سلام شمیم جان... خوبی خانمی؟
احساست رو درک می کنم. خودم هم در موقعیت مشابه بودم. البته طرف مقابل من، همسرم نبود و خداروشکر می کنم از اون اتفاق زندگیم که فقط تجربه ای مونده و بس.
نکته ای می خوام بهت بگم که چه در این مورد و چه در همه موارد زندگیت به کمکت میاد. " چیزی بنام حقیقت در زندگی وجود نداره. هرچه هست باور من و شماست." شاید بنظر جمله ساده ای بیاد اما اگه به عمقش فکر کنی می بینی که درواقع تو داری با افکارت به اون دختر قدرت می دی. اگر باور کنی اون دختر در زندگی شما نقش داره پس حتما داره و اگر باور کنی اهمیت نداره اهمیتش رو از دست می ده.
در بخشی از کتابی که ترجمه کردم گفته شده که هیچوقت با زن یا دختر دیگه ای رقابت نکنید. نویسنده ماجرایی رو تعریف می کنه از دوستش که برای اولین قرار ملاقات با مردی به رینگ بوکس رفته بودند. در میانه های بازی، زنی با لباس نامناسب میومده و دلبری می کرده. نویسنده تعریف می کنه که دوستش متوجه نگاههای مرد می شه و زیر چشمی هم او رو می پاییده تا عکس العملش رو ببینه اما او بجای توجه کردن به زن، کاملا بیخیال عمل می کنه، به پشتی صندلی تکیه می ده و حتی از مرد می خواد که بهش بطری آب رو بده و با آرامش می نوشه. در دورهای بعدی باز همون زن میاد اما اینبار کاملا توجه مرد رو از دست می ده و درعوض جلب اعتماد بنفس دوستش می شه. این بیخیال رفتار کردن، زن دلبر رو از جلوه می اندازه و حتی بعد از پایان ملاقات، که به منزل می رن مرد برای زن پیغام می فرسته که واقعا شیفته اش شده!
هیچ زن یا دختری قدرت نداره مگر خودت بهش این قدرت رو با افکار و عکس العملهات بدی. همین الان داری بوضوح میگی که می خوای شوهرت ذره ای به دختر خاله اش علاقه نداشته باشه و ذهنت با این فشاری که به خودش میاره کم کم از رفتارهای دخترخاله الگوبرداری می کنه تا شوهر دخترخاله رو ترک کنه و عاشق تو بشه و تو رو از خود حقیقی ات دور می کنه(در این دنیا هیچ کپی ای ارزش اصل رو پیدا نمی کنه و هیچ چیز نفرت انگیزتر از کپی شدن یک انسان نیست).
دیدی این زنهای خیابونی رو که چه تیپ و هیکلی دارند؟ بعضی هاشون از بس موهاشونو بلوند کردند سوخته ریش ریش شده! اما وقتی به مرد می رسند انقدر بااعتماد بنفسند که مرد فکر می کنه این زن چقدر قشنگه. یه همچین زنهایی هم اگر شمارو به عنوان همسر زیبا کنار شوهرتون ببینند حتی نگاتون هم نمی کنند و خودشون رو انقدر سرتر می بینند!!!جالبه نه؟
همه اینها برمیگرده به اعتماد بنفس. تو هم در مواجهه با این قضیه دقیقا باید مثل همسرت همینقدر بیخیال باشی. تو انقدر باید از خودت مطمئن باشی و اون دخترخاله رو کوچیک ببینی که خودبخود از صحنه بره کنار. یکبار با قدرت تمام برای همسرت خط قرمز تعیین کن و بگو روابط گذشته ات با دخترخاله تمام شده و الان من همسر رسمی توام و در قوانین زناشویی ما راضی نیستم بهش ایمیل بزنی و اگر صحبتی داری دوتایی با هم باهاش حرف می زنیم. اگر قبول نکرد و دبه درآورد یا تکرار کرد اصلا غر نزن و شان خودت رو با رقابت با اون دخترخاله پایین نیار. خودتو دست بالا بگیر و دیگه بحث در مورد دخترخاله رو تموم کن و توی دعواها یا صحبتها هر چیزی رو یجور به دخترخاله ربط نده. بیخیال باش تا دیگه توی رابطه شما قدرت نگیره. چون اگه بخوای بجنگی بازنده تویی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)