به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 بهمن 93 [ 15:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    4,900
    سطح
    44
    Points: 4,900, Level: 44
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Lightbulb بازگشت به زندگی = ادعای بیشتر خانواده همسرم،دیگر به او اعتماد ندار

    سلام و تشكر از مديران خوب سايت كه اين سايت مفيد و پرمحتوا را در اختيار همگان قرار داده اند.
    نمي دانم چگونه بايد مشكلم را تشريح كنم فقط احساس مي كنم آنقدر ماجراي ما مفصل است كه مجبورم آن را خلاصه بنويسم.3 سال پيش تقريبادر چنين روزهايي من و همسرم به عقد يكديگر درآمديم در حاليكه در ظاهري كه به ما نشان داده ميشد مشكل خاصي نبود.خوب مثل هر ازدواجي تفاوتهايي نيز بود كه من در ابتدا به دليل تبليغات كاذب خاله ام(كه همسر برادر شوهرم نيز مي باشد) به آنها پي نبردم و به دليل اعتماد زيادي به خاله حرفهاي او را پذيرفتم و بعد از عقد متوجه واقعيت آنها شدم درحاليكه برايم اهميت خاصي داشت مثلا وضعيت روحيه اجتماعي همسرم كه برايم خيلي مهم بود و متاسفانه بعدا فهميدم كه شوهرم در اين رابطه چندان توانمند نيست و نه تنها او كه حتي خانواده او هم به دليل مشكلات خاصشان به نوعي در انزواي اجتماعي و نوعي افسردگي ناشي از بيماريهاي جسمي به سر مي برند.البته ناگفته نماند كه همسرم در اين رابطه انعطاف پذيري خوبي داشت و حتي به نظر مي رسيد كه خودش هم از محيط خانواده اش تحت تاثير بوده و مايل ب تغييرات خوبي بود.از طرفي مادرم كه درمورد ازدواج من بسيار سختگير بود قبل از عقد عدم رضايت خود را به من ابراز نكرد يا شايد هم اميد داشت كه آنچه ميپندارد اشتباه است بلافاصله پس از عقد ما با ديدن رفتارهاي عجيب و غريب خانواده همسرم ،ياد خاستگاران فراوان من و ياد ويژگيهاي برتر يگانه دخترش افتاده بود و شديدا دچار بحران روحي شد و اين بحران را در برخورد با همسرم يا درددلهاي بسيار پرخاشگرانه با خواهرانش يا همسران برادرم نمودار كرد.روابط فاميلي درهم پيچيده و حسادتها و برخي نيز حساسيتها و حتي دلسوزيهاي ناشيانه اطرافيان بر خلاف حرفهاي مادرم و در دفاع غير منطقي از خانواده همسرم شروع به شكل گيري كرد و متاسفانه بعدها يعني زماني كه باگذشت يكسال از عروسي ما من باردار بودم فهميدم كه برخي فاميل بويژه خانواده عموي شوهرم شايد به دليل توقعاتي از خانه عمو جهت ازدواج يا حسادت تمام گفته هاي مادرم را با نعناع داغ فراوان و گاهي افزودن دروغهاي عجيب و غريب مبني بر توهين مادرم به شوهرم ،به خانواده همسرم منتقل مي نمودند و وموجبات بدبيني شديد آنها را نسبت به مادرم فراهم نموده بودند.درصورتيكه او فقط آنها را مورد انتقاد قرار داده بود؛كاري كه تا آن موقع هيچ كس شجاعت انجامش را نداشت( به دليل شهرت خانوادگي آنها)
    مادرم نيز متاسفانه گاهي اوقات جلوي همسرم حرفهايي مي زد و او كه از قبل توسط خانواده اش تحريك شده بود حتي تحمل شنيدن يك جمله منتقدانه يه حتي توصيفي را هم نداشت و متاسفانه كار به جايي كشيد كه او نيز حرفهاي شنيده از مادرم را به مادرش منتقل كرده ودر حالي كه مداخلات زيركانه مادرش هميشه در زندگي ما بود اين بار بهانه آماده بود و يك بار كه براي احوالپرسي به مادرش زنگ زده بودم هر بد وبيراهي از دهانش در مي آمد نثار خودم و خانواده ام نمود.تازه فهميدم كه همسرم چه كرده .ديگر به او اعتماد ندارم و با ماجراهاي دور و درازي كه در اين مقوله نمي گنجد الان بيش از 3 هفته است كه با فرزند 4 ماهه ام به شهر خودم باز گشته و در خانه پدرم به سر مي برم.شوهرم با ارسال پيام مداما اصرار به برگشتنم دارد ولي توان بازگشت ندارم.از طرفي ديگر به او هيچ اعتمادي ندارم و با توجه به مواردي كه مشاهده كردم احساس مي كنم تمام اسرار زندگيمان را نيز قبلا به مادرش منتقل مي كرده شايد باور نكنيد حتي گزارش غذا پختن يا نپختن من منتقل مي شده است.احساس مي كنم همه آرزوهايم به باد رفته. در اين 3 سال در تمام موارد حتي به لحاظ مالي نهايت فداكاري را كردم درحاليكه خانواده اش براي كوچكترين كمكي هم به ما دريغ كردند.اكنون 3 راه به او پيشنهاد داده ام.1)جلسه رسمي با حضور پدر و مادرش و عذرخواهي رسمي مادرش كه متاسفانه حرفهايش را انكار هم مي كند. 2)انتقالي از محل زندگيمان كه خانواده اش هم هستند كه اين هم به لحاظ وضعيت شغلي شوهرم (دبير)امسال ممكن نشد 3) جدايي.
    از مشاورين محترم سايت و دوستان عزيز عاجزانه تقاضای راهنمایی دارم.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 شهریور 88 [ 16:30]
    تاریخ عضویت
    1387-3-06
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    3,899
    سطح
    39
    Points: 3,899, Level: 39
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 22 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بازگشت به زندگی = ادعای بیشتر خانواده همسرم،دیگر به او اعتماد ند

    سلام عزیزم
    به سایت همدردی خوش اومدی
    عزیزم آیا میتونی یک فرصت دیگه توی زندگیتون بهش بدین؟
    گذشت از بهترین نعمت هاست، شما به خاطر فرزندتون وشوهرتون وزندگیتون 1 بار گذشت کنین
    ودوباره فرصت زندگی کردن به او دهید وازش بخوایین که رفتارش رو با شما عوض کنه درغیر این صورت اون 3 راه را برایش اجرا کنین
    زود تصمیم نگیر، به هر حال همه از یان مشکل ها توی زندگیشون دارن، ویا شاید بدتر
    خدا را شکر مال شما زیاد هم حاد نیست
    دوباره فرصت بده
    موفق باشی

  3. کاربر روبرو از پست مفید somi تشکرکرده است .

    somi (پنجشنبه 21 شهریور 87)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 بهمن 93 [ 15:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    4,900
    سطح
    44
    Points: 4,900, Level: 44
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بازگشت به زندگی = ادعای بیشتر خانواده همسرم،دیگر به او اعتماد ند

    دوست گرامی سلام
    از راهنمایی و بذل توجه شما بسیار سپاسگزارم.متاسفانه یک مشکل غیرقابل تحمل که جدیدا بوجود آمده اینکه هر حرفی من میزنم شوهرم آن را به مامانم نسبت میدهد و میگوید که حرف خودت نیست درحالیکه واقعا چنین نیست و این مساله در روحیه ام تاثیر بسیار مخربی برجای می گذارد و از طرف دیگر خانواده اش فقط منتظر بازگشت من هستند که به خوبی خودشان اعتراف کنند! وشروع به سرکوب من و خانواده ام کنندو به همه اعلام کنند که اتفاقی نیافتاده بود و متاسفانه ماجرای خبرچینیهای دروغ گذشته باشدت بیشتری ادامه پیدا کند.احساس می کنم اگر این بار گذشت کنم فقط زندگیمان منتظر یک جرقه برای انفجار می شود وبار بعد تنها راه سوم برایم قابل انتخاب خواهد بود.البته اگر بدون اجرای هیچ یک از سه شرطم به زندگی برگردم برای ابد با خانواده شوهرم قطع رابطه خواهم کرد و توان تحمل رفتارهای متکبرانه آنها برایم غیرممکن است.اگر باز هم راه حلی به نظرتان میرسد خوشحال میشوم که برایم بنویسید.

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 شهریور 90 [ 18:24]
    تاریخ عضویت
    1387-2-14
    نوشته ها
    226
    امتیاز
    4,810
    سطح
    44
    Points: 4,810, Level: 44
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    38
    Array

    RE: بازگشت به زندگی = ادعای بیشتر خانواده همسرم،دیگر به او اعتماد ند

    به نظر من حالا كه شوهرت اصرار به بازگشتن تو دارد به خاطر فرزندت بازرگرد. شايد شما و شوهرت قرباني سخن چيني ( مغرضانه يا نااگاهانه) اطرافيان شده ايد . به خاطر اينكه به قول معروف آبها از آسياب بيوفته ومشاجرات ادامه پيدا نكنه با هماهنگي شوهرت مدتي ارتباطاتتون رو با خانواده ها كمتر كنيد . اينجوري حداقل همسرت مطمئن مي شه كه از مادرت دستور نمي گيري وهمينطور حرف و حديث ها هم كمتر مي شه در ضمن يه كمي با آرامش به روابط خودت و شوهرت فكر بكن شايد شوهرت بر اثر فشاري كه از دو طرف بهش وارد مي شده .مجبور شده اين كارو بكنه .سعي كن تو زندگيت با شوهرت يه جوري برخورد كن كه به بردن حرفاش به بيرون از خونه نيازي نداشته باشه . پس اجازه نده افسار زندگيت دست ديگران بيفته .

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 بهمن 93 [ 15:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    4,900
    سطح
    44
    Points: 4,900, Level: 44
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بازگشت به زندگی = ادعای بیشتر خانواده همسرم،دیگر به او اعتماد ند

    اسماء جان سلام.
    ممنونم که توجه کردی.آره ما دو تا واقعا قربانی سخن چینیها شدیم و البته از چند روز پیش تا حالا دلم می خواد برگردم ولی دیشب شوهرم خیلی به مامانم بد گفت و مرتب اظهار می کرد که مامانت نمی گذاره برگردی.درحالیکه اینطور نیست.خیلی ناراحت شدم.تازه یه چیز دیگه اینکه فقط مونده خونه و با موبایلش پیغام میده که بیام دنبالت یا نه! اما راه نمیافته بیاد شهر ما تا لااقل باهاش صحبت کنم ،هرچند که راه هم چندان دور نیست و البته وقتی بیاد شرایط برام فرق می کنه و لااقل با برگشتنم پیش خونوادش تحقیر نمی شم.چون می گم خودش اومده دنبالم.دیگه درمونده شدم.هیچ وقت توی زندگی این همه درمونده نبودم.من همیشه روی پای خودم می ایستادم و یاد گرفته بودم که همیشه صبور و مقاوم باشم و در اوج خوشبینی به مسایل.اما به جایی رسیدم که دیگه حتی به شوهرم هم اعتماد ندارم.اونها به پدرم و به مادرم توهین کردند و مادرم رو آماج تهمتهاشون کردند فقط برای اینکه کوتاهیهای خودشون توی محیط کوچک ما آشکار نشه وشهرت و مثلا شخصیت خونوادگیشون خراب نشه.بعضی وقتها احساس می کنم درهای آسمان و زمین بروم بسته شده...دلم خیلی گرفته...خدایا کمکم کن.برام دعا کنید...

  7. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 87 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1387-5-20
    نوشته ها
    245
    امتیاز
    4,088
    سطح
    40
    Points: 4,088, Level: 40
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    82

    تشکرشده 82 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بازگشت به زندگی = ادعای بیشتر خانواده همسرم،دیگر به او اعتماد ند

    آروم باش به خدا توکل کن نمازت رو ترک نکن کفر هم نگو خدا همیشه با ماست بعضی وقتا می خواد ما رو امتحان کنه به خاطر همین هم عرصه زندگی رو به ما تنگ می کنه پس صبور باش و قوی
    شما که به جدایی فکر کردی در مورد شرایط بعد از جدایت فکر کردی؟ می دونی حضانت بچه ات تازه اگه دختر باشه بعد از هفت سالگی به عهده پدرشه؟آیا می تونی با این مشکل کنار بیای؟
    اگه از همسرت جدا بشی چاره ای جز زندگی در کنار خانوادت رو نداری آیا اونها می تونن این قضیه رو برای خودشون هضم بکنن؟می تونن شما رو با یه بچه بپذیرن؟
    خودت رو بذار جای همسرت ببین آیا تو هم این کار هایی که او کرده اگه در شرایط او بودی می کردی یا نه؟
    این مطلب رو به همسرت بگو که شما بر نمی گردی مگر اینکه بیاد دنبالت و وقتی اومد باهاش صحبت کن جنگ و دعوا نه صحبت بکن برید یه هتل توی شهرتون جایی که نه خانواده شما باشن نه خانواده همسرتون فقط خودتون دو نفر همونجا همه حرفاتون رو بهم بزنید نه از خانوادت دفاع کن نه خانواده اش رو متهم کن فقط مشکلات خاص خودت رو بگو مثلا چرا به خانواده اش در مورد مسائل شخصیش اطلاع میداده؟ چرا باید خانوادش می دونستن شما غذا درست می کنید یا نه؟و از این قبیل صحبتها بالاخره خانواده شما به خاطر شما و خانواده همسرتون هم به خاطر همسرتون موضوع رو بین خودشون حل می کنن البته به این شرط که شما دو نفر با هم مشکل نداشته باشید
    من همیشه دیگرون رو به ادامه زندگیشون تشویق میکنم و مخالف طلاق و جدایی هستم اونهم در زندگی که یه بچه هم هست اصلا نباید حرفی از طلاق زد و باید زندگی وقف بچه باشه ولی متاسفانه و بازهم متاسفانه میگم اگه این مشکلات با شوهرتون رو لاینحل میدونید ازشون جدا بشید زندگی به تنهایی با بار مسئولیت بسیار زیاد بهتره از زندگی با عذاب و بدون مسئولیت همراه با فشار روحی وروانی در کنار همسر و فرزنده
    در پناه حق

  8. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: بازگشت به زندگی = ادعای بیشتر خانواده همسرم،دیگر به او اعتماد ند

    دوست گرامي
    تو بيان مشکلت يه جا گفتي که خانوادشون انزواي اجتماعي دارن ويه جاي ديگه "شهرت خانوادگي" من اينو نمي فهمم. انزوا با شهرت جور درنميان. بگذريم.
    ازنوشتت برمياد که هردومادرها وچه بسا برخي ازفاميل دارن تو زندگيتون دخالتهاي بيجا مي کنند وشماها اجازه اين دخالتهارو دادين.فکر کنم بهتر بود اين شرط و برا همسرتون ميذاشتين که " بيا اجازه نديم مادرامون توزندگيمون دخالت کنن"
    با راههاي 1و3 مخالفم. اما انتقالي (بصورت موقت) به يه شهر سوم نزديک محل کار همسرت (ولو نيم ساعت تو راه باشه) مي تونه مشکل رو موقتا حل کنه.
    راستي جواب smsها رو چي ميدي؟

    يادداشتي از طرف خدا
    به: شما
    تاريخ : امروز
    از: رئيس
    موضوع : خودت
    عطف به : زندگي
    من خدا هستم.
    امروز من همه مشكلاتت را اداره ميكنم .
    لطفا به خاطر داشته باش كه من به كمك تو نياز ندارم.
    اگر در زندگي وضعيتي برايت پيش آيد كه قادر به اداره كردن
    آن نيستي براي رفع كردن آن تلاش نكن .
    آنرا در صندوق ( چيزي براي خدا تا انجام دهد ) بگذار .
    همه چيز انجام خواهد شد ولي در زمان مورد نظر من ، نه تو .
    وقتي كه مطلبي را در صندوق من گذاشتي ، همواره با
    اضطراب دنبال (پيگيري) نكن .
    در عوض روي تمام چيزهاي عالي و شگفت انگيزي كه
    الان درزندگي ات وجود دارد تمركز کن .
    نااميد نشو ، توي دنيا مردمي هستند كه رانندگي براي
    آنها يك امتياز بزرگ است.
    شايد يك روز بد در محل كارت داشته باشي : به مردي فكر كن
    كه سالهاست بيکار است و شغلي ندارد
    ممكنه غصه زودگذر بودن تعطيلات آخر هفته را بخوري : به زني فكر
    كن كه با تنگدستي وحشتناكي روزي دوازده ساعت ، هفت روز
    هفته را كار ميكند تا فقط شكم فرزندانش را سير كند
    وقتي كه روابط تو رو به تيرگي و بدي ميگذارد و دچار ياس ميشوي : به
    انساني فكر كن كه هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت
    واقع شدن را نچشيده
    وقتي ماشينت خراب ميشود و تو مجبوري براي يافتن كمك مايلها پياده
    بروي : به معلولي فكر كن كه دوست دارد يكبار
    فرصت راه رفتن داشته باشد
    ممكنه احساس بيهودگي كني و فكر كني كه اصلا براي چي زندگي ميكني
    و بپرسي هدف من چيه ؟ شكر گذار باش . در اينجا كساني هستند كه
    عمرشان آنقدر كوتاه بوده كه فرصت كافي براي زندگي كردن نداشتند
    وقتي متوجه موهات كه تازه خاكستري شده در آينه ميشي : به بيمار
    سرطاني فكر كن كه آرزو دارد كاش مويي داشت تا به آن رسيدگي كند

  9. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 بهمن 93 [ 15:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    4,900
    سطح
    44
    Points: 4,900, Level: 44
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بازگشت به زندگی = ادعای بیشتر خانواده همسرم،دیگر به او اعتماد ند

    دوستان گرامی سلام.ممنون از راهنماییهای شما.در جواب دوست گرامی BABY باید بگم شهرت خونوادگی اونها ناشی از فعالیتهای اجداد آنهاست یعنی مادر شوهر من از یک خانواده سرشناس بوده و بسیار زیاد به سابقه خانوادگیشان می بالند اما در خانواده خودشان این روحیه وجود ندارد به قول معروف گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل.حتی بعدها شنیدم که پدرشوهرم گفته بود به خاطر شرایط خانوادگیمان هرجا برای پسرمان خاستگاری برویم جواب رد نمی دهند! درحالیکه متاسفانه هیچ امتیازی جز شهرت خانوادگی ندارند یا حداقل نسبت به شرایط من اینطور هستند.البته من به همسرم علاقمندم و حساب او را از خانواده اش جدا کرده ام چون او نیز این فخرفروشیهای خانوادگیش برایش خوشایند نیست .در رابطه با مداخلات دیگران نیز با اینکه من حتی با نزدیکانم هم درگیر شدم ولی باز هم پشت سر ما حرفها زده می شود و غیرمستقیم به ما انتقالش می دهند.به ویژه مادرشوهرم که فوری آنها را به شوهرم اطلاع میده!کلا توی خونوادشون یک خبرگزاری بسیار پیشرفته وجود داره!!
    به هر حال خوشبختانه دیشب فرصتی پیش آمد و حدود یک ساعت و نیم با هم چت کردیم و حرفهایمان را زدیم. من شرایطم را تغییر دادم و بیشتر روی خودش متمرکز شدم و او آنقدر دلتنگ بود که احساس کردم چقدر به او سخت گذشته آخه از اول عقدمون تا الان که دقیقا 3 ساله هیچ وقت اینقدر از هم دور نبوده ایم.او از شرایط من استقبال کرد و با اینکه می دانم 2 تا از آنها برایش سخت است پذیرفت یکی از آنها تماس با پدرم بود که به نظرم انجامش نداده! حالا دیگه از بقیه اش خبر ندارم.البته او هم حرفهایی زد و من پذیرفتم.امیدوارم به نتیجه برسیم.فعلا که خبری ازش نشده.البته از آنجا که در این مواقع خیلی استرس داره می دونم که تا بخواد بر خودش غلبه کنه یه کم زمان میبره.دعا کنید دیگه درست بشه که خیلی داغون شدیم هر دومون.امشب باید از کریم اهل بیت بخوام کمکمون کنه.شما هم برامون دعا کنید.

  10. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 مهر 87 [ 09:08]
    تاریخ عضویت
    1387-6-16
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    3,462
    سطح
    36
    Points: 3,462, Level: 36
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 9 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بازگشت به زندگی = ادعای بیشتر خانواده همسرم،دیگر به او اعتماد ند

    ساغر جان بعد از بدنیا اومدن یه نی نی کوچولو دیگه خانوم خونه اونطوری که قبلا بوده نمی تونه باشه و متاسفانه مردها این مورد رو یا نمی فهمن یا خیلی دیر می فهمن . من خودم قبل از بدنیا اومدن دخترم که الان 10 ماهشه خیلی راحت می تونستم بداخلاقی های شوهرم رو تحمل کنم و به روم نیارم اما الان دیگه اصلا نمی تونم . شما هم اول از مادرت بخواه که از انتقادهای اینقدر رو در رو بی پرده دست برداره و تا وقتی که خودت از اونها نخواستی از همسرت انتقاد نکنن . ( من اینکارو کردم و وقتی که دیدم شوهرم به هیچ وجه با حرفهای من راه منی یاد و حرفم رو که حق هم بود گوش نمی داد از بابام خواستم تا باهاش صحبت کنه ولی دقت کن با اجازه ی خودم)
    دوم اینکه شهر محل زندگیت رو تغییر بده . با شوهرت تصمیم بگیرین که کجا برین . شرط دومت رو نگهدار .
    اما اینکه مادرشوهرت جلوی تو خورد بشه و عذرخواهی کنه شوهرت هیچوقت فراموش نمی کنه و بعدا یه جا خودش رو نشون میده .
    اگه همسرت باز هم تلفن یا sms زد بگو که با پدرت صحبت کنه و به بابات بگو که بهش بگه اگه می خواد تو رو برگردونه شرط و شروطی هست که باید راجع بهش صحبت کنن . و زمانی هم که خواست بیاد مادرت رو توجیح کن که بذاره حرفها مردونه باقی بمونه و چیزی نگه که اوضاع بدتر بشه .
    امیدوارم مشکلت حل شه دوست خوبم .

  11. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 بهمن 93 [ 15:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    4,900
    سطح
    44
    Points: 4,900, Level: 44
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بازگشت به زندگی = ادعای بیشتر خانواده همسرم،دیگر به او اعتماد ند

    دوست عزیزم مامان میم از اینکه لطف کردی و راهنمایی کردی ممنونم.2 شب پیش بالاخره با راهنمایی و وساطت یکی از افراد اگاه که مورد قبول دو طرف بود خونواده هامون در منزل ایشون جلسه گرفتند وصحبتهاشون رو کردند و دلخوریهاشون رو که نتیجه خبرچینیها بود مطرح کردند.صبح دیروز هم مادر شوهرم وپدرشوهرم اومدند دیدنی من خونمون.این مساله خیلی مهم بود آخه اونا قسم خورده بودند که نمیین منزل پدرم.خوب این نشون دهنده مرتفع شدن برخی مسایله.اگر خدا بخواد.حالا فقط مونده با حضور خودمون جلسه گرفته بشه که البته این رو من خواستم.به خصوص اینکه چیزهایی گفته بودند که باید حتما براشون روشن کنم و اگر اینطور باقی بمونه فایده نداره.امیدوارم هرچه زودتر جلسه برگزار بشه چون من خیلی استرس دارم .دعا کنید تا بتونم حرفام رو با ملایمت و درستی بزنم.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.