به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 خرداد 93 [ 19:00]
    تاریخ عضویت
    1392-5-03
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    1,016
    سطح
    17
    Points: 1,016, Level: 17
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,066

    تشکرشده 121 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array

    1 تو رو خدا بگین چکار کنم؟کمکم کنید عشقم از دستم رفت

    سلام
    ببخشین شاید نشه خوب ماجرا رو بگم- تنهام تو شهر خیلی دور دانشجوییم -غریبم - تنها و تنهام تو خوابگاه

    هیچ کی رو برا درد دل ندارم - تو رو خدا به دادم برسین

    من چند سال پیش از خانمی خوشم اومد و خدارو شکر ایشون خیلی بیشتر خوشش اومد- از هر لحاظ به هم می اومدیم - مخصوصا اعتقادات و سلیقه و خیلی چیزا و هر دو مذهبی - این اعتقاداتمون هر دمون مخصوصا ایشون رو عاشق و عاشقتر کرد ولی....- حتی بعضی موقعا با هم نماز می خوندیم-

    ولی منه بدبخت بیکار بودم - گفتم صبر کن برم سر کار می یام خب ظاهرا برا ایشون چیز مهمی نبود و قبول کردن- گذشت و گذشت و گذشت دو سال شد از دوسالم گذشت من همچنان بیکار - خاک تو سرم-
    ایشون اولش به من نمیگفت ولی بعد کم کم گفت که خاستگار داره و داره هی به خاطرم ردشون میکنه.
    من که قصد بدی نداشتم قدر زور خودم دنبال کار بودم هر چی استخدامی بود می رفتم
    نشد که نشد

    تا این که ارشد قبول شدم گفتم میرم خب یه شهر دیگه هم یکم بت نزدیکتر میشم هم شاید اونجا کار باشه
    (خیلی از هم دور بودیم ولی هردومون با دوری مشکل نداشتیم)
    اومدم دانشگاه دیدم وای اینجا که بدتر اونجا کار کجا بود
    وایشون همچنان خاستگار رد می کرد - درضمن مطمئنم این کار رو میکرد -

    قضیه رو به مادرشم گفت که هم به یکی گفته باشه هم دیگه نزاره خاستگار بیاد - من احمق بازم قدر ندونستم
    گذشت تا 3 روز پیش گفت خاستگار اومده و بابام اصرار داره که ..............
    خیلی التماسم کرد که کار نمی خوام - هیچی نمی خوام فقط بیا - بعد می ری کار- من احمق باز گفتم نمیشه الان- اینقد گفتم نمیشه و نمیشه که - دیروز صبح گفت یا الان بابام حرف بزن یا من دیگه نمیتونم!!
    من احمق باورم نشد جدی بگه - گفتم صبر کن الان امتحان دارم میرم و میام - رفتم اومدم هرچی زنگ زدم جواب نداد - یعنی خاموش بود - پیام داده بود و مفصل خداحافظی کرده بود- خیلی گریه کردم
    داغونم - کارم شده گریه - مثلا دانشجو ارشد دولتیام - خاک تو سرم
    آخرش امروز نشستم و به یکی که اعتماد داشتم آدم خوبیه گفتم ماجرا رو یکم آروم کرد که بیکاری طوری نیست و اینچیزا زودی برو و خبرش کن که می یای خاستگاری بعد می ری کار.

    بدبختی من !! فقط ازش ایمیل دارم و خطی که خاموشه - هر چی ایمیل میدم که باشه هم زنگ میزنم هم مییام !!

    جواب نمیده !! تو رو خدا بگین چکار کنم - به خاطر مذهبی بودن و خیلی چیزا دیگه هیچ وقت نشد یعنی نذاشت آدرش داشته باشم حتی شماره خونه !! می گفت هر وقت خاستی بیای بگو همش می دم بت
    تو رو خدا بگین چکار کنم - با گریه دارم مینویسم - کسی رو ندارم - من باید با خبرش کنم که می خوام بیام
    می شناسمش بفهمه می خوام بیام قبول می کنه خاستگارم باشه ردش میکنه - خونم بگم خوندادم میشناسم قبول میکنن -

    فقط باید یه جوری با خبرش کنم- فکر نکنم دیگه خطش فعال کنه خیلی دلش شکست اون موقع که التماس می کرد که بیا الان زنگ بزن! من جوابش گفتم الان امتحان دارم
    کمکم کنید
    می دونم دوسم داره - ولی بد جور دلش شکست - اینقد ازم ناامید شد که می دونم به خاستگاره بله رو میگه

    - - - Updated - - -

    می دونم حماقت کردم - میدونم همش تقصیر خودمه - می دونم خیلی اذیت شده تو این مدت - به خدا می دونم الانم داره اذیت میشه و خابو خوراک نداره - بعد این همه مدت می شناسمش - کامل ازم ناامید شد و رفت
    نگین می یاد که نمی یاد اوون خاستگاریه خیلی جدی بوده
    می دونم و مطمئنم دوسم داره ولی با این حال به اون بله رو میگه

    من چکار کنم؟

    - - - Updated - - -

    به خدا از اول قصدمون ازدواج بود اصلا هم رو دوست دختر پسر نمی دونستیم - ایشون من رو نامزد و خیلی وقتا شوهر خودش می دونست - تو رو خدا تا دیر تر نشده کمکم کنید

    هر لحظه می گذره عذاب می کشم

    - - - Updated - - -

    شاید بگین اگه دوست داره حتما می یاد !! می دونم دوسم دار ه ولی خیلی ازم ناامید شد- صبر آدمم حدی داره - من حماقت کردم بدجور ولی پشیمونم می خوام برم

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 فروردین 96 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1392-6-10
    نوشته ها
    834
    امتیاز
    8,579
    سطح
    62
    Points: 8,579, Level: 62
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    785

    تشکرشده 2,768 در 697 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    96
    Array
    سلام آقاي محترم.

    اگر الان هم گوشيش رو خاموش نميكرد شما باز هم به اين راهتون ادامه ميداديد بدون شك.

    خصلت آقايون هست كه وقتي از وجود دختري مطمئن هستند فكر ميكنند براي رسمي كردند حالا حالا ها زمان دارند.

    الانم اتفاقي نيوفتاده فقط با شماره تلفني كه ازش داشتيد تماس ميگيريد ميگه خاموشه.

    به خدا توكل كنيد و به خودش بسپاريد .حتما در پيامي كه براش ميذاريد بگيد شماره پدرش يا خونشون رو بده تا براي قرار رسمي اقدام كنيد.

    مطمئن باشيد قسمتتون باشه جايي نميره به شرط اينكه شما هم ديگه بهانه نياريد.





    • اعلام حضور براي ختم قرآن در ماه رمضان سال1435قمري


    http://www.hamdardi.net/thread-32764.html


    خداوندا؛هدایتم کن تا به این باور برسم؛
    که جواب برخی دعاهایم؛
    «صبر» و «انتظار» است ...






  3. 5 کاربر از پست مفید صبوری تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (چهارشنبه 31 اردیبهشت 93), fariba s (پنجشنبه 01 خرداد 93), roseflower (جمعه 16 خرداد 93), sara 65 (جمعه 02 خرداد 93), toojih (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    190
    Array
    سلام
    این طور که نوشتید بعید میدونم از طریق دوستاش هم بتونید تلفنش رو پیدا کنید. اطلاعات مشترکین تلفن روی سایت مخابرات بعضی از استان ها وجود داره. راه بعد اینه که برید آموزش دانشگاه لیسانستون و به هر طریقی شده شماره تلفن و آدرسشون رو پیدا کنید .
    به نظر من بهتره برای اینکه بتونید اعتماد ایشون رو جلب کنید خودتون باید راه ارتباطی با ایشون رو پیدا کنید؛ حتی اگه لازم باشه برید در تک تک خونه های شهر نامزدتون رو بزنید که بر حسب مورد میتونه از 500 تا 5000000 خونه باشه!!؛ و تا آخر عمرتون یادتون باشه ، کسی رو که صادقانه به شما تعهد ازدواج داده،با روش هایی از این دست اذیت نکنید. آدم به این همه فداکاری بی محلی نمیکنه بلکه باید ممنون دار باشه.
    عشق در فراق به تنهایی به درد نمیخوره بلکه عشق باید در وصال هم باشه.
    تلاش کنید تا موفق بشید.
    یا علی

  5. 8 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (چهارشنبه 31 اردیبهشت 93), achilis (چهارشنبه 31 اردیبهشت 93), fariba s (پنجشنبه 01 خرداد 93), roseflower (جمعه 16 خرداد 93), sanjab (چهارشنبه 31 اردیبهشت 93), sara 65 (جمعه 02 خرداد 93), toojih (پنجشنبه 01 خرداد 93), صبوری (چهارشنبه 31 اردیبهشت 93)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 خرداد 93 [ 19:00]
    تاریخ عضویت
    1392-5-03
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    1,016
    سطح
    17
    Points: 1,016, Level: 17
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,066

    تشکرشده 121 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از دوستانی که جواب دادن

    آره صبوری جان - تقصیر خودمه - مطمئن بودم دارمش قدمی بر نمی داشتم - وقتی داشتمش قدرش نمی دونستم
    خطش که می دونم سوزونده و ایمیلاشم که معلومه اصلا نمی خونه - خدا کنه فقط یه بار یه سری به ایمیلش بزنه - میودونم ایمیلام بخونه دیگه جواب میده - شمره تماس پدر و خونشونم خواستم از که تا جواب داد زنگ بزنم - خیلی داغونم

    ممنون m.reza91

    آره بد کاری کردم خودم قبول دارم - دیگه تا آخر عمرم خودم نمی بخشم - نمی تونم فراموشش کنم-اولین عشقم بود
    دویونه میشم فقط بش فکر میکن - خودم میکشم آخرش

    جوابم نمیده - شاید مال کسه دیگه شده

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 اسفند 93 [ 10:05]
    تاریخ عضویت
    1392-12-13
    محل سکونت
    دشت
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    1,390
    سطح
    20
    Points: 1,390, Level: 20
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    834

    تشکرشده 492 در 107 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    22
    Array
    سلام
    روز بخیر

    به نظرم چند روز برگردید و سعی کنید پیدایش کنید
    احساستان را چند دقیقه بگذارید کنار و خوب فکر کن حتماً راهی هست که بشود پیدایش کرد از طریق دانشگاه مدرسه دوست آشنا مطمئنم راهی هست خوب فکر کنید

    ولی فقط قبل از اینکه دیر شود اقدام کنید

    موفق باشید
    بیاموزیم بی قید و شرط عشق بورزیم،

    بی قصد و قرض حرف بزنیم،

    بی دلیل ببخشیم،

    و از همه مهمتر

    بی توقع به انسانها
    محبت کنیم

  8. کاربر روبرو از پست مفید fariba s تشکرکرده است .

    toojih (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 خرداد 93 [ 19:00]
    تاریخ عضویت
    1392-5-03
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    1,016
    سطح
    17
    Points: 1,016, Level: 17
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,066

    تشکرشده 121 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان

    از شرکت مخابرات شماره خونشون پیدا کردم!!!

    اسم و فامیل باباش زدم اومد!! یعنی خودشه؟

    به حالم خب نیست - نمی دونم زنگ بزنم چی بگم!!

    تو رو خدا یکی یه چیزی بگه

    می خوام زنگ بزنم یه جوری اول صداش بشنوم - بفهمه شماره خونشون پیدا کردم و بگم بره ایمیلش بخونه
    چکار کنم؟ چی بگم؟

    ---------------سلام فریبا خانم ممنون

    دیروز شبکه 118 قطع بود - تنها رام همینه من مدرسه و محلش نمی دونم ما ازهم خیلیدور بودیم میرفتم ببینمش به خاطر این که ترس و استرسی نداشته باشه کلا یه شهر ذیگه هم رو میدیدیم !

    الان رفتم 188 اسم فامیل باباش دادم شمارش داد

    به احتما زیاد خودشه چون اسم پدرش یه جورای خاصه یعنی زیاد این اسم رو ندارد

    فقط نمی دونم الان زنگ بزنم چی بگم
    --------------------------

    اگه پدر مادرش گوشی رو برداشت من چی بگم آخه؟؟!!
    یه داداش کوچیکم داره

    چی بگم چکار کنم اول صدا خودش بشنوم ببینم چی شده!!

    حالم خوب نیست چیزی به فکرم نمیرسه

    نمیشه که کسی غیر خودش گوشی رو بر داره بعد بگم با فلانی کار دارم !! یا خودم معرفی کنم
    ویرایش توسط **سهیل ** : پنجشنبه 01 خرداد 93 در ساعت 10:11

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 مهر 93 [ 16:40]
    تاریخ عضویت
    1392-12-23
    نوشته ها
    82
    امتیاز
    687
    سطح
    13
    Points: 687, Level: 13
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    68

    تشکرشده 205 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقا سهیل ببخشید میدونم تو شرایطی نیستید که کسی شما رو سرزنش کنه ولی به عنوان یک دختر که تو شرایط مشابه بودم قبلا واقعا عصبی شدم از این همه تردید و دست دست کردن و ضعفی که نشون میدید!!!! تا دیروز میگفتید دعا کنید شمارشو پیدا کنم ، الان میگید شمارشو پیدا کردم ولی نمیدونم، می ترسم، چی بگم.... خب معلومه که چی باید بگید! زنگ بزنید بگید که به دخترتون علاقه دارم و میخوام باهاش ازدواج کنم بهم فرصت بدید کار پیدا کنم! خیلی واضحه! من به اون خانو حق میدم که از شما نا امید شده باشه! کسی که تو شرایط بحرانی به طرف مقابلش میگه حالا امتحان دارم بعدا دیگه نباید برای صبر کردن و فرصت دادن براش تامل کرد! دلم سوخت براشون. چه فشاری تحمل کرده تو این 3 سال! احتمالا دنبال کار گشتنتون هم همین طوری با دست دست کردن بوده. از من بشنوید دخترا از کسی که تو موقعیت بحرانی ضعف نشون بده و پا پس بکشه سرد میشن. امید وارم هر چه به خیر اون خانوم هست پیش بیاد چون واقعا دلم سوخت براش.
    ویرایش توسط خانوم شین : پنجشنبه 01 خرداد 93 در ساعت 10:24

  11. 7 کاربر از پست مفید خانوم شین تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (پنجشنبه 01 خرداد 93), fariba s (پنجشنبه 01 خرداد 93), sanjab (پنجشنبه 01 خرداد 93), toojih (پنجشنبه 01 خرداد 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 01 خرداد 93), تهمتن (جمعه 02 خرداد 93), صبوری (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 اسفند 93 [ 10:05]
    تاریخ عضویت
    1392-12-13
    محل سکونت
    دشت
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    1,390
    سطح
    20
    Points: 1,390, Level: 20
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    834

    تشکرشده 492 در 107 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    22
    Array
    سلام
    عالیه شماره را پیدا کردید
    شک نکن زود زنگ بزن

    نترس پسر دل و جرعت داشته باشی

    اگر آشنای خانوم داشتید بهتر بود ایشان صحبت می کردند ولی الان هم که کسی را ندارید مهم نیست خودتان زنگ بزنید

    به نظر من اگه پدر یا مادرشون گوشی رو برداشتن بگوید از واحد آموزش دانشگاه زنگ می زنید با فلانی کار دارم یا چیزی شبیه به این که دید منفی هم به وجود نیاید

    شما باید اول با خودشان صحبت کنید بعد توسط خانوادتان موضوع مطرح شود.

    منتظر خبرهای خوب از شما هستیم
    موفق باشید
    بیاموزیم بی قید و شرط عشق بورزیم،

    بی قصد و قرض حرف بزنیم،

    بی دلیل ببخشیم،

    و از همه مهمتر

    بی توقع به انسانها
    محبت کنیم

  13. 4 کاربر از پست مفید fariba s تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (پنجشنبه 01 خرداد 93), m.reza91 (پنجشنبه 01 خرداد 93), toojih (پنجشنبه 01 خرداد 93), صبوری (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    63
    Array
    پسر خوب، رفتارهای شما اصلن در حالت عادی نیست. خیلی هیجانی و احساساتی داری رفتار میکنی. حتی از وقتی این تاپیک رو باز کردی کلی بالا و پایین داشتی.

    این خانم رو واقعا چقدر میشناسیش؟ چند بار همدیگه رو از نزدیک دیدین؟ چطور با هم آشنا شدین؟ از کجا اینقدر مطمئنی که همون کسی هست که میخوای؟

    به نظر من که شما الان در شرایطی نیستی که ازدواج کنی.

  15. 7 کاربر از پست مفید toojih تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (پنجشنبه 01 خرداد 93), mohammad6599 (شنبه 03 خرداد 93), sara 65 (جمعه 02 خرداد 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 01 خرداد 93), فرشته مهربان (جمعه 02 خرداد 93), مدیرهمدردی (جمعه 02 خرداد 93), تهمتن (جمعه 02 خرداد 93)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 خرداد 93 [ 19:00]
    تاریخ عضویت
    1392-5-03
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    1,016
    سطح
    17
    Points: 1,016, Level: 17
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,066

    تشکرشده 121 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از دوستانی که پیام دادن و قصدشون همدردی بود - اینجا برا همدردیه دیگه؟؟ و کنارش کمک؟؟ حتما همینجوره

    من خودم میگم اشتباه کردم نیازی به سرزنش نبود - اصلا حالم خوب نبود و نیست - خب شاید ماجرام رو بادقت نخوندین یا ناقص نوشتم

    موقع آشنایی گفتم که شرایطم اینه - بیکار و بی ... هر چی که لازمه دیگه - خب گفتن صبر میکنم - منم می گم که در حد خودم - ظرفیت خودم تلاشم رو کردم ولی خیلی طول کشین

    من چطور بیکار و بی پول و ... باید برم یه شهر دیگه خاستگاری؟ اونم یه شهر دور(لازمه بگم اون اوایل خیلی امید داشتم که شهر نزدیکشون مشغول کار شم ) خب نشد

    شاید برا شما مهم نباشه و مثل خودش بگین مهم نیست مهم عشقه علاقست بعد می ری سر کار
    ولی من هی چی فکر می کردم نمیشد - همه چی خرج داره از خاستگاری گرفته تا .... - بعدشم خب ایشون لطف داشت - عاشق بود - این جور می گفت خونوادش چی؟ شرایط رو در نظر بگیرین خواهشا - اگه همشهریم بود یا نزدیک یا آشنا آره اون موقع میشد بیکارم رفت - من هر چی فکر میکنم می بینم بیکار نمیتونستم برم هیچ پشتوانه ای نداشتم

    اگه ام تمومش نمیکردم برا این بود که هم دوسش داشتم هم اون دوسم داشت هم همیشه تو طول این مدت یه امیدای برا کار تو شهر نزدیکشون پیش می اومد - خب صبر میکردیم
    ---------------------------------------------
    دوستان
    شمارش پیدا کردم خب حالم خب نبود نمی دونستم تو اون لحظه زنگ بزنم به باباش چی بگم - کمک خاستم وگر نه بحث نتونستن و اینا نبود که بعضیا ناراحت شدن -

    زنگ زدم به اون شماره !! زنگ نخورد یه روز کامل زنگ زدن نشد که نشد - اشغال نبود - اصلا شماره اشتباه بود
    ایمیلم که شماره باباش خواستم جواب نداد و اصلا نخوند
    ما دانشگاه هم رو دیدیم بعد برا ادامه بارها و بارها تو یه شهر دیگه هم رو دیدیم - خب دلش نمی خواست تو شهر خودشون هم ببینیم - کلی آشنا و اقوام و اینا داشت بش حق می دادم - حتی تو شهر دیگم استرس داشت چه برسه شهر خودش - این رو گفتم که بگم هیچ آدرس و نشونی ندارم ازش.

    دلش شکست و دیگه رفت که رفت - می دونم ازدواج کرده دیگه - نگین مثل مشاوره ای که رفتم: اگه دوست داشت می موند و صبر می کرد و ازدواج نمی کرد

    هم دوسم داشت هم صبر کرد ولی دیگه نمیتونست-به خاطر خونوادش - خب یه دختر چقد خاستگار رد کنه آخه اونم به خاطر ادامه تحصیل.

    دیگه تموم شد کمک بر این که چکار کنم نمی خوام - راست گفت یکی از دوستان اینجا - که می موندم باز باید صبر میکرد برام و این یعنی باز اذیت شدنش

    من فقط براش آرزوی خوشبختی می کنم - دوستان اینا رو گفتم که بگم چکار کنم اینقد اذیت نشم؟همیشه به فکرشم
    همیشه افسردم
    هیچ قدمی نمی تونم بردارم
    هیچ کاری درسی هیچی...نه غذایی هیچی
    تو رو خدا نگین حقته رابطه ما همیشه رسمی بود(وقتی هم رو میدیدیم) هر دو مذهبی
    قبلا گفتم با هم نماز می خوندیم یه بار تصور نشه با هم بودیم جای و نماز می خوندیم!!! نه هماهنگ می کردیم تو یه وقت نماز بخونیم من سعیم می کردم و نتیجه رو میسپردیم خدا و امام رضا- چند با ربه خاطرش رفتم مشهد - سعیم برا کار میکردم و برا نتیجش می رفتم مشهد - از امام رضا خواستمش.
    خب اییشون این رفتار من رو می دید بیشتر عاشم می شد

    الان رفته دیگه خیلی دختر خوبی بود - ایشالله خوشبخت شه که حتما خوشبخته - آخرین پیامش گفت تو دیگه داداشمی برا همیشه - برا همیشه برا خوشبختیت دعا می کنم ....

    دوستان اشتباه من چی بوده؟؟؟ اشتباه کردم می خواستم نزدیکش کار داشته باشم تا اذیت نشه؟؟ اشتباه کردم می خواستم وقتی می رم خاستگاری بگم کارم فلان شهر زیاد دور نیست همونجا می مونیم؟؟اشتباه کردم ازش خواستم صبر کنه تا یه جا نزدیکتون کار پیدا کنم تا خونودش نگن : ازهزار کیلومتری اومد آقا از یه روستا اومده هیچی ام نداره نه تازه کارم نداره تو این شهرم نه جای نه کسی!!؟ من باید چکار می کردم خب؟؟

    نگین از اول نباید شروع می کردی که گفتم از اول من امید زیادی داشتم به نزدیک شدن بهش

    دوستان باید چکار کنم آروم شم اون که رفت ازدواج می کنه هر چقدم سخت باشه کم کم یادش میره
    من نمی تونم
    غیر اینجا جاییم ندارم- غیر شما خواهر برادرا
    ویرایش توسط **سهیل ** : جمعه 02 خرداد 93 در ساعت 11:20


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خسته شدم از این همه تنش تو محل کار
    توسط maedeh120 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 17 آبان 93, 16:06
  2. وابسته شدم ... تو رو خدا کمکم کنید...
    توسط hamed1993 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 24 تیر 92, 12:06
  3. علاقه و وابستگیمون تو دوران نامزدی کم شده
    توسط rain1 در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 تیر 91, 06:54

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.