همیشه توی زندگیم خدا برام مهم بوده و خط قرمزهایی برای خودم داشتم اما مسیر زندگیم بر خلاف اون چیزی که فکر میکردم پیش رفت.آقایی خواستگار رسمی من بودند و ما برای آشنایی باهم ارتباط داشتیم که توی این رابطه من خیلی موارد رو رعایت میکردم اما خب بنا به دلایلی نشد و قضیه منتفی شد و بعد از اون من با شخص دیگری که شرایط مناسبی داشت نامزد شدم متاسفانه نامزدی ما بعد از چند ماه بهم خورد و این قضیه ضربه خیلی سختی از لحاظ احساسی به من زد اما با وجود تمام سختی ها دوباره تونستم خودم رو بازسازی کنم اگرچه هنوز قلبم زخم خورده است همیشه دوست داشتم یک ازدواج پاک داشته باشم با شخصی که اونم پاک باشه چون من خیلی موقعیت ها داشتم اما به امید اینکه خودم رو برای همسرم پاک نگه دارم و بخاطر وعده خداوند که پاکان نصیب پاکان همیشه خودم رو از این مسیرها دور میکردم ولی این دو اتفاق خصوصا مورد دوم که رابطه فیزیکی هم بوده البته در حد بالا نه و با اصرار اون که خودش رو دیگه همسرم میدونست و درست در روزهای نزدیک عقد بهم خورد همین موضوع باعث شده که من خیلی عذاب وجدان داشته باشم و خودم رو مستحق همسری پاک ندونم
یک سالی از این موضوع گذشته و من تقریبا باهاش کنار اومدم اما وقتی توی دعاهام از خداوند همسری صالح میخوام این توی ذهنم میاد که خودم در کارنامه ام همچین موردی بوده و نباید انتظاری داشته باشم در صورتی که من اصلا اهل همچین کارایی نبوده نیستم و نخواهم بود اما به هر حال نگرانم ازینکه توی آیندم و سرنوشتم تاثیر بدی داشته باشه
حالا موضوعی که پیش اومده اینه که اون آقایی که خواستگار اولی من بود و از همشهریان من برگشته و چند روزی یک بار به من پیام میده و به دور از هیچ حرف احساسی یا حرف از آینده مثل یک دوست معمولی از احوال و اوضاعم میپرسه ام من نمیدونم چه جوابی بهشون بدم نمیخوام بهش بی احترامی کنم چون اصلا آدم بی شخصیتی نیست از طرفی میترسم وارد رابطه ای بشم که انتهای راه برام نامعلومه
لطفا راهنماییم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)