به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 16:55]
    تاریخ عضویت
    1393-4-03
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    42
    سطح
    1
    Points: 42, Level: 1
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 15 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به شوهرم خیانت کردم

    من 10 سال ازدواج کردم با شوهرم دوست شدم و بعد سریع ازدواج کردیم هر چی بهم در مورد شرایطش گفته بود دروغ گفته بود یک هفته بعد از عقد حالتهای روانی و عصبی شدیدی نشون داد مثل شکستی آینه و داد و بیداد اونم خونه مامانم اینا .گفته بود پول داره اما نداشت شب قبل عقد گفت تریاکی بوده و به خاطر من ترک کرده شوکه شدم اما خوب عاشقشم بودم به عقدش درامدم .از فردای عقد شروع کرد به مشروب خوری در حدی که تعادلش رو از دست می داد و داد و بیداد می کرد .بعد 6 ماه از کشور خارج شدیم برای زندگی امدیم اروپا برای امدن هیچ پولی نداشت حتی پول بلیط هواپیما و اینکه حتی پول عروسی رو هم من و پدرم دادیم .خلاصه این جا غربت خیلی ازارم داد مشروب خوری داد و هوار و کتک خوردن به جنون می رسیدم اما ازش جدا نمی شدم از جدایی هم می ترسیدم.بچه دار شدم با شکم باردار سرکار می رفتم شوهرم تو خونه خواب بود بچه دوم امد همیشه تنها نه شوهری که کمکی کنه نه خانواده ایی فقط ازم توقع داشت کار رابطه زناشویی غذا بچه داری همیشه خسته و بی رمق بودم و همسرم دوباره مشروب رو گذاشته بود کنار و به تریاک رو اورده بود من و بچه ها ازش می ترسیدیم گاهه می شد 3 روز می خوابید ما باید همش ساکت می بودیم صبح تا شب منجلاب بدی بود بهم بدترین فحش های دنیا رو می داد به من و خانوده ام من دست ازپا خطا نکرده بودم دلم می شکست

    البته چون هیکل و چهره خیلی خوبی دارم و ادم اجتماعی هستم مورد توجه زن و مرد قرار می گیرم اما من هیچ وقت خطایی نکردم اما اون به من القاب خیلی بدی می داد تا اینکه 5ماه پیش پلیس از کشور اخراجش کرد من شرایط بدی داشتم اخراج اون دست من نبود هجوم مسیج ها شروع شد که همه دارن زن من رو اونجا ...... و هر روز صفحه صفحه از این فحش ها حال مرگ داشتم تو این شرایط تو اداره بیمه کارم به یه اقای ایرانی که اینجا تو المان بزرگ شده بود افتاد و کمی کمکم کرد خیلی مهربون بود و مجرد خیلی دلداریم می داد در مورد خیلی چیزها باهم صحبت می کردیم با هم دو سه بار بیرون رفتیم خیلی کوتاه .یه روز بهش گفتم عاشق ماساژ هستم پول دستم بیاد می رم ماساژ تا اینکه دوشنبه منو دعوت کرد خونه اش گفت برات سورپرایز دارم میخوام ماساژت بدم منم با وجودیکه می دونستم بعد ماساژ چی می شه رفتم کلی ماساژ بعد هم لباس هامو دراورد که احساس کردم اصلا برام لذتی نداره اما اون تمام بدن عریان من رو دید و لمس کرد اما رابطه کامل نداشتیم امدم خونه سریع حال بدی داشتم ارتباطم رو باهاش قطع کردم اما احساس مرگ دارم از خودم بیزارم چه کنم ؟
    ویرایش توسط keyvan : چهارشنبه 04 تیر 93 در ساعت 01:29 دلیل: برخی کلمات فقط ویرایش شد.

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام به همدردی خوش اومدی
    گفتی بعد از دوستی سریع ازدواج کردی . پس قبول داری کهخودت هم مقصر بودی اما بعدش کاش با هم بیشتر صحبت می کردی و محبت تا به خاطر تو و بچه ها دست از اعتیاد یا مشروبش برداره
    بعد که اخراج شد بهتر نبود تو هم باهاش بر می گشتی .به نظرت اگر روابط بین خودتون رو قوی کنی و رو زندگیت بیشتر زوم کنی نتیجه بهتری میده یا تنها تو یه کشور غریب با دو تا بچه بدون همسر ؟
    و نهایتا این تنهایی و شرایط سخت و این آقا........
    بهتره که رابطه رو خیلی سریع کات کنی و دیگه جوابشو ندی و در اولین فرصت شرایطی را مهیا کنی که با همسرت دور هم باشید یا تلاش کن اون دوباره بیاد یا خودت برگرد .
    همسرت ازت دوره و متاسفانه اتفاق خوبی نیفتاده ...باید خیلی تلاش کنی تا اعتماد همسرت رو جلب کنی
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟
    ویرایش توسط zendegiye movafagh : چهارشنبه 04 تیر 93 در ساعت 10:21

  3. #3
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اگر می خواهی خارج کشور بمانی نیاز داری که ازدواج کنی و تنها نباشی. اگر واقعا نمی خواهی با همسرت زندگی کنی و می خواهی خارج کشور بمانی ( به هر حال بهتر شوهرت را می شناسی و شرایط خودت را بهتر می دانی ) اگر می دانی که زندگی با همسرت برایت فایده ای ندارد ، بهتر است به جای ارتباط نامشروع از همسرت جدا شوی و ازدواج مجدد انجام دهی.
    اما اگر می دانی که در غربت امکان ازدواج مجدد نیست و تنهایی نمی توانی از پس زندگی و بچه هایت بربیایی و کلا زندگی مناسبی نخواهی داشت بهتر است به ایران برگردی و نزد خانواده ات زندگی کنی و با مشورت آنها راجع به ادامه زندگی یا طلاق تصمیم بگیری.

  4. 4 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 05 تیر 93), khaleghezey (چهارشنبه 04 تیر 93), meinoush (چهارشنبه 04 تیر 93), مهربونی... (چهارشنبه 04 تیر 93)

  5. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    حالا لباساتو در اوردی اینو ولش کن. دیگه هم نذار تکرار شه. این به نسبت بقیه مهم نیست.
    ولی بقیه اشو چی؟ شوهرت برات چی داره که ازش جدا نمیشی؟
    مگه تو تو اون یکی تاپیک ننوشته بودی شوهرت دست از پا خطا نکرده و خوبه و رابطه با کسی نداره بعد ازدواح؟
    ببین خودت از چیا می ترسی؟ تو هم داری کار می کنی هم بچه هاتو بزرگ می کنی هم خارج از کشوری هم شوهرت هم نیست. چرا رسما از اون جدا نمیشی؟
    بعدش هم یه مدت چند ماهی رو ارامش خودت کارکن. بعد از اونم این بار با دقت یکی رو پیدا کن باهاش ازدواج کن.
    موفق باشی.

    - - - Updated - - -

    راستی الان که اوضاع روحیه ات خوب نیست با غریبه ها تو یه خونه نمون ممکنه اعصاب خوردیت باعث شه یه کاری کنی بعدا ناراحت شی. با مردا یا حتی زن ها تو یه جا تنهایی نمون. یه کاری می کنی یه چیزی می گی بعدا حالت خوب شه پشیمون میشی.

  6. 5 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (یکشنبه 13 تیر 95), parsa1400 (پنجشنبه 05 تیر 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 05 تیر 93), مهربونی... (چهارشنبه 04 تیر 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 04 تیر 93)

  7. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    خداروشکر غفلتی هم بوده زود راه برگشتو انتخاب کردی گرچه کارت درست نبود و از شما انتظار نمیرفت

    منم با نظر بانو نوپو موافقم بنظرم شما یه کار یانجام بدید:

    بشین یه کاغذ وردار یا توی همینجا بنویس همدردی مزایا و معایب ادامه زندگی با شوهرتان و یا در صورت جدایی چه مزایا و معایبی داره فقط لطفا روی اینکه فردی همین الان باهات ازدواج کنه حساب باز نکن و شرایط خودتو در نظر بگیر و واقع بینانه بهش نگاه کن.
    نظر فرزاندانتان را هم جویا بشید بانو
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  8. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    fahimeh.a (یکشنبه 13 تیر 95)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 16:55]
    تاریخ عضویت
    1393-4-03
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    42
    سطح
    1
    Points: 42, Level: 1
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 15 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مینوش جان بله تو یه تاپیک نوشتم اهل رابطه غیرشرعی در زمان متاهلی اش نبوده البته من اینجوری فکر می کنم و هیچ وقت به دنبال این مساله نبودم پس اگه چیزی بوده بی خبرم اما نگفتم ادم خوبی بوده .اما یادمه یه بار از سر کار که امدم خونه یه ایدی تو مسنجر باز بود هزار تا دختر اد داشت گفتم ماله کیه گفت ماله داداشمه منم ادامه ندادم اما مال خودش بود

  10. کاربر روبرو از پست مفید سیاه چرده تشکرکرده است .

    khaleghezey (پنجشنبه 05 تیر 93)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 16:55]
    تاریخ عضویت
    1393-4-03
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    42
    سطح
    1
    Points: 42, Level: 1
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 15 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله من برای زندگی مشترک خیلی عجولانه تصمیم گرفتم و گول خوردم همسرم خیلی خوش سرزبون بود از اون شخصیتها که یه بار باهاش صحبت می کنی مسخش می شی خیلی عارفانه و فیلسوفانه حرف می زد اما بعد یک سال احساس کردم فقط ۴ تا جمله بلده که مدام تکرار می کنه حرف های معمولی اش تو خونه بیشترشبیه بددهنی بود تا حرف البته برای خودش جالب بود.طرز فکرش در مورد همه منفی بود از نظر اون همه زنها خراب بودن .وقتی عصبانی می شد فحش معمولی اش مادر فلان بود وقتی اعتراض می کردم می گفت منظورم به مامانت نیست بعد از ۸ سال منم از کوره در رفتم و بهش گفتم مادرفلان گفتم منظورم مادر تو نیست همین جوری این حرف تو دهنمه .بچه دار که شدم تا یک سال مرخصی زایمان داشتم بعد که بچه یک ساله شد رفتم سر کار اون خونه بود من ۶صبح می رفتم سر کار ساعت ۳برمی گشتم تا می رسیدم خونه بچه رو می داد به من می رفت می خوابید من می موندم و خستگی و یک بچه کوچیک و کار خونه . آدم وسواسی بودم کارم زیاد طول می کشید ۲ نصف شب کارام تموم می شد بچه ام تا صبح شیر می خورد یا باید رو پا می گذاشتمش ایشون همه دیگه خوابش رو کرده بود و پای کامپیوتر بود تا خود صبح .من صبح می رفتم سر کار و اون هم که دیگه از پای نت خسته شده بود میخواست بخوابه اما بچه تازه بیدار شده بود و اون حس نداشت بچه رو نگاه داره و مدام سعی می کرد بچه رو بخوابونه و هی می ذاشتش رو پاش و تکونش می داد.بچه دوم امد بزرگه رو می زاشتم رو شب ها رو پام کوچیکه زیر سینه ام بود اگه صداشون شب در می یومد عصبانی می شد و می گفت اینا رو خفه کن می خوام بخوابم منم نصفه شب هل هولکی از ترس اینکه صداش بالانره می یادم تو سالن روی فرش می خوابیدم و دوباره بزرگه رو پام و کوچیکه رو سینه که شیر بخوره اگه سینه رو ازش می گرفتم و بچه صداش در می امد می گفت بکن دهنش خفه اش کن می گفتم بابا بچه ترکید جون من درامد می گفت پس برای چی مادر شدی.اما از حق نگذریم خوب تربیتم کرد کامل و مستقل هیچ کمکی نبود که الان با رفتنش پشتم خالی شه و تو کارای روزمره و بچه داری مشکلی برام پیش بیاد و این رو به خودش هم گفتم .بچه بزرگم مهد رو شروع کرده بود بلند می شدم هر دو رو اماده می کردم می زاشتم تو کالسکه دو قلو دو تا اتوبوس عوض می کردم بزرگه رو می زاشتم مهد با کوچیکه بر می گشتم اقا هم خواب بود ماشین هم تو پارکینگ خاک می خورد .خرید می کردم غذا اماده می کردم اگه لطف می کرد تا ساعت 5 ازخواب بیدار می شد می رفت مهد بچه رو بیاره اگه نه بازم خودم بودم اگه یه وقت خدای نکرده ماشین خراب بود اگه از اسمون سنگ هم می بارید باید من می رفتم حتی حاظر نبود کوچیکه رو نگه داره که دست من باز تر باشه .دیگه چی بگم حکایت 10 سال زجره منه جلوی آشنا و غریبه بهم بی احترامی می کرد اما جرات جدا شدن ندارم باز اینکه اون الان اینجا نیست اما گفته اگه بخوای طلاق بگیری خون به پا می کنم اما الان دستش به من نمی رسه می ره سراغ خانواده ام .در پاسخ به سوال اون دوستمون که گفتن رابطه ات رو با اون آقای جدید قطع کن اینکار رو همون روز که از درب منزلش امدم بیرون کردم البته ایشون برام مسیج زد و حالم رو پرسید و من حالم رو براش توضیح دادم و گفتم بهش که به خاطر 10 سال شکنجه ای که کشیدم امدم خودمو بزنم به بی قیدی که دیدم نمی شه نمی تونم اونم در جواب نوشت که برای حرفت احترام قایلم البته می دونم تو فکرم هست اما چون فرهنگش اینجایی هست به خودش اجازه نمی ده که به چیزی اصرار کنه که من نمی خوام و ارتباط همون روز قطع شد.در پاسخ به سوال بعدی که زود در مورد ازدواج تصمیم نگیر باید بگم اصلا هیچ همچین فکری ندارم خشونتی که توی 10 سال به روح و جسمم وارد شده از من یه بیمار روانی ساخته در ارتباط با این انسان جدید احساس کردم علاقه ای به مرد ندارم و حسی برام نداره و تنهایی و در کنار بچه هام بودن برام دلنشین تره
    ویرایش توسط سیاه چرده : پنجشنبه 05 تیر 93 در ساعت 00:50

  12. 7 کاربر از پست مفید سیاه چرده تشکرکرده اند .

    alikocholo (یکشنبه 15 تیر 93), fahimeh.a (یکشنبه 13 تیر 95), khaleghezey (پنجشنبه 05 تیر 93), pasta (پنجشنبه 05 تیر 93), S.H.I.D.E.H (پنجشنبه 05 تیر 93), نسترن س (جمعه 06 تیر 93), مهربونی... (پنجشنبه 05 تیر 93)

  13. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب خدا روشکر فعلا در ارامش هستید مهمترین چیز الان برای شما همین آرامشیه که دارید

    اینکه مستقل و قوی هستید خیلی خوبه عجله نکنید فعلا روی روابط بهتر روی خودتان و فرزندانتان کار کنید سعی کنید همه عشقتان را به بچه هاتون بدید و ازشون دریافت کنید درست میشه ایشالله همه چیز.

    با توضیحاتی که در بالا دادید بنظر میرسه شما از این ناراحتی و ترس داری که توی کشور غریب تنها هستید همراه دو فرزندی که داردی و اینکه پشتوانه ای ندارید درسته شوهر خوبی نداشتی ولی حداقل یکی بود اسمش توی شناسنامت باشه و دلخوش کنک هم که شده توی زندگیت باشه.
    ولی طبق نوشته خودت مستقل هستی و روی پای خودت وایسادی پس ادامه بدید بانو.

    فکر میکنی اگر از شوهرت جدا بشی چه مزایا و معایبی داره؟
    از نظر مالی تامین هستید یعنی درامد دارید مشکلی ندارید؟

    فعلا فقط روی روابط خودت و بچه هات زوم کن دنبال این نباش تکیه گاه پیدا کنی بنظرم هنوز وقتش نشده اول آرامشتو حفظ کن بعد بشین فکر کن خوب ببین میخوای واقعا چیکار کنی بعد تصمیمتو اجرایی کن ولی الان نه وقتش نشده هنوز بانو
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  14. #9
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 30 فروردین 03 [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,066
    سطح
    100
    Points: 287,066, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,577

    تشکرشده 37,079 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    شما تحت فشارهای زیادی هستید.
    ریشه مشکلات شما همسرتان نیست. احساسات شما ریشه مشکل شماست.
    شما فردی بسیار احساس محور هستید و سردرگم در بین تصمیمات احساسی.
    عشق مفرط شما از احساسات بوده است.
    اما در ادامه ترس مفرط شما هم از احساسات بوده است. و باعث ادامه و شدت فشارهای شما همین ترس هست.
    یعنی فردی که به جای منطق از احساس تصمیم می گیرد می تواند با فردی که اقرار به تریاکی بودن بکند ازدواج کند چون می ترسد.
    با فرد مشروب خوار، بی مسئولیت ، کتک زن و .......، ادامه می دهد چون می ترسد.
    طلاق نمی گیرد چون می ترسد.
    ترس جزء احساسات شدید شماست.
    همچنین احساسی که نسبت به آن آقا پیدا کردید و بحث ماساژ هم به احساسات شما بر می گردد.
    کلا زندگی شما در اختیار احساستون هست.

    باید نخست منطقی شوید.
    وقتی منطقی شدید می فهمید که هر چیزیی را باید برایش هزینه بدهید. و نترسید.
    اگر می خواهید طلاق بگیرید. بدون ترس با وکیل مشورت کنید و مراحل را ادامه دهید. هر اتفاقی هم بیفتد هزینه اش هست.


    وقتی با ترس تصمیم های صحیح را نمی گیرید.
    به چاله ها و چاههای بزرگی می افتید که واقعا وحشتناکتر هست.



    شما وقتی فهمیدید قبل از عقد که تریاکی هست. از ترس آبرو یا چیز دیگر ازدواج کردید و در چاله ای افتادید.
    اکنون هم از ترس طلاق و اقدامات احتمالی شوهرتان ، دارید خیانت می کنید و این چاه بزرگی هست.

    با روانشناس بالینی جلسه بگذارید کنترل ترس، قاطعیت و جرات آموزی و تصمیم گیری عقلانی را تمرین کنید.




    به جای مرثیه سرایی احساسی باید کاری منطقی کنید. و هزینه های آن را هم قبول کنید.
    لینک ذیل برای شماست. دقیق بخوانید ، تفکر کنید، یاد بگیرید و قویا عمل کنید:

    مرثیه سرایی احساسی عامل نا آرامی شماست!

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  15. 15 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (پنجشنبه 05 تیر 93), del (پنجشنبه 05 تیر 93), fahimeh.a (یکشنبه 13 تیر 95), khaleghezey (پنجشنبه 05 تیر 93), parsa1400 (پنجشنبه 05 تیر 93), pasta (پنجشنبه 05 تیر 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 05 تیر 93), مهربونی... (پنجشنبه 05 تیر 93), مصباح الهدی (پنجشنبه 05 تیر 93), zendegiye movafagh (پنجشنبه 05 تیر 93), آویژه (پنجشنبه 05 تیر 93), زن امیدوار (پنجشنبه 05 تیر 93), سیاه چرده (پنجشنبه 05 تیر 93), شیدا. (پنجشنبه 05 تیر 93), شمیم الزهرا (پنجشنبه 05 تیر 93)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 16:55]
    تاریخ عضویت
    1393-4-03
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    42
    سطح
    1
    Points: 42, Level: 1
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 15 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    خوب خدا روشکر فعلا در ارامش هستید مهمترین چیز الان برای شما همین آرامشیه که دارید

    اینکه مستقل و قوی هستید خیلی خوبه عجله نکنید فعلا روی روابط بهتر روی خودتان و فرزندانتان کار کنید سعی کنید همه عشقتان را به بچه هاتون بدید و ازشون دریافت کنید درست میشه ایشالله همه چیز.

    با توضیحاتی که در بالا دادید بنظر میرسه شما از این ناراحتی و ترس داری که توی کشور غریب تنها هستید همراه دو فرزندی که داردی و اینکه پشتوانه ای ندارید درسته شوهر خوبی نداشتی ولی حداقل یکی بود اسمش توی شناسنامت باشه و دلخوش کنک هم که شده توی زندگیت باشه.
    ولی طبق نوشته خودت مستقل هستی و روی پای خودت وایسادی پس ادامه بدید بانو.

    فکر میکنی اگر از شوهرت جدا بشی چه مزایا و معایبی داره؟
    از نظر مالی تامین هستید یعنی درامد دارید مشکلی ندارید؟



    فعلا فقط روی روابط خودت و بچه هات زوم کن دنبال این نباش تکیه گاه پیدا کنی بنظرم هنوز وقتش نشده اول آرامشتو حفظ کن بعد بشین فکر کن خوب ببین میخوای واقعا چیکار کنی بعد تصمیمتو اجرایی کن ولی الان نه وقتش نشده هنوز بانو

    در ادامه توضیحات شما می تونم اینجوری ادامه بدم که اصلا ترسی از تنها زندگی کردن این جا ندارم چون همیشه تنها بودم و شوهرم برام پشتوانه ای نبود بلکه من برای اون پشتوانه بودم

  17. کاربر روبرو از پست مفید سیاه چرده تشکرکرده است .

    khaleghezey (پنجشنبه 05 تیر 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.