سلام میدونم تکراریه این موضوع ولی خواهش می کنم در مورد شرایط من نظر بدین
من دانشجوی ترم اخر کارشناسی ارشد هستم(حدودا بیست و پنج ساله) مهرماه سال گذشته که ورودی های جدیدمون اومدن ما با اونا یه درس داشتیم، یه دختر خانومی جزو اون ورودی ها بودن.همه بچه ها که خودشونو معرفی کردن ایشون هم گفتن که سه سال از ما بزرگترن.به هر حال عجیب بود چون به قیافشون میخورد نهایتا 23-22 ساله باشن!! خلاصه اون اوایل هیچ حسی وجود نداشت و ما مثل همکلاسی تا حدود 4 ماه بودیم ولی از اون به بعد کمک کم یه علاقه ی خفیفی به وجود اومد اونم دو طرفه .از اونجا هم این علاقه پیش اومد که من یه مقدار اخلاقای شاد و پرانرژی داشتم و برخوردام خوب بود با ادب برخورد میکردم و... برای ایشون استارت از اینجا زده شد و منم چون میدیدم رفتارای سنگینی دارن پوشش خوبی دارن در کنارش انرژی خوبی دارن یه مقدار به ایشون علاقمند شدم.به هرحال شروع علاقه با چند تا معیار عاقلانه و بعد از 4 ماه شکل گرفت تا حدودا دو ماه بعد از اون ما سعی کردیم همدیگه رو بشناسیم و کامل همه شرایط رو در نظر بگیریم و بعد از اینکه دیدیم واقعا معیارامون مشترکه و شدیدا مشابهاتمون زیاده(کاملا به دور از احساس بود و عاقلانه و بدون بسته شدن چشم روی حقایق.تا اینجا یعنی 6 ماه پس از اولین روزی که هم دیگه رو دیدیم عشقی وجود نداشت) ولی بعد از این مدت که همدیگه رو مناسب هم دیدیم عاشق هم شدیم ولی الانم که دو ترمه یعنی 9 ماه میگذره هنوزم گاهی صحبتای منطقی در مورد همه چی میکنیم و سعی میکنیم همدیگه رو بیشتر بشناسیم و بعد از گذشت این مدت هنوز نکته ی منفی بزرگی تو هم پیدا نکردیم.
ببینید ما از لحاظ رشته ی تحصیلی، مدرک تحصلیلی، سطح زندگی خانواده ها، فرهنگ، یکی هستیم اونها کمی مذهبی ترن. پس از این لحاظ هیچ مشکلی نداریم و کاملا هم کفو هستیم. از طرفی معیارای من برای انتخاب ایشون ساده بودن و موقر بودن پوششون و در عین حال خوش لباس بودن و محجب بودن، خوش برخورد بودنشون با همه، بسیار خوش قلب و مهربون و خوش اخلاق بودنشون، خانواده ی بسیار خوبی که دارن و هم کفو بودنمون بود. ما در مورد خیلی چیزا با هم حرف زدیم حتی چیزایی که روانشناسا در موردش این ازدواجار و منع میکردن و به نتایج مثبتی رسیدیم.در ضمن خیلی مشاوره های مشابه رو خ
- - - Updated - - -
خوندم و خیلی مشاوره گرفتم و بازم میخوام مشاوره بگیرم و این کاملترین توضیح منه که دیگه بتونم به نتیجه ی نهایی برسم. ما در مورد اینکه نباید اختلاف سنی تو چهره معلوم بشه صحبت کردیم (که البته ایشون چهرشون گفتم بیبی فیسه) و ایشون هم میدونن که باید به خودشون برسن و نذارن این اختلاف جذابیتشون کم کنه. در مورد این حرف زدیم که بعد از ازدواج یا حین اون ممکنه از طرف اشناها حرفا و تیکه هایی بشنویم من که خودم هیچ موقع حرف دیکران برام مهم نبوده و در این موردم نخواهد بود و ایشونم همینجورن البته گفتن نهایت اگه کسی حرفی زد خیلی با ارامش میگم ما شخصیت همو پسندیدیم و ناراحت نمیشم از حرف مردم. در مورد سن بچه داری صحبت کردیم خوب به نتیجه رسیدیم که حدود 30 سالگی من و 33 سالگی ایشون که از لحاظ مالی هم قوی شدیم سن مناسبیه(البته خواهر ایشونم 32 سالس و هنوز ازدواج نکرده کلا سن ازدواجشون بالاس نه اینکه خواستگار خوب نداشتن نه اول دنبال رسیدن به هدفاشون میرن و بعد معیارای خاصی دارن که هنوز تو طرف ندیدن). در مورد سربازیه من حرف زدیم که احتمال زیاد یا معافیت جور میشه برای سال بعد و یا امریه(که اگه امریه بشه بعد از ظهرا میتونم کار کنم و البته رشتمون هم شغل خوبیه و پردرامد منم تجربه کار دارم). و در مورد هرچیزی که فکرشو کنین و مربوط به اینده باشه یا مربوط به انالیز شخصیت خودمونو خانوادمون حرف زدیم و نتایج مثبت گرفتیم.درسته یه سری اختلافات ریز هست که تو هر شخصیتی هست و قرار نیست دو نفر کاملا یکی باشن.ولی ما کاملا تفاهم داریم و مشکل خاصی نداریم. ایشون هم دختر خیلی کم توقعی هستن و شدیدا پا به پای طرفشون هستن (مثلا خودشون کار کردن و بخشی از جاز رو خریدن که به قول خودشون به پدرشون فشار نیاد.از طرفیم باز گفتن اگه به ازدواج رسید 1سال وقت میخوام تا کار کنم و بخش دیگه ی جهیزیه رو بخرم منم گفتم همین فرصتو منم لازم دارم برای تثبیت شغل و کمی درامد داشتن).خواهر بزرگ ایشون هم از اول در جریان بودن و کاملا منو میشناسن و شدیدا منو دوست دارن و حمایت میکنن از این ازدواج. دختر خانوم هم حدود دو ماه پیش یه تیکه های به مادرشون انداختن در مورد من ولی حدودا یه ماه پیش جدی با مادرشون صحبت کردن که پسری از هم رشته ایا به من علاقه نشون داده. مادر ایشون هم با شروطی قبول کردن در صورتی که من بتونم تا سال بعد شرایطمو جور کنم به خواستگاری برم و مشکلی بابت اختلاف سنی نداشتن.پدیر ایشون هم در جریان قرار گرفتن و مخالفت سنی ندارن. چرا که ایشون چون صورتشون جوونتر میزنه تا حالا خواستگارای کم سن زیاد داشتن. در ضمن بگم که ایشون کلا خواستگار زیاد دارن و خودشون ازدواج نکردن ولی الان که اخلاقای منو شناختن و ... به ازدواج با من فکر کردن. حتی خواهرشون خواستگار 5سال کوچکتر داشتن همین چند روز پیش که گفتن 5 سال زیاده و ردشون کردن که اگه کمتر بود مشکلی نداشتن. البته پدر مادر پسره خیلی مصر بودن که اختلاف سنی مهم نیست ولی نشد.
خوب دیگه در مورد شناخت و ... حرف زدم حالا بریم سر چیزی که مشاوره میخوام.
اونها یه مقدار پرجمعیت ترن ولی ما فقط دوتا بچه ایم و منم تک پسرم. از طرفی تو شهری زندگی میکنیم که هنوز درگیر عرف ها و سنت ها هستن.یعنی احتمال اینکه مادر پدرم با اختلاف سن مشکل داشته باشن و تمام خوبیای طرفو با این موضوع ندیده بگیرن هست!!! چرا که روی من شدیدا حساسن به خاطر تک پسر بودن. قبلا تو خانواده ما پسرداییم دختری با دو سال اختلاف سنی رو میخواست که با مخالفت شدید روبرو شد و تقریبا براش جلو نمیرفتن ولی بعد از یک سال رای شدن و ازدواج سر گرفت(اون موقع پسرداییم میگفت من کامل میشناسمش همکاریم یه ساله ) به هر حال اون دختر واقعا دختر خوبی دراومد و الان هم همه دوستش دارن حتی اونایی که مخالف بودن. منم نمیخوام مثل اون پسر سر زبونا بیفتم باهام مخالفت شه تو خانواده بپیچه این موضوع.دوست دارم به انتخابم که واقعا عاقلانه س احترام بذارن و صرفا به خاطر سه سال مانع نشن و البته با احترام کامل و میل باطنی به خواستگاری بیان و اونجا به خانواده دختر احترام بذارن و بعد از ازدواج هم دخترو عزیزشون بدونن. قهرای اون پسرداییم و دعوا هایی که کرد + اشتباهاتی که بعی از جوونای فاملمون کردن خانواده ها رو حساس تر کرده رو ازدواج و احتمال مخالفت هست.از طرفیم مادر من تو خیلی چیزا وقتی من بهشون چیزی میگم از روی احساسات مادرانه نه میارن ولی همون چیزو یکی دیگه میگه میبینی قبول میکنن!!!(البته من کسی که بتونم باهاش راحت درمیان بذارم ندارم که اون کمک کنه.تنها دخترخالم هستن که دو سال بزرگتر از منه و مادرم شدیدا قبولش داره اون گفت بخوای من حرف میزنم واست) البته خانوادم از اون خانواده ها هم نیستن که خیلی منو محدود کنن و دعوا کنن و ... ولی خوب چون مهمترین تصمیم زندگی پسرشونه و میخوان بهترین انتخابو داشته باشه و بیشتر مد نظرشون ازدواج سنتی هست نمیدونم با این شرایط چطور برخورد میکنن!!!! از ظما در این زمینه و نحوه ی راضی کردن خانواده و ... کمک میخوام
- - - Updated - - -
خانواده ایشون و خود دختر میخوان تا شرایط سربازی و کارم جور نشده خواستگاری نرم(البته خودمو شناختن قبول دارن) منم میخوام طی این یه سال با خانوادم حرف بزنم راضیشون کنم نظرشونو نسبت به این موضوع مساعد کنم دیگه هر تصمیمی اونا گرفتن .نمیدونم بهشون بگم این طور دختری هست میخوام با اجازتون زیر نظرش بگیرم یا اینکه نمیدونم اونا تصمیم بگیرن تحت نظر خانواده ها ارتباط داشته باشیم یا خانواده ایشونو راضی کنن به خواستگاری.به هر حال این تصمیمیه که اونا میگیرن من گفتم شاید بگم میخوام با اجازتون دخترو زیر نظر بگیرم تا شرایطم جور شه بهتر باشه.نمیدونم ازتون کمک میخوام که چیکار ککنم.چجور خانواده رو راضی کنم.اخه ما دیگه عاشق هم شدیم بعد از یه شناخت واقعا اگاهانه و عاقلانه و حتی اون اوایل دور از احساسات ولی وقتی دیگه همدیگه رو شناختیم الان عشق و ابستگی بینمونه جوری ه جدایی ممکن نیست. و ایمان داریم به انتخاب اگانه ی هم و خوشبختیمون. کمکم کنین چیکار کنم ممنون.یا علی
علاقه مندی ها (Bookmarks)