به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1393-3-27
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    16
    سطح
    1
    Points: 16, Level: 1
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    2

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چه میزان در مقابل خانواده ام مسئولم ؟

    دوستان سلام
    از آخرین باری که اومدم اینجا دو سالی میگذره
    این لینک تاپیک قبلیمه :

    http://www.hamdardi.net/OLD/thread-24092.html

    مربوطه میشه به علاقه ام به دختری به اسم مریم که به دلایلی شاید حماقت من ، بی معرفتی اون یا هر چیز دیگه که بهش نرسیدم.

    مریم 27/7/91 رسما ازدواج کرد منم از لیست فرندای فیس بوکش حذف کرد. تا چند وقت میرفتم سراغ پروفایلش ولی از وقتی عکسشو با شوهرش دیدم دیگه نرفتم.

    بعد از اون سعی کردم مدتی به خودم زمان بدم تا شاید گذر زمان شرایطو بهتر کنه خودم رو حسابی سرگرم کردم تا فرصت فکر و خیالو کمتری داشته باشم.

    الان علاوه بر شغل دولتی یک شغل آزاد ثابت و یک شغل آزاد غیر ثابت دارم،دارم ادامه تحصیل میدم برنامه ورزشی منظمی هم دارم.سعی کردم فرصتی واسه غم و غصه نزارم.

    حدود 8 ماه قبل علی رغم دو دل بودنم ولی به اصرار یکی از دوستان واسه آشنایی با دختر خانمی اقدام کردم که متولد 70 و دانشجوی پزشکی بود من اصرار داشتم ملاقات اولمون غیر رسمی و دونفره با حضور مادر ها باشه ولی معرف که همون دوستم بود گفت خانواده دختر میخوان تو همون جلسه اول خانواده ها با هم آشنا شن ما هم به احترام اونا پذیرفتیم
    یک هفته بعد از جلسه اول که مامانم بهشون زنگ زد مامانش کلی تعریف کرد و گفت کی بهتر از شماو... قرار جلسه دوم رو هم گذاشتن ولی دو روز بعد معرف یا همون دوستم زنگ زد گفت که خانواده دختر گفتن تفاوت سنی مشکل ساز میشه و نظرشون منفیه ولی خودشون روشون نشده بگن!
    در حالیکه من شرایطمو از ابتدا گفته بودم.سن و سالم هم مشخص بود!

    به نظرم این قضیه بیشتر شبیه یه بازی بود که بازنده اش از ابتدا مشخص بود.نمیدونم چرا ولی انگار خدا میخواست.

    بازی جدید هم با شروع ترم دوم و دیدن مریم بعد چند سال شروع شد احتمالا ترم اولی باشه .به هر حال حالا شوهر داره و هیچ حرف مشترکی واسه گفتن نداریم ولی دیدنش فشار روانی زیادی رو برام داره.علی رغم تمام تلاشم برای بازگشت به شرایط عادی هر سری یه بازی جدید میاد سراغم. به هر حال در حال حاظر ازدواج جزو اولویتهام نیست.

    تا اینجاش درد دل بود مشکلی که براش این تاپیکو زدم چیز دیگه است :

    از حدود 6 ماه قبل بطور جدی دارم به مهاجرت فکر میکنم.به طور دقیق تر دارم به مهاجرت بر اساس تخصص به استرالیا فکر میکنم.البته به این موضوع سالهاست فکر میکنم ولی هیچ وقت به این جدیت نبوده در واقع اگه تا یه زمانی شد شد نشد نشد بود حال میخوام که بشه.خصوصا اینکه چند تا از دوستان نزدیکم تو همین یکی دوسال اخیر مهاجرت کردن.

    ولی یه مشکل اساسی وجود داره اونم میزان مسئولیت من در مقابل خانواده است.

    مادرم کلا مخالفه و میگه اگه تو بری من میمیرم و تو میشی قاتل من و از این صحبتا.

    حالا من موندم از طرفی بهش حق میدم از طرفی دلم میخواد به خواسته هام برسم.

    فرآیند مهاجرت هم به این سادگی نیست و پروسه خودشو داره منم فرصت اینو ندارم بدون برنامه برم جلو چون قطعا فرصتی که از دست میدم قابل جبران نیست.اگه بخوام برم باید برنامه ریزی دقیقی داشته باشم.

    با دوستام که صحبت میکنم معتقدن من مسئولیتی ندارم و باید به فکر خودم باشم و واسه آینده ام تصمیم بگیرم ولی به این سادگی نیست.شاید باید کمی بی رحم بود که من نمیتونم.
    دوست دارم نظر شما رو هم بدونم.یا دوستانی که تجربه مشابه دارن.مهمترین چیز واسه من تصمیم بدون پشیمونیه .

    ممنون


  2. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    طبیعی هست که هیچ مادری دوست نداره از فرزندش دور یا جدا باشه،

    شما خودتون می تونید شرایط مادرتون را بسنجید.
    میزان وابستگی عاطفیش به شما،
    وابستگیهای دیگه اش (تواناییش برای اداره زندگیش، خرید، بیمارستان و ... )
    داشتن خواهر و برادر دیگه که نزدیک مادرتون هست و کمک می کنه،
    توانایی روحی روانی مادرتون.

    آیا پدرتون در قید حیات هستند و رابطه خوبی با مادر دارند؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  3. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    م ی م (چهارشنبه 28 خرداد 93)

  4. #3
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اگر مادرتون تنها هستند نباید رهایش کنید.

  5. کاربر روبرو از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده است .

    م ی م (چهارشنبه 28 خرداد 93)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1393-3-27
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    16
    سطح
    1
    Points: 16, Level: 1
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    2

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و تشکر از پاسخ دوستان

    خانواده ما کلا پنج نفره بود که با فوت خواهرم شدیم چهار نفره
    پدرم در قید حیات هستن و چون پدر و مادرم زود ازدواج کردند الان پنجاه و دو سه ساله هستن مشکل خاصی هم تو خانواده نیست روابط هم خوبه
    ی داداش بزرگتر از خودم دارم که ایشونم مجرد هستن

    من فکر میکنم فوت خواهرم وضعیت رو این شکلی کرده منظورم اینه که مادرم چون ی فرزند از دست داده حاظر نیست دو تای دیگه ازش دور باشن.

    من میدونم هیچ مادری دوست نداره از فرزندش جدا شه ولی خوب مگه فرزند حق نداره واسه خودش تصمیم بگیره
    من خودم شخصا به خانواده خیلی اهمیت میدم قطعا" اگر این خانواده رو نداشتم به خیلی چیزها و جاها نرسیده بودم ولی متاسفانه نمیتونم با خودم کنار بیام و از خواسته هام بگذرم !

  7. #5
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اگر مادرت تنها نیست عیبی ندارد بروی. اما این را بدانید دوری نباید مانع از احساس مسئولیت شما در قبال مادرتان باشد. اگر می توانید برای انها یک پشتوانه مالی فراهم کنید که در نبود شما مشکلی پیدا نکنند. مثل انواع بیمه ها یا حساب بانکی سوده ده یا هر چیز دیگری که توانش را دارید. این طوری خیالتان تا حدودی آسوده است.
    دوم به مادرتان اطمینان دهید که به دیدن او خواهید آمد و او را رها نمی کنید و واقعا هم هر چند وقت یکبار مثلا سالی یکبار به دیدنش بیایید یا حتی اگر توانستید آنها را دعوت کنید. به مادرتان بگویید با نرم افزارهای جدیدی که روی موبایل نصب می شود همیشه با هم در ارتباط خواهید بود. نگران نباشید برادرتان که کمکش کند یاد می گیرد.
    در نظر هم داشته باشید وقتی پدر و مادرتان به سن کهولت رسیدند و یا ناتوان شدند نباید از خود سلب مسئولیت کنید. البته این مال بیست سال دیگر است حداقل اما مهم است.
    من الان برادرم آلمان است و دو خواهر از اقوام من هم بعد از ازدواج رفته اند اروپا. مادر من اول ناراحت بود اما بعد از مدتی توانست عادت کند و الان دیگر برایمان عادی شده است. باید به برادر و پدر خود بسپارید که بعد از رفتن شما مادرتان را به کاری سرگرم کنند تا بتواند شرایط جدید را قبول کند.
    می توانید از کمک یک مشاور هم استفاده کنید.
    اما بهترین راه این است که به مادرتان اطمینان دهید رهایش نمی کنید و واقعا هم این کار را بکنید. نرم افزارهایی که گفتم خیلی کاربرد دارد و مفید بوده است.

    - - - Updated - - -

    اما واقعیت این است که هر چه هم به نبودن برادرم عادت کرده اما ته دلم همیشه این حس وجود دارد که برادرم ما را چندان دوست نداشت و برایش مهم نبودیم. تصویر خانواده خوشبختی که همیشه حس می کردم در آن زندگی می کنم هر روز کمرنگتر می شود . حس می کنم هیچ وقت بین او و ما پیوندی وجود نداشته است و فقط همخانه بوده ایم. از گذشته چیز زیادی به خاطر نمی آورم که برادرم در آن حضور داشته باشد انگار همه چیز پاک شده است و انگار او فقط یک سراب بوده است که دیگر نیست. دیگر حس دوست داشتن و دل تنگی ندارم. یک حس ناشناخته است که آزارم می دهد. با خودم می گویم اگر پیوندی وجود داشت پس الان کجاست و اگر وجود نداشت و واقعا تصور من از خانواده و برادرم اشتباه بوده است چطور این همه مدت متوجه واقعیت نشده ام؟ آیا این همه سال با یک توهم زندگی کرده ام ؟ توهم خوشبختی و پیوند و دوستی بین اعضای خانواده ؟ با خودم می گویم من واقعا چقدر برایش ارزش داشتم ؟ آیا من دیوانه بوده ام که توهم داشته ام و مگر آدم عاقل توهم می زند و سراب می بیند؟
    با خودم می گویم آیا هیچ وقت برایش ارزشی داشتم ؟ آیا او هیچ وقت نگران من شده است یا اصلا به من به چشم خواهر کوچکتر نگاه کرده است یا اینکه تمام مدت به فکر درس و خارج و پیشرفت و کامپیوتر و.. بوده است و من هیچ وقت برایش حضور نداشتم ؟ اگر الان بگویند خواهرت کوچکترت مرده واقعا برایش مهم است ؟ واقعا برایش خواهر کوچکترم یا فقط یک دختر هستم مثل همه دخترهایی که هر روز می بیند ؟ آیا واقعا تنها تفاوتی که من با بقیه دخترها دارم حرام بودن من به اوست و داشتن یک رشته دی ان ای مشابه ؟ اصلا عاطفه ای در وجود برادرم هست ؟ می داند دوست داشتن چیست یا فقط به مادیات فکر می کند ؟ چرا رهایم کرد ؟ چرا تنهایم گذاشت؟
    صدها فکر و احساس مثل این در ذهن و روان من جریان دارد . دلم می خواهد یکی نفر به من بگوید پدر و مادر من پسری نداشته اند. یا اینکه دلم می خواهد کاملا فراموشش کنم انگار که هیچ وقت نبوده است. شاید ذهنم راحت شود. شاید این بار از دوش من برداشته شود . اما نمی شود. لامصب نمی شود. دی ان ای لعنتی رشته ای است که دست و پای آدم را می بندد. رشته ای است که دور قلبت می پیچد و فشارش می دهد مثل پیچکی که به گیاه می پیچد و شیره اش را می کشد. کاش یک نفر پیدا می شده و این رشته از سلول های من بیرون می کشید.


    ببخشید که اینها را گفتم. باید می گفتم. باید اینها را می دانستی. انسان موجود پیچیده ای است.
    ببین دانستن اینها خیلی بهت کمک می کند که ارتباطت را با مادرت تنظیم کنی.

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 دی 93 [ 01:58]
    تاریخ عضویت
    1390-7-08
    نوشته ها
    352
    امتیاز
    3,876
    سطح
    39
    Points: 3,876, Level: 39
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    555

    تشکرشده 496 در 196 پست

    Rep Power
    48
    Array
    سلام برادر عزیزم یه سوالی که همیشه برا من پیش اومده و امروز بی ربط به تاپیک شما نیست میخام بدونم مگه .کشور خودمون چشه؟! چی کم داره مگه چه امکانات تحصیلی کمتر از استرالیا یا هر کشور خارجی داری مگه تو اون کشورهای بیگانه چه پیشرفت شغلی هست که درکشورمون نیست بنظر من که هیچ جا مملکت خود آدم نمیشه حیف این خاک نیست حیف خانوادت نیست حیف نیست بری تو غربت غصه دلتنگی بکشی حیف نیست مادرت بخاطر دوری از فرزندش غصه بخوره مگه مادرامون تا کی هستند مگه تو این خاک پاک چی کمه که میخای ولش کنی و بری استرالیا .بنظر شخصی من آدم تو مملکت خودش بدترین شغل رو داشته باشه بهتر از اینه که بره تو غربت برا اونا کازر کنه قدر این خاک رو بدونید تا جایی هم که به خودتونو آیندتون ضربه نمیزنه به حرف مادرتون گوش کنسد و دلش رو نشکنید. قبل ازهرچیز بشینید و بنویسید ببینید موندنتون تو کشور خودمون چه مزایایی براتون داره و رفتنتون چه مزایایی داره. اینکه وارد یه کشور دیگه بشید چند سال طول میکشه تا با اونجا و مردمش و کار و درستون خو بگیرید ولی همین چندسال رو تو وطن خودتون چقد پیشرفت میتونید داشته باشید. ایشالا هرجامیرید براتون خیر پیش بیاد. ولی من خاک کشورمو با هیچ جای دنیا عوض نمیکنم البته این نظر شخصی منه.
    ویرایش توسط Nilofar mordab : سه شنبه 17 تیر 93 در ساعت 03:36

  9. کاربر روبرو از پست مفید Nilofar mordab تشکرکرده است .

    ساحل75 (سه شنبه 17 تیر 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ریزش مو و اعتیاد پدرم و بیزاری از هویتم - چه کنم؟
    توسط Yellow.king در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 66
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 تیر 95, 21:31
  2. ما مشکلی نداریم اما سر کوچکترین چیزا بطور افتضاحی باهم قهر میکنیم
    توسط Agreen در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 شهریور 92, 21:05
  3. کم کردن میزان خواب
    توسط داملا در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 05 شهریور 90, 07:46
  4. همه چیزدرموردچاقی
    توسط tina_asheghetanha در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 09 خرداد 87, 07:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.