من 10 سال ازدواج کردم با شوهرم دوست شدم و بعد سریع ازدواج کردیم هر چی بهم در مورد شرایطش گفته بود دروغ گفته بود یک هفته بعد از عقد حالتهای روانی و عصبی شدیدی نشون داد مثل شکستی آینه و داد و بیداد اونم خونه مامانم اینا .گفته بود پول داره اما نداشت شب قبل عقد گفت تریاکی بوده و به خاطر من ترک کرده شوکه شدم اما خوب عاشقشم بودم به عقدش درامدم .از فردای عقد شروع کرد به مشروب خوری در حدی که تعادلش رو از دست می داد و داد و بیداد می کرد .بعد 6 ماه از کشور خارج شدیم برای زندگی امدیم اروپا برای امدن هیچ پولی نداشت حتی پول بلیط هواپیما و اینکه حتی پول عروسی رو هم من و پدرم دادیم .خلاصه این جا غربت خیلی ازارم داد مشروب خوری داد و هوار و کتک خوردن به جنون می رسیدم اما ازش جدا نمی شدم از جدایی هم می ترسیدم.بچه دار شدم با شکم باردار سرکار می رفتم شوهرم تو خونه خواب بود بچه دوم امد همیشه تنها نه شوهری که کمکی کنه نه خانواده ایی فقط ازم توقع داشت کار رابطه زناشویی غذا بچه داری همیشه خسته و بی رمق بودم و همسرم دوباره مشروب رو گذاشته بود کنار و به تریاک رو اورده بود من و بچه ها ازش می ترسیدیم گاهه می شد 3 روز می خوابید ما باید همش ساکت می بودیم صبح تا شب منجلاب بدی بود بهم بدترین فحش های دنیا رو می داد به من و خانوده ام من دست ازپا خطا نکرده بودم دلم می شکست
البته چون هیکل و چهره خیلی خوبی دارم و ادم اجتماعی هستم مورد توجه زن و مرد قرار می گیرم اما من هیچ وقت خطایی نکردم اما اون به من القاب خیلی بدی می داد تا اینکه 5ماه پیش پلیس از کشور اخراجش کرد من شرایط بدی داشتم اخراج اون دست من نبود هجوم مسیج ها شروع شد که همه دارن زن من رو اونجا ...... و هر روز صفحه صفحه از این فحش ها حال مرگ داشتم تو این شرایط تو اداره بیمه کارم به یه اقای ایرانی که اینجا تو المان بزرگ شده بود افتاد و کمی کمکم کرد خیلی مهربون بود و مجرد خیلی دلداریم می داد در مورد خیلی چیزها باهم صحبت می کردیم با هم دو سه بار بیرون رفتیم خیلی کوتاه .یه روز بهش گفتم عاشق ماساژ هستم پول دستم بیاد می رم ماساژ تا اینکه دوشنبه منو دعوت کرد خونه اش گفت برات سورپرایز دارم میخوام ماساژت بدم منم با وجودیکه می دونستم بعد ماساژ چی می شه رفتم کلی ماساژ بعد هم لباس هامو دراورد که احساس کردم اصلا برام لذتی نداره اما اون تمام بدن عریان من رو دید و لمس کرد اما رابطه کامل نداشتیم امدم خونه سریع حال بدی داشتم ارتباطم رو باهاش قطع کردم اما احساس مرگ دارم از خودم بیزارم چه کنم ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)