به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array

    از همخونه بودن خسته شدم. میخوام زنش باشم

    مثل دوتا همخونه حرف روزمره میزنیم. با هم میخوابیم. با هم نهار و شام میخوریم. با هم خونه رو مرتب میکنیم. اما این رابطه از این فراتر نمیره.


    تمام تصمیماشو تو خونه پدریش میگیره . همه مدارکش حتی گواهینامه و دفترچه بیمش، آلبومهاش، کتابهاش ، همه چیزای مهمش هنوز تو خونه پدریشه. اینجا رو خونه خودش نمیدونه. همیشه تو فکر آسایش اوناست. چکار کنم ناراحت نشن. کجا ببرم دلشون نگیره.



    مراقبه من سر از کارهاش درنیارم. معمولا ازش سوال بپرسم عاقب خوشی نداره. دعوا راه میندازه و هرچی دوست داره بهم میگه آخرشم من متهم و مقصرم و اون معصوم.
    وقتی با من مشورت میکنه که قبلا بعد از مشورت با بقیه تصمیمشو گرفته. در واقع مشورت کردنش با من به معنی اطلاع دادن تصمیمی هست که گرفته اونهم به طور زیرکانه که من نتونم اعتراض کنم.
    از آبروریزی ترسی نداره به محض مخالفت من ( مگه من جرات مخالفت هم دارم؟) جلوی کس وناکس آبروم رو میبره.
    حرف خونوادش براش سنده. اگر بگن الان شبه میگه تو نمیفهمی شبه.
    من هیچ نسبتی باهاش ندارم. فقط یه اسم تو شناسنامه یدک میکشم.



    البته اینم بگم شوهرم برای اینکه من توی کار و تحصیل موفق بشم خیلی ازم حمایت میکنه و واقعا زحمت میکشه. خیلی بهم ابراز علاقه میکنه.مرد خوب و مهربونیه. وقتی آرومه زندگی خیلی شیرین و دلچسبه ، به حرفم گوش میده و میگه سعی میکنم عوض بشم. البته وقتی مهربونه که خودمون دوتاییم اما هرگز نشده ازم توی جمع دفاع کنه . اگه دختر دایی زن پسر عمش بگه زنت فلانه میگه راست میگن من بدبخت شدم.



    توی هیچ کاری نظر منو قبول نداره. مثلا من میگم میخوام فلان وسیله رو بخرم میگه نه لازم نداریم. اگه خواهرش همون وسیله رو بخره یا بهش بگه بخرید ، زمین وزمان رو بهم میدوزه تا بخره.
    هیچ چیز بین ما برابر نیست. مثلا تولد نوه عموی خودش انقدر واجبه که حتی از من نمیپرسه بریم یا نه و فقط میگه فلان روز میریم تولد. اونوقت مراسم چهلم عموی من نیومد و با منم دعوا کرد که چرا رفتی باید میومدی خونه پسر عمه من مهمونی !!!!! با این تفاسیر من که همیشه باهاش همراهم آدم ندیده ام و اون که با من جایی نمیاد اجتماعی.

    خیلی راحت بهم دروغ میگه و بعد که رو میشه طوری منو میپیچونه که تازه من میشم محکوم ماجرا.



    خیلی دلم پره. با این شرایط نمیخوام بچه داشته باشم. چون خودم اختیار هیچ کارو ندارم. همه تصمیما جای دیگه و با نظر دیگران گرفته میشه و به من دیکته میشه. نمیخوام بچم هم به من به چشم هیچ کاره نگاه کنه. تا الان هرچی تونستم این موضوع رو به تعویق انداختم. اما دیگه خیلی داره اصرار میکنه. باید باهاش حرف بزنم طوری که به دعوا ختم نشه و روش تاثیر داشته باشه. طوری که منو بفهمه. چی باید بگم؟ شرط وشروط بذارم؟



    آخه هرچی بینمونه میره به خواهراش میگه. نمیخوام به اونا بگه. میخوام یه بارم حس کنم تنهاییم . حس کنم حرف شوهرمو میشنوم نه حرف خواهرشوهرمو از زبون شوهرم.



    اینم بگم من مثل عروسهای دیگه از اول اشتباه نکردم. هیچ وقت از خونوادش بد نگفتم. همیشه بهشون احترام گذاشتم. سعی کردم جمعشون بهم نخوره. کلا مثل زنهای دیگه نخواستم مردم فقط مال خودم باشه. درک کردم که خونواده داره و اونا به همدیگه احتیاج دارن. اما برعکس خونوادش اصلا درک نکردن که اون مستقل شده. چند نفری دایم زیر گوشش میخونن. زنت اینطوریه زنت اونطوریه. اول ازدواجمون خیلی باهام بد رفتار میکرد. هیچ حقی برام قائل نبود. همیشه میگفت هرکاری بکنی من از خونوادم نمیبرم. با اینکه من اصلا همچین قصدی نداشتم. اما تحت تاثیر حرفهای خواهراش زندگی منو جهنم کرده بود. کم کم خودش متوجه شد من اون هیولایی که خواهراش میگن نیستم. با این حال هنوزم وقتی حرفی درباره من بزنن زندگیمونو به هم میریزه و دعوا راه میندازه.



    خیلی توضیح دادم اما خلاصش اینه که شوهرم خودرای هست ،منو قبول نداره ، همه مسائل مهمشو ازم پنهان میکنه، همه زندگی ما رو کف دست خونوادش میگذاره، به خونوادش حساسه نمیتونم مستقیم ازشون حرف بزنم ، حرف اونها خیلی روش تاثیر میگذاره و خونوادش اصلا صلاح زندگی ما رو نمیخوان و بی دلیل با من دشمنن. میخوام به قول بالهای صداقت شوهرمو رو یک انگشت بچرخونم. میخوام باهاش حرف بزنم . کمکم کنید که در چه شرایطی باهاش حرف بزنم؟ چی بگم؟

    سن من : 28
    سن شوهرم : 34

  2. 3 کاربر از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده اند .

    maadar (یکشنبه 01 تیر 93), meinoush (شنبه 31 خرداد 93), افتابگردون (سه شنبه 03 تیر 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 تیر 93 [ 07:29]
    تاریخ عضویت
    1393-2-16
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    307
    سطح
    6
    Points: 307, Level: 6
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 112 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بر بانو امیدوار عزیز

    ببخشید من بی تجربه تر از اونی هستم که بخوام راهنمایی تون کنم ولی خواستم بگم من از حرف های شما و اقای خالقزی نتیجه دیدم انشالله مشکل شما هم حل میشه

    به نظر من هنوزم صبر جواب میده در مورد مشکل من جواب داد یعنی در حال حاضر همسرم بطور غیر مستقیم ابراز پشیمونی میکنه حالا نمیدونم تا کی دوام داشته باشه

    برات دعا میکنم خواهر عزیزم

  4. 4 کاربر از پست مفید maral1392 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 31 خرداد 93), maadar (یکشنبه 01 تیر 93), گل شب بو (دوشنبه 02 تیر 93), زن امیدوار (شنبه 31 خرداد 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    مارال عزیز ممنونکه تنهام نگذاشتی
    . تا الان صبر کردم و نتیجش این بوده که فهمیده دیگران زیادی شلوغش میکنن و من اونقدر بد نیستم. چون اوائل واقعا بی دلیل روزگارم رو سیاه کرده بود. اما حس میکنم این وضعیت مقداری هم به خاطر اینه که من حرفی نمیزنم. خودش که بی انصافه و رقبام هم خیلی قدر هستن و حرفشون دررو داره. نمیخوام زندگیم اینطوری بمونه. میخوام زندگیمو بسازم.
    فرصتم کمه. گفته چند ماه دیگه باید بچه دار بشیم. خواهشا اگر راهنمایی هم نمیکنید لینک مرتبط بگذارید. یا چند نفر موفق رو معرفی کنید برم پستهاشون رو بخونم.
    نمیخوام دو سال دیگه با یه بچه بیام بگم میخوام طلاق بگیرم.

    - - - Updated - - -

    مارال عزیز ممنونکه تنهام نگذاشتی
    . تا الان صبر کردم و نتیجش این بوده که فهمیده دیگران زیادی شلوغش میکنن و من اونقدر بد نیستم. چون اوائل واقعا بی دلیل روزگارم رو سیاه کرده بود. اما حس میکنم این وضعیت مقداری هم به خاطر اینه که من حرفی نمیزنم. خودش که بی انصافه و رقبام هم خیلی قدر هستن و حرفشون دررو داره. نمیخوام زندگیم اینطوری بمونه. میخوام زندگیمو بسازم.
    فرصتم کمه. گفته چند ماه دیگه باید بچه دار بشیم. خواهشا اگر راهنمایی هم نمیکنید لینک مرتبط بگذارید. یا چند نفر موفق رو معرفی کنید برم پستهاشون رو بخونم.
    نمیخوام دو سال دیگه با یه بچه بیام بگم میخوام طلاق بگیرم.

  6. کاربر روبرو از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده است .

    maadar (یکشنبه 01 تیر 93)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام عزیزم
    تو همین طوری به محبت کردن ادامه بده و با خوش رویی حال خانوادش رو ازش بپرس و یکی دوبار اتفاقی از یه چیزی که به خانوادش مربوط میشه تعریف کن
    به مرور زمان نتیجه میگیره نه تنها شما بد و هیولا نیستی بلکه مهربون و دوستدار خانوادش هستی
    بهت قول میدم رفتاراش بهتر میشه... حتی خانوادش متوجه اشتباهاتشون می شن
    همون طور که خودت گفتی صبرت تا حالا جواب داده
    پس نا امید نشو و ادامه بده ، مطمئنم روزهای خوبی رو پیش رو داری
    موفق باشی
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  8. 3 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    دختر بیخیال (سه شنبه 03 تیر 93), زن امیدوار (یکشنبه 01 تیر 93), ساحل75 (دوشنبه 02 تیر 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    زندگی موفق عزیز ممنون. بله میدونم صبر من باعث میشه خودش مقایسه کنه ببینه کی مدام بدگویی میکنه و عوضش کی خوبی میکنه. قبول دارم وصبر میکنم.

    من میخوام منم تو زندگیش حرف اولو بزنم. میخوام نظرم مهم باشه که نیست. باورتون نمیشه مثلا زمین داره به من نگفته وقتی هم که مچش رو گرفتم هر روز یه دروغ تحویلم داد. خب چرا؟ چرا همه خونوادش از کاراش خبر دارن اونوقت من بیخبرم. نمیدونید از اینکه با من مثل یک احمق هیچ کاره رفتار میکنه چقدر ناراحت، عصبانی و غصه دارم.
    به خدا توقع مالی ازش ندارم. خیلی مخارجم رو خودم میدم. تا به حال تو منگنه نذاشتمش.

    از طرفی یه کاری که میخواد انجام بده میره با خونوادش مشورت میکنه. چند روز حرف میزنن با هم . بعد روز آخر بدون اینکه بگه با کسی مشورت کرده به من میگه میخوام فلان کارو بکنم ( مثلا با فلانی بریم مسافرت در این تاریخ و به این شهر) حالا اگه من موافق باشم که هیچ. اگه نباشم راجع به همراهامون مطلقا چیزی نمیگم چون اگه بگم با فامیلت نمیام حسابم با کرام الکاتبینه. در مورد زمان وشهرش اگه مخالفت کنم توجیه الکی میکنه و اگه منطقی توجیه کنم شروع میکنه به بهانه گیری و داد و بیداد و فحش به من و خونوادم. خوب حداقل مرد باش بگو چون نظر خونوادم اینه نمیتونم نه بهشون بگم. نمیدونین چه دردی داره. مجبورم از همون اول باهاش موافقت کنم و بعد حرص بخورم که ببین چطور نظر بقیه رو به کرسی مینشونه.

    در مورد بزرگ کردن بچه هم من از همین میترسم که همه تصمیمارو بقیه بگیرن اونم تو رودربایستی با بقیه منو مجبور کنه اون کارو خلاف میلم انجام بدم.

    حالا میخوام با راهنمایی دوستان رفتارم رو عوض کنم و همینطور به صورتی که تاثیر داشته باشه باهاش حرف بزنم تا زندگیمون درست بشه.

    - - - Updated - - -

    زندگی موفق عزیز ممنون. بله میدونم صبر من باعث میشه خودش مقایسه کنه ببینه کی مدام بدگویی میکنه و عوضش کی خوبی میکنه. قبول دارم وصبر میکنم.

    من میخوام منم تو زندگیش حرف اولو بزنم. میخوام نظرم مهم باشه که نیست. باورتون نمیشه مثلا زمین داره به من نگفته وقتی هم که مچش رو گرفتم هر روز یه دروغ تحویلم داد. خب چرا؟ چرا همه خونوادش از کاراش خبر دارن اونوقت من بیخبرم. نمیدونید از اینکه با من مثل یک احمق هیچ کاره رفتار میکنه چقدر ناراحت، عصبانی و غصه دارم.
    به خدا توقع مالی ازش ندارم. خیلی مخارجم رو خودم میدم. تا به حال تو منگنه نذاشتمش.

    از طرفی یه کاری که میخواد انجام بده میره با خونوادش مشورت میکنه. چند روز حرف میزنن با هم . بعد روز آخر بدون اینکه بگه با کسی مشورت کرده به من میگه میخوام فلان کارو بکنم ( مثلا با فلانی بریم مسافرت در این تاریخ و به این شهر) حالا اگه من موافق باشم که هیچ. اگه نباشم راجع به همراهامون مطلقا چیزی نمیگم چون اگه بگم با فامیلت نمیام حسابم با کرام الکاتبینه. در مورد زمان وشهرش اگه مخالفت کنم توجیه الکی میکنه و اگه منطقی توجیه کنم شروع میکنه به بهانه گیری و داد و بیداد و فحش به من و خونوادم. خوب حداقل مرد باش بگو چون نظر خونوادم اینه نمیتونم نه بهشون بگم. نمیدونین چه دردی داره. مجبورم از همون اول باهاش موافقت کنم و بعد حرص بخورم که ببین چطور نظر بقیه رو به کرسی مینشونه.

    در مورد بزرگ کردن بچه هم من از همین میترسم که همه تصمیمارو بقیه بگیرن اونم تو رودربایستی با بقیه منو مجبور کنه اون کارو خلاف میلم انجام بدم.

    حالا میخوام با راهنمایی دوستان رفتارم رو عوض کنم و همینطور به صورتی که تاثیر داشته باشه باهاش حرف بزنم تا زندگیمون درست بشه.

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام
    کسی که واقعا از نظر روحی آمادگی پذیرش بچه رو داره و از ته دلش بچه میخواد وقتی یک نی نی ناز میبینه با حسرت بغلش میکنه با حسرت نگاش میکنه - وقتی یکی از مشکلات بچه داری و نحوه تربیت بچه صحبت میکنه به دقت گوش میده و تو خونه درمورد اینکه با کودک چطور باید رفتار کرد با خانمش صحبت میکنه . در ضمن آقایون به محض اینکه تصمیم به بچه دارشدن میگیرند از اینکه ممکنه بعضی شبها بخاطر بچه بدخواب بشند شروع میکنند به ناله کردن و این یعنی از حالا فهمیدند که با بچه دار شدن چه مسئولیت و مشکلاتی خواهند داشت وبا آگاهی کامل دلشون بچه میخواد.
    واما درمورد مسافرت وتصمیم گیری بدون مشورت با شما باید بگم که من هم چند ماه اول زندگی این مشکل رو داشتم
    همسرم و خانوادش بدون مشورت با من تصمیم به مسافرت گرفتند وقتی همسرم به من گفت با کمال آرامش گفتم من مرخصی ندارم تو میتونی باهاشون بری ولی من نمیتونم بیام
    البته اون هم خنگ نیست میدونست که بهانه میارم و شروع کرد به داد و بیداد و فحش به خانواده و .... ولی من کوتاه نیومدم و صراحتا گفتم تو میتونی بری ولی من نمیام چون
    1. بدون مشورت با من تصمیم گرفتی و با این کارت به من بی احترامی کردی و جواب همسرم این بود که تو لایق احترام نیستی اصلا تو کی هستی که من باهات مشورت کنم
    2.ما در سال اول ازدواج هستیم ومن دوست دارم دوتایی باهم بریم مسافرت و جواب همسرم ... تو اجتماعی نیستی آدم ندیدی تو زندگیت و لایق جمع خانواده من نیستی

    خلاصه هر چی اصرار کرد محکم واستادم و از مواضعم کوتاه نیومدم و هیچ حرف زشت و توهینی به خودش و خانوادش نگفتم

    نتیجه این شد که برنامه مسافرت بهم ریخت و یک ماه بعد دوتایی باهم رفتیم یک مسافرت یک روزه کوچک البته بدون اطلاع خانواده همسرم که برگشتنی از دماغمون آوردند

    سه ماه بعد یک مسافرت 4 روزه باز هم دوتایی که از طرف اداره بود و زیاد اعتراضی در پی نداشت

    یک ماه بعد هم شوهرم جرات پیدا کرد زنگ زد به مادرش و گفت ما فردا راهی شمال هستیم و خداخافظی کرد

    البته خانوادش ناراحت شدند و بعد از برگشت شروع کردند به اذیت همسرم با نیش و کنایه

    و با این کاراشون از چشم همسرم افتادند

    الان هم حساب کار دستشون اومده که نمیتونند برای زندگی من تصمیم بگیرند

    از فحش و دعوا نترس
    حتما بچه هایی رو که با گریه خواسته هاشونو میخوان دیدی. چون میدونند اگه گریه گنند په خواسته شون میرسند این کارو تکرار میکنند

    اگر از دعوا فحش بترسی و کوتاه بیای برای شوهرت عادت میشه و هروقت باهاش مخالفت کنی این کارو تکرار میکنه تا تو کوتاه بیای
    همسرت باید متوجه بشه که با زور نمیتونه شمارو وادار به کاری کنه

  11. 2 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    زن امیدوار (دوشنبه 02 تیر 93), ساحل75 (دوشنبه 02 تیر 93)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 01:52]
    تاریخ عضویت
    1393-1-07
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    911
    سطح
    16
    Points: 911, Level: 16
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 45 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خدمت شما

    با توجه به حرف هایی که زدید یکم سخت میشه در محیط مجازی بهتون کمک کرد معمولا" این مورد رو باید دو طرف بخوان تا موضوع به صورت کامل رفع بشه ولی بنده تا جایی که بتونم سعی میکنم کمکتون کم بخاطر همین با اجازه چند تا سوال میپرسم ممنون میشم جواب بدید

    1.دلیل و نحوه ازدواجتون چطور بود ؟ منظورم اینه که عاشق هم بودید یا اینکه به صورت اجباری و ... بود ؟
    2.اخلاق همسرتون همیشه این شکلی بوده ؟ یا اینکه به علت یک اتفاق خواص اینجوری شده ؟
    3.چند وقته که ازدواج کردید ؟
    4.تا الان شد حرفتون رو با هر ترفندی که باشه به کرسی بشونید ؟
    5.رفتار همسرتون بعد از اینکه ناراحتتون میکنه چی هستش ؟ ایا شده بخاطر رفتارش احساس پشیمونی کنه و ازتون عذرخواهی کنه ؟
    6.رفتار همسرتون با خانواده شما چطوره ؟
    7.چقدر به همسرتون علاقه مندید ؟
    8.اگه بهاتون هیچ نسبتی نداره اونجوری که خودتون میگید چطور توی درس اینقد ازتون حمایت میکنه ؟
    9.تا حالا شده غیر از پیشرفت تحصیلی توی مورد دیگه ای هم ازتون حمایت کنه ؟
    10.نظر همسرتون در مورد روانشناس و مشاور خانواده چیه ؟

    ببخشید کمی زیاد شد

    موفق و پیروز باشید

  13. کاربر روبرو از پست مفید babelirani تشکرکرده است .

    زن امیدوار (دوشنبه 02 تیر 93)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    مادر عزیز ممنون. چه جالب دقیقا همون حرفهایی که شوهرم به من میزنه. واقعیتش ما هم به خاطر اونا نمیتونیم دوتایی سفر بریم. یکبار که رفتیم تا چند روز به من کنایه ناجور میزدن و صداشونو بلند میکردن. اما همه اینا مهم نبود اگه شوهرم طرف من بود یا حداقل بیطرف بود. مسئله اینه که حرف اونا خیلی روش تاثیر داره و اونم تا چند روز با من دعوا میکرد.

    با حرفتون موافقم. منم با ترس و بی مهارتی خودم باعث شدم اون بدتر بشه. الان دنبال اینم که مهارتهام بره بالا. چه از نظر خانومی و خونه داری چه از نظر نفوذ روی شوهرم. میخوام کاری کنم منو قبول داشته باشه و انقدر راحت بی اعتبارم نکنه.

    دوست دارم باهاش حرف بزنم ولی اگر اسم اونا رو بیارم از همون اول گارد میگیره و حرفهام نه تنها کمکی نمیکنه که بدبین ترش میکنه.


    --------------------------------------------------------------------------



    Babelirani ممنون. سعی میکنم جواب بدم:
    1- 1- ببینید اجباری در کار نبود. ما توی یه شرکت مدتها همکار بودیم توی بخشهای مجزا. من حتی نمیدونستم که مجرده. اون رسما اومد خواستگاریم. بعدا اعتراف کرد که زمان خواستگاری علاقه ایی در کار نبوده و فقط شرایطم واسش مناسب بوده. در زمان آشنایی من چون قبلا با هیچ پسری نبودم بهش وابسته شدم و اونم گفت که اواخر آشنایی عاشقم شده.


    2- 2-بله.اخلاقش بدتر هم بوده. اوائل به همه چیز گیر میداد. از آرایشگاهی که میرفتم تا سر زدن به خونه بابام. میخواست هروقت اون تعیین کرد برم خونه بابام. میخواست با خواهراش آرایشگاه برم. سر هر چیز بی خودی دعوا راه مینداخت. مثلا میگفت خواهرم تو رو تو خیابون دیده ( من از شوهرم اجازه گرفته بودم ولی ظاهرا خواهرش دوست نداشته من برم بیرون!!!!!!!!!!) البته خواهراش خیلی اختیار دارن و کلا تو خونوادشون زنها تصمیم گیرنده اند. خلاصه اینکه هرچی بعد از ازدواج بیشتر بهم علاقمند شد از اذیتهاش کمتر شد. اما هنوزم محرمش نیستم. با این همه خوبی که میکنم گاهی حرفهای ناحق ازش میشنوم .


    3- 3- دو ساله که ازدواج کردیم.


    4- 4- بله در موارد جزیی به کرسی نشوندم. اما معمولا یا پای بقیه وسط نبوده یا اینکه بعد از به کرسی نشوندن حرفم بنای ناسازگاری رو گذاشته و کاری کرده که پشیمون بشم.


    5- 5- خیلی وقتها پشیمون میشه و عذر خواهی میکنه. اما دیگه برای من فایده نداره. وقتی انقدر منو کوچیک میکنه چه فایده. یا بعد از اینکه خورده فرمایشات بقیه رو خلاف میل من انجام داد و جلوی همه سنگ رو یخم کرد عذر خواهی به چه دردم میخوره؟ اما گاهی هرکاری میکنه که ببخشمش. هر حرفی میزنم قبول میکنه وبعد از رفع کدورت دوباره روز از نو روزی از نو.


    6- 6- کلا در ظاهر خیلی مودب و اجتماعی هست . اگر تاپیک قبلیمو بخونید متوجه میشید. در مورد خانوادم هم اول بدتر بود . اما الان خیلی بهتر شده. حداقل ها رو رعایت میکنه. دوست داره دور هم باشیم. اما بعد بهانه گیری میکنه. این اینجوری گفت اون اونکارو کرد. تا جایی که من خودم رفت و آمد رو محدود کردم که ترکشش به من نخوره. در ظاهر احترام میگذاره و آدم فکر میکنه همه چیز خوبه اما گاهی بعد از هر مهمونی چند روز با من دعوا میکنه.


    7- 7- واقعیت اینه که من اونو خیلی دوست دارم . اونم منو خیلی دوس داره. مرد خوبیه. همیشه میگه میخوام باهم رفیق باشیم. ولی نمیتونه. پنهان کاری انگار جزیی از وجودش شده. نمیدونم شاید هم میخواد هم خونوادش هم من راضی باشیم. واسه اینه که میگم شاید اگر درست باهاش حرف بزنم انتظارات منو درک کنه.


    8- 8- از این نظر میگم که نسبت ما مثل زن وشوهری نیست . بیشتر شبیه پدر دختری هست. خونوادش هم نقش زن بابا رو ایفا میکنن. اون هر کاری واسم میکنه. اما منو تو زندگیش دخالت نمیده. مثل پدری که این صلاحیتو در بچش نمیبینه که دخالت کنه. و البته زن بابا هم روی اعصاب پدر راه میره.


    9-هم توی کار هم توی تحصیل یه پشتیبان واقعیه. کارهایی میکنه که بعید میدونم هیچ مردی برای زنش انجام بده. به جرات میگم اگه انقدر هوامو نداشت تا حالا صدبار انصراف داده بودم. اما توی جمع خونواده اصلا و ابدا. شده منو ضایع کنه ول حمایت اصلا و تعریف ابدا. توی تصمیم گیری هم من اینطوری حس میکنم که اول رضایت سایرین براش شرطه و از این نظرهم من مهم نیستم. مثلا ناگهانی توی جمع به کسی میگه من تورو میبرم فلان جا کار ما مهم نیست. بعد که کارش انجام شد میگه تو ناراحت شدی من فلانی رو رسوندم و به کارت نرسیدی؟ اشکال نداره اون دلش نازکه گفتم ناراحت نشه.!!!! توی جمع که میگه من دیگه چیزی نمیتونم بگم چون اونوقت آدم بد ماجرا میشم. بعدش نیشخند بقیه رو میبینم. همه میدونن که من هیچکارم.

    10- اوائل یکبار گفتم بریم مشاور با لحن بدی گفت من مشکلی ندارم که مشاور بخوام. ولی توی یکی از آخرین دعواها که خیلی هم ناجور بود گفت چکار کنم میخوای بریم پیش مشاور. برای رفتن پیش مشاور چند تا مشکل داریم: اول اینکه اینجا اگه تکون بخوری همه میفهمن و مشاور خوب هم نیست. دوم اینکه دوست ندارم خونوادش بدونن ولی احتمالا بهشون میگه و این میشه بهانه برای کنایه زدن ومسخره کردن من. سوم اینکه به فزض نگفت و ما هم رفتیم تهران پیش مشاور. با یک جلسه که به جایی نمیرسیم و با این وضع کار و زندگی هم نمیتونیم هرروز بریم تهران. تازه دوبارم که بریم همه میفهمن.

    مثل اینکه جواب من از سوالهای شما خیلی بیشتر شد.


    به هر حال من میخوام بهتر بشم تا اونم عوض بشه. میخوام خواسته هامو بگم اما نمیدونم در چه شرایطی و با چه لحن وادبیاتی اینکارو بکنم. کدوم رو مستقیم بگم و کدوم رو غیر مستقیم. از همه دوستان با تجربه میخوام لطفا راهنمایی کنند. قصد من دردل نیست . قصدم تغییره.

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    خوب این چند روز دارم کارگاهها رو مطالعه میکنم. امتحانام هنوز تمام نشده واسه همین خیلی نمیتونم وقت بذارم.
    شاید تا الان بیشتر پستهام راجع به رفتار شوهرم با من بوده. پس رفتار من با خودم چی؟ رفتار من با اون چی؟ نوشتن ضعفهای اون باعث نمیشه که عوض بشه. تا حدودی باعث میشه من بدونم از زندگی و از اون چی میخوام.
    چند تا تاپیک خوندم این چند روز.
    تمرکز زدایی
    این یک نکته خیلی مهمه. و البته خیلی سخت. خوب تصمیم گرفتم تا آخر تابستان به شوهرم فقط محبت کنم و انتظارم رو ازش کم کنم. اما این معنیش نیست که از خواسته هام چشم پوشی کنم.
    چگونه منفعل نباشیم
    باید سعی کنم یاد بگیرم حرفم رو بزنم طوری که تنش ایجاد نشه. باید در عین جرات مندی از مهارتهای ارتباطی استفاده کنم.


    و البته برطرف کردن ضعفهام :
    1 - بی دقتی . نمیدونم از دست خودم چکار کنم همش اینهمه زحمت میکشم بعد با یه بی دقتی ساده به بادش میدم مخصوصا که میبینم شوهرم هم با این اخلاق من مشکل داره.

    اگه کسی این پست رو خوند بهم بگه چطور میتونم از نوشته های یک تاپیک دیگه اینجا استفاده کنم؟


    طفلی من . هم مشکل رو خودم مینویسم. هم راه حل رو خودم مینویسم( اگه میتونستم خودم از پست خودم تشکر کنم دیگه واسه خودم یه انجمن بودم)
    خوب میشه اگه بتونم از تجربه بقیه استفاده کنم اما در نهایت منم که باید این راهو برم.
    ویرایش توسط زن امیدوار : سه شنبه 03 تیر 93 در ساعت 08:30

  16. 5 کاربر از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده اند .

    واحد (سه شنبه 03 تیر 93), مهربونی... (سه شنبه 03 تیر 93), افتابگردون (سه شنبه 03 تیر 93), دختر بیخیال (سه شنبه 03 تیر 93), شیدا. (سه شنبه 03 تیر 93)

  17. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    زن امیدوار عزیز،

    اگر اجازه بدین من توی "انجمن" شما دو خط بنویسم

    نمی دونم تاپیکهای خانم "she" را می خوندین یا نه. فکر می کنم بتونه کمکتون باشه.
    البته به استثنا این که به نظر می رسه همسر شما، همراهی بهتری باهاتون می کنه
    و کار شما به سختی کار ایشون نیست. امیدوارم خوندن تاپیکش بهت دید مثبت تری بده، نه این که مایوست کنه.

    در مورد نقل قول از یه تاپیک دیگه اینجا (درست متوجه شدم؟) می تونی این پست را بخونی.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  18. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    دختر بیخیال (سه شنبه 03 تیر 93), زن امیدوار (سه شنبه 03 تیر 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.