به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 24
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 00:09]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چطور رفتارهای شوهرم رو تحمل كنم؟

    سلام دوستان
    عضو جديدم
    دارم با مردي زندگي مي كنم كه جونم و به لبم رسونده ولي به خاطر اينكه كوچكترين تنشي به خانوادم وارد نكنم همش دارم تحملش مي كنم
    دوستش دارم ولي وقتي اذيتم مي كنه آرزوي مرگش رو مي كنم
    شوهرم آدم لجبازيه در حد اينكه حاضره حتي جونشم بده ولي حرفش و ثابت كنه يه وقتايي وقتي موقع رانندگي لجبازي مي كنه يادش ميره كه جونمون در خطره
    ذاتا مهربونه ولي احساساتشو اصلا بروز نمي ده تاحالا نشده بگه بهم بگه دوستم داره(شايدم نداره)
    موقع جر و بحث فحش مي كشه به خانوادم و چون ميدونه من تعصب دارم روشون هر بحثي مي شه پاي اونا رو وسط مي كشه البته اينم بگم كه اصلا با خانوادم مشكل نداره و فقط بخاطر اينكه حرص منو دربياره اينكارو مي كنه چند سال اول سكوت مي كردم و حتي كتك مي خوردم ولي با يه مشاور صحبت كردم گفتت اگه فحش داد تو هم بده و من وقتي به مامانم فحش مي داد منم فحش مي دادم و اين مسءله باعث شد خيلي فحش دادنهاش كم شد ولي بازم يع وقتايي كه خيلي عصبي مي شه فحش ميده
    من و شوهرم بچه نداريم و با خانواده شوهرم در يه ساختمان زندگي مي كنيم من شوهرم مادرشوهرم پدرشوهرم خراهرشوهرم و شوهرش يعني سه زوج هستيم البته ساختمونمون بزرگه ولي مشكلات خاص خودشو داره
    امكان اينكه جدا زندگي كنيم واقعا وجود نداره شوهرم كارمنده و مجبوريم تو اين شرايط زندگي كنيم
    يكي از مشكلاتمون اينه كه خيلي سعي مي كنه مامانش رو راضي نگه داره يعني خيلي مامانيه البته مادرشوهرم زن خوبيه ولي من بعضي وقتها اذيت مي شم چون ٨٠ درصد در خدمت خانوادشه و وقت كمي براي من مي ذاره منم پيش خودم مي گم گناه داره مامان و باباش پيرن كاري به كارش نداشته باشم ولي خيلي بهم سخت مي گذره
    وقتي قهر مي كنيم چون آدم دور و برش زياده همش سرش گرمه و من تنها تو اتاق غصه مي خورم
    اصلا منطق نداره و فقط منم منم مي كنه من هم اوايل خيلي صبوري مي كردم ولي حالا ديگه نمي تونم
    از يه طرف عاشق مامانم هستم اگه بفهمه من تو زندگي مشكل دارم خيلي غصه مي خوره چون خيلي دوسش دارم اصلا چيزي بهش نمي گم وهميشه فيلم بازي مي كنم
    نمي دونم چيكار كنم به آرامش برسم كمكم كنيد
    شوهرم فهميده كه چقدر برام مهمه كه مامانم اينا چيزي از دعواهامون نفهمن يه وقتايي مخصوصا وقتي مي خوايم بريم خونه مامانم اينا دعوا راه مي ندازه و من هم آرومش مي كنم ولي توي دلم ازش متنفر مي شم

    - - - Updated - - -

    از لحاظ مالي خانواده شوهرم خيلي از ما سرترن بخاطر همين دائم بهم سركوفت مي زنه
    من خواهر ندارم و چهارتا برادر دارم كه همشون درگير زندگيهاي خودشونن
    به مامانم خم مطلقا چيزي نمي گم بخاطر همين خيلي بهم فشار وارده
    اصلا نمي دونم چيكار كنم
    ویرایش توسط مسافر زمان : دوشنبه 26 خرداد 93 در ساعت 00:00 دلیل: تغییر عنوان

  2. 4 کاربر از پست مفید آفتاب خانوم تشکرکرده اند .

    مهربونی... (چهارشنبه 28 خرداد 93), veis (شنبه 24 خرداد 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 28 خرداد 93), سعیداطی (چهارشنبه 28 خرداد 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 خرداد 94 [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1393-3-08
    محل سکونت
    یزد
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    2,211
    سطح
    28
    Points: 2,211, Level: 28
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    262

    تشکرشده 312 در 141 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام آفتاب خانوم
    به انجمن خوش اومدی
    اینجا بمون بهت کمک می کنه
    عنوان تاپیکت رو باید عوض کنی باید به صورت یه سوال بنویسیش وگرنه موضوعت رو قفل می کنن
    بیایم سر مشکلت
    خب من تجربه زیادی ندارم
    ولی یه چیزو می دونم اونم اینکه اگه مشکلتون بین خودتون دوتا حل شه خیلی بهتره تا جا داره پای خونوادهارو وسط نکشین اینم که تا حالا به خونوادت نگفتی کار خوبی کردی پس از اینکه نمی تونی به مامانت بگی ناراحت نباش اصن این به نظر من بد نیست
    فکر کنم تو رگ خواب ما مردارو نداری
    برای اینکه بشه اختیار ما مردارو دست گرفت باید یه ده پونزده کیلویی هندونه گذاشت زیر بغلمون
    منظورم اینه که..............باید شما زنا به ما مردا تکیه کنید تا زمانی که بخواید واسه ما قلدر بازی در بیارید کارتون نمیشه
    یعنی یه قانون کلی هست اینکه زن فقط می تونه با ناز کردن به شوهرش دستور بده
    ......یعنی وقتی شوهرت لجبازی می کنه نباید تو هم لجبازی کنی باید بگی فلانم من که عشقتم من که دوست دارم فلان کارو واسه من نمی کنی
    اگه این کارو کردی جواب نداد بیا اینجا بگو من مچمو می زنم
    در ضمن بیشتر هم توضیح بده
    معلومه که زن زندگی هسی
    منتظرم یا علی

  4. 3 کاربر از پست مفید سعیداطی تشکرکرده اند .

    mordad (شنبه 24 خرداد 93), واحد (چهارشنبه 28 خرداد 93), مهربونی... (چهارشنبه 28 خرداد 93)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اسفند 95 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    152
    امتیاز
    4,004
    سطح
    40
    Points: 4,004, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    223

    تشکرشده 333 در 122 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام آفتاب خانم.عزیزم شماس و همسرت چند ساله هستین چند وقته ازدواج کردین؟تا حدودی منم مشکلات شما رو دارم من فکر نمیکنم فحش دادن متقابل دردی و دعوا کنه یعنی برای من که بیشتر روشو بهم بازتر کرده پس ترجیحا بنظرم سکوت کنی بهتره.راجب لجبازی هم مشکل منم هست وقتی لجبازی کنی بدتر میشن شاید زبون خوش شرایطو آروم تر کنه. راجب خانوادتم. چون میدونه حساسی اینکارو میکنه پس حساسیتتو ظاهرا پیشش کم کن بیتفاوتی در نظر بگیر شاید درست شد هرچند بار که بی احترامی کرد محکم و مودبانه جوابشو بده البته نه همیشه.تا حالا وقتی رابطتتون خوبه صحبت کردین؟

  6. 2 کاربر از پست مفید mordad تشکرکرده اند .

    واحد (چهارشنبه 28 خرداد 93), سعیداطی (چهارشنبه 28 خرداد 93)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 00:09]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون دوستان بخاطر وقتی که گذاشتید
    من 30 سالمه شوهرم 34 سال
    من و شوهرم 7 ساله با هم زندگی می کنیم
    من نقاشی خوندم لیسانس و شوهرم فوق دیپلم برق
    اختلاف طبقاتی داریم تا حدی خانواده شوهرم پول دار و تحصیل کرده ان و خانواده من متوسط به پایین و تحصیل کرده و همه می گن در ظاهر تو از شوهرت خیلی سرتری

    ما از همون اول اختلاف داشتیم سر لجبازی ها و یکدندگی و منم منم کردنهاش و اینکه همش تحقیرم می کرد اوایل خیلی جنگیدم ولی الان دیگه اعصابمو از دست دادم گاهی اوقات وقتی فحش می ده یا بد و بیراه می گه چشمامو می بندم و تو ذهنم آواز می خونم که نشنوم چی می گه
    هیچ کسی رو قبول نداره اصلا خانوادگی این مدلی ان از همه ایراد می گیرن و همه رو مسخره می کنن مامانش و باباش و خواهرش هم اینطورین با هیچ کس رفت و آمد نمی کنن حتی فامیل درجه یک
    شوهرم تکنسین برقه یه وقتایی کار داره یه وقتایی بیکاره وقتی بیکاره همش ور دل مامانش می شن به غیبت کردن از دیگران و مسخره کردن وقتی کار داره می ره و هر چی هم در میاره خرج می کنه و از وقتی زندگیمون شروع شده یه پله پیشرفت نکردیم همونی هستیم که بودیم
    من سرکار می رم از صبح تا بعداز ظهر نه بخاطر اینکه به پولش احتیاج دارم فقط به خاطر اینکه نباشم خونه و نبینم این بساط رو
    یه مدت نرفتم سرکار و تصمیمم این بود که بشینم خونه و مدیریت کنم کاراشو و نزارم صبح تا شب ور دل مامانش باشه ولی نتونستم بخاطر اینکه مامانش از لحاظ مالی ساپورتش می کنه و وعده و وعید بهش می ده بخاطر همین مامانش از من عزیزتره
    دیدم فایده نداره و همش دعوا و جنگ اعصابه دوباره برگشتم سرکارم الان هر چی هست چشمم دیگه نمی بینه

    من خیلی آدم احساسی هستم و اون برعکس منه
    من آرومم اون عصبی
    از چیزهایی که من لذت می برم برای اون خوشایند نیست
    اون موسیقی متال و جاز گوش می ده من کلاسیک و سنتی می پسندم
    یه نمونه از لجبازیهاش اینه که وقتی داریم یه جا میریم وقتی خلاف میلش حرف بزنم صدای موزیک رو اینقدر زیاد می کنه که شیشه های ماشین به لرزه می افته و من فقط دندونامو بهم فشار می دم تا برسیم به مقصد و من از ترسم هر وقت کنارش می شینم هر چی می گه اعتراض نمی کنم چون عاقبتش خیلی بدتره
    تو رابطه زناشویی من چیزی براش کم نمی زارم ولی خودش می گه من مشکل جنسی دارم و زیاده از حد به این موضوع اهمیت می دم ولی با اینحال بعد از گذشت این مدت یه طوری شده که حداقل تو این مورد نمی تونه ازم ایراد بگیره ولی وقتی با هم قهر می کنیم یا دعوا می کنیم می گه من بهت هیچ احتیاجی ندارم و فلان تومان خرج می کنم و نیاز جنسیم و برآورده می کنم!!!!!!!
    یعنی وقتی با هم دعوا می کنیم حرفهایی می زنه که تموم وجودم پر از نفرت می شه از فحش به خانواده بگیرید تا این موضوع
    عمده دعواهامونم در رابطه با اینکه که می گه به مامانم خیلی احترام بزار (بخاطر اینکه می ترسه حمایت مامانش کم بشه) و یه کاری کن تو رو مثل خواهرم دوست داشته باشه !!!
    من بی احترامی نمی کنم ولی آدم چرب زبون و دو رویی نیستم یعنی الکی قربون صدقه مامانش نمی رم و اون می خواد من اینکار رو کنم
    می گه می دونم مامان اخلاقش بده یا با طعنه حرف می زنه ولی تو کوتاه بیا و هر چی می گه تو نشنیده بگیر ولی من نمی تونم اگه احترام ببینم احترام می کنم ولی اگه ناراحتم کنن بی احترامی نمی کنم ولی می رم تو لاک خودم
    مامانش زن بدی نیست ذاتا ولی احمقه زن با سیاستی نیست و با کم سیاستی و حماقتش هم خودش و خراب کرده هم دختر و پسرشو
    یعنی عادت داره همه رو می ندازه به جون هم حتی دختر و پسرشو یعنی شوهر من و خواهر شوهرم دایم با هم درگیرن
    طفرقه می ندازه و حکومت می کنه حتی بین دو تا بچه هاش
    من عضو خنثی ام یعنی زیاد درگیر بحثاشون نمی شم ولی وقتی شوهرم دلش از مامانش پره رو من خالی می کنه وقتی مامانش بهش حال می ده اونم با من مهربونه
    یه وقتایی صبح با بوسه از هم جدا می شیم ولی وقتی میام خونه سمت شوهرم نمیتونم برم بس که عصبیه اوایل نمی فهمیدم و بهش گیر می دادم ولی الان می دونم چه خبر شده و با مامانش یا خواهرش درگیر شده بخاطر همین سکوت می کنم
    ولی تا کی خسته شدم
    هیچیم دست خودم نیست هر وقت اون خوب و خوشه با من مهربونه و موافق هر وقت با خانوادش مشکل داره مثل اسب وحشی بهم لگد می ندازه
    دوست خوب سعیداطی گفته بودی که رگ خوابشو ندارم ولی وقتی عصبیه اصلا نمی تونم برم سمتش یعنی وقتی قربون صدقش می رم بهم می گه چیه چی می خوای داری خرم می کنی باز کارت کجا گیره و هزار داستان برای خودش می بافه
    الان سه روزه باهم قهریم (خیلی کم پیش می یاد اینقدر طولانی قهر بشیم همش من یه کاری می کنم که آشتی کنیم نه بخاطر اینکه دلم تنگ می شه فقط به خاطر اینکه اگه زمان بگذره اصلا یادش می ره زنی هم داره چون همش با مامانش و خواهرش درگیره و اصلا یاد من نمی افته)
    تو این سه روز کارهایی داره می کنه که می دونه من ناراحت می شم مثلا شب تا دیروقت می شینه با مامانش حرف می زنه یا میره گرون ترین رستوران غذا می گیره و میاره خونه در صورتی که من غذا درست کردم و همش می خواد بهم ثابت کنه که هیچ احتیاجی به من نداره!!
    من عاشق خانوادمم یعنی حاضرم بمیرم ولی یه تار از موهای برادرهام یا مامان و بابام کم نشه و اون این موضوع رو فهمیده و با اینکه برادرهای من خیلی خیلی موفق اند و هر چهار تا خیلی مستقل ان و کار و درآمد خوبی دارن و تحصیلات خوب ولی همش مسخره می کنه و همش بهشون گیر می ده البته موقع دعوا یعنی در حالت عادی وقتی می ریم خونشون خیلی با احترام باهاشون برخورد می کنه چون برادرهام خیلی بهش احترام می زارن ولی وقتی عصبی می شه همش حرف اونا رو می کشونه تا من عکس العمل نشون بدم و بعد فحش بده
    خیلی سعی می کنم خیلی سعی می کنم چیزی نگم و نشنیده بگیرم ولی واقعا برام سخته مثلا این دعوامون بخاطر این بود که رفتیم دنبال مامانم که از خونه دختر خالش می خواست بیاد خونه خودشون و من به مامانم گفتم ما میاییم دنبالت و وقتی مامانم رو رسوندیم دم خونشون (تو راه اصلا بی احترامی نکرد) ولی وقتی مامانم پیاده شد همش غر زد و غر زد و وقتی بهم گفت من دارم خرج خانواده تو رو می دم !!!!!!! (منظور از خرج خانوادت اینه که چرا مامانت آژانس نگرفت!!) و من فقط بهش گفتم ما 90 درصد وقتمون در خدمت خانواده توئه حالا یه بار رفتی دنبال مامان من باید این حرف رو بزنی!! و اونم شروع کرد به فحش دادن و بد و بیراه به برادرام !!!!!!!!!
    و من لال شدم و انتظار داره وقتی می رسیم خونه برم پابوس مامانش !!!!
    چرا چون مامانش کرایه خونه ازش نگیره و ....
    من از زندگیم هیچ لذتی نمی برم و همش احساس می کنم دارم افسرده می شم
    همون قدر که من یه زندگی بدون تنش می خوام اون برعکس من همش در تلاشه که من و بلرزونه و بهم تنش وارد کنه
    الان سه روزه قهریم و همش پیش مامانش و خواهرش و من چون همیشه آبرو داری می کنم الان اینقدر معذبم که حد نداره همش می گم الان مامانش و خواهرش نمی گن این چه زنیه که نتونسته سه روزه مشکلشونو حل کنه!!!!
    یعنی خیلی عذاب می کشم همش دلم می خواد زودتر بیاد آشتی که مامانش و خواهرش نگن لابد زنشو دوست نداره!!!!
    این فکرها هم داره داغونم می کنه ولی اگه من برم برای آشتی اون پر رو می شه و به خودش اجازه می ده که هر حرفی رو بزنه
    مثلا اوایل وقتی بهم می گفت پاشو وسائلتو جمع کن برو خونه بابات من خوب نمی رفتم (بخاطر رعایت حال مامان و بابام) حالا دیگه راه به راه همش می گه اگه ناراحتی وسائلتو جمع کن برو خونه بابات (چون مطمئنه که من اینکار رو نمی کنم) ولی چطور بهش بگم که چقدر قلبم تیر می کشه و چقدر ناراحتم می کنه؟؟

  8. 4 کاربر از پست مفید آفتاب خانوم تشکرکرده اند .

    واحد (چهارشنبه 28 خرداد 93), veis (شنبه 24 خرداد 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 28 خرداد 93), سعیداطی (چهارشنبه 28 خرداد 93)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام آفتاب خانم
    هم سر من هم فحاشی و دست بزن داشت که خدارو شکر با مشاوره و تلاش هردو مون الان خوب شده نمیگم کلا بر طرف شده ولی خشونت خیلی کمتر شده و قابل کنترل هست.
    ولی با توصیف هایی که شما کردید وضعیت شما خیلی بدتره م همزمان با خشونت مشکلات زیادی دارید مثل مستقل نبودن و وابستگی مالی و عاطفی همسرتون به خانواده و ....

    شرایط شما با من خیلی فرق میکنه و تردید داشتم که براتون پست بزارم چون من کارشناس نیستم و میترسم اشتباه راهنمایی کنمو معمولا برای تاپیکهایی که درمورد موضوعاتی باشه که من هم باهاشون درگیر بودم پست میزارم.
    ا
    عنوان تاپیک شما این هست که چطور تحمل کنم؟
    به نظر من هیچکس مجبور نیست چیزی رو یا کسی رو تحمل کنه اما همه ما مجبوریم تغییر کنیم
    اگر ما تغییر کنیم شرایط هم تغییر میکنه
    عزیزم در روابط بین خودت و همسرت در مورد موضوعی وقتی راهی رو چند بار طی کردی و به نتیجه مطلوب نرسیدی این بار راهت رو عوض کن و از یک مسیر دیگه وارد شو و آن قدر این کار رو ادامه بده تا راه درست رو پیداکنی. باید نواوری و ابتکار داشته باشی و راههای جدید رو پیدا کنی و آزمایش کنی و تا مسیر درست را پیدا نکردی خسته نشی
    مثلا در مورد همین قهر
    اگر شما قهر میکنید و همسرتون پیش قدم نمیشه برای آشتی و خودتون بعد از چند روز مجبور میشید آشتی کنید بهتره ازاین به بعد دیگه قهر نکنید
    اگر همسرتون قهر میکنه و شما پیش قدم میشید برای آشتی بهتره این بار پیش قدم نشید و محکم باشید تا خودش برای آشتی اقدام کنه یا نشانه هایی از تمایل به آشتی نشون بده مثل تمایلات جنسی یا ایراد گیری بزای غذا و لباس و....تا یک جوری سر صحبت رو باز کنه و غر بزنه. اینهایی که گفتم برای مردها عذر خواهی محسوب میشه
    حتما میدونید که مردها عموما مستقیما عذرخواهی نمیکنند
    همیشه امیدوار باشید
    درسته که مشکلات زیادی دارید ولی همه شون قابل حل هستند
    پس بخندید و شاد باشید

  10. 2 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    واحد (چهارشنبه 28 خرداد 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 28 خرداد 93)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 00:09]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام maadar عزیز ممنون که پاسخ دادی
    من دیروز طاقت نیاووردم و بهش اس ام اس زدم که بیا با هم یه کم حرف بزنیم ببینم چرا ناراحتی؟! (من اگه جلو نرم امکان نداره پا پیش بزاره و من بخاطر اینکه تنها زندگی نمی کنیم و همیشه نگرانم دیگران چی فک می کنن مجبورم آبرو داری کنم و زود قضیه رو تمومش کنم)


    دو سه ساعت بعد که اومد خونه کلیدش رو پرت کرد رو میز و گفت ........ یعنی حرف بزن منم وقتی دیدم خیلی عصبیه به من من کردن افتادم اونم شروع کرد به داد و بیداد و فحاشی (خوشبختانه کسی خونه نبود)
    تو حرفهاش می گفت چرا دست از سرم بر نمی داری - به جون مامانم ازت متنفرم - بخدا راست می گم وقتی می بینمت حالم بد می شه - با من حرف نزن سمت من نیا حالم از قیافت و صدات بهم می خوره - تو زندگی من و داغون کردی - تو باعث شدی که من با خانوادم بد بشم تو باعث شدی که مامانم از من فاصله بگیره - تو باعث شدی که من بدبخت بشم - چرا از زندگیم بیرون نمی ری - چقدر پر رویی که من هر چی می گم برو نمی ری!!!
    تو اگه طینت من و داشتی تا حالا هزار دفعه رفته بودی!!!!

    این حرفها رو می زد و من شوکه بودم که چرا و بخاطر چی اینهمه عصبیه که لابه لای حرفاش گفت مامانم می گه دست من نمک نداره هر کاری می کنم زنت محبت حالیش نمی شه چرا من دو روزه رفتم مسافرت به من زنگ نزده!!!!!!!
    باورم نمی شه که بخاطر اینکه من به مامانش زنگ نزدم باید این حرفها رو بشنوم !! (یعنی اینقدر براش مهمه که مامانش چی می گه و میزان رضایتمندیش از من چقدره که دیگه هیچ چیزی تو زندگی براش اهمیت نداره اونم فقط به خاطر پول مامانشه اینو من مطمئنم همه زندگیش و داره فدای این می کنه که یه وقت مامانش خواهرش و بیشتر از این دوست نداشته باشه!!!!)

    همیشه وقتی با هم خوبیم و یه کارایی برام می کنه یا چیزی می خره موقع دعوا می کوبونه تو سرم خیلی ناجور و کاری می کنه که اصلا اصلا اصلا دوست ندارم برام چیزی بخره حتی یه جفت جوراب مثلا می گفت من هر چی در میارم باید خرج تو رو بدم این لپ تاپی که برات خریدم صدقه سر خانوادم !!!!!!! برو باهاش خوش باش دختره ندیده !!!
    از توهین هاش خیلی خسته ام و دلم شکسته خیلی توهین می کنه وقتی بهم توهین می کنه اگه کسی هیچی نبینه و صدا بشنوه فک می کنه شوهرم داره با یه زن نفهم و زشت و عقب افتاده و تازه به دوران رسیده دعوا می کنه!! در صورتی که همه بهم می گن تو از هر نظری از شوهرت سر تری حتی نزدیکای خودش
    منظورم از این حرف اینه که این مرد به خودش اجازه می ده با توهین هاش اینقدر آدم رو له کنه که کمتر کسی حتی با دشمناش اینکار رو نمی کنه

    نمی تونم بگم چقدر از شنیدن این حرفها ناراحت شدم وقتی بهش گفتم صدات و بیار پایین و بیا بگو از چی ناراحتی دو تا محکم سیلی به صورتم زد وقتی سمت من اومد فک کردم الان سکته می کنه بس که عصبی بود

    خواهش می کنم کمکم کنید دوستان من از شدت ناراحتی رگهای گردنم گرفته قفسه سینم درد می کنه
    الان باید چیکار کنم باید برم یا بمونم
    اصلا نگید برو چون واقعا نمی تونم مامانم و ناراحت و نگران کنم
    چهارم تیرماه وقت مشاوره دارم ولی تا اون موقع نمی تونم طاقت بیارم
    الانم باهم حرف می زنیم و خیلی سر سنگین جواب می ده
    من مجبورم آبرو داری کنم پیش خواهر شوهرم و شوهرش وگرنه بعد از این حرفها اصلا باهاش حرف نمی زدم
    هر لحظه یاد حرفاش می افتم قلبم تیر می کشه و دلم می خواد تا آخر عمر صداش و نشنوم ولی مجبورم بخاطر خانوادم تحملش کنم
    چقدر سخته تو این شرایط زندگی کردن هر لحظه از خدا مرگ خودم و یا مرگ شوهرم و می خوام فقط مرگ می تونه من و از این لجنزار نجات بده

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 خرداد 94 [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1393-3-08
    محل سکونت
    یزد
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    2,211
    سطح
    28
    Points: 2,211, Level: 28
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    262

    تشکرشده 312 در 141 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام آفتاب خانوم
    یه سوال ازت دارم
    واسه چی زن این کثافت احمق شدی؟
    آدم قحط بود
    زن حقوق بگیر بیاد بشه مال این نفهم؟
    واقعا که بی شعوره
    .................................................. .............................................
    آفتاب خانوم ناراحت شدی اینا رو به شوهرت گفتم؟
    آره یا نه؟
    اگه ناراحت شدی بدون هنوز دوسش داری

    .
    .
    .
    می دونی زندگیه خوب راحت به دست نمی آد باید تلاش کنی
    نماز و طاعت خودتو همسرت چه طوره؟

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 96 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-27
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    4,516
    سطح
    42
    Points: 4,516, Level: 42
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    49

    تشکرشده 97 در 48 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام منم دقیقا شرایط شمارو دارم همسر منم دقیقا عین همسر شماست بعلاوه اینکه تو دعواهامون رفتارای تهاجمی خیلی بدی داره کاملا هم یکدنده است منم واقعا خسته شدم از دست خودشو خدنوادش باز شما خوبه به خاطر اینکه خونشون زندگی میکنین یا از لحاظ مالی ساپورت میکنن همسرتو ماکه بیشتر دشمنی خانوادش با من بخاطر اینه که قبلا همسرم کارش خوب بوده و ماهانه میلیونی میداده به خانوادش و حالا کاار خوب گیرش نمیاد اونا از چشم من میبینن توقع دارن من کار کنم بدم به اونا منم تایپیک شمارو دنبال میکنم ببینم دوستان و کارشناسا چه نظری میدن منکه وایعا به راه حلی نرسیدم

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 00:09]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سعيد اطي خان معلومه كه ناراحت نشدم اينقدر الان از دستش ناراحتم كه اين حرفها به نظرم كمه براي اين آدم
    من بيستر دلم براش مي سوزه تا اينكه دوسش داشته باشم
    در جواب سئوالتون در مورد نماز و طاعات بايد بگم نه من و نه شوهرم هيچكدوم اهل نماز نيستيم و از شما دلخور شدم كه اين سئوال رو پرسيديد چون به نظرم نماز خوندن معيار خوبي واسه شناخت آدمها نيست (من اصلا نمي خوام بحث دين و مذهب داشته باشم)
    در مورد تلاشي هم كه گفتيد واقعا نمي دونم منظورتون چي بود بايد چه تلاشي بكنم !؟ اگه امكان داره واضح تر بهم بگيد - ممنون
    الهه عزيز برات ناراحت شدم مي دونم شما هم تو جهنمي مثل جهنم من گير كردي
    اينم بگم كه من تموم مخارجمو تقريبا خودم مي دم هر چي دوست داشته باشم خودم مي خرم چون از منتهاي بعدش بيزارم ترجيح ميدم هيچي واسم نخره
    راستش من تنها چيزي كه باعث شده اين شرايط رو تحمل كنم مامانمه چون مامانم و مي پرستم و دلم نمي خواد يه قطره به خاطر من اشك بريزه و گرنه از اين آدم جداشدن اصلا برام سخت نيست
    منم اميدوارم دوستان مشاوره بدن تا يه نقطه اميدي واسمون پيدا بشه و بتونيم ادامه بديم
    من كه اينقدر احساس سنگيني تو قفسه سينم مي كنم حتي به زور نفس مي كشم

  15. کاربر روبرو از پست مفید آفتاب خانوم تشکرکرده است .

    سعیداطی (چهارشنبه 28 خرداد 93)

  16. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 خرداد 94 [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1393-3-08
    محل سکونت
    یزد
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    2,211
    سطح
    28
    Points: 2,211, Level: 28
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    262

    تشکرشده 312 در 141 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام آفتاب خانوم
    مث اینکه دل پری داری
    خیلی هم پر
    من منظورم از اینکه گفتم نماز می خونی یا نه اینه که می خوام بدونم تو زندگی پشتوانه ای واسه دلتنگی هات داری یا نه؟
    آخه من اصلن یرام قابل هزم نیست که یکی بتونه بدون وجود خدا زندگیه آرامش بخشی داشته باشه

    - - - Updated - - -

    یعنی تو این همه بهش بد و بی راه گفتم اصلن ناراحت نشدی؟
    خب این به نظر من خوب نیست


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.