سلام به همه .
فکر می کنم بعضی ها تا حدی من رو بشناسند.
من 29 ساله ام. کارشناسی ارشد دارم و دو ساله کارمند رسمی یه ارگان دولتی معتبر هستم. با حقوق و مزایای خوب. قد و وزنم میانگین جامعه ست و ریز نقش هستم و خیلی کمتر از سنم نشون میدم. هیچ توقع مالی و ظاهری ای هم از همسر آینده م ندارم. همین قدر که اخلاق مناسب و عاقل و پخته ای داشته باشه ، کافیه .
مشکلی که من قبلا عنوان کردم (در مورد اون آقا) همچنان به قوت خودش باقیه . با این تفاوت که تقریبا باور کردم منو نمیخواد. می دونم یکی از همین روزهاست که بگه همه چی تموم. (و من هربار دعا می کنم ای کاش قدرتی داشته باشم و بتونم امیدم رو ازش ببرم و من تموم کنم همه چیز رو ، شاید هم این کارو کردم)
اما دلیلی که باعث میشه این کارو نکنم ، مشکلیه که در عنوان نوشتم. "من اصلا خواستگار ندارم". من کلا یه خواستگار سمج و جدی داشتم که اون هم به قدری رفتارا و اخلاقاش بد بود که حتی فکر کردن بهش باعث عذابمه .
من چهره بدی ندارم. اندامم خوبه . کار و تحصیلات و خانواده و ... هم دارم. اما اصلا خواستگار ندارم. واقعا نمی دونم چیکار کنم. از این وضعیت خسته شدم. چون هم خودم به ازدواج نیاز دارم. مخصوصا حالا که درسم هم تموم شده .
هم خانواده خیلی تیکه می ندازن. همه دوستام و خواهرام و ... ازدواج کردن. زنداداش هام سن کمتری از من دارن و بچه دارن. بعضی دوستام الان بچه های دوم رو هم آوردند. مثلا خواهرم مدام بهم میگه موندیاااا . داری 30 ساله میشی . من سن تو بودم بچه سوم رو هم داشتم. یا مامانم اون روز جلوی زنداداشها برگشته میگه دخترای مردم تو جوونی شوهر می کنن ، برا ما تو پیری
دیگه با هیچ کدوم از دوستام نمی تونم حرف بزنم. چون تا زنگ می زنم میگن تو هنوز شوهر نکردی ؟
می دونم الان میگید دعا کن .... دعا کردم
فعالیت اجتماعیت رو ببر بالا .... من مدام تو جامعه ام
آراسته باش ... آراسته ام
همه ویژگی های دخترهایی که مجرد می مونن (همونی که تو سایت گذاشتید) رو خوندم. حتی یه دونه از اون ویژگی ها رو ندارم. اما خواستگار ندارم. ای کاش حداقل دو نفر می اومدند .
اون روز خانواده م به دیدن فامیل دوری در یک شهرستان و در یک روستا رفته بودند. شاید باورتون نشه ، اما خانمی تو اونجا از مامانم پرسیده بود (به حالت تیکه پرونی) که دخترت خواستگار نداره ؟ اگه میخوای من اینجا یکیو براش پیدا کنم (فکر کنید همه روستایی و شغلشون دامدار)
این موضوع شده باعث مضحکه من توو خونه . مدام بهم می خندن و میگن این همه درس خوندی حالا باید بری گاوپروری
حالا همه اینا برای حالاست که من مدام یا محل کارم ، یا دانشگاه
موندم درسم تموم بشه باید چیکار کنم ؟ چون وقت بیشتری رو توو خونه خواهم بود. و مسلما کنایه های بیشتری رو می شنوم. روز به روز از جمع کناره بیشتری می گیرم. همه خواهرا و برادرام در سن پایین ازدواج کردن. حتی بچه های اونها که ده سالی از من کوچکتر هستن ، الان خواستگار دارن و قصد ازدواج . من نمی دونم اگه اون ها ازدواج کنن باید چیکار کنم ؟
مثلا خواهر خودم میگه ویس درس خوند به کجا رسید ؟ من میخوام دخترامو زود شوهر بدم. (در حالی که من واقعا از نظر مرتبه کاری و قدر و منزلت اجتماعی جایگاه خیلی خوبی دارم)
همه اینها باعث شده که اون آقا یه جورایی برام هدف و تنها نقطه امید باشن. مدام منتظر خواستگاریش هستم. اون هم روز به روز بدتر شده . می دونم دوسم داره ، اما توجه های زیاد من این توهم رو براش بوجود آورده و یه جورایی انگار که میخواد از دستم راحت بشه . در حالی که چند باری امتحان کردم ، به محض نبودنم دلتنگ شده و برگشته به طرفم.
حالا واقعا نمی دونم چه کمکی میخوام ازتون
شاید فقط دعا
امروز که نیمه شعبان بود ، کلی دعا کردم . اما دیگه حتی به دعا هم اعتقادی ندارم. تو رو خدا بگید چیکار کنم. فشار عصبی زیادی رومه .
-----------------------
احساس می کنم بیشترین دلیلی که باعث شده برم طرفش ، تنهایی باشه . چون واقعا تنهام
علاقه مندی ها (Bookmarks)