با سلام
28 سال سن دارم و با خانمی 21 ساله 2 سال پیش عقد کردم،ماجرای خاستگاری ما در نوع خودش بی نظیره چون هیچ کدوم قصد ازدواج نداشتیم اما دست بر قضا بر اساس صحبت هایی که کردیم بسیار دلبسته ی هم شدیم.نکته ای که مهمه اینه که همسرم خیلی انسان معتقد و مذهبی هست اما بنده بیشتر پایبند به اخلاق و ارزش ها هستم تا مذهب اما قول نماز به ایشون دادم.اوایل یعنی حدود 3 ماه عاشق و دلداده هم بودیم تا اینکه اختلافات کم کم خودش رو نشون داد.هر چی بیشتر پیش میرفتیم بیشتر به مشکل بر می خوردیم طوری که اصلا اون شخصیتی که به من معرفی کرده بود نبود.فحاشی،بی صبری،بی اعتمادی،درک پایین،خشونت،تنبلی،اعتماد به نفس پایین،مردگریزی شدید،روابط اجتماعی پایین حتی با جنس موافق،محدودیت های شدید،تعصبات مذهبی،لوس بودن،احساسات خیلی شدید به حدی که باعث آزار من میشد.این نکته رو هم بگم من فرزند اول خانواده و ایشون فرزند آخر خانواده هستن.در طول این مدت خیلی تشویقش و هزینه کردم که درسشو ادامه بده چون خودم دانشجو بودم و میدونستم دختر باهوشی هست اما هر کاری کردم نتیجه ای نداشت.تشویق برای کلاس ورزش برای کلاس زبان و و و اما هیچ.زور رنج بودن من و این اختلافات و درگیری ها باعث شد شدیدا ازش فراری بشم طوری که ساعاتی که باهاش بودم دلم می خواست زود تموم بشه،به هر دری زدم تا کمی تغییر ایجاد کنم نشد هر خواسته ای ازش داشتم گفت نمیتونم و همینطور رابطه و احساسات سردترو سردتر می شد.در طی این مدت به جای ایشون من تغییر کردم،به کل پایبند مذهب نیستم (که اختلافات مذهبی هم به جمع اختلافات ما پیوست)و بیشتر سعی در تلاش برای پیشرفت زندگی و خودم میکنم اما تلاش های من با تنبلی و روزمرگی های همسرم جواب داده شد.اعتماد من با بی اعتمادی جواب گرفت.آزادی ها و امکاناتی که من محیا کردم با عدم تلاش و محدودیت های ایشون مواجه شد.حتی برای مشورت هم جایی برای حرف نبود.یکی از صحبت هایی که با ایشون روز خاستگاری کردم (به جای آشپزی و خانه داری) هم پا بودن و رفاقت در زندگیه چون هدفم از ازدواج ساختن زندگی دونفره همراه با آرامش و موفقیت بود.بعد این همه مدت تحمل به امید تغییر و البته دوست داشتن عجیبی که بین ما هست با وجود این همه اختلاف پیش یک مشاور رفتیم و با تستهای ایشون فهمیدیم اختلاف ها واقعی هستند نه ساخته و پرداخته ذهن ما.از صفات بد خودمم غرور،زودرنج بودن،یکم لجباری،آرمان گرایی زیاد،قاطعیت نسبتا پایین.حالا خانواده های تعصبی و سنتی(مخصوصا خانواده همسرم) که قدرت درک این موضوع رو ندارن یک طرف این علاقه عجیب (که خیلی بیشتر از طرف همسرم هست) یک طرف.نه میتونیم و میزارن از هم جدا بشیم و نه میتونیم همدیگرو تحمل کنیم و مطمئنا با این شرایط فرزندی هم به دنیا بیاد دچار تنش میشه.
پرحرفی کردم اما اگه بخوام کامل شرایطو توضیح بدم یک کتاب میشه،من دیگه عقلم قد نمیده اگه میتونین کمکم کنید.ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)