کامل دست برنداشته -البته اینو بگم باقاطعیت میتون بگم مادرم مشکلاتی روانی مثل بدبینی شدید و غیره داره،یکی دوتاخواهرش در جوانی چندماهی بستری بودن. ولی من چکارکنم . پدرم که یه شغل ازاد با مرتبه پایین داره،هرچی داره رو به نامش کرده و تمام خرجیمون هم دسته همین مادرمه
    مدام منو به ادمایی که حتی یکبار ندیدم وصل میکنه،میدونید چره ؟چون مثلا از طوطی و گزبه و پرنده ها خوشم میاد،درذهن ش تصور میکنه من علاقه ام به حیوونا بخاطر فلان پسره است -که 10 سال هم بیشتره حتی ندیدمش وفقط به اسم میشناسم-که حیوون داره
    خلاصه اگه هر حرفی بزنم منو به یکی واسه خودش وصل میکنه، بعد هم گاهی از زیر زبونش درمیره-یعنی دامااد من باید فلانی باشه؟- باورکنید این حرفا رو که میگم میخوام اشک بریزم ولی به چشم درد بعدش نمیارزه
    واسه همین تو همچین خانواده ای که مادرم ارزش دختر تحصیل کرده پاکشو بقال و شاگرد سبزی فروش و کلا هر پسری که جنسش پسر باشه میدونه ،من ترجیح دادم با یه روابط سالم باکسی رابطه برقرار کنم که متاسفانه دید پسرا اصلا خوب نیست و اصلا پسر خوب هم جایی نیست،البته من اونقدرها هم جدی قصذ شوهر نارم. درسم تمام شده.با هیچ همسایه یا کسی هم ارتباط ندارم دارم فکرمیکنم باوجود این مشکلی که واسه بیناییم پیش اومده چطور ازکلاسا موثر استفاده کنم و در==چه طور درس بخونم،ولی این مادرم نمیزاره،بخدا میخوام با یک پرنده گربه یکم تفریح کنم،مدام میگه تو توی اینترنت با پسرای زیادی در رابطه ای و امثال تهمت ها.هرچقدر میگه هزینه اینترنت درصورت چت و امثالش زیاد نمیاد و دانلود نرم افزار و غیره است اصلا به خوردش نمیره،مدام انواع تهمت ها رو میزنه، از ادمایی که اصلا تخصصی ندارن سوال میپرسه و حرف مارو قبول نداره،-یعنی فقط مال منو- میدونید مادرمن حسود هم هست و مادرش رفتار خوبی باهاش نداشته ولی جالب داره همون رفتارای مادرش بامن که البته تک دختر هم نیستم و چندتا دیگه م داشته انجام میده
    با این اوضاع میخوام باهزارتا غصه و تنهایی که دارم بازهم بسازم تمرکز کنم ودرس بخونم ولی مگه میزاره
    راستی یکی از پسرخاله هام از یکی از دختر خاله هام خوشش اومده رفته چندبار خواستگاری،مامان من همه جا پرکرده دلیل عصبانیت های من اینه-من لااقل ده ساله اصلا خونه این خاله ام هم نرفتم!- خب مردم و فامیل چه میدونن میگن دخترشه حتما میشناسدش درحالیکه مادر من اصلا منو نمیشناسه-فقط منو در این حد میشناسه که چه جوری ازارم بده- واقعا نمیدونه دلیل همه عصبانیت ها من خودشه،فقط خودش که نه ارامش روحی برام فراهم میکنه، نه پول بابام رو خرج میکنه تا اسایش روحی داشته باشیم،تمام تفریحات ازنظرش بدن،فقط صرفه جویی و پس اداز خوبه
    نظر دو دوست عزیز هم از یک بعد صحیح هست،مرسی

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 اردیبهشت 94 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    1,948
    سطح
    26
    Points: 1,948, Level: 26
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    163

    تشکرشده 220 در 97 پست

    Rep Power
    29
    Array
    من هم مشکلاتی مثل پست اول شما رو دارم ،ولی به حرفی اعتقاد دارم کسی اگه فردی رو انتخاب کنه حتما میره خواستگاریش،اما خب منم نمیدونم چه جوری میشه با کسانی که بدردبخورمون هستن اشنا بشیم،بخصوص افرادی که زیاد اجتماعی نیستنولی یه حرف رو از من بشنو با پسر 30 ساله ارتباط برقرار نکن،اگه نیاد یا نخواد بیاد خواستگاری فقد قصدش سو استفاده است،مواظب باش

  8. کاربر روبرو از پست مفید کاربر19 تشکرکرده است .

    nokte (شنبه 14 تیر 93)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 دی 95 [ 18:32]
    تاریخ عضویت
    1393-4-13
    نوشته ها
    79
    امتیاز
    2,879
    سطح
    32
    Points: 2,879, Level: 32
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 58 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فکر کنم باید بگم خیلی خوشحالم که هیچکس مشکلات منو نداره
    ولی واقعا کسی نمیتونه برای من حرفی بزنه؟
    در رابطه با دوستی هم قبول دارم بعیده با اینجور ادما دیگه وارد رابطه بشم
    خوشحالم که همه اینقدر خوشبختید و نظری واسه من ندارید،من تموم مشکلات زندگیمو گفتم.

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 12 دی 93 [ 13:59]
    تاریخ عضویت
    1393-2-11
    نوشته ها
    268
    امتیاز
    1,216
    سطح
    19
    Points: 1,216, Level: 19
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    291

    تشکرشده 1,029 در 261 پست

    Rep Power
    38
    Array
    حرف برای گفتن زیاده
    شما یک دختر عاشق نیستید ، شما یک دختر احساساتی اونم از نوع شدید هستید که بجای اینکه مسائل رو با عقلتون تجزیه تحلیل کنید ، احساساتتون رو دخیل میکنید

    نفر اول در دوران شناخت شما بوده که از شما جدا شده ، نامزدی و خواستگاری یعنی همین
    نمیدونم چرا برای دخترا و خانواده های ما اینطور جا افتاده که پسری که خاستگاری کرد حتما باید ازدواج کنه و اگه ازدواج نکنه کلاه برداره ؟

    بعد از اون مرتکب اشتباهی شدید که مخصوص اکثر زنهاست :
    اینکه اگر با یک مرد به نظرشون بد آشنا بشن و ازش بدی ببینن تمام مرد های دور و اطراف رو بد میبینن
    این مورد خیلی نگران کننده است و در من این طرز فکر رو بوجود اورده که دختری که با یک مرد بقصد آشنایی بوده و منجر به ازدواج نشده درست مثل یک زن مطلقه است

    شما پسر دوم رو مثل پسر اول میدونستید و در کل روزهایی که بودید این طرز فکر شما تغییر نکرد ، و بعد از اینکه رفتار نامناسبی با اون پسر در پیش گرفتید و اون پسر از شما قطع امید کرد تازه به این فکر افتادید که چرا این رابطه قطع شد ، شما در تمام مدتی که با اون پپسر بودید حرف از نفر قبلی میزدید و داروهایی که مصرف میکنید و ...

    منم اگر جای اون پسر بودم همینکار رو میکردم چون نمیخوام با یک آدم احساساتی و افسرده و بی روح که قبلا طلاق گرفته ازدواج کنم

    نفر سوم هم که اصلا من نفهمیدم چی دارید میگید و کی بوده ، یک لحظه متنی رو که نوشتید بخونید ؟

    .................................................. ...............................
    بطور کلی شما رمان نویسی و داستان سرایی میکنید و 100 خط مطلب مینویسید بدون اینکه کسی متوجه بشه مشکل شما چیه یا چه اتفاقی برای شما بوجود آمده و علت رنجش شما چیه ،و از ذکر کردن هر مطلبی کوتاه نمیایید ، انگار دارید فیلم نامه مینویسید و کم مونده ساعت و روز وقایع رو هم بنویسید ، لطفا خلاصه تر و بدون جزییات بی موردی که کمکی به شما نمیکنه بنویسید

    بطور خلاصه در طول این 30 سال با سه تا پسر آشنا شدید که هر سه از شما خوششون نیومده درسته ؟
    نفر اول چون کلی دختر عاشقش بودن
    نفر دوم چون شما هنوز درگیر نفر اول بودید و شرایط روحی نامناسبی داشتید
    نفر سوم چون شما ابراز علاقه کردید و مثل دخترهایی رفتار کردید که دنبال دوستی هیتند و قرار گذاشتید و ...

    این اتفاقات برای خیلی ها پیش میاد
    حتی خود من که پسرم با 4 مورد دختر متفاوت برای ازدواج برخورد داشتم
    پس اینهمه آه و ناله و گلایه برای چیه !!

  11. 2 کاربر از پست مفید معاون کلانتر تشکرکرده اند .

    nokte (شنبه 14 تیر 93), مصباح الهدی (شنبه 14 تیر 93)

  12. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nokte نمایش پست ها
    فکر کنم باید بگم خیلی خوشحالم که هیچکس مشکلات منو نداره
    ولی واقعا کسی نمیتونه برای من حرفی بزنه؟
    در رابطه با دوستی هم قبول دارم بعیده با اینجور ادما دیگه وارد رابطه بشم
    خوشحالم که همه اینقدر خوشبختید و نظری واسه من ندارید،من تموم مشکلات زندگیمو گفتم.
    نکته جان شما خیلی زیاد نوشتین.من نمی تونستم همش را بخونم. و این قدر تو هم نوشتین که چشم آدم خسته میشه.
    من فقط تونستم پست آقای معاون کلانتر را بخونم. لطفا به سوالات ایشون جواب بده.

    ببین نکته جان سعی کن یه خلاصه ای بگی و بعد بذاری در پستهای بعد تنها درصورتی که لازم بود جزئیات بیشتر را بگی.

    من خودم اول پست هایم را توی word تایپ می کنم. از enterهم برای فاصله انداختن بین پارگراف ها استفاده می کنم. جملات مهم و کلیدی ام را بولد و یا رنگی می کنم.

    بعد تو سایتpaste می کنم .که اگر همین جوری ارسال کنم انگار اینترهایم را سایت نمی فهمه و دوباره پشت سر هم میشه.که برای همین دوباره اینجا بین پارگراف ها با دکمه backspaceبعضی از فاصله ها را پاک می کنم. یا بهتره اینترهایت را بذاری توی سایت بندازی.
    از ویرایش هم استفاده کن.
    همین متن آقای کلانتر را ببین.با اینکه زیاده اما چون تو هم نیست آدم رغبت پیدا می کنه که بخونه.

    این جوری چشم خواننده اذیت نمیشه.
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  13. کاربر روبرو از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده است .

    nokte (شنبه 14 تیر 93)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 دی 95 [ 18:32]
    تاریخ عضویت
    1393-4-13
    نوشته ها
    79
    امتیاز
    2,879
    سطح
    32
    Points: 2,879, Level: 32
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 58 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط معاون کلانتر نمایش پست ها
    حرف برای گفتن زیاده
    شما یک دختر عاشق نیستید ، شما یک دختر احساساتی اونم از نوع شدید هستید که بجای اینکه مسائل رو با عقلتون تجزیه تحلیل کنید ، احساساتتون رو دخیل میکنید،الان حرفتون درسته تاحدی ولی درمورد اول ایشون کامل عاشق بود ،خودش هم میگفت.ولی بله من احساساتی بودم،و باتوجه به اینکه به دلیل جمیع دلایل به درد هم نمیخوردیم،شکست رو قبول نداشتم

    نفر اول در دوران شناخت شما بوده که از شما جدا شده ، نامزدی و خواستگاری یعنی همین
    نمیدونم چرا برای دخترا و خانواده های ما اینطور جا افتاده که پسری که خاستگاری کرد حتما باید ازدواج کنه و اگه ازدواج نکنه کلاه برداره ؟ شناخت نباید با اظهار علاقه شدید بخصوص ازطرف اقا باشه، که ایشون اظهار میکردن و به قولی کمبود محبتشون رو اینجوری برطرف میکردن و این میشه سو استفاده . درضمن بعد ازشناخت ومناسب نبودن هیچ پسری حق نداره به دروغ وناحق مانع رسیدن دونفربشه

    بعد از اون مرتکب اشتباهی شدید که مخصوص اکثر زنهاست :
    اینکه اگر با یک مرد به نظرشون بد آشنا بشن و ازش بدی ببینن تمام مرد های دور و اطراف رو بد میبینن
    این مورد خیلی نگران کننده است و در من این طرز فکر رو بوجود اورده که دختری که با یک مرد بقصد آشنایی بوده و منجر به ازدواج نشده درست مثل یک زن مطلقه است

    شما پسر دوم رو مثل پسر اول میدونستید و در کل روزهایی که بودید این طرز فکر شما تغییر نکرد ، و بعد از اینکه رفتار نامناسبی با اون پسر در پیش گرفتید و اون پسر از شما قطع امید کرد تازه به این فکر افتادید که چرا این رابطه قطع شد ، شما در تمام مدتی که با اون پپسر بودید حرف از نفر قبلی میزدید و داروهایی که مصرف میکنید و ..این مورد اشتباه از من بوده و قبول هم دارم.ودر مورد داروها اصلا مربوط به مشکل روحی نبودن.افسردگی من باعث شد که مریضی عجیبی با داروی قوی مبتلا بشم که دارو عوارض بر سلامتیم داشت.

    منم اگر جای اون پسر بودم همینکار رو میکردم چون نمیخوام با یک آدم احساساتی و افسرده و بی روح که قبلا طلاق گرفته ازدواج کنم.درسته،ولی این جمله طلاق خیلی خوب نیست،یک دختر میتونه صدتاخواستگار داشته باشه که باهاشون اشنا بشه و طلاق نیست.

    نفر سوم هم که اصلا من نفهمیدم چی دارید میگید و کی بوده ، یک لحظه متنی رو که نوشتید بخونید ؟منظورم این بود فکرنمیکردم طرز فکر یک ادم چندین سال در دانشگاه تحصیلکرده اینقدر درباره دختری که باهش بمنظور اشنایی قرار میزاره بدباشه. وباز حرفتون رو قبول دارم کهه خودمن باید تفکربیشتری میکردم، اه و ناله هم ندارم،میپرسم اشتباهات من چیه؟ من که با خانواده و محل زندگیم مشکل دارم،فعلا درحال تحصیل نیستم،پس چطوری باید اشنا بشم و اشکالات کلی ارتباطی و عیب های طرز فکر من چیه

    .................................................. ..................
    .............
    بطور کلی شما رمان نویسی و داستان سرایی میکنید و 100 خط مطلب مینویسید بدون اینکه کسی متوجه بشه مشکل شما چیه یا چه اتفاقی برای شما بوجود آمده و علت رنجش شما چیه ،و از ذکر کردن هر مطلبی کوتاه نمیایید ، انگار دارید فیلم نامه مینویسید و کم مونده ساعت و روز وقایع رو هم بنویسید ، لطفا خلاصه تر و بدون جزییات بی موردی که کمکی به شما نمیکنه بنویسید

    بطور خلاصه در طول این 30 سال با سه تا پسر آشنا شدید که هر سه از شما خوششون نیومده درسته ؟گفتم دو سه سال دیگه استانه سی سالگی قرار میگیرم
    نفر اول چون کلی دختر عاشقمن گفتم ش بودن
    نفر دوم چون شما هنوز درگیر نفر اول بودید و شرایط روحی نامناسبی داشتید
    نفر سوم چون شما ابراز علاقه کردید و مثل دخترهایی رفتار کردید که دنبال دوستی هیتند و قرار گذاشتید و ...

    این اتفاقات برای خیلی ها پیش میاد
    حتی خود من که پسرم با 4 مورد دختر متفاوت برای ازدواج برخورد داشتم
    پس اینهمه آه و ناله و گلایه برای چیه !!

    و در اخر ضمن تشکر به این سوال من هم جواب بدین
    در همچین خانواده ای که مادرم ارزش دختر تحصیل کرده پاکشو بقال و شاگرد سبزی فروش و کلا هر پسری که جنسش پسر باشه میدونه ،چون مقداری عیب بینایی داره، و با اعصاب من بازی کرده و پرخاش
    گر شدم و کلا مشکل شدید با مادرم که چون خودش بی سواد و بی دانشه و من یکم اعتماد به نفسم و روابط اجتماعیم پایینه،فکر میکنه من مثل خودشم چه کار باید بکنم، مگه شوهر سبزی فروش با دکتر توی خواسته هاش از زن چقدر تفاوت دارن،که من رو مناسب اولی میدونه ولی دومی نه(عرض کردم من مهندس از دانشگاه خوبم ول یجمیع حوادث که تازه نقص اولی مادری بوده باعث شده معدل خوبی نداشته باشم - درضمن عیب من چندان هم ظاهری نیس که بگم مادر من بخاطر قیافه طرز فکرش اینجوریه- باز هم عرض کردم مادر من حسود هم تشریف دارن اونم واسه دختر خودشون-- مشکل دارن , شدیدا بدبین هستن و تمام بدی های عالم رو به من بی دلیل نسبت میدن،مثلا مشاوره یه چیزی تو تیوی میگه ،ایشون توی ذهن مشکل دارن و تماما اینو به من وصلل میکنه و کلا اسایش روحی رو از من گرفتن


    ویرایش توسط nokte : شنبه 14 تیر 93 در ساعت 21:08

  15. کاربر روبرو از پست مفید nokte تشکرکرده است .

    معاون کلانتر (یکشنبه 15 تیر 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 تیر 96, 19:57
  2. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  3. پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 فروردین 93, 16:14
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پسری که دنبال تصاویر جنسی تو نت هست ممکنه مشکل درست کنه برای اطرافیانش؟
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 12 اسفند 90, 15:20

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.