با سلام و خسته نباشید خدمت تمام دوستان
من عضو جدید نیستم فقط مدت زیادی نبودم و درگیر مشکلاتم بودم
حالا برگشتم و نظرتونو میخوام لطفا با راهنمایی هاتون کمک کنید
توی این مدت من تا جایی که بلد بودم و در توان داشتم چه مالی چه شغلی چه موقعیت و..... تلاشمو کردم که زندگیمو درست کنم با کمک خانمم یه خونه خریدیم زمان انتقال سند خونرو زدم به نامش کمکم وسایلی که نیاز داشتیم خریدیم مدتی گذشت من میخواستم شرکت تاسیس کنم پول نداشتم خونرو دادیم رهن پولشو زدم به کار شریکم تو زرد درومد برشکست شدم بعد از این که رفتم جنوب واسه کارچند ماه گذشت با خانمم ارتباط داشتم ولی ان سر هرفش مونده بود نگذاشت من بهش نزدیک بشم . تمام این مدت جدا بودیم خیلی سرد. بعدشم پاشو کرد توی یک کفش که بریم شهر خودمون زندگی کنیم منم با اینکه میدونستم توی ان شهر کار سخت گیرم میاد قبول کردم امدیم شهر خودمون اسباب کشی کردیم وسایلی که کم داشتیم خریدیم اون دنبال کار بود منم همینطور تا اینکه یه شب همون دختر قبل زنگ زد به گوشیم من فهمیدم و جواب سر بالا دادم پیچوندمش به خانمم هم گفتم که کی بوده فرداش وقتی رفتم بیرون بهش زنگ زدم و هرچی از دهنم امد بهش گفتم و این که دیگه تماس نگیره چند روز گدشت خانمم رفت شهرستان دیگه نیومد هزچی التماس کردم کفت دیگه نمیخاد با من باشه بازم صبر کردم تا جایی که خطشو عوض کرد شمارشو نداشتم واسه احوال پرسی زنگ میزدم به دوستاش یا دختر عموش که بهش بگن با من تماس بگیره اونم از خط دوستش زنگ میزد دعوا میکرد یک روز که زنگ زد کفت خونه داداششه گفتم بیا بیرون شام بخوریم نیومد گفتم من بیام پیشت گفت نه اخرش من به زور رفتم خونه داداشش همش میگفت تو دختر بازی رابطه داری من نمیخامت منم با چاقو رگ دستمو زدم گفتم تو اشتباه میکنی دست از لجبازی بردار برگرد .خلاصه بگم بعد مدتی خونرو از مستاجر گرفت با داداشش امد خونه تمام وسایلشو برداشت تمام اسبابو جم کرد منم چیزی نگفتم کمکش کردم تا جمع کنه حتی نذاشت یک لنگ جوراب از وسایل من بر توی کارتونا منم تازه کار پیدا کرده بودم هرچقدر حرف زدم فایده نداشت رفت میگفت بذار مدتی بگزه تا اروم بشم منم گفتم اگر اینجور اروم میشی اشکال نداره برو هر چند ما یک بار مرخصی میگرفتم میرفتم خونه توی خونه راهم نمیداد شبا میرفتم هتل حتی یک روز عید رفتم گفت مهمون داریم مامانش اینا میخاستن بیان رفتم خرید کردم اومدن خیلی خوشهال شدن که ما خوب شدیم وقتی رفتن منم رفتم هتل تا سری اخر که رفتم ساعت 2 شب رسیدم هرچی زنگ زدم درو باز نکرد تلفن جواب نمیداد نگران شدم چون کولر روشن بود زنگ زدم اتش نشانی وقت امو گفت بدون حضور پلیس کاری نمیکنه و خودشون به 110 تماس گرفتن و امد بعد چند دقیقه امد روی بالکن با ناراحتی گفت که من دوستش ندارم نمی خوام راهش بدم هرچی پلیس گفت امشب راهش بده تا فردا گفت نه صورت جلسشو نوشت و رفت منم از توی کوچه نگاش میکردم اونم نگام میکر گفت برو هتل تا فردا بریم دادگاه منم داقون بودم رفتم تاصبح پرسه میزدم رفتم توی مسجد دعا کردم گفتم خدا من تلاشمو کردم خسته شدم اگر قرار بود درست بشه تا حالا شده بود پس تمومش کن صبح که رفتیم دادگاه جلوی مشاور و قاضی و هرکسی میگفت من فقط دوستش ندارم هرکسی میومد میگفت شما که مشکل خاصی ندارین راضی نشد که نشد کل چارهای طلاق ما در 2 روز انجام شد توی محضر گفت اگر دوست داری تا زمان عده 3ماه صبر کنیم انجا بود که من گفتم نه و امضا کردم و تمام شد.....
مقداری طلا از طرف دوستم امانت دستم بود که با خودش برده بود توی دادگاه قرار شد خونه وسایل رو که برد طلاهارو برگردونه به صاحبش بعد که تمام شد گفت اینا جای تمام سالهایی که بیکار بودی و نفقه ندادی
بعد ها فهمیدم توی ایت سالها که داشت منو محاکه میکرد بخاطره حرف زدنم خودش با کس دیگری درد دل میکرده
بعد 7 ماه حتی یک بار هم خونوادش تماس نگرفتن بگن چه خبر شده
خلاصه که بعد طلاق خیلی چیزا دیدم که نمیشه توضیح داد حالا بعد این مدت که من دورادور میپاییدمش زنگ میزنه و گریه میکنه که اشتباه کرده لجبازی کرده و این که نمیتونه با کسی باشه به من میگه فقط خاطرات بد یادت میاد
یادم میاد که چندین بار رفتم پیش مشاور بهمون میگفت خاطرات خوبتونو بنویسین بیارین حتی حاضر نبود جلسه بعد بیاد
الان حتی حاضر نیست طلاهارو پس بده میگه اگر برگشت پس میدم
توی این سالها بهش میگفتم این ادمایی که بهشون میگی دوست به درد نمیخورن هنوزم باهاشون ارطباط داره دوستای خوبش میگن به ما دروغ گفته در مورد کارایی که انجام میداده
ما مسافرتمون تفریحمون همیشه با دعوا بوده
وقتی توی خونه پدرم بودیم تا 4 عصر که من میومدم خونه خواب بود که صدای همه بلد شده بود
و خیلی مسایل دیگه حالا از من میخوا برگردیم به زندگی
پیش هر مشاوری که میرم میگه نه تمام خانواده هم میگن نه دوست رفیق اشنا هم میگن نه...........
من اشتباهات خودمو قبول کردم به مامانش گفتم با دخترت صحبت کن
ابروی تمام خونوادم رفت تاوانشم دادم
نمیدونم الان باید چکار کنم
شاید هنوز دوستش داشته باشم شایدم ترحم و دل سوزی باشه ولی دلم صاف نمیشه خیلی فکرم مشغوله
الان فرصت هایی دارم واسه ازدواج پر از تفاهم و موقعیت پیشرفت حتی الان که میخوام از صفر شروع کنم شایدم منفی
حالا شما کمک کنید و نظر بدین ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)