سلام دوستان
عضو جديدم
دارم با مردي زندگي مي كنم كه جونم و به لبم رسونده ولي به خاطر اينكه كوچكترين تنشي به خانوادم وارد نكنم همش دارم تحملش مي كنم
دوستش دارم ولي وقتي اذيتم مي كنه آرزوي مرگش رو مي كنم
شوهرم آدم لجبازيه در حد اينكه حاضره حتي جونشم بده ولي حرفش و ثابت كنه يه وقتايي وقتي موقع رانندگي لجبازي مي كنه يادش ميره كه جونمون در خطره
ذاتا مهربونه ولي احساساتشو اصلا بروز نمي ده تاحالا نشده بگه بهم بگه دوستم داره(شايدم نداره)
موقع جر و بحث فحش مي كشه به خانوادم و چون ميدونه من تعصب دارم روشون هر بحثي مي شه پاي اونا رو وسط مي كشه البته اينم بگم كه اصلا با خانوادم مشكل نداره و فقط بخاطر اينكه حرص منو دربياره اينكارو مي كنه چند سال اول سكوت مي كردم و حتي كتك مي خوردم ولي با يه مشاور صحبت كردم گفتت اگه فحش داد تو هم بده و من وقتي به مامانم فحش مي داد منم فحش مي دادم و اين مسءله باعث شد خيلي فحش دادنهاش كم شد ولي بازم يع وقتايي كه خيلي عصبي مي شه فحش ميده
من و شوهرم بچه نداريم و با خانواده شوهرم در يه ساختمان زندگي مي كنيم من شوهرم مادرشوهرم پدرشوهرم خراهرشوهرم و شوهرش يعني سه زوج هستيم البته ساختمونمون بزرگه ولي مشكلات خاص خودشو داره
امكان اينكه جدا زندگي كنيم واقعا وجود نداره شوهرم كارمنده و مجبوريم تو اين شرايط زندگي كنيم
يكي از مشكلاتمون اينه كه خيلي سعي مي كنه مامانش رو راضي نگه داره يعني خيلي مامانيه البته مادرشوهرم زن خوبيه ولي من بعضي وقتها اذيت مي شم چون ٨٠ درصد در خدمت خانوادشه و وقت كمي براي من مي ذاره منم پيش خودم مي گم گناه داره مامان و باباش پيرن كاري به كارش نداشته باشم ولي خيلي بهم سخت مي گذره
وقتي قهر مي كنيم چون آدم دور و برش زياده همش سرش گرمه و من تنها تو اتاق غصه مي خورم
اصلا منطق نداره و فقط منم منم مي كنه من هم اوايل خيلي صبوري مي كردم ولي حالا ديگه نمي تونم
از يه طرف عاشق مامانم هستم اگه بفهمه من تو زندگي مشكل دارم خيلي غصه مي خوره چون خيلي دوسش دارم اصلا چيزي بهش نمي گم وهميشه فيلم بازي مي كنم
نمي دونم چيكار كنم به آرامش برسم كمكم كنيد
شوهرم فهميده كه چقدر برام مهمه كه مامانم اينا چيزي از دعواهامون نفهمن يه وقتايي مخصوصا وقتي مي خوايم بريم خونه مامانم اينا دعوا راه مي ندازه و من هم آرومش مي كنم ولي توي دلم ازش متنفر مي شم
- - - Updated - - -
از لحاظ مالي خانواده شوهرم خيلي از ما سرترن بخاطر همين دائم بهم سركوفت مي زنه
من خواهر ندارم و چهارتا برادر دارم كه همشون درگير زندگيهاي خودشونن
به مامانم خم مطلقا چيزي نمي گم بخاطر همين خيلي بهم فشار وارده
اصلا نمي دونم چيكار كنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)