به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 19:31]
    تاریخ عضویت
    1393-2-26
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    267
    سطح
    5
    Points: 267, Level: 5
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 43 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Unhappy نمیدونم به رابطه م با نامزدم ادامه بدم یا ازش جدا بشم....

    سلام دوستان
    چند روز پیش یه تاپیک گذاشته بودم درمورد اینکه با نامزدم که 1ساله عقدیم بخاطر اینکه من ارشد قبول شدم و ایشون میگه شرایطش رو نداره که 2سال بیاد اینجا تهران تا من بتونم ادامه تحصیل بدم بحثمون شد و ایشون گوشی رو قطع کرد و الان10 روزه که هیچ تماسی نداریم با هم.
    امروز دلم خیلی گرفته دیگه تحمل ندارم. راستش مشکلات ما فقط این نیست،
    بین دو راهی ادامه ی این رابطه و یا جدا شدن ازش موندم تصمیمگیری واقعا برام سخته.
    میدونم که هیچ زوجی کاملا مثل هم نیستند اما مساله اینه که من و نامزدم از خیلی جهات با هم تفاوتهای فاحشی داریم که نمیدونم با وجود این تفاوتها و همچنین مشکلات ادامه ی این رابطه و رفتن زیر یک سقف اصلا درست هست یا نه؟
    یکی از این مواردی که واقعا واسم مشکلساز شده:
    من توی یه خانواده ی نه چندان مذهبی، ولی مقید بزرگ شدم و مواردی مثل خوردن مشروب و از این قبیل برام خیلی قباحت داره و اصلا نمیتونم بپذیرم شریک زندگیم اینطوری باشه شاید واسه خیلیها مهم نباشه وحساس نباشن ولی خب هرکسی اولویت های متفاوتی برای زندگی کردن داره. من از اول به این موضوع خیلی حساس بودم .متاسفانه توی خانواده ی نامزدم که در یه شهرمرزی در شمال کشور زندگی میکنن این یه مساله بسیار عادی و حتی پسندیده ست و تمام مردهای خانواده(بخصوص پدرش) در مراسم و مهمونیها مشروب میخورن ونامزدم هم درجشنها .من چون خیلی برام مهم بود از روز خاستگاری به ایشون گفتم که چنین چیزی درباره ی شما شنیدم و این مساله ای نیست که من بتونم باهاش کنار بیام اما ایشون قول داد وگفت اصلا درحدی نیست که نتونم کنار بذارم و اگه دوست نداشته باشی دیگه هیچوقت لب نمیزنم. منم باور کردم(متاسفانه!) به جرات میتونم بگم اگه فکرمیکردم و میدونستم زیرقولش میزنه یا نمیتونه کنار بذاره جواب مثبت نمیدادم.منم چون تاحالا با کسی که مشروب میخوره روبه رو نشدم نمیفهمیدم توی مراسمی که باهاش بودم سرقولش هست یا نه. چون بهش اطمینان داشتم فرض رو بر این میگرفتم که چون قول داده زیرش نمیزنه و حساس نمیشدم به این موضوع. اما این اواخردر مراسم چندبار از بوی دهنش متوجه شدم که استفاده کرده. و واقعا به هم ریختم وحتی بحثم شدباهاش.
    ایشون روزی 1بار هم قلیون میکشه (حداقل)وهرروز میره قهوه خونه اوایل با ارامش بهش میگفتم تفننی اشکالی نداره اما هرروز برای سلامتی خودت ضرر داره بخدا واسه خودت میگم نمیخوام اسیب ببینی. بهش محبت کردم اما دیدم اصلا حرف نتیجه نداره و فقط کار خودشو میکنه.خیلی هم رفیق بازه و دوستاش رو حتما روزی1بار باید ببینه(25سالشه) اصلا حرف منو قبول نداره بااینکه تاحالا هرخواسته ای ازم داشته بدون چون وچرا قبول کردم واقعا خیلی باهاش راه اومدم.
    وقتی دیدم حرفمو قبول نداره باهرروز قلیون کشیدنش کناراومدم و دیگه چیزی نگفتم اما مشروب چیزی نیس که بتونم. بازم میگم شایدبنظر بعضیها من الکی حساسم اما فقط توی همین 1مورد اینطوریم چون بنظرم حرامه وبرکت از سفره ی آدم مشروبخور میره.شهرشون چون مرز آذریایجانه خریدوفروشش خیلی آسونه و همه ی مردمش حتی تو تفریحات خیلی ساده هم استفاده میکنن.
    چندوقته که خیلی باهم مشکل داریم واین فقط یکیش بود،با اینکه همش میگه خیلی دوستم داره اما هیچوقت به خواسته هام احترام نمیذاره براش ناراحتی من مهم نیس درحالی که بخدا من هرکاری که ببینم اونو ناراحت میکنه دیگه انجام نمیدم هیچوقت. احساس میکنم هیچ ارزشی واسش ندارم.
    هرمشکلی که پیش میاد دلش میخواد من کوتاه بیام و یا به اون مساله عادت کنم. 1بارم نشده به حرفایی که میزنم خوب فکر کنه همیشه بنظرش نظراتش خیلی درستن و نظران بقیه غلط. من تا اونجایی که میتونستم سعی کردم انعطاف پذیر باشم اما دیگه توی همه چیز که نمیشه کوتاه اومد وقتی میدونی حق با اون نیست.بعضی وقتا اصلا نمیتونم اخلاقشو تحمل کنم خیلی زود بداخلاق میشه و قهر میکنه.
    تا یه مشکلی پیش میاد از کوره در میره و اصلا نمیخواد درمورد مشکلات حرف بزنیم همیشه ازشون فرار میکنه
    الان برای اولین بار 10روزه که قهریم وحتی1کلمه هم حرف نزدیم ازاول گفته بودم ارشدخوندن خیلی واسم مهم اون هم کاملا قبول کرده بود اما حالا که با یه رتبه خیلی خوب قبول شدم حمایتم نمیکنه.
    توی شهرشون هم کار درست حسابی نداره و از باباش پول تو جیبی میگیره،باباش وضع مالی خیلی خوبی داره اما مگه میشه تا اخر دستش تو جیب باباش باشه؟؟؟ وقتی هم چیزی میگم اصلا قبول نمیکنه ناراحت میشه و میگه چرا مستقل شم وقتی بابام داره؟!!!!! حتی من اگه چیزی بخوام باید از باباش بگیره.
    من بهش کفتم حالا که ارشد قبول شدم تو هم بیا اینجادنبال کاربگرد 1سال ونیم،2 سالی تهران زندگی کنیم بعد بریم شمال.اما عصبانی شد وگفت چندبار بگم نمیشه و گوشیو قطع کرد الان10روزه قهریم. مطمعنم فقط به خاطر مادرشه که نمیخواد بیاد اینجا چون وابستگی شدیدی به بچه هاش داره.
    فردا قراره با خانوادش بیان صحبت کنیم درمورد اینکه چطور میشه این2سال درس خوندنم. توی این یه مورد دیگه نمیخوام کوتاه بیام بخدا تا الان از خیلی چیزای زندگیم گذشتم. رفتم پیش مشاور گفت به هیج وجه ازتحصیلاتت نگذر گفت بقول خودت رفت وامد واسه درس خیلی سختت میشه گفت 2تا پیشنهاد بهشون بده: بگو یا 2سال بیاد اینجا یا صبرکنیم به جای امسال 2سال دیگه عروسی بگیریم تا من درسم تموم شه و برم شمال
    .اگه قبول نکنن یعنی حاضرنیست یه قدم هم واسم برداره اونوقت منم دیگه نمیتونم...........
    همیشه به حرف گفته دوستت دارم ولی توی عمل بهم ثابت شده هیچ کاری حاضرنیس واسم بکنه.
    خداشاهده توی این مدت هرچی ازم خواسته انجام دادم وهمیشه سعی کردم خوشحالش کنم.توی این2سال که باهاش نامزدم به این نتیجه رسیدم این آدم ذره ای حاضرنیس نظراتشو تغییر بده یا به نظر منم اهمیت بده درحالی که خانوادش به شدت روش تاثیردارن.خیلی وقتا از خواسته خودم تاجایی که تونستم کوتاه اومدم .حتی بااینکه اصلا دلم نمیخواست توی اون شهر برم زندگی کنم(به خاطرمحیط خیلی بدش و خیلی دلایل دیگه) امابه خاطر حفظ زندگیم حاضرشدم پا به پاش برم اما گفتم حداقل این2سال درس خوندنمو حمایت کن که توتهران بخونم یا یه خونه اینجا اجاره کن.
    اصلا نمیدونم چیکار کنم؟حتی اگه درسم درست بشه نمیدونم باوجود این همه تفاوت و مشکل که چندتاشو اینجا نوشتم میتونیم با هم خوشبخت بشیم یا نه؟ این روزا همش فکرمیکنم این ازدواج از اول اشتباه بود.ما هیچ شباهتی به هم نداریم هیچوقت خودمو بالاتر ندیدم اما دارم میگم از زمین تا اسمون باهم تفاوت داریم.نمیدونم شاید بهتر باشه الان که هنوز نرفتیم زیر یه سقف از هم جدا بشیم تا اینکه ازدواج بکنیم و بعد به اجبار همدیگه رو تحمل کنیم.
    ازطرفی 1سال بیشتره که عقدیم (کلا نزدیکه2ساله نامزدیم)و رسما زن وشوهریم و وقتی به جدا شدن فکرمیکنم خیلی واسم سخته..............
    ببخشید پرحرفی کردم ممنون میشم راهنمایی و نظرتون رو بشنوم.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اسفند 95 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    152
    امتیاز
    4,004
    سطح
    40
    Points: 4,004, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    223

    تشکرشده 333 در 122 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام دوست عزیزم.نمیتونم نظر کارشناسی بدم اما به نظر خودم گذشت همیشه هم جواب نمیده بلکه برخی آدمارو ببخشید پروتر میکنه. درست جز مسائل مهم زندگیته پس باید راجب بهش محکم حرف بزنی و طوری رفتار نکن که بعدا حسرت بخوری.جلسه خانوادگی تشکیل بدین تا پدرت راجب عروسی صحبت کنه. و بحث درستو پیش بکشه تا بدونی میخای چیکار کنی در حضور خانوادها.ملاحظه کردن زیاد هم خوب نیست اکثر آدمها قدر نمیدونن و بیشتر زورگویی و خودخواهی میکنن پس محکم رفتار کن.قلیون و مشروب هم عزیزم اکثر آقایون از این شیطنتا دارن الانم چون اوایل زندگیته هرچی بهش اصرار کنی کمتر نتیجه میبینی رو قولهای قبل ازدواج حساب نکن!ولی2سال زوده برای قضاوت هنوز شناختت کامل نشده بازم بهتر از هرکس خودت میتونی تصمیم بگیری.موفق باش

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 23 مهر 95 [ 00:34]
    تاریخ عضویت
    1392-10-10
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    2,154
    سطح
    28
    Points: 2,154, Level: 28
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام نسترن س جان منم در مورد درس خوندن مشکل مشابه شما رو داشتم نامزدم اول قول داد و موافقت کرد با ادامه تحصیلم ولی بعدش که عقد کردیم و گفت نه به قول خودش اون موقع دستش زیر سنگ بود که قبول کرده بود ولی من ادامه تحصیل دادم الانم دارم برای دکتری آماده میشم وتو این مدت خدا خیلی کمکم کرده عزیزم به خدا توکل کن و به هیچ وجه از درست نگذر چون مطمئنا ضرر خواهی کرد به هیچ عنوان کوتاه نیا در مورد درست و نهایتا یه روز بزار با هم برید مشاوره تاکید می کنم تک نفری بی فایدست حتما 2نفری برید امیدوارم هر چی به صلاحته پیش بیاد

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 19:31]
    تاریخ عضویت
    1393-2-26
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    267
    سطح
    5
    Points: 267, Level: 5
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 43 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    mordad وquercus خیلی خیلی ازتون ممنونم که وقت گذاشتین و راهنماییم کردید کاملا حرفتون رو قبول دارم. توی این چند روز اتفاقهای جدیدی افتاد اصلا حال خوبی ندارم اومدن خونه مون خانوادگی تا صحبت کنیم. اما اونها خیلی بی ملاحظه هرچی خواستن گفتن مخصوصا پدرش. گفت شما هربار یه چیز جدید از ما خواستید درصورتی که خدا شاهده که هرچی بوده ما از روز اول گفته بودیم و اونا هم موافقت کرده بودند.بعد زدن زیر حرفاشون.
    درمورد درسم هم میگه امکان نداره بیام تهران میه نمیشه اگه نمیتونی جدا شیم! میگه اگه میخوای ادامه بدیم باید بیای شمال و از اینجا رفت وامد کنیم هرهفته بیای نهران وبرگردی. 7 .8 ساعت راهه تازه از کجا معلوم روز کلاسام پشت سرهم باشه. من اینجا،اونم اونجا توی خونمون تنها. خیلی مسخره میشه....خواهش میکنم نظرتون رو بگید؟؟؟کسی بوده که این تجربه رو داشته باشه؟؟؟
    آخه چرا همیشه توی همه چیز من باید کوتاه بیام؟؟؟؟؟از یه مشروب به خاطرم نتونس بگذره درحالی که قول داده بود اونوقت من ازهمه چیز بگذرم؟تازه درسمم که با این مکافات بخونم میگه نمیذارم کارکنی.... دوستش داشتم اما دیگه از چشمام افتاده الان دیگه هیچ حسی بهش ندارم اون همیشه ناراحتیهای منو دید اشکامو دید ولی حتی کوجکترین مسائلی که میدونس خیلی ناراحتم میکنه نتوننست ازشون بگذره.اونوقت من چرا باید همه کار بکنم واسه حفظ رابطه؟؟؟
    الانم قرار شده یه هفته فکرامو بکنم و بگم میخوام ادامه بدم یا جدا شیم. واقعا داغون شدم اصلا دیگه مغزم کار نمیکنه.
    پیش مشاور هم نمیاد.
    خواهش میکنم اگه میتونید راهنماییم کنید ا نظرتون رو بگید............

  5. کاربر روبرو از پست مفید نسترن س تشکرکرده است .

    maral1392 (چهارشنبه 07 خرداد 93)

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 29 آبان 95 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1392-3-20
    نوشته ها
    81
    امتیاز
    3,333
    سطح
    35
    Points: 3,333, Level: 35
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1

    تشکرشده 48 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نسترن عزیز

    می دونم خیلی غصه داری
    درکت می کنم. من که با حودم گفتم فقط از خدا کمک می خوام. توام فقط توکلت بخدا باشه. منم شاید خیلی مذهبی نباشم اما همیشه خدا رو دوست داشتم و بهش ایمان دارم . نسترن جان خودتو نباز احساستو زیاد درگیر نکن . حق داری. 2 سال با هم تودین معلومه که جدایی سخته. اما جدایی آخرین راهه. عقلانی پیش برو .البته فکر کنم طولانی شدن زمان عقد و دوری هم اگه اهل خوندن دعا هستی، بهت پیشنها میکنم 40 شب حدیث کساء نذر کن. خیلی نتیجه میده. دعا کن و بگو هر چی که خیر هست همون بشه/
    شاید باورت نشه اما اسم مشروب که میاد بدنم می لرزه. حرومه . من ازش بدم میاد . هیچ وفت نفهمیدم چه حس خوبی بهشون میده که حروم می خورن. منم برای این مشکل هیچ چاره ایی پیدا نکردم

    - - - Updated - - -

    لبته فکر کنم طولانی شدن زمان عقد و دوری هم بی تاثیر نبوده و نتیجه بدی روی رابطتون گذاشته

    - - - Updated - - -

    چقدر بده کسی زیر قولش بزنه خیلی کارشون زشته
    غصه نخور عزیزم. ی برخورد تخصصی لازمه. زود به طلاق فکر نکن

    - - - Updated - - -

    اما از درس خوندنت نگذر. توام آدمی آرزو داری از حقت نگذر. اگه تورو دوس داشته باشه باید چیزی رو که تورو خوشحال می کنه رو هم دوس داشته باشه

  7. کاربر روبرو از پست مفید maryam_sh تشکرکرده است .

    maral1392 (چهارشنبه 07 خرداد 93)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 19:31]
    تاریخ عضویت
    1393-2-26
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    267
    سطح
    5
    Points: 267, Level: 5
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 43 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مریم عزیز ممنونم حرفات خیلی بهم دلگرمی داد. نذر کردم از خدا خواستم هرچی که صلاحمه برام پیش بیاد.


    اما دوستان اصلا حال خوبی ندارم اوضامون بدتر شده. گفتم که قرار بود با خانواده بیان صحبت کنیم،اومدن،پدرش خیلی بد رفتار کرد اصلا انتظارش رو نداشتم گفت شما هربار یه چیز جدید از ما خواستین درصورتی که کل فامیل شاهدن که ما هرچی بوده از اول گفتیم و اونا هم قبول کردن اما الان زدن زیر حرفشون تازه ما هیچی نخواسته بودیم فقط اینکه پسرشون مستقل بشه و منم ادامه تحصیل بدم و اگه تهران کارپیدا کرد بیاد اینجا.اما 1بار هم نیومد دنبال کار بگرده از اول بهم دروغ گفت قول الکی داد...
    پدرش به جای صحبت کردن و حل مشکل برای دعوا اومده بود هرچی دلش خواست گفت،همه ی حرفا و قولهاشون رو جلوی من و خانوادم حاشا کرد. اصلا یاد حرف زدن پدرش که می افتم حالم بد میشه،خیلی بی احترامی کرد،خیلی... اصلا با داد حرف میزد
    آخرش هم به صراحت گفت شرایط ما همینه از اول هم همین بوده یا قبول کنید یا اگر هم نمیخواید زودتر تکلیف رو روشن کنیم و جدا بشید.......... مثلا داشت تهدید میکرد که اگه نمیخوای زودتر جدا بشید.
    خودش هم تمام حرفهای پدرش رو تکرار کرد انگار حفظ کرده بود حرفهای باباشو، میدونید چیه؟ نامزدم هیج اراده ای از خودش نداره هرچی که خانوادش بگن همونه،همیشه اگر خانوادش مخالف نظر من باشن دیگه نظر من واسش مهم نیست،حرف همونیه که خانوادش میگن حالا هرچیزی که باشه.
    قرار شده 1هفته فکرکنم و بگم میخوام ادامه بدم یا طلاق بگیرم. درواقغ درمورد هیچ کدوم از مشکلا اجازه ندادن گفتگو کنیم درواقع من یا باید کوتاه بیام و از همه چیز بگذرم یا اینکه طلاق بگیرم به این نتیجه رسیدم که این آدم یه قدم هم حاضر نیس واسه من برداره و اگه میخوام زندگی کنم باهاش من باید از تمام خواسته هام بگذرم.

    پیش مشاور هم رفتم اما با این حال نمیتونم تصمیم بگیرم خیلی روزای سختیه برام خیلی....... احساسی که دارم اینه که با هم خوشبخت نمیشیم اما از یه طرف نمیدونم اگه جدا شم وضعیتم وزندگیم بهتر میشه یا بدتر؟ میدونم طلاق آخرین راهه اما شاید بهتره هنوز که زیر یه سقف نرفتیم جدا بشیم تا اینکه برم تو زندگی وبعد به بن بست بخورم
    الان که فکرمیکنم احساس میکنم شاید هیجوقت منو دوست نداشته و فقط به کلام میگفته دوستت دارم چون تا الان هیچکاری واسم نکرده به هیچکدوم از خواسته هام اهمیت نداده....

    دوستای خوبم تنهام نذارید و با نظراتتون راهنماییم کنید.

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 02 مهر 95 [ 23:41]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    3,832
    سطح
    39
    Points: 3,832, Level: 39
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 118
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    128

    تشکرشده 312 در 128 پست

    Rep Power
    31
    Array
    مهریت چقدر هست؟

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 19:31]
    تاریخ عضویت
    1393-2-26
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    267
    سطح
    5
    Points: 267, Level: 5
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 43 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    200 تا سکه با یه خونه، البته خونه رو توی عقدنامه ننوشتن قرار بود خونه ای که اول زندگی میخریم رو به نام من بخرن... که خود باباش قول داده بود که حتما این کارو میکنه اما با چیزایی که من دیدم این رو هم حتما حاشا میکنن.......


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.