دوستان سلام
از آخرین باری که اومدم اینجا دو سالی میگذره
این لینک تاپیک قبلیمه :
http://www.hamdardi.net/OLD/thread-24092.html
مربوطه میشه به علاقه ام به دختری به اسم مریم که به دلایلی شاید حماقت من ، بی معرفتی اون یا هر چیز دیگه که بهش نرسیدم.
مریم 27/7/91 رسما ازدواج کرد منم از لیست فرندای فیس بوکش حذف کرد. تا چند وقت میرفتم سراغ پروفایلش ولی از وقتی عکسشو با شوهرش دیدم دیگه نرفتم.
بعد از اون سعی کردم مدتی به خودم زمان بدم تا شاید گذر زمان شرایطو بهتر کنه خودم رو حسابی سرگرم کردم تا فرصت فکر و خیالو کمتری داشته باشم.
الان علاوه بر شغل دولتی یک شغل آزاد ثابت و یک شغل آزاد غیر ثابت دارم،دارم ادامه تحصیل میدم برنامه ورزشی منظمی هم دارم.سعی کردم فرصتی واسه غم و غصه نزارم.
حدود 8 ماه قبل علی رغم دو دل بودنم ولی به اصرار یکی از دوستان واسه آشنایی با دختر خانمی اقدام کردم که متولد 70 و دانشجوی پزشکی بود من اصرار داشتم ملاقات اولمون غیر رسمی و دونفره با حضور مادر ها باشه ولی معرف که همون دوستم بود گفت خانواده دختر میخوان تو همون جلسه اول خانواده ها با هم آشنا شن ما هم به احترام اونا پذیرفتیم
یک هفته بعد از جلسه اول که مامانم بهشون زنگ زد مامانش کلی تعریف کرد و گفت کی بهتر از شماو... قرار جلسه دوم رو هم گذاشتن ولی دو روز بعد معرف یا همون دوستم زنگ زد گفت که خانواده دختر گفتن تفاوت سنی مشکل ساز میشه و نظرشون منفیه ولی خودشون روشون نشده بگن!
در حالیکه من شرایطمو از ابتدا گفته بودم.سن و سالم هم مشخص بود!
به نظرم این قضیه بیشتر شبیه یه بازی بود که بازنده اش از ابتدا مشخص بود.نمیدونم چرا ولی انگار خدا میخواست.
بازی جدید هم با شروع ترم دوم و دیدن مریم بعد چند سال شروع شد احتمالا ترم اولی باشه .به هر حال حالا شوهر داره و هیچ حرف مشترکی واسه گفتن نداریم ولی دیدنش فشار روانی زیادی رو برام داره.علی رغم تمام تلاشم برای بازگشت به شرایط عادی هر سری یه بازی جدید میاد سراغم. به هر حال در حال حاظر ازدواج جزو اولویتهام نیست.
تا اینجاش درد دل بود مشکلی که براش این تاپیکو زدم چیز دیگه است :
از حدود 6 ماه قبل بطور جدی دارم به مهاجرت فکر میکنم.به طور دقیق تر دارم به مهاجرت بر اساس تخصص به استرالیا فکر میکنم.البته به این موضوع سالهاست فکر میکنم ولی هیچ وقت به این جدیت نبوده در واقع اگه تا یه زمانی شد شد نشد نشد بود حال میخوام که بشه.خصوصا اینکه چند تا از دوستان نزدیکم تو همین یکی دوسال اخیر مهاجرت کردن.
ولی یه مشکل اساسی وجود داره اونم میزان مسئولیت من در مقابل خانواده است.
مادرم کلا مخالفه و میگه اگه تو بری من میمیرم و تو میشی قاتل من و از این صحبتا.
حالا من موندم از طرفی بهش حق میدم از طرفی دلم میخواد به خواسته هام برسم.
فرآیند مهاجرت هم به این سادگی نیست و پروسه خودشو داره منم فرصت اینو ندارم بدون برنامه برم جلو چون قطعا فرصتی که از دست میدم قابل جبران نیست.اگه بخوام برم باید برنامه ریزی دقیقی داشته باشم.
با دوستام که صحبت میکنم معتقدن من مسئولیتی ندارم و باید به فکر خودم باشم و واسه آینده ام تصمیم بگیرم ولی به این سادگی نیست.شاید باید کمی بی رحم بود که من نمیتونم.
دوست دارم نظر شما رو هم بدونم.یا دوستانی که تجربه مشابه دارن.مهمترین چیز واسه من تصمیم بدون پشیمونیه .
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)