سلام دوستان
چند روز پیش یه تاپیک گذاشته بودم درمورد اینکه با نامزدم که 1ساله عقدیم بخاطر اینکه من ارشد قبول شدم و ایشون میگه شرایطش رو نداره که 2سال بیاد اینجا تهران تا من بتونم ادامه تحصیل بدم بحثمون شد و ایشون گوشی رو قطع کرد و الان10 روزه که هیچ تماسی نداریم با هم.
امروز دلم خیلی گرفته دیگه تحمل ندارم. راستش مشکلات ما فقط این نیست،
بین دو راهی ادامه ی این رابطه و یا جدا شدن ازش موندم تصمیمگیری واقعا برام سخته.
میدونم که هیچ زوجی کاملا مثل هم نیستند اما مساله اینه که من و نامزدم از خیلی جهات با هم تفاوتهای فاحشی داریم که نمیدونم با وجود این تفاوتها و همچنین مشکلات ادامه ی این رابطه و رفتن زیر یک سقف اصلا درست هست یا نه؟
یکی از این مواردی که واقعا واسم مشکلساز شده:
من توی یه خانواده ی نه چندان مذهبی، ولی مقید بزرگ شدم و مواردی مثل خوردن مشروب و از این قبیل برام خیلی قباحت داره و اصلا نمیتونم بپذیرم شریک زندگیم اینطوری باشه شاید واسه خیلیها مهم نباشه وحساس نباشن ولی خب هرکسی اولویت های متفاوتی برای زندگی کردن داره. من از اول به این موضوع خیلی حساس بودم .متاسفانه توی خانواده ی نامزدم که در یه شهرمرزی در شمال کشور زندگی میکنن این یه مساله بسیار عادی و حتی پسندیده ست و تمام مردهای خانواده(بخصوص پدرش) در مراسم و مهمونیها مشروب میخورن ونامزدم هم درجشنها .من چون خیلی برام مهم بود از روز خاستگاری به ایشون گفتم که چنین چیزی درباره ی شما شنیدم و این مساله ای نیست که من بتونم باهاش کنار بیام اما ایشون قول داد وگفت اصلا درحدی نیست که نتونم کنار بذارم و اگه دوست نداشته باشی دیگه هیچوقت لب نمیزنم. منم باور کردم(متاسفانه!) به جرات میتونم بگم اگه فکرمیکردم و میدونستم زیرقولش میزنه یا نمیتونه کنار بذاره جواب مثبت نمیدادم.منم چون تاحالا با کسی که مشروب میخوره روبه رو نشدم نمیفهمیدم توی مراسمی که باهاش بودم سرقولش هست یا نه. چون بهش اطمینان داشتم فرض رو بر این میگرفتم که چون قول داده زیرش نمیزنه و حساس نمیشدم به این موضوع. اما این اواخردر مراسم چندبار از بوی دهنش متوجه شدم که استفاده کرده. و واقعا به هم ریختم وحتی بحثم شدباهاش.
ایشون روزی 1بار هم قلیون میکشه (حداقل)وهرروز میره قهوه خونه اوایل با ارامش بهش میگفتم تفننی اشکالی نداره اما هرروز برای سلامتی خودت ضرر داره بخدا واسه خودت میگم نمیخوام اسیب ببینی. بهش محبت کردم اما دیدم اصلا حرف نتیجه نداره و فقط کار خودشو میکنه.خیلی هم رفیق بازه و دوستاش رو حتما روزی1بار باید ببینه(25سالشه) اصلا حرف منو قبول نداره بااینکه تاحالا هرخواسته ای ازم داشته بدون چون وچرا قبول کردم واقعا خیلی باهاش راه اومدم.
وقتی دیدم حرفمو قبول نداره باهرروز قلیون کشیدنش کناراومدم و دیگه چیزی نگفتم اما مشروب چیزی نیس که بتونم. بازم میگم شایدبنظر بعضیها من الکی حساسم اما فقط توی همین 1مورد اینطوریم چون بنظرم حرامه وبرکت از سفره ی آدم مشروبخور میره.شهرشون چون مرز آذریایجانه خریدوفروشش خیلی آسونه و همه ی مردمش حتی تو تفریحات خیلی ساده هم استفاده میکنن.
چندوقته که خیلی باهم مشکل داریم واین فقط یکیش بود،با اینکه همش میگه خیلی دوستم داره اما هیچوقت به خواسته هام احترام نمیذاره براش ناراحتی من مهم نیس درحالی که بخدا من هرکاری که ببینم اونو ناراحت میکنه دیگه انجام نمیدم هیچوقت. احساس میکنم هیچ ارزشی واسش ندارم.
هرمشکلی که پیش میاد دلش میخواد من کوتاه بیام و یا به اون مساله عادت کنم. 1بارم نشده به حرفایی که میزنم خوب فکر کنه همیشه بنظرش نظراتش خیلی درستن و نظران بقیه غلط. من تا اونجایی که میتونستم سعی کردم انعطاف پذیر باشم اما دیگه توی همه چیز که نمیشه کوتاه اومد وقتی میدونی حق با اون نیست.بعضی وقتا اصلا نمیتونم اخلاقشو تحمل کنم خیلی زود بداخلاق میشه و قهر میکنه.
تا یه مشکلی پیش میاد از کوره در میره و اصلا نمیخواد درمورد مشکلات حرف بزنیم همیشه ازشون فرار میکنه
الان برای اولین بار 10روزه که قهریم وحتی1کلمه هم حرف نزدیم ازاول گفته بودم ارشدخوندن خیلی واسم مهم اون هم کاملا قبول کرده بود اما حالا که با یه رتبه خیلی خوب قبول شدم حمایتم نمیکنه.
توی شهرشون هم کار درست حسابی نداره و از باباش پول تو جیبی میگیره،باباش وضع مالی خیلی خوبی داره اما مگه میشه تا اخر دستش تو جیب باباش باشه؟؟؟ وقتی هم چیزی میگم اصلا قبول نمیکنه ناراحت میشه و میگه چرا مستقل شم وقتی بابام داره؟!!!!! حتی من اگه چیزی بخوام باید از باباش بگیره.
من بهش کفتم حالا که ارشد قبول شدم تو هم بیا اینجادنبال کاربگرد 1سال ونیم،2 سالی تهران زندگی کنیم بعد بریم شمال.اما عصبانی شد وگفت چندبار بگم نمیشه و گوشیو قطع کرد الان10روزه قهریم. مطمعنم فقط به خاطر مادرشه که نمیخواد بیاد اینجا چون وابستگی شدیدی به بچه هاش داره.
فردا قراره با خانوادش بیان صحبت کنیم درمورد اینکه چطور میشه این2سال درس خوندنم. توی این یه مورد دیگه نمیخوام کوتاه بیام بخدا تا الان از خیلی چیزای زندگیم گذشتم. رفتم پیش مشاور گفت به هیج وجه ازتحصیلاتت نگذر گفت بقول خودت رفت وامد واسه درس خیلی سختت میشه گفت 2تا پیشنهاد بهشون بده: بگو یا 2سال بیاد اینجا یا صبرکنیم به جای امسال 2سال دیگه عروسی بگیریم تا من درسم تموم شه و برم شمال
.اگه قبول نکنن یعنی حاضرنیست یه قدم هم واسم برداره اونوقت منم دیگه نمیتونم...........
همیشه به حرف گفته دوستت دارم ولی توی عمل بهم ثابت شده هیچ کاری حاضرنیس واسم بکنه.
خداشاهده توی این مدت هرچی ازم خواسته انجام دادم وهمیشه سعی کردم خوشحالش کنم.توی این2سال که باهاش نامزدم به این نتیجه رسیدم این آدم ذره ای حاضرنیس نظراتشو تغییر بده یا به نظر منم اهمیت بده درحالی که خانوادش به شدت روش تاثیردارن.خیلی وقتا از خواسته خودم تاجایی که تونستم کوتاه اومدم .حتی بااینکه اصلا دلم نمیخواست توی اون شهر برم زندگی کنم(به خاطرمحیط خیلی بدش و خیلی دلایل دیگه) امابه خاطر حفظ زندگیم حاضرشدم پا به پاش برم اما گفتم حداقل این2سال درس خوندنمو حمایت کن که توتهران بخونم یا یه خونه اینجا اجاره کن.
اصلا نمیدونم چیکار کنم؟حتی اگه درسم درست بشه نمیدونم باوجود این همه تفاوت و مشکل که چندتاشو اینجا نوشتم میتونیم با هم خوشبخت بشیم یا نه؟ این روزا همش فکرمیکنم این ازدواج از اول اشتباه بود.ما هیچ شباهتی به هم نداریم هیچوقت خودمو بالاتر ندیدم اما دارم میگم از زمین تا اسمون باهم تفاوت داریم.نمیدونم شاید بهتر باشه الان که هنوز نرفتیم زیر یه سقف از هم جدا بشیم تا اینکه ازدواج بکنیم و بعد به اجبار همدیگه رو تحمل کنیم.
ازطرفی 1سال بیشتره که عقدیم (کلا نزدیکه2ساله نامزدیم)و رسما زن وشوهریم و وقتی به جدا شدن فکرمیکنم خیلی واسم سخته..............
ببخشید پرحرفی کردم ممنون میشم راهنمایی و نظرتون رو بشنوم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)