به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 مرداد 93 [ 09:54]
    تاریخ عضویت
    1391-9-03
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,370
    سطح
    20
    Points: 1,370, Level: 20
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    12

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خیانت یا ناچاری شاید تقدیر 3

    با سلام و خسته نباشید خدمت تمام دوستان
    من عضو جدید نیستم فقط مدت زیادی نبودم و درگیر مشکلاتم بودم
    حالا برگشتم و نظرتونو میخوام لطفا با راهنمایی هاتون کمک کنید
    آدرس پست های قبلیمو میذارم تا اگر دوست داشتین از اول ماجرا اطلاع پیدا کنید.
    خیانت یا ناچاری شاید تقدیر

    http://www.hamdardi.net/thread-27130.html
    توی این مدت من تا جایی که بلد بودم و در توان داشتم چه مالی چه شغلی چه موقعیت و..... تلاشمو کردم که زندگیمو درست کنم با کمک خانمم یه خونه خریدیم زمان انتقال سند خونرو زدم به نامش کمکم وسایلی که نیاز داشتیم خریدیم مدتی گذشت من میخواستم شرکت تاسیس کنم پول نداشتم خونرو دادیم رهن پولشو زدم به کار شریکم تو زرد درومد برشکست شدم بعد از این که رفتم جنوب واسه کارچند ماه گذشت با خانمم ارتباط داشتم ولی ان سر هرفش مونده بود نگذاشت من بهش نزدیک بشم . تمام این مدت جدا بودیم خیلی سرد. بعدشم پاشو کرد توی یک کفش که بریم شهر خودمون زندگی کنیم منم با اینکه میدونستم توی ان شهر کار سخت گیرم میاد قبول کردم امدیم شهر خودمون اسباب کشی کردیم وسایلی که کم داشتیم خریدیم اون دنبال کار بود منم همینطور تا اینکه یه شب همون دختر قبل زنگ زد به گوشیم من فهمیدم و جواب سر بالا دادم پیچوندمش به خانمم هم گفتم که کی بوده فرداش وقتی رفتم بیرون بهش زنگ زدم و هرچی از دهنم امد بهش گفتم و این که دیگه تماس نگیره چند روز گدشت خانمم رفت شهرستان دیگه نیومد هزچی التماس کردم کفت دیگه نمیخاد با من باشه بازم صبر کردم تا جایی که خطشو عوض کرد شمارشو نداشتم واسه احوال پرسی زنگ میزدم به دوستاش یا دختر عموش که بهش بگن با من تماس بگیره اونم از خط دوستش زنگ میزد دعوا میکرد یک روز که زنگ زد کفت خونه داداششه گفتم بیا بیرون شام بخوریم نیومد گفتم من بیام پیشت گفت نه اخرش من به زور رفتم خونه داداشش همش میگفت تو دختر بازی رابطه داری من نمیخامت منم با چاقو رگ دستمو زدم گفتم تو اشتباه میکنی دست از لجبازی بردار برگرد .خلاصه بگم بعد مدتی خونرو از مستاجر گرفت با داداشش امد خونه تمام وسایلشو برداشت تمام اسبابو جم کرد منم چیزی نگفتم کمکش کردم تا جمع کنه حتی نذاشت یک لنگ جوراب از وسایل من بر توی کارتونا منم تازه کار پیدا کرده بودم هرچقدر حرف زدم فایده نداشت رفت میگفت بذار مدتی بگزه تا اروم بشم منم گفتم اگر اینجور اروم میشی اشکال نداره برو هر چند ما یک بار مرخصی میگرفتم میرفتم خونه توی خونه راهم نمیداد شبا میرفتم هتل حتی یک روز عید رفتم گفت مهمون داریم مامانش اینا میخاستن بیان رفتم خرید کردم اومدن خیلی خوشهال شدن که ما خوب شدیم وقتی رفتن منم رفتم هتل تا سری اخر که رفتم ساعت 2 شب رسیدم هرچی زنگ زدم درو باز نکرد تلفن جواب نمیداد نگران شدم چون کولر روشن بود زنگ زدم اتش نشانی وقت امو گفت بدون حضور پلیس کاری نمیکنه و خودشون به 110 تماس گرفتن و امد بعد چند دقیقه امد روی بالکن با ناراحتی گفت که من دوستش ندارم نمی خوام راهش بدم هرچی پلیس گفت امشب راهش بده تا فردا گفت نه صورت جلسشو نوشت و رفت منم از توی کوچه نگاش میکردم اونم نگام میکر گفت برو هتل تا فردا بریم دادگاه منم داقون بودم رفتم تاصبح پرسه میزدم رفتم توی مسجد دعا کردم گفتم خدا من تلاشمو کردم خسته شدم اگر قرار بود درست بشه تا حالا شده بود پس تمومش کن صبح که رفتیم دادگاه جلوی مشاور و قاضی و هرکسی میگفت من فقط دوستش ندارم هرکسی میومد میگفت شما که مشکل خاصی ندارین راضی نشد که نشد کل چارهای طلاق ما در 2 روز انجام شد توی محضر گفت اگر دوست داری تا زمان عده 3ماه صبر کنیم انجا بود که من گفتم نه و امضا کردم و تمام شد.....
    مقداری طلا از طرف دوستم امانت دستم بود که با خودش برده بود توی دادگاه قرار شد خونه وسایل رو که برد طلاهارو برگردونه به صاحبش بعد که تمام شد گفت اینا جای تمام سالهایی که بیکار بودی و نفقه ندادی
    بعد ها فهمیدم توی ایت سالها که داشت منو محاکه میکرد بخاطره حرف زدنم خودش با کس دیگری درد دل میکرده
    بعد 7 ماه حتی یک بار هم خونوادش تماس نگرفتن بگن چه خبر شده
    خلاصه که بعد طلاق خیلی چیزا دیدم که نمیشه توضیح داد حالا بعد این مدت که من دورادور میپاییدمش زنگ میزنه و گریه میکنه که اشتباه کرده لجبازی کرده و این که نمیتونه با کسی باشه به من میگه فقط خاطرات بد یادت میاد
    یادم میاد که چندین بار رفتم پیش مشاور بهمون میگفت خاطرات خوبتونو بنویسین بیارین حتی حاضر نبود جلسه بعد بیاد
    الان حتی حاضر نیست طلاهارو پس بده میگه اگر برگشت پس میدم
    توی این سالها بهش میگفتم این ادمایی که بهشون میگی دوست به درد نمیخورن هنوزم باهاشون ارطباط داره دوستای خوبش میگن به ما دروغ گفته در مورد کارایی که انجام میداده
    ما مسافرتمون تفریحمون همیشه با دعوا بوده
    وقتی توی خونه پدرم بودیم تا 4 عصر که من میومدم خونه خواب بود که صدای همه بلد شده بود
    و خیلی مسایل دیگه حالا از من میخوا برگردیم به زندگی
    پیش هر مشاوری که میرم میگه نه تمام خانواده هم میگن نه دوست رفیق اشنا هم میگن نه...........
    من اشتباهات خودمو قبول کردم به مامانش گفتم با دخترت صحبت کن
    ابروی تمام خونوادم رفت تاوانشم دادم
    نمیدونم الان باید چکار کنم
    شاید هنوز دوستش داشته باشم شایدم ترحم و دل سوزی باشه ولی دلم صاف نمیشه خیلی فکرم مشغوله
    الان فرصت هایی دارم واسه ازدواج پر از تفاهم و موقعیت پیشرفت حتی الان که میخوام از صفر شروع کنم شایدم منفی
    حالا شما کمک کنید و نظر بدین ممنونم

  2. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    برادر من!

    این چه ازدواجی بود و چه زندگی خانوادگی ای بود که یا شما برای کار می رفتی یه شهر دیگه، یا خانومت!!

    آخه کدوم زنی زندگیش را ول می کنه، می ره یه شهر دیگه برای کار !!!!!!!

    هر کدومتون هم که برای خودتون دوست دختر و دوست پسر خودتون را داشتید.

    می خواین برگردین چیکار کنین؟ زندگی؟
    یا هر کس بره یه شهر واسه خودش دوست دختر/پسر بگیره و هر از گاهی هم واسه تنوع به اون یکی سر بزنه؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  3. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (یکشنبه 18 خرداد 93), fahimeh.a (یکشنبه 13 تیر 95), meinoush (چهارشنبه 14 خرداد 93), paniz93 (چهارشنبه 14 خرداد 93), parsa1400 (چهارشنبه 14 خرداد 93), rastin (پنجشنبه 15 خرداد 93)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 98 [ 13:14]
    تاریخ عضویت
    1392-4-28
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    5,299
    سطح
    46
    Points: 5,299, Level: 46
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    109

    تشکرشده 177 در 70 پست

    Rep Power
    22
    Array
    سلام دوست عزیز...درسته که کار شما در صحبت کردن با اون خانم اشتباه بوده اما از اول که سرگذشتتون رو خوندم حس کردم که خانومتون این موضوع رو آتو کرده تا برای خودش وکاراش حریم امنی بوجود بیاره ...و از شما فاصله بگیره تا زیاد سر در نیاری از کاراش..به نظر من حالا که جدا شدی دیگه برنگرد به اون زندگی و شرایط قبل... کلا فراموش کن همسر سابق و زندگی گذشته رو..

  5. 5 کاربر از پست مفید پسرایرونی تشکرکرده اند .

    Aram_577 (چهارشنبه 14 خرداد 93), fahimeh.a (یکشنبه 13 تیر 95), rastin (پنجشنبه 15 خرداد 93), خیال تو (چهارشنبه 14 خرداد 93), شیدا. (چهارشنبه 14 خرداد 93)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    جناب راستین علی رغم علاقه ای که بین شما بوده و منجر به ازدواجتون شده به نظر میرسه مشکلات زیادی هم بینتون بوده . که زندگی با والدینتون هم به اون دامن زده . زوج جوان پس از ازدواج باید بتونند مستقل و جدا و بدون دخالت دیگران زندگی کنند و اگر بنابه دلایل مالی یا احساسی نتونند اینکار رو بکنند با مشکلات عدیده ای مواجه میشوند . تو جامعه و فرهنگ ما خیلی کم پیش میاد که خانم برای کار یا تحصیل به شهر دیگه ای بره . نمیدونم شما چطور راضی به این کار شدید ولی این حتی برای اقا هم مناسب نیست چه برسه به خانم . ازدواج یعنی زندگی مشترک . نه اینکه هر کدوم تو یه شهر جدا و یه خونه جدا باشن . خانمتون برای کار در یه شهر دیگه چه دلیلی داشتند ؟ ایا کار ایشون خیلی کار مهم و پر درامد بود که نمیتونستند از اون چشم پوشی کنند؟ در اینصورت شما باید ایشون رو همراهی میکردید . در غیر اینصورت اگر شما توان اداره زندگیتون رو داشتید باید ایشون رو منصرف میکردید . واگه مشکل ایشون در زندگی با خانواده تون بود باید اونو حل میکردید نه اینکه ایشون رو راهی یه شهر دیگه بکنید و خودتون برای درد دل کردن یه دختر غریبه رو انتخاب کنید . من نمیگم شما صد در صد مقصرید بلکه ایشون هم به اندازه شما مقصره و هردو تاوان اشتباهتون رو دادید . پیشنهاد من اینه اگه شما واقعا به ایشون علاقه دارید و ایشون هم که گفتند به شما علاقه دارند پس ازدواج کنید ولی با صیغه موقت (یکی از کاربردهای ازدواج موقت همین میتونه باشه ) بازه ای مثلا یک تا سه ساله برای خودتون در نظر بگیرید و وارد زندگی مشترک بشید و سعی کنید اشتباهات گذشته رو اصلاح و جبران کنید . به اعتمادسازی بپردازید و عشق گذشته رو احیا کنید . حرفی از طلا و مسائل مالی نزنید اگه شما ایشون رو به عنوان شریک زندگیتون تا اخر عمر بپذیرید من و تو معنایی نداره . باید دست به دست هم بدید و زندگی از دست رفته تون رو از نو بسازید . یا نه اگه در این مدت متوجه شدید که زندگیتون هیچ تغییری نکرده میتونید راحت از هم دیگه جدا بشید و هر کس به دنبال سرنوشت خودش بره . موفق باشید

  7. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    rastin (پنجشنبه 15 خرداد 93)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 مرداد 93 [ 09:54]
    تاریخ عضویت
    1391-9-03
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,370
    سطح
    20
    Points: 1,370, Level: 20
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    12

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از راهنمایی هاتون
    م الان 32سالمه قبلا هم بهم گفتن که مدتی سیقه باشین تابدونین تغییر کردین یا میتونن با هم زندگی کنید یا نه مگه من چقدر وقت دارم
    میخوام بدونم ادم چقدر میتون عوض بشه کسی که 30 سال
    یاد گرفته لجبازی کنه در سخت ترین شرایط هم که داشتیم کوتاه نیومده بهترین روزای زندگیمون همیشه دعوا داشتیم چقدر میتونه تغییر کرده باشه پس خانواده هارو چکار کنیم یعنی ارتباط نداشته باشیم
    من فکر میکنم دوست داشتن مهم ولی یکی بودن مهمتره تفاهم مهمتره
    اگر برگردیم و نتونیم با هم بمونیم بیشتر اسیب میبینیم
    اگر هم با هم موندیم ایا رابطه خوب و معمولی داریم واقعا زندگی دل چسب میشه
    از اینا گذشته من هنوز نمیدونم این هسی که من دارم دوست داشتن یا تنفر یا ترحم و دلسوزی
    خداییش من احل خیانت نیستم همیشه به این فکر میکنم که من مشکل داشتم که به سمت کس دیگری جذب شدم نیاز هام برطرف نمیشدن که رفتم
    از طرفی هم ناراحتم که من نتونستم زندگی مستقلی فراهم کنم
    من نتونستم تصمیمات درست بگیرم



  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    اقای راستین ادم اگه سرش به سنگ بخوره و خودش هم بخواد تا 180 درجه هم میتونه تغییر بکنه . من نگفتم شما مجبورید اینکار رو بکنید من گفتم همه جوانب رو بسنجید و حتما حتما با همسرتون هم صحبت و مشورت کنید وبا هم فکری هم به نتیجه مطلوب برسید در مورد کار هر دوتاتون و محلش محل زندگیتون و روابطتتون با والدینتون و خیلی چیزای دیگه صحبت کنید و به نتیجه واحد برسید . عینا مثل دو نفری که برای بار اول باهم اشنا میشن و میخوان ازدواج کنند . حتی در مورد ازدواج موقت هم به توافق برسید و به این دلیل که به خودتون و همسرتون فرصت داده باشید اینکارو بکنید . ازدواج موقت هم دقیقا مثل ازدواج دائمه و فکر نکنید که عمرتون اینجوری تلف میشه . شما که با زن دیگه ای ازدواج موقت نمیکنید لازم هم نیست بقیه اینو بدونند این فقط به این دلیل هست که اگر به تفاهم نرسیدید و تغییری در زندگیتون حاصل نشد دیگه دردسرهای طلاق رو نخواهید داشت . و اگر هم زندگی بروفق مراد بود میتونید به راحتی عقد دائم بکنید . منظورم ا صیغه موقت این نیست که شما پنهانی اینکار رو بکنید چرا باید با خانواده هاتون ارتباط نداشته باشید . پدر مادرهای ما جزئی از زندگی ما هستند و ما نمیتونیم اونا رو از زندگیمون حذف کنیم ولی این به معنی وابستگی نیست و استقلال خانواده نباید زیر سوال بره . حتما در این مورد هم به توافق برسید . اقای راستین دوست داشتن تفاهم و همدلی هم میتونه ایجاد کنه . اگر شما تمام این سالها با تمام مشکلاتتون و دوری از همسرتون خودتونو حفظ کردید نشون میده که به ایشون واقعا علاقه دارید . وایشون هم متوجه این موضوع شده و علاقه متقابلی رو در درون خودش کشف کرده و شاید این دلیل برگشتش به طرف شما باشه .

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 مرداد 93 [ 09:54]
    تاریخ عضویت
    1391-9-03
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,370
    سطح
    20
    Points: 1,370, Level: 20
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    12

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    خیلی خستمه از زندگی هر کاری میکنم نمیتونم اروم بشم
    وقتی یادم میاد که چقدر عذاب کشیدم نمیتونم ببخشمش با اینکه دوستش دارم یاد کاراش که میوفتم عصبی میشم ناراحت میشم
    میگین خانواده ها جزئی از زندگی هستن....... وقتی پدر من زنگ میزد و جوابشو نمیداد وقتی صبح تا شب با مادرم جنگ داشتن
    حتی الان هم که میگه میخواد برگرده میگه مثل مامانت نباش.... این چه معنی میده ؟؟؟
    وقتی بهش میگم چرا میخای برگردی میگه فقط به خاطر اینکه مدتی باهات زندگی کردم عادت کردم وگرنه تو پول نداری خوشتیپ نیستی مقعیت مناسبی هم نداری خونوادتم که اینجوری هستن
    وقنی میبینم اگر اون الان به جایی رسیده از من بوده هالا شاخ شده و اینجوری جواب میده باید چکار کنم
    کسی که توی یک شهر کوچک زندگی میکرد امد توی شهر بزرگ به واسطه من درس خوند خونه دار شد استخدام شد حالا اینجوری جواب بده
    توی این مدت صبح اگر میبوسیدمش دعوا میکر که چرا بیدارش کردم
    خوب دلم به چی خوش باشه
    امیدم به چی باشه
    من فردای روز طلاق باز ازش خاسگاری کردم بازم گفت نه با گریه میگفت
    الان هم خواستش با اکراه من که کار نکرده نداشتم واسه نگه داشتنش و خواستنش ان چیز که بلد بودم انجام دادم
    واقعا نمیدونم چکار کنم



    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط واحد نمایش پست ها
    اقای راستین ادم اگه سرش به سنگ بخوره و خودش هم بخواد تا 180 درجه هم میتونه تغییر بکنه . من نگفتم شما مجبورید اینکار رو بکنید من گفتم همه جوانب رو بسنجید و حتما حتما با همسرتون هم صحبت و مشورت کنید وبا هم فکری هم به نتیجه مطلوب برسید در مورد کار هر دوتاتون و محلش محل زندگیتون و روابطتتون با والدینتون و خیلی چیزای دیگه صحبت کنید و به نتیجه واحد برسید . عینا مثل دو نفری که برای بار اول باهم اشنا میشن و میخوان ازدواج کنند . حتی در مورد ازدواج موقت هم به توافق برسید و به این دلیل که به خودتون و همسرتون فرصت داده باشید اینکارو بکنید . ازدواج موقت هم دقیقا مثل ازدواج دائمه و فکر نکنید که عمرتون اینجوری تلف میشه . شما که با زن دیگه ای ازدواج موقت نمیکنید لازم هم نیست بقیه اینو بدونند این فقط به این دلیل هست که اگر به تفاهم نرسیدید و تغییری در زندگیتون حاصل نشد دیگه دردسرهای طلاق رو نخواهید داشت . و اگر هم زندگی بروفق مراد بود میتونید به راحتی عقد دائم بکنید . منظورم ا صیغه موقت این نیست که شما پنهانی اینکار رو بکنید چرا باید با خانواده هاتون ارتباط نداشته باشید . پدر مادرهای ما جزئی از زندگی ما هستند و ما نمیتونیم اونا رو از زندگیمون حذف کنیم ولی این به معنی وابستگی نیست و استقلال خانواده نباید زیر سوال بره . حتما در این مورد هم به توافق برسید . اقای راستین دوست داشتن تفاهم و همدلی هم میتونه ایجاد کنه . اگر شما تمام این سالها با تمام مشکلاتتون و دوری از همسرتون خودتونو حفظ کردید نشون میده که به ایشون واقعا علاقه دارید . وایشون هم متوجه این موضوع شده و علاقه متقابلی رو در درون خودش کشف کرده و شاید این دلیل برگشتش به طرف شما باشه .

    خواهش یکنم جواب بدین یا اگر مدونید کسی میتونه کمک کنه معرفی کنید تا نظر بدن ممنونم

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 مرداد 93 [ 09:54]
    تاریخ عضویت
    1391-9-03
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,370
    سطح
    20
    Points: 1,370, Level: 20
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    12

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اینجا هیچکس نیست که یک راهکار خوب پیشنهاد بده
    هیچکس نیست که همچین تجربه ای داشته باشه؟؟؟؟ یا شنیده باشه؟؟؟؟؟
    دارم کلافه میشم
    کمک کنید.


    - - - Updated - - -


    اینجا هیچکس نیست که یک راهکار خوب پیشنهاد بده
    هیچکس نیست که همچین تجربه ای داشته باشه؟؟؟؟ یا شنیده باشه؟؟؟؟؟
    دارم کلافه میشم
    کمک کنید.

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 مرداد 93 [ 09:54]
    تاریخ عضویت
    1391-9-03
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,370
    سطح
    20
    Points: 1,370, Level: 20
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    12

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام به همه دوستان
    مدت که هیچکس نظرنمیده شاید حرفام خسته کننده شده!!!!!!
    شایدمواقعا فراموش شدم؟؟؟
    به هر حال تصمیم گرفتم زندگی جدیدی شروع کنم می خوام دوباره ازدواج کنم
    می خوام ازاول شروع کنم
    با تجره بیشتر
    و همسری که به خوسته هام نزدیکتر باشه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.