به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 تیر 93 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1393-1-16
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    434
    سطح
    8
    Points: 434, Level: 8
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 55 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Bow هرچی ناز مادرشوهرم رو میخرم بدتر میشه.ازش متنفر شدم

    سلام. باز هم منم با همون مشلات.
    به لطف همدردی خیلی دلم اروم گرفت و همون طوری پیش رفتم. اما باز هم چند روزه از درون عصبی هستم و دائم در دلم لعنتشون میکنم و از خدا میخوام هر چی با من کردن در راه خودشون بیاد.نه بیشتر .دوست دارم ناله کردنشون رو بشنوم.غم هایی که در دل من ریختند در چهره شون ببینم.دوست دارم زجر بکشن که دل من اروم بگیره.همه ش دارم با خودم میگم خدا به سرشون بیار. خدا لعنتتون کنه.
    خیلی عصبی ام.مپل کوه اتشفشانی که همه فکر میکنن خاموشه اما در حقیقت گدازه هاش داره انبار میشه.میدونم اگه بترکم همه ی گدازه هام رو سر خودم خراب میشه اما به هیچ وجه هم نمیتونم جفا هاشون رو که هنوز هم ادامه داره به باد بیخیالی بگیرم.
    همه چیزشون عذابم میده حتی این که پیششون چند ساعتی باشم و صحبت های احمقانه وخودخواهی هاشون رو ببینم.(هفته ای 1روز اجبارا باید پیش هم باشیم).
    همه اش دارن غیبت قوم وخیش هام رو میکنن.غیبت تک تکشون رو تا حالا کردن.چند بار اعتراض ملایمی کردم نتیجه اش این شد که باهام دعوا کردن و من تنها و اونا با هم منو سرکوب کردن.
    مادر شوهرم 6باره پیشم نشسته و جلو بقیه خواستگار های شوهرم رو برام شرح کامل داده (با تمام جزپیات)واخر سر هم بحث رو میکشونه سمت من و میگه من فقط به این دلیل قبولت کردم که بابام گفت به خاطر مادرش بریم بگیریمش.ومیگه وگرنه ما در خونه ی هر کی رو میزدیم رو سر میذاشتمون.(دلم میخواد انقد جیغ بزنم که خفه شم.)
    گفتم نمازم رو شروع کنم به یاد خدا دلم اروم میگیره .خدا رو شکرت اما مثل پیرزن هازورم که به هیچ کی نمیرسه فقط نشستم و دارم به درگاه خدا ناله میکنم.
    روبه روی من میشینن و میگن و میخندن و میخورن اما دریغ از 1تعارف.
    مادر شوهرم همه اش داره زخم زبونم میزنه غیبت خونوادم رو میکنه.اگه بهش بگم چرا این جوری میگی میگه تو همه رو به من ترجیح میدی وهرچی من بگم منظورم والا این نیست.1داستانی میبافه که همه ی خونواده باهام غهر میکنن که تو تو روی مادر ما وایسادی وشخصیت خودت رو با اون1ی میدونی.(من چی کار کنم)
    محل (معضرت میخوام اما واقعیته)سگ بهم نمیذارن.1001توقع ازم دارن و من نباید اعتراض به هیچ چی داشته باشم.
    برادر شوهرم 1سال از من کوچک تره.) از کلاس زبان تاطیل شدم دیدمش با نامزدش .بهم گفت برسونمت.من خسته بودم اما دیدم دارن خرید میکنن گفتم مزاحم نمیشم (از اونجا تا خونه خیلی راه بودوساعت هم9شب بود)این مسیررو میرم کارتون تمام شد سر راه سوارم کنید.گفت باشه.هر چی در اون تاریکی و سکوت رفتم خبری نشد گفتم شاید کارشون طول کشیده.نزدیک خونه که شدم زنگ زد و گفت من خونه ام اومدی؟گفتم اره من نزدیکم وخداحافظی کرد ودیگه هم در موردش حرف نزد.(در صورتی که میدونم هر کدوم دیگه شون به جای من بود حتما در راه برگشت به خونه سوارش میکرد.این1مورد جزئی بود که بدونید من براشون1مثقال ارزش ندارم.)
    خیلی بخیل هستند و به هیچ وجه حاضر نیستند که حتی اگه من در شرایط سختی باشم بهم 1چیزی بدن مثلا اسپری سالبوتانول(که برا نفس تنگیه)میرم طبقه بالا واحد اونا که ازشون 2تا سیب زمینی و1پیاز بگیرم همه شون تو دستم نگاه میکنن که چی برداشتم.اگر هم نرم چیزی بردارم پدر شوهرم میگن تو خودت خودت رو جدا میبینی وگرنه مازندگیمون شریکیه. جرات ندارم ازشون1چیزی بخوام.تجربه ثابت کرده که حتی اگه1پر کاه داشته باشن به کسی نمیدن.یا مثلا3سال پیش من داشتم نون و خامه میخوردم خونه شون مادربزرگه 4دستو پا اومد سمتم(نمیتونه خوب راه بره)جلد خامه رو از جلوم برداشت برگشت نشست سر جای قبلیش وبا زبون خامه های دور جلد رو پاک کرد و درش رو پیچید و گذاشت محکم در دستش و با چشمخوره نگام کرد.هیچ کس هم چیزی بهش نگفت.یا 1گلدون افتاده بود کنج حیاطشون وبی مصرف بود بهشون گفتم من1گل یاس خریدم گلدون ندارم میدین به من؟ مادر بزرگه داد زد =گل خریدی برو گلدونش هم بخر.من خودم میخوام سال دیگه 1قلمه گل یاس از خونه فلانی بچینم و بکارم توش.درصورتی که اصلا در این خونه شون حیاط ندارن.تو اون یکی هم کسی نیست که بهش اب بده.(اینا مثال های روزمره هست).خلاصه همه چی از من دریغ میشه از قسمت خوب غذا بگیر(وقتی باهاشون غذا میخورم)تا ... .
    داپم هم سر1بهانه ی الکی باهام بد دهنی میکنن و ابروم رو در جمع میریزن(گر چه همه هم منو میشناسند هم اونا رو اما خجالت میکشم )
    مادرم میگه دختر خل و ساده ی من مادر شوهرت رو من از قدیم میشناسم و همه هم میدونن چه جنس جلبی داره.اون فقط میخواد تو رو سره ای (عصبی و دیوونه)کنه.(چون تا حالا خیلی هارو سره ای کرده و همچنان هم دست از سرشون برنمیداره و در هر جمعی باز هم غیبت و مسخره شون میکنه.)
    با عمه ام هم همین کارا رو کرده.الان هم همین که ازم ناراحت میشه علنی میگه تو 2ومی عمه اتی.واستارت.
    الان خوبه 2ساعت بعد بد میشه ثبات نداره که ادم بدونه چه جور باید باهاش تا کنه.خواهر شوهر هام که هزار مرتبه بد تر اند باز هم 100رحمت به مادر شوهرم.اونا علنی علنی دست روم بلند میکنن.وابدا نگام نمیکنن.
    خواهش میکنم درکم کنید وحتی اگه نظر هم ندارید باهام همدردی کنید شدیدا تشنه ی محبت ام.


    - - - Updated - - -

    ما طبقه پایینیم وامنا بالا.اصلا فرهنگ اپارتمان نشینی ندارن.همه اش صدای بلندشون در خونه ی ما پیچیده.کفشاشون در خونه ی من ولو هست.در خونه ام رو باز میکنن سرشون رو میندازن زیر و میان داخل نمیگن شاید من در بد شرایطی باشم اگه هم در رو قفل کنم که معمولا قفله ناراحت میشن (نمیدونم چرا)میگن میرین بیرون نباید در واحدتون قفل باشه اما من قفل میکنم و همه اش ناراحت میشن.
    با این وجود که من کاریشون ندارم میگن تو فسادگری و سرم داد میزنن.(این ها همه در مورد مادر شوهر م خواهر شوهرامه).
    دائم در گوش شوهرم دارن میخونن و شست و شوی مغزیش میدن.(از وقتی با همدردی اشنا شدم دیگه گلایه هام رو به شوهرم نمیگم اما در عوض خودم دارم میترکم).شوهرم با خواهرش بحثشون میشد میگفتن من فساد کردم و به طرز فجیه وچندش باری با من دعوا میکردن.من خودم وقتی میبینم انقد دریده دعوا میکنن از تعجب نمیتونم حرف بزنم و از خودم حمایت کنم.

  2. 3 کاربر از پست مفید barania تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 17 خرداد 93), مامان فربد (یکشنبه 18 خرداد 93), سعیداطی (شنبه 17 خرداد 93)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    عزیزم در مورد مشکلت نظری ندارم. اما به طور کلی خشم و کینه فقط و فقط به دارنده اش صدمه می رسونه یعنی تو. پس سعی کن ریلکس باشی سعی کن اصلا از اول رو اعصابت نباشه هر کاری دیگران می کنن تا اسایش داشته باشی. در صورتی هم که گاهی نشد و عصبی شدی از روش سالم اونو تخلیه کن. مثل قدم زدن در طبیعت و پارک مثل حمام کردن استخر رفتن و کارهای سالمی که دوست داری انجام بدی.
    در مجموع تا حد ممکن نه خشمگین باش نه کینه به دل بگیر چون عوارضش به مرور توی جسمت بعد چند سال دیده میشه.
    ارامش از هر چیزی مهم تره.
    موفق باشی.

  4. 4 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 17 خرداد 93), مامان فربد (یکشنبه 18 خرداد 93), سعیداطی (شنبه 17 خرداد 93), شیدا. (شنبه 17 خرداد 93)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 11:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-26
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    7,915
    سطح
    59
    Points: 7,915, Level: 59
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 433 در 149 پست

    Rep Power
    34
    Array
    عزیزم من نمیدونم وضعیت مالی شما چه جوریه یا سطح فکری و شخصیت همسرتون در چه حدیه! میتونید برین یه جای دیگه زندگی کنید ؟ حالا اجاره یا رهن و یا حتی خرید خونه جدید ؟ چون جدا زندگی کردن یه حدی از مشکلتون رو حل میکنه. اگرم به هر دلیلی نتونید این کارو انجام بدین باید شوهرتون رو با استدلال کافی قانع کنید که با خونوادش ( مادر و خواهراش) صحبت کنه و اگه لازم باشه تذکر بده که حریم خصوصی شما رو رعایت کنند . چون این کارشون باعث رنجش شما میشه.
    وقتی به ویژگی های خونواده همسرتون آگاه هستین واسه چی باید ازشون توقع خواستن یا گرفتن چیزی ( مثلا گلدون یا هر چیز دیگه ای ) داشته باشین ؟( به نفسه این کار شما اشکالی نداره ولی وقتی رو این موضوع حساسیت دارن جرا شما باید دامن بدید به این حساسیت ؟؟)
    هرگز با خونواده شوهرت ( مادر و خواهراش مخصوصا) زیادی نزدیک نشو ( دوری و دوستی) و حتما احترامشون رو نگهدار که از این طریق شوهرتون هم به طرف شما جلب میشه و هم حرفاتون تاثیر لازم رو رو شوهرتون خواهد داشت.

  6. 2 کاربر از پست مفید خیال تو تشکرکرده اند .

    سعیداطی (شنبه 17 خرداد 93), شیدا. (شنبه 17 خرداد 93)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 99 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-08
    نوشته ها
    271
    امتیاز
    10,375
    سطح
    67
    Points: 10,375, Level: 67
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience Points
    تشکرها
    852

    تشکرشده 554 در 206 پست

    Rep Power
    47
    Array
    سلام دوست عزیز
    من اصلا اهل همدردی کردن یا چاپلوسی و اینها نیستم و این صحبتها رو هم خیلی منطقی و واقع بینانه میگم

    این مواردی که از برخی اعضای خانواده همسرتون گفتید از جمله مادر شوهر و مادر بزرگ همسرتون، اینا بیمار هستند. اصلا دست خودشون نیست که این طوری رفتار کنند یا نکنند. این طوری بزرگ شدند و تمام عمر هم این طوری بودند. هیچ خوشی توی زندگی شون نکردند و تمام عمر هدفشون این سیاست بازی ها و به سلطه گرفتن دیگران و زبون بازی ها و اینا بوده. اینها باقیمانده مردم زمان قاجار هستند.
    اصلا هم شما نمی تونی تغییرشون بدی (ولی اونا شما رو می تونن تغییر بدن).
    اینها خیلی بیمار هستند و کاملا هم ویروس دار هست. اگر زیاد باشون بگردی و باشی شما هم دقیقا میشی مثل شون. اگر بهشون زیاد فکر بکنی وقتی تنهایی، بازم شما هم میشی مثل شون یا حداقل از درون خودتون داغون می کنی.
    باید تا می تونی ازشون دوری کنی. توی هر مقطعی در زندگیت اهداف کوتاه مدت حتما داشته باش که ذهنت طرف اینها و کارها و حرفهایی که می زنن نره.
    اینو جدی بگیر دوست عزیز: اگر باهاشون زیاد باشی یا بهشون فکر کنی ، حالت بد اینه که شما هم بعد یه سال میشی مثل شون و حالت بهتر اینه که از درون خودتو می خوری و داغون میشی
    از این جو خودتو نجات بده
    با همسرت سعی کن با هم خلوت های دو نفره داشته باشین و بیرون برید و کلا بهم نزدیک باشید. یا اگر همسرت متمایل به خانوادش هست حتما با دوستان شخصی خودت در ارتباط باش. دوستان قدیمیت یا دوسان کلاس زبانت یا خواهر و دختر خاله و دوستانت در فامیل خودت.
    فوری باید با آدمهای سالم (روانی و فکری) معاشرتت رو زیاد کنی.
    مبادا توی این شرایط تنها و بی کس بشی که اگر شدی کامل تو چنگ شون میفتی. کلاس زبانت رو حتما ادامه بده، کلاس ورزش هم اگر بتونی بری خیلی به برات خوب میشه.
    از انسانهای بیمار اطرافت دوری کن و با افراد سالم و شاد قدیمی یا جدید معاشرت کن.
    به الان هم فقط نگاه نکن. شما در آینده صاحب فرزند خواهید شد. مبادا فرزندانت در این محیط غم بار و پر غیبت و ناسالم بزرگ بشن. از همین الان جدی عمل کن و سعی کن خودت رو در محیطی که خودت احساس شادابی و طراوت می کنی باشی. اگر نباشی بعد مدتی دچار افسردگی میشه. فرزندان آینده ات مادر افسرده نمی خوان.
    لطفا به فکر باش و ساده از این شرایط نگذر
    هر کمک و مشورتی هم در آینده نیاز بود بیا همینجا همه دوستان بهت کمک می کنن
    امیدوارم تلاش کنی و موفق باشی

  8. 4 کاربر از پست مفید بابک 1369 تشکرکرده اند .

    barania (شنبه 17 خرداد 93), m.reza91 (شنبه 17 خرداد 93), سعیداطی (شنبه 17 خرداد 93), شیدا. (شنبه 17 خرداد 93)

  9. #5
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بهتره هر جوری شده حتی شده یک اتاق جور کنی و خانه زندگی ات را مستقل کنی. آنها طاقت دیدن شما را ندارند و با دیدن شما عصبی می شوند. این وضعیت به نفع هیچ کس نیست. هر جور شده خانه یا حتی یک اتاق مستقل بگیر.

  10. 2 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    سعیداطی (شنبه 17 خرداد 93), شیدا. (شنبه 17 خرداد 93)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 خرداد 94 [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1393-3-08
    محل سکونت
    یزد
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    2,211
    سطح
    28
    Points: 2,211, Level: 28
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    262

    تشکرشده 312 در 141 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام به نظر من هم خونتو عوض کن بعدشم زیاد از مادرشوهرت خرده نگیر آدمی که پنجاه سال با یه اخلاق زندگی کرد اگه دویست سال دیگه هم زنده باشه نمی تونه اخلاقشو تغییر بده شوهرتو دوست داری؟ فقط بچسب به همین بچسب به شوهرتو خلاص اگه اون به تو اهمیت بده یعنی همه دنیا با تو موافقن می فهمی؟ سریع هم خونتو عوض کن جریان زندگیت شده مثل سریال ساختمان پزشکان یهو درو باز می کنن میان تو خونه ی دکتر نیما افشار به بچه فکر کن به احساس های لذت بخش زندگی چه معلوم من یه ساعت دیگه زنده باشم هان ؟؟؟ خونتو عوض کنو دوریو دوستی اگر هم شوهرت خواست به مادرش سر بزنه همراش برو به عشق شوهرت البته بالاخره اگه مادر شوهرت نبود شوهرتم نبود! اگه یه نکته مثبت از مادر شوهرت میبینی همونو بگیر و به همون خاطر بهش سر بزن بیشتر توضیح بده با همسرت هم عاشقانه حرف بزن مشکلاتتو با نرمی و با حس بهش بگو نخواه که از اون مستقل باشی تو باید به اون تکیه کنی این آیه ی قرآنه

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 تیر 93 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1393-1-16
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    434
    سطح
    8
    Points: 434, Level: 8
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 55 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از همه خیلی تشکر میکنم.
    اره من و شوهرم خیلی همدیگه رو دوست داریم و اگه بذارن مشکلی با هم نداریم.اما مسعله اینه که شوهرم با تمام عزیزیش هیچوقت رو حرف خونواده اش(چه مادرش چه خواهراش چه برادر یا پدرش)حرف نمیزنه.هر کاری میخواد بکنه اول با اونا مشورت میکنه.حتی نظرات شخصیش هم همون نظرات اوناس که از قبل هماهنگ شده.(تقریبا در همه چیز).
    حداقل تا1سال دیگه اینجاییم و بعدش هم معلوم نیست کی بریم.(اخه شوهرم جدیدا پاشو کرده تو1کفش که ما برای همیشه باید همینجا باشیم . من هم خیلی حساسش نمیکنم فقط مخالفتم رو ابراز میکنم.)
    شوهر من با برادرش در مزرعه هاشون کار میکنن.والان هم فصل کاره و نمیتونیم با هم بیرون بریم.(اسم تفریح میاد دلم میخواد1پتو بکشم سرم و به حال خودم بنالم.)
    تا حالا هر تفریحی رفتیم دسته جمعی بوده(شاید3بار).چون اونا اصلا مال این حرفا نیستن.در تفریح هم من باید بشم مادر خونه و همه ی کار ها رو بکنم.(غیر از این توقعی از من نمیره).هر تفریحی هم رفتیم و اونا رو نبردیم(شاید3باراردر این 3.5سال بعد که برگشتیم 1جنجال به پا کردن که شوهرم میره جایی فیسش میشه خواهراش یا مادربزرگش رو ببره و 1بارش که تازه برگشته بودیم و رفتم به مادرشوهرم سوغات بدم گفت این کادو رو پسرم با پول خودش خریده و من هم نیازی به کادو ندارم تو دل منو نشکن اینا پیشکش.حتی خواهر شوهرم داد زد فاطی (عمه ام رو میگفت)برو گم شو از خونه ی ما بیرون.
    شوهرم خیلی دوستشون داره (هرچی باشه خونوادشه)و به من میگه این وظیفه ی توهه به خواهرام و مادرم احترام بذاری.میگه من اگه بخوام باهاشون بحث کنم منو جدا میبینن و چند سال دیگه که خواستن ارث تقسیم کنن به من کم تر از حقم میدن واز این حرفا.
    انقد ناراضی اند ما بریم تفریح که اخرین بار که تابستون پارسال رفتیم چندکیلومتر اون ور تر گیر بکس ماشین (مال پدربزرگ شوهرم بود و ما ماشین نداریم)سوخت و8ملیون خرجش کردند.(فکرشو بکنید اینا که انقد بخیلن) من هم قسم خوردم که دیگه با پسرشون تفریح نرم(من حاضر نیستم با اونا _خواهر شوهرام_که چند تا برج زهر مار مغرورند جایی برم)
    به هیچ وجه مادرشوهرم ثبات نداره و معلوم نیست الان که دارم میرم پیشش خوبه باهام یا میخوان طبق معمول کم محلم کنن به همین خواطر وقتی خوبن من ازشون 1درخواست میکنم که گول میخورم و از سادکیمه و اونا هم منت سرم میذارن.
    خوب خدایی من به فکرم.وقتی1غذای خوشمزه دارم براشون میبرم و وقتی مریضند یا عمل دارند من از راهنمایی باشه از روند درمان باشه از کمک یا نظارت باشه خدایی کم نمیذارم به همین خواطر گول میخورم که حالا که من انقد کمک کردم حد اقلش اینه که حسن نیتم ثابت شده ودوستم دارن اما بعد 2 روز میبینم من حتی به اندازه ی 1بشقاب برنج ارزش ندارم و سرشکسته میشم.
    وضع مالی خودم خوبه اما با وجود این که شوهرم خیلی خیلی کار میکنه بهش 500000 بیشتر نمیدن و دلشون میخواد همیشه در مضیغه باشیم تا از این طریق یاد بگیریم و مثل اونا خرج کنیم و زندگی کنیم تا مطمعن باشن پول ما به اونجا نمیرسه که بخوایم ولخرجی کنیم.(من هم ابدا حاضر نیستم درامدم رو صرف خونه بکنم حدث میزنم شاید به این دلیل کم میدن که من از درامد خودم صرف خونه و تفریح و از این حرفا بکنم .من هم دستشون رو خونده ام و هیچ چی به شوهرم نمیدم که شاید فرجی بشه واز پدررش تقاضای حقوق بیشتر کنه اما زهی خیال باطل که اگه گشنگی هم بکشه میگه روم نمیشه ازش بخوام و میره از یخچال اونا یواشکی برمیداره(انگار هالو اند که نفهمند)
    خلاصه روی شوهر ساده ی من تسلط100در100 دارن.وقتی میخواد بره 1کار کوچکی برا بابام بکنه پدرشوهرم میگدش ما خودمون کار داریم مسخره کرده؟رفتی لفتش نده و زود بیا اون هم میگه چشم.یا مامانم اینا میان به مادرشوهرم سر بزنن خواهر شوهرام میدوند و در اتاقشون قایم میشن تا مادرم اینا پاشن و برن.
    0خواهرام چشم دیدن خواهر شوهرام رو ندارن چون اونا فکر میکردن خواهرام هم مثل خودم اند که بهشون ظلم بشه صداشون درنیاد اما خواهرام سرسختانه جوابشون رو دادند (ومن ساده به همین دلیل چند ماه با خواهرام غهر کردم )و به همین دلیل اینا همه اش دارن غیبت خواهرام رو میکنن.
    من خیلی ساده ام 1ی بهم بدی میکنه فرداش میگم شاید بعدش عذاب وجدان گرفته و پشیمون شده (همیشه همینجورم)اما اینا تیشه به ریشه میزنن و من همچنان هراز گاهی خیلی خامشون میشم.گذشته یادم میره و صادقانه محبت میکنم اما2روز بعد چنان دلم رو میشکونن که دلم میخواد از دست ساده گیم زار بزنم.(فکر میکنن حالا که باهاشون همدردی میکنم هر جور غیبت خونواده ام رو کنن یا شوخی شوخی مسخره ام کنن یا تیکه بندازن من به دل نمیگیرم.اما وقتی ناراحت میشم وخودم رو کنار میکشم بهشون برمیخوره.
    فقط خدا میدونه که با من چیکارا میکنن و من چه قدر صبر میکنم (
    دلم میخواد به همه بگم اینا درموردتون چیا میگن و چه قدر به من بدی میکنن اما میبینم همه اینا رو میشناسن وگفتنش فایده ای نداره )
    با این وجود که شوهرم خیلی خوبه همه اش حس تنهایی دارم.وقتی صدای بگوبخنداشون حتی در واحد ما وحیاط هم میرسه من حس تنهاییم بیشتر میشه خیلی دلم میخواد من هم برم و بخندم اما محلم نمیدن و حتی اگر هم بدن میبینم دارن مردم رو مسخره میکننو میخندن.
    دارم دچار خود درگیری مزمن میشم


    - - - Updated - - -

    در نوشتن عجله داشتم چند تا غلط املایی دارم مثل خاطر

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 خرداد 94 [ 17:29]
    تاریخ عضویت
    1393-2-25
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    1,305
    سطح
    20
    Points: 1,305, Level: 20
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    223

    تشکرشده 126 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم خواهرم ازرنجی که کشیدی وداری میکشی خیلی ناراحت شدم

    وقتی داستان زندگیتو وبدیهای خونواده شوهرتو بیفرهنگیشونو خساستشونو نوشتی دقیقا به یاد رفتار پدرشوهرومادرشوهرخودم افتادم حتی یه لحظه شک کردم که نکنه تو جاریم باشی

    اخه پدرشوهرومادرشوهر من هم من وجاریمو خیلی اذیت میکردن ولی من باحمایت برادروپدرم تونستم ازاون خرابشده بیرون بیام ولی طفلک جاریم حمایت قوی چه ازطرف شوهروچه

    ازطرف خونوادش نداره وداره تحمل میکنه میتونی به تایپیک من هم سربزنی http://www.hamdardi.net/thread-33354.html وببینی بعدازجداشدن ازخونواده شوهرم چه مشکلاتی دارم

    شایدمشکلاتم برای توکه این همه اذیت شدی خنده دارباشه ولی خوب اینوبدون اینجورآدمها یااینجوربیماران اگه کسی رواذیت نکنن حالامیخوادعروس باشه یاهرکس دیگه روزشون شب

    نمیشه طبیعتا اگه ازاونها جدابشید شایدشماروطردکنن یا انقدرازتون پیش بقیه فامیل بدبگن که بقیه فامیل بهتون احترام نزارن باورکن خانواده شوهرم دقیقا این کاروبامن کردن ومنو

    اونقدرتنها گذاشتن که باورکن گاهی دلم برای اذیتهاشون تنگ میشه اینومیگم که بدونی تاچه حدخسته وتنهام تحمل کن عزیزم با زهم برات میام وراهکاردرحدتوان مینویسم

    یه سوال: چندساله داری بااونها زندگی میکنی؟

    کاش بدیهایی هم درحق شوهرت میکردن وبهش احترام نمیگذاشتن ومیونشون شکرآب میشد

    وشوهرت متوجه میشد که کسانی که باروان واعصاب شریک زندگیش بازی میکنن دوستیشون دوستی خاله خرسست
    فقط دعاکن یه جورایی به همسرت ظلم کنن مثلا یه حق کوچولو یا پولشوبخورن وشوهرت خودش ازشون زده بشه وازاونجا برید یه جای دیگه
    ویرایش توسط مامان فربد : شنبه 17 خرداد 93 در ساعت 16:10

  14. کاربر روبرو از پست مفید مامان فربد تشکرکرده است .

    شیدا. (شنبه 17 خرداد 93)

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 تیر 93 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1393-1-16
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    434
    سطح
    8
    Points: 434, Level: 8
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 55 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همین که کسی صدام رو میشنوه حتی اگه نظری هم نداره برام کافیه.با دردودل کردن وهمدردی دوستان فکرم اروم میشه
    فکر میکنم کسایی رو دارم که بی منت به حرفم گوش بدند وهمدردی باهام رو دوست داشته باشند.
    رطه با خواهرشوهرا و خونواده شوهرم منو دوست ندارن وهمه جا بی محلم میکنن تاپیک های دیگه ی منه

  16. 2 کاربر از پست مفید barania تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 17 خرداد 93), مامان فربد (شنبه 17 خرداد 93)

  17. #10
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من اگر خودت پول داری عضویت سه ماهه سایت را بگیر و از نظرات تخصصی مشاوران سایت استفاده کن. شما نیاز به مشاوره تخصصی دارید گلم .

  18. 4 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 17 خرداد 93), مامان فربد (شنبه 17 خرداد 93), الهه4 (پنجشنبه 12 تیر 93), شیدا. (شنبه 17 خرداد 93)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.