جه طلاق چه آشتی میخواهم صحیح رفتار کنم

[بهار_68]

سلام دوستان
با توجه به پر شدن ظرفیت تاپیک http://www.hamdardi.net/thread-33147.htmlاین تاپیک رو باز کردم
خلاصه زندگیم:
مدت 4سال ازدواج کردیم و یه دختر 2 ساله داریم.تو این مدت خیلی اختلاف داشتیم تا آخرین دعوا که من دخترمو دادم به پدرش.
همسرم تا حالا دوبار درخواست طلاق داده و هر دوبار هم توی جلسه یا یکروز مونده به جلسه دادخواستشو پس گرفته
یه بار با هم رفتیم مشاوره که گفت اگه میخواهی زندگی کنی کل مهریه رو ببخش که با مشاوره با یاران همدردی قبول نکردم

در حال حاضر به کمک دوستان دارم روی خودم کار میکنم تا چه آشتی کنم یا طلاق بگیرم در هر مرحله گام درست رو بردارم

چیزایی که دارم روش کار میکنم تا موفق شم

1-حفظ خونسردی و آرامش در هر مرحله
2-تمرین صبر
3-کسب مهارت های زندگی(مثل مهارت گوش کردن، همدلی کردن و...)
4-کنترل احساسات و برخورد منطقی در نتیجه اون سریع واکنش نشون ندادن

[بی نهایت]

سلام بهار جان

اول از همه به خاطر عنوان خوبی که برای تاپیکت انتخاب کردی بهت تبریک می گم. این نشون دهنده اینه که چقدر تغییر کردی .
خیلی خوبه که خودتو از وابستگی تونستی رها کنی و روی رفتار خودت زوم کنی.


هر نتیجه ای حاصل بشه یادت باشه تو هم یک انسانی وحق زندگی کردن داری چه با همسر و فرزندت چه بدون اون ها مهم اینه که توانایی هات رو بشناسی و اون ها رو شارژ کنی .

مهم اینه که از این به بعد از خودت و عملکردت احساس رضایت داشته باشی ونسبت به جبران اشتباهاتت در گذشته تمام تلاشت رو بکنی.

یادمه یه تاپیکی بود آقاهه همسرش قهر رفته بود و تا مرز طلاق هم پیش رفته بودند در جایی از روال تلاششون برای بر گردوندن همسرشون ،پدر خانمشون خیلی بی منطق و با گویش توهین آمیز باهاش برخورد کرده بود و تونسته بود با سعه صدر وسکوت پدر خانمش را تا حدی اونم نه کامل آروم کنه.
در اون شرایط اون آقا می گفت اون لحظاتی که پدر همسرم به من توهین می کرد و من صبور بودم حس مرد بودن به من دست داده بود که واقعا یک مرد می تونه برای ساختن زندگیش اینگونه پا روی خشم و عصبانیتش بذاره.

امیدوارم منظورمو گرفته باشی.


در جریان تاپیک های قبلیت هستم واز این به بعد هم خواهم بود . چشممون همه به توست. هول نشی یه وقت.

[بهار_68]

به شوهرم پیامی که فرشته مهربون گفته بود رو دادم
جواب داد : خفه شو دست از سر ما بردار شوهرت و بچه ات تو یه تصادف مردن هرررررررررری برو
من: اگه با دیدن من غم تو دلت جون میگیره میرم که تا ابد قلب تو آروم بگیره
او: حتما اینکارو بکن دیدی ایدا همازت متنفره برو دست از سر ما بردار

دیگه ج ندادم بهش دیگه هم زنگ و اس نمیدم تا ببینم خدا چی میخواهد

[khaleghezey]

درود بر بانو بهار

خداوکیلی خیلی خانوم شدی خیلی بهتر و پخته تر از قبلت شدی طرز رفتارات صبوری که بخرج میدی دیدن نکات مثبت طرز حرف زدنت واقعا همه اینا نشان میده چقدر نسبت به اولات تغییر کردی و بزرگتر شدی.یه برگشت بزن به نوشته های اولت خودت متوجه میشی.

اینکه برمیگردین سر خونه و زندگیتون ایشالله به امید خدا مطئن باش شوهر خوبی داری ولی یه چیز ته دلم مونده بجون خودم باید بگم

ایکاش زودتر به سایت همدردی مراجعه میکردی مثلا همون اوایل ازدواجت نه تنها شما بلکه با بقیه آقایون و خانوما هم هستم خود من هر فردی از آشناها میبینم سایت را معرفی میکنم جالبه اکثرا هم توجهی ندارم گرچه ما وظیفمون را انجام دادیم در قبالشون.

همین رفتاری که داری را ادامه بده مخصوصا یه اخلاق فوق العاده خوبی داری شما اینه که سرخود کاری انجام نمیدی برعکس خیلی از کاربرای دیگه اینکه امیدواری دست از تلاش برنمیداری واسه همینه داری زود نتیجه میگیری که ایشالله مثبت هم هستش به حق پنج تن


***********************

پست بانو فرشته مهربان را دوبار بخوان در مورد رفتار وارونه توی ما مردا همینه منم اخلاقم اینجوریه وقتی خانومم بجای برخورد منطقی مثل ما مردا احساسی برخورد میکنه تعجب میکنم گیج میشن واقعا هم گیج میشم چون ازش انتظار چنین برخوردی را ندارم.
صبور باشید ایشالله نتیجه میگیرید بانو بهار

[بهار_68]

یه بغض گنده تو گلوم یه حلقه اشک دور چشام ولی با یه نفس عمیق همش تموم میشه

این نیز بگذرد....

[بهار_68]

امروز مامانم نبود و من بعد سه ماه غذا درست کردم دلم برای دست پخت خودم تنگ شده بود خداییش هیچ کاری رو درست انجام نمیدادم آشپزیم خوب بود
یعنی اون الان چی میخوره؟

واقعا اندازه یه آشپزم براش ارزش نداشتم؟! البته دیگه برام مهم نیست چون امروز بهش گفتم میرم واقعا هم میرم اززندگیش بیرون

با اینکه با تمام وجود دوستش دارم ولی فعلا دیگه کاری به کارش ندارم میخواهم بذارم دل اونم تنگ بشه شایدم هیچ وقت دلش تنگ نشه دیگه حال بچه هم ازش نمیپرسم چون خودش هم پیش بچه نیست فقط این احوال پرسی من اعصابشو بهم میریزه
وقتی دوماه تونستم بچه رو نبینم بازم میتونم طاقت بیارم

امروز کنکور ارشد داشتم خداکنه قبول بشم البته دانشگاه آزاد رو همه میگن قبولی ولی من هیچی نخونده بودم فقط سوالای جی مت (یه چیزی تو مایه های هوش) رو مطمئنم درست زدم ولی بقیه درسارو نمیدونم

دوره کلاسهای بدو خدمتمون تموم شده و احتمالا تا آخر این ماه امتحانشو بگیرن میخواهم انقدر بخونم که نفر اول بشم
از کارم راضیم خدارو شکر رئیسم هم ازم راضیه و میخواهم این رضایت همچنان بیشتر و بیشتر بشه
بعدازظهر رفته بودم بیرون با اینکه خرید خاصی نداشتم ولی حس خوبی داشتم دیگه با حسرت پشت ویترین مغازه هارو نگاه نمیکردم

خدا گر زحکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری خدا جونم ممنونم ازت دوست دارم نگاهت رو ازم نگیر

[تبسم عشق]

سلام
امیدوارم هر انچه که به صلاح شماست همون بشه
اگر کسی شما را نپذیرفت احساس بدی نداشته باشید.
معمولا چیزهای گران را رد میکنند بخاطر اینکه نمیتوانند از پس قیمت انها بر بیایند

[Kamelia-94]

سلام بهار جان.
من از اولین تاپیک تا آخرین تاپیکت رو دنبال کردم.
ان شاءالله هر چه که به صلاح شماست پیش بیاد.
همسر شما در شرایط خیلی بدی قرار داره. سعی کنید درکش کنید. نه شما و نه آیدا در کنارش نیستید.
بهارجان نامه ات خیلی خوبه. خدا کنه همه چیز درست بشه. یه کاری بکن. یه جوری که انقدر نگه مادرت برات مثل شوهرته...
شاید هرچقدر از زمان بودن شما در منزل مادری تون بیشتر میگذره، اون کلافه تر میشه. شاید هر ثانیه و هر لحظه توی این فکره که شما خانوادتون رو بهش ترجیح میدید.
از صمیم قلبم براتون آرزوی خوشبختی میکنم.ان شاءالله هر چه که خیره پیش بیاد.
خدا بهت صبر بده عزیزم

[maral1392]

سلام بهار عزیز

من یک بار قهر کردم رفتم خونه پدرم بدترین نتایج رو دیدم . امیدوارم در مورد زندگی شما جواب بده

الانم الانه همش سرکوفت اون روزها رو میشنوم که 20 روز زندگیت رو ول کردی رفتی و ...

انشالله هر چی خیره برات پیش بیاد

[Kamelia-94]

گاهی آرزو میکردم که کاش خانه ام سقف نداشت

تا شبها ستاره هارا میشمردم و به خواب میرفتم...

ولی خوب که می اندیشم سقف ها هم لازمند!

آری آرزو های دیروز را به خاطر می آورم و لبخند میزنم از ساده بودنش،
اما حتم دارم که روزی هم به آرزو های امروزم میخندم

و چه خوب است که او...
او که پای آرزو هارا امضا میکند از فردای ما خبر دارد!

که ما از تحقق بعضی آرزو های دیروزمان شاد میشویم

و به پوچی برخی میخندیم...

به جای اینکه گریان از آرزو های اشتباهمان باشیم
عاقبت به خیر باشی بهار جان

- - - Updated - - -

گاهی آرزو میکردم که کاش خانه ام سقف نداشت

تا شبها ستاره هارا میشمردم و به خواب میرفتم...

ولی خوب که می اندیشم سقف ها هم لازمند!

آری آرزو های دیروز را به خاطر می آورم و لبخند میزنم از ساده بودنش،
اما حتم دارم که روزی هم به آرزو های امروزم میخندم

و چه خوب است که او...
او که پای آرزو هارا امضا میکند از فردای ما خبر دارد!

که ما از تحقق بعضی آرزو های دیروزمان شاد میشویم

و به پوچی برخی میخندیم...

به جای اینکه گریان از آرزو های اشتباهمان باشیم
عاقبت به خیر باشی بهار جان