به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 04 فروردین 97 [ 18:57]
    تاریخ عضویت
    1393-2-23
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    2,978
    سطح
    33
    Points: 2,978, Level: 33
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    رابطه ام را با این دختر به هم بزنم یا نه ؟ (بمانم یا بروم ؟!)

    بنده پسری 24 ساله هستم. دو سال پیش با دختری از شهری دیگر که حدود دو سال از من بزرگتر است به واسطه ی فیسبوک آشنا شدم.یعنی به واسطه ی یک گروه دوستی مجازی که همه با هم دوست صمیمی بودیم آشنا شدم و بعد مدتی فهمیدیم به هم علاقمند شدیم یعنی ایشون اول علاقشو ابراز کرد در حالی که حتی عکس منم ندیده بود اما من عکسهای زیادی ازش دیده بودم. گذشت و رابطه ی ما جون گرفت و فهمیدیم عاشقانه به هم علاقه داریم و در تمام این دو سال از طریق نت و موبایل عین یک زن و شوهر کنار هم زندگی کردیم و کلیه ی نیازهای هم رو ارضا کردیم و تنها دردمان درد دوری بود و دیدار حضوری که حاصل نشده بود اما به طور کامل خواستار وصال هم بودیم . دلیلش هم به نوعی سخت گیری های من بود که الان وقت دیدار نیست و بیشتر باید با هم آشنا شویم. بهتر می بینم توضیحی در مورد خودم بدهم: من آدم تقریبا خاصی هستم خیلی کم عکس می گیرم به نوعی که طرف مقابلم به شدت از این موضوع ناراحت بود که چرا من را کم می بیند و حتی وب هم ندادم و در این مدت اما من سعی کردم جوابگوی نیازش باشم و عکس های بیشتری به او بدهم .فوق العاده آدم سخت گیر و متعهد و با برنامه ای هستم و به کوچکترین مسائل اهمیت می دهم و کوچکترین حرف ها و حرکات طرف مقابلم را تجزیه تحلیل می کنم به طوری که بارها بهش گفتم توی رفتار و حرف هایی که با من میزنی دقت داشته باش و ببین که چه چیز هایی برای من مهم هستند و از این جهت باعث رنجش من نشو.باید بگم که من روی چیزهای مهم زندگیم از جمله عشقم تعصب زیادی دارم و به نوعی برایم مقدس هستند و حاضرم همه کاری در این راه انجام بدهم و حتی از جانم هم بگذرم ! آدم آنچنان مذهبی نیستم اما به قواعد اولیه ی دین اسلام پایبندم نماز می خوانم روزه میگیرم و ... . من چنین آدمی هستم و او دقیقا نقطه ی مقابل من هست ! فوق العاده آدم راحتی هست و دوست دارد که حتی چیزهایی که برای من مهم هستند را به چالش بکشد که چرا این ها برایت مهم هستند! به من میگوید تعصب نداشته باش دیدت را باز کن و سخت گیر نباش. او بر خلاف من اصلا اهل برنامه ریزی و این چور حرفا نیست و کلا آدمی هست که چارچوب خاصی از جمله دین برای زندگیش ندارد و آزاد زندگی می کند و دوست دارد من هم اینطور باشم و به نوعی از قید و بندهایی که من برای زندگی در نظر می گیرم بدش می آید و می گوید دوست دارد خودش باشد نه آنگونه که من می خواهم و هر گونه حرفی را راحت به من بزند و هیچ گونه ترسی هم از ناراحت شدن من نداشته باشد.این گونه مسائل در این دوسال دعواها و بحث های زیادی را رقم زد و ما در کنار خاطرات خوبمان خاطرات تلخ ناشی از این بحث و دعواها هم داشتیم اما به نوعی سعی کردیم با اخلاقیات هم کنار بیاییم. بعد از دو سال بالاخره دیدار ما حاصل شد و ما یک روز کامل در کنار هم بودیم. در طول این یک روز من از همه لحاظ سعی کردم عشقم را بهش نشان بدهم و هیچ خجالتی هم نداشتم و احساسم را چه با نگاهم چه با حرف هایم چه با رفتار و حرکاتم به طور کامل به او نشان دادم. اما او این گونه نبود. خودش می گفت به نوعی گیج است. میتوانستم از حرکاتش و حرف هایش حس کنم دوستم دارد اما باخورد عشقی که در این دو سال ازش دیده بودم را نتوانستم بگیرم . این را هم اضافه کنم از لحاظ ظاهری عالیِ عالی نیستم اما در کل به نظر خودم خوبم و کلا در حد وسط قرار دارم. او خودش هم ناراحت بود که چرا نمی تواند آنطور که باید با من راحت باشد چون ما انتظار زیادی برای این دیدار کشیده بودیم. او زمان بیشتری خواسته تا بتواند من را با کسی که دو سال به صورت مجازی باهاش بوده است تطبیق دهد و به قولی هضم کند و بارها تاکید کرد از هیچ چیز من بدش نیامده و حتی بیشتر از عکس هایم از من خوشش آمده است اما زمان لازم دارد تا بتواند با من ارتباط برقرار کند و در همین دیدار اول نمی تواند عشق و علاقه اش را کامل ابراز کند و من را کاملا همان آدمی بداند که دو سال باهاش زندگی کرده است بر خلاف من که خیلی راحت توانستم ارتباط برقرار کنم و عشقم را نشانش دهم با توجه با اینکه قصد ما نیز ازدواج است. و همین موردی که از او دیدم آغاز دعوای دیگری بین ما بود از طرف من...
    من خواستار تمام کردن رابطه شده ام هر چند به این راحتی ها نمی توانم چون دو سال باهاش زندگی کردم و برنامه ی زندگیم را در جهت رسیدن به او تغییر داده ام و به شدت وابسته ی هم شده ایم ولی نمی توانم اینگونه ادامه بدهم و این رفتارش را قبول کنم و منطقم را نمی توانم راضی کنم.اما او می گوید باید یکم زمان به او بدهم تا بتواند آن یک روز را به قول خودش هضم کند و من را به طور کامل بپذیرد.اما در عین حال می گوید میترسد قول صد در صد به من بدهد و در دیدار گاهی من را همان آدم سابق حس می کرده و گاهی نه و کلا گیج و سردرگم بوده است و آدم کاملا جدیدی برایش بوده ام..
    می خواستم نظر شما را در این رابطه بپرسم . آیا ادامه ی رابطه با این شرایطی که توضیح دادم به صلاح است و آیا حرف های او منطقی است ؟
    باتشکر

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 بهمن 94 [ 01:16]
    تاریخ عضویت
    1392-7-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    2,623
    سطح
    31
    Points: 2,623, Level: 31
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 271 در 111 پست

    Rep Power
    29
    Array
    در مورد سوال اصلیت، نرو. کجا میخوای بری بعد از دوسال؟! در مورد سوال اینکه رفتار ایشون طبیعیه یا نه؟ 100 درصد طبیعیه، مسلمه که وقتی 2 سال فقط از راه دور ارتباط داشتید با واقعیت درنظرش متفاوت باشی برای تو هم شاید تفاوت داشته ولی زودتر به خاطر پسر بودنت هضمش کردی. در مورد اینکه قصدمون ازدواجه، چرا ارتباطتتون رو اینقدر طول دادید؟!! خانواده های طرفین و مخصوصا پدر دختر خانم هم که حتما خبر نداره! قصد ازدواج که فقط با حرف و ارتباط تلفنی و اس ام اس و چت و عکس و ارتباط فیزیکی و احتمالا ارتباط فیزیکی خارج از عرف! نمیشه. اولین چیزی که نشون میده طرفین قصدشون ازدواجه اطلاع کامل خانواده طرفین و آشنایی زیرنظر خانواده ها است. یک مورد دیگه هم اینکه شما که میگی بهش علاقه داری باید یخورده سطح حساسیتت رو کم کنی و مسائل رو با آرامش حل کنی.

  3. کاربر روبرو از پست مفید Aminn تشکرکرده است .

    sadman (سه شنبه 23 اردیبهشت 93)

  4. #3
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    کلا این نوع روابط دورادور و خارج از کنترل آسیب زا هستند و طرفین موقعی می فهمن بدرد هم نمی خورن که دیگه واقعا دیر شده و به هم وابسته شده اند.
    اما به نظرم رفتار این دختر نشون میده که از ظاهر شما خوشش نیومده و روش نمیشه بگه.و مثلا شاید مطابق با سلیقه اش نیستی. درست ترین کار اینه که دختر و پسر بعد از آشنایی های این سبکی در اولین فرصت هم دیگه رو از نزدیک ببینن.
    وگرنه دختر با ذهن تصویرساز و رویاپردازی که داره اون پسر رو چنان جذاب تصور می کنه که ...
    بعد اگه دیدتش و نپسندید میره تو شک.
    شما بعد از قرار مستقیما ازش نظرشو راجع به ظاهرت پرسیدی ؟
    در ضمن شما خانواده ی ایشون رو نمی شناسی.مطمئنی که خودتون و خانواده هاتون با هم کنار میان ؟

    - - - Updated - - -

    نکته ی مهم دیگه ای که یادم اومد بگم اینه که شما دو نفر اعتقادات مشترک ندارید و وقتی وارد زندگی مشترک بشین قطعا به مشکل می خورین.
    اینجور که مشخصه شما تو این دو سال خیلی سعی کردی ایشون رو به اعتقاداتت پایبند کنیو 100% هم ایشون تمام تلاشش رو کرده که شما رو از قید و بند این اعتقادات آزاد کنه.
    یعنی با توجه به اینکه زمینه ی اعتقادات مشترک نداشتین هر کدوم سعی کردید دیگری رو بنا به میل خودتون عوض کنین.
    همین مسائل طبق گفته ی شما باعث بسیاری از دعواهاتون شد.حالا اگه برین زیر یک سقف و بخواین به همین روند ادامه بدین قطعا کار به طلاق یا نارضایتی می کشه.
    چون نه شما می تونین ایشون رو عوض کنین نه ایشون شمارو.
    مهم اینه که آدم بگرده و فردی که حداکثر تطابق با معیاراشو داره پیدا کنه.از نظر من هنوز هم دیر نیست و اگه الان جدا شید و فوقش یه سال برای هم بی تابی کنید بهتر از جدا شدن بعد از ازدواجه.

    مشاور من میگفت یه زوجی که اومده بودن واسه مشاوره قبل از ازدواج. به دختره گفتم فکر کن عروسی دختر خالته و لباسی که می خوای بپوشی رو هفته ی بعد بیار.
    بعدش هفته ی بعد اون زوج با هم اومدن و دکتر لباس رو دیدو به پسره گفت ببین این لباس حلقه ای و تا بالای زانوی این دختره.تو نمی تونی این لباس رو بیاری تا پایین زانو.
    اگه این دخترو می خوای باید همینطوری بپذیریش. واقعا هم نمیشه آدمی رو عوض کرد.

  5. 3 کاربر از پست مفید pasta تشکرکرده اند .

    sadman (سه شنبه 23 اردیبهشت 93), toojih (پنجشنبه 25 اردیبهشت 93), پونیو (سه شنبه 23 اردیبهشت 93)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 خرداد 95 [ 10:13]
    تاریخ عضویت
    1392-12-29
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    2,472
    سطح
    30
    Points: 2,472, Level: 30
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    91

    تشکرشده 234 در 76 پست

    Rep Power
    22
    Array





    من بهت میگم... داستان شما 95% داستان منه...


    چرا دوستی؟ چرا احترام نه؟
    نمیدونم چرا، اخه چرا انتظار عشقو دوستت دارم بی حد از کسی دو دارید که بهش نشون ندادی...صرف گفتن دوستت دارم و 4تاحرف و حرکت و شعر عاشقانه چی میخواید؟؟؟؟ من هم نتونستم بعد 8ماه که دیدمش باهاش ارتباط شدید برقرار کنم ولی تماام تلاشمو کردم به نشون بدم علاقه و احترامو حتی باهاش ارتباط نزدیک برقرار کردم(متاسفانه..میبخشید) ولی حس خاصی داشتم اولا چون یواشکی اونج بودم...دوما همش فکرم مشغول مشکلات ذهنی بود که از گذشته در من ووجودم بود( اینجا ممکنه ما با هم متفاوت باشیم)
    همش داشتم حسمو تجزیه تحلیل میکرردم حتی فکر میکردم نظر خانوادم دربارش چیه...تو رفتاراش دقیق بودم و کلی استرس داشتم که نکنه مارو بگیرن، نکنه کسی بیاد،نکنه . نکنه.......
    همیشه شک ها بامن بود، شک هایی که می گفت میدونه و درک مکنه ولی نمیکرد...
    من همیشه در جمع دوستامو خانواده ازش تعریف میکردم ولی شخصا بخاطر ذهنیت ها و ترس های گذشتم که هیچوقت متاسفانه درمان نشد، نمیتونستم اینارو به خودش بگم... اصلا از همه چی میترسیدم...
    اونم مذهبی تر از من بود...اصلا درین زمینه ما خود شما دوتا بودیم... البته هرگز نمیگفتم که دست بردار اتفاقا دوست داشتم و تاجای ممکن


    ممکن انجام میدادم ولی انتظارش نسبت به موقعیت من زیاد بود... بابا به خدا بعضی چیزا نمیشه یا اگه بشه نیاز به تغییر اساسی و مقاومت زیاد داره که بعضی خانواده ها وفرهنگ ها نمیذارن...


    ببین برادر من توقع شما ازین ادم چقدر بوده ایا موقعیتشو درک کردی...شاید بعضی تغییراتو اصلا متوجه نشی... مثلا من شالم سفت تر میذاشتم و لی بهش نگفته بودم اینکارو میکنم یا مراعات پ.ششم. میکردم ولی وقتی عکس مینداختم واسش بفرستم دیگه اونقد خودمو نمیپوشوندم و یه کم به خودم میرسیدم اونم فکر میکرد همیشه همینه و همیشه دعوا و ناراحتی... یا همیشه اسام اس بود یه حدی که همه فامیل فهمیده بودن و ابروم داشت میرفت ولی مثلا یبار در ماه دیر اس میدادم یا فکرم مشغول بود و ... متهم میشدم به بی توجهی و بی علاقگی .....


    ببین در کل نسبت به اینده دیدش چیه؟ من قول داده بودم پشتم باشه عوض شم... اونهم همین قول و بهت میده....


    ببین برادرم... یه خدا قسم و به خدا قسم... دید دخترها در رابطه بت پسرا متفاوته....


    منم 2سال بزرگتر بودم... من نگرانی های زیادی داشتم... دخترا نگران همه چی هستن... خانواده، اینده ، حال... عقل دختر تو این سن خیلی خیلی اذیت میکنه در این روابط و شاید حتی راشی شه بگذره روزی


    اخه تو میدونی خوبی... اونم میدونه؟؟؟ میدوننننههههههههههههه؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟


    چقدر داستان تو همین سایت و اطراف هست که پسره داشت خودشو میکشت و اخرشم هیچی و هیچی و هیچی...


    تو میدونی نیستی اون از کجا بدونه؟؟؟؟؟؟ به خدا هیچکس به اندازه اون به من محبت نکرد ولی من بازم شک داشتمو میترسیدم...


    دخترا تعهد و علاقه میخوان ...2سال گفتی دوستت دارم و عاشقتم که چی؟؟؟؟؟ که چی؟؟؟؟ رفتی خواستگاری؟؟؟ اقدام جدی کردی؟؟؟


    میدونی تو این مدت چقدر موقعیت از دست داده اون دختر؟؟؟؟؟ نگو دوس داشتم ارزش داره.... نه، نه برادرم... این طرز فکر یه دختر 18-20 سالست نه دختر 26-27 ساله...


    ادم همش میگه خب اینم رد کردم ، خدایی ادم خوبی بوداااااا ولی اگه طرفم نیاد جلو چی؟ اگه بیاد و بقیه نذارن چی؟؟؟؟ اگه نشه و خلاصه بعد چند سال یادم بره و ادم خوب نباشه چی؟؟؟؟


    اینا همه شکه....همه ترسه.... همه فکر میخواد...


    این رفتلرا برای دختری به سن این خانم طبیعیه طبیعیه....اگه 20 سالش بود اینونمیگفتم ولی الان طبیعیه...


    بجای این حرفا بشین باهاش صحبت کن و بگو میری جلو و با خانواده صحبت کن و اقدا م کن و ببین چطور کم کم علاقشو کامل بهت میده ولی صبر منو ترساشو ببین... تا حتی عقدم ترس هست و اضطراب هست...حساس بودن یعنی چی؟ دیزبین بودن یعنی چی؟ ماهم این مشکلمون بود... گاهی من واقعا مبگم بخاطر یه مساله باید انچنان مورد بازخواست قرار میگرفتم که شوکه میشدم و همین مسائل یکی دیگه از محورهای ترس و شک من بود و گاهی باعث میشد یه مدت حتی ازش زده بشم ولی باز با محبتش کوتاه میومدم...نکن ...نذار دیر شه..گه همه چیش خوبه اگه مشکلاتتون حاد نیست اقدام جدی کن و با مشاوره و زیر نظر خانواده حل کنید. حلم نشد اصلا مساله ای نیست اصولی اقدام کردید و اون موقع منطفی از هم میگذرید...


    زود تکلیف معلوم کن چون دختر تو این سن خواستگار زیاد داره و ممکنه در فشار خانواده باشه بدون اینکه تو حتی بدونی یه روز ببینی نشستی و همه چی از دست رفت





    ویرایش توسط setare sorbi : سه شنبه 23 اردیبهشت 93 در ساعت 17:55

  7. 3 کاربر از پست مفید setare sorbi تشکرکرده اند .

    pasta (سه شنبه 23 اردیبهشت 93), sadman (سه شنبه 23 اردیبهشت 93), پرناز (سه شنبه 16 دی 93)

  8. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    ستاره خانوم آخر رابطه تون چی شد ؟ هنوز با همین ؟
    وقتی می دونین پایان این رابطه بن بسته چرا پسر مردمو به سمت ابراز علاقه ی بیشتر یا خواستگاری جدی هل می دین ؟
    اگه خودشون به این نتیجه برسن که این رابطه پایان خوبی نداره که هیچ. اما اگه به علاقه پافشاری می کنن حتما باید مشاوره قبل از ازدواج برن.
    تو فامیلمون موارد زیادی از این ازدواج ها دیدم.ازدواج هایی که طرفین از نظر اعتقادی به هم نمی خوردن و تا حدی اختلاف داشتن و دیدم که همشون واقعا شکست خوردن.
    یا طلاق گرفتن یا زندگی شون جهنمه واسشون.
    ویرایش توسط pasta : سه شنبه 23 اردیبهشت 93 در ساعت 18:14

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 خرداد 95 [ 10:13]
    تاریخ عضویت
    1392-12-29
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    2,472
    سطح
    30
    Points: 2,472, Level: 30
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    91

    تشکرشده 234 در 76 پست

    Rep Power
    22
    Array
    اخر رابطه رو ادمای رابطه تعیین میکنن و شرایط.....
    ما جدا شدیم.. 6ماه پیش یه یدتزین شکل رفت..... نگفتم بدو عروسی گفتم درست اقدام کنید... زیر نظر خانواده... بانظارتشون.... اگه مخالفن همین اول بفهمن... تهش واسه دخترا هیچی نیست فقط تهمتایی که میشنون و مقصر شناخته میشن و مثل اشغال دور انداخته میشن...
    چرا فکر میکنیم خواستگاری یعنی عروسی؟؟
    نه.... خواستگاری یعنی اقدام اصولی... یعنی از هزارتا فکرو خیال در امدن یهنی تکلیف روشن شدن یعنی احترم پسر به خودش به خانواده به دختر به رابطه .... بعد اصولی فکر میکنن مشاوره میرن حرف میزنن.... شد شد ، نشد هم نشد نمیکشن ادم که... ابرو هم پیش خانواده نمیره اتفاقا از دوستی و قایم موشک بازی بسیار بهتره...
    من 6ماه سختی گذروندم ،گذشت ولی خیلی چراها و ایکاش ها موند که میشد منطقی حل شه....
    الان اومده میگه فقط دوست باشیم... میگم نه میگه بای....جواب نمیدم میگه چرا ج نمیدی.... میره...میاد....پسرافقط فکر خودشونن و دخترارو نمیبین...موقعیت دخترا رو نه درک میکنن نه میدونن.... البته گاهی برعکسم میشه ..... ولی پسرا خواستگاریو گردن افتادگی میدونن ولی دخترا روشن شدن تکلیف و اثبات علاقه و هزارتا چیز دیگه.....

  10. 3 کاربر از پست مفید setare sorbi تشکرکرده اند .

    Esssssi (سه شنبه 23 اردیبهشت 93), pasta (سه شنبه 23 اردیبهشت 93), پرناز (سه شنبه 16 دی 93)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 04 فروردین 97 [ 18:57]
    تاریخ عضویت
    1393-2-23
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    2,978
    سطح
    33
    Points: 2,978, Level: 33
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Aminn نمایش پست ها
    در مورد سوال اصلیت، نرو. کجا میخوای بری بعد از دوسال؟! در مورد سوال اینکه رفتار ایشون طبیعیه یا نه؟ 100 درصد طبیعیه، مسلمه که وقتی 2 سال فقط از راه دور ارتباط داشتید با واقعیت درنظرش متفاوت باشی برای تو هم شاید تفاوت داشته ولی زودتر به خاطر پسر بودنت هضمش کردی. در مورد اینکه قصدمون ازدواجه، چرا ارتباطتتون رو اینقدر طول دادید؟!! خانواده های طرفین و مخصوصا پدر دختر خانم هم که حتما خبر نداره! قصد ازدواج که فقط با حرف و ارتباط تلفنی و اس ام اس و چت و عکس و ارتباط فیزیکی و احتمالا ارتباط فیزیکی خارج از عرف! نمیشه. اولین چیزی که نشون میده طرفین قصدشون ازدواجه اطلاع کامل خانواده طرفین و آشنایی زیرنظر خانواده ها است. یک مورد دیگه هم اینکه شما که میگی بهش علاقه داری باید یخورده سطح حساسیتت رو کم کنی و مسائل رو با آرامش حل کنی.
    ممنون از نظرتون
    در مورد خانواده والا مادرش کم و بیش در جریان رابطه ی ما هست هر چند گفته من دختر به شهر دیگه نمیدم ولی خب ما قرار گذاشتیم هر طور شده خانواده ها را راضی کنیم.
    من تازه درسم تموم شده و دارم یک دوره ی حسابداری مکمل رشته م میگذرونم تا بتونم یه کار درست حسابی پیدا کنم. بعد از این تصمیم داریم خانواده ها را به طور کامل در جریان قرار بدهیم و خود من شخصا بروم شهرشون و از پدرش اجازه ی خواستگاری بگیرم. هرچند خانواده ی من هم به سختی راضی خواهند شد اما من میخوام تمام سعی و تلاشم را بکنم. دیدم اینه اینطور موقعیت ها توی زندگی کم پیش میاد و به قولی شاید یک بار پیش بیاد و میترسم اگه اقدامی نکنم حسرتی بشه مادم العمر ... ولی با این قضیه که پیش آمده مردد شدم .. به نوعی دلسرد شدم چون به هیچ وجه خواستار رابطه و عشق و عاشقی یک طرفه نیستم.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط pasta نمایش پست ها
    کلا این نوع روابط دورادور و خارج از کنترل آسیب زا هستند و طرفین موقعی می فهمن بدرد هم نمی خورن که دیگه واقعا دیر شده و به هم وابسته شده اند.
    اما به نظرم رفتار این دختر نشون میده که از ظاهر شما خوشش نیومده و روش نمیشه بگه.و مثلا شاید مطابق با سلیقه اش نیستی. درست ترین کار اینه که دختر و پسر بعد از آشنایی های این سبکی در اولین فرصت هم دیگه رو از نزدیک ببینن.
    وگرنه دختر با ذهن تصویرساز و رویاپردازی که داره اون پسر رو چنان جذاب تصور می کنه که ...
    بعد اگه دیدتش و نپسندید میره تو شک.
    شما بعد از قرار مستقیما ازش نظرشو راجع به ظاهرت پرسیدی ؟
    در ضمن شما خانواده ی ایشون رو نمی شناسی.مطمئنی که خودتون و خانواده هاتون با هم کنار میان ؟

    - - - Updated - - -

    نکته ی مهم دیگه ای که یادم اومد بگم اینه که شما دو نفر اعتقادات مشترک ندارید و وقتی وارد زندگی مشترک بشین قطعا به مشکل می خورین.
    اینجور که مشخصه شما تو این دو سال خیلی سعی کردی ایشون رو به اعتقاداتت پایبند کنیو 100% هم ایشون تمام تلاشش رو کرده که شما رو از قید و بند این اعتقادات آزاد کنه.
    یعنی با توجه به اینکه زمینه ی اعتقادات مشترک نداشتین هر کدوم سعی کردید دیگری رو بنا به میل خودتون عوض کنین.
    همین مسائل طبق گفته ی شما باعث بسیاری از دعواهاتون شد.حالا اگه برین زیر یک سقف و بخواین به همین روند ادامه بدین قطعا کار به طلاق یا نارضایتی می کشه.
    چون نه شما می تونین ایشون رو عوض کنین نه ایشون شمارو.
    مهم اینه که آدم بگرده و فردی که حداکثر تطابق با معیاراشو داره پیدا کنه.از نظر من هنوز هم دیر نیست و اگه الان جدا شید و فوقش یه سال برای هم بی تابی کنید بهتر از جدا شدن بعد از ازدواجه.

    مشاور من میگفت یه زوجی که اومده بودن واسه مشاوره قبل از ازدواج. به دختره گفتم فکر کن عروسی دختر خالته و لباسی که می خوای بپوشی رو هفته ی بعد بیار.
    بعدش هفته ی بعد اون زوج با هم اومدن و دکتر لباس رو دیدو به پسره گفت ببین این لباس حلقه ای و تا بالای زانوی این دختره.تو نمی تونی این لباس رو بیاری تا پایین زانو.
    اگه این دخترو می خوای باید همینطوری بپذیریش. واقعا هم نمیشه آدمی رو عوض کرد.
    ممنون از نظرتون
    در مورد ظاهر من هم اول چنین نظری داشتم . با توجه به اینکه عکس های من دیده بود و اظهار رضایت کرده بود و با عکس هایم ارتباط برقرار کرده بود . بعد از دیدار بارها ازش پرسیدم و قسم خورد که بارها من را چک کرده در طول دیدار و از من خوشش آمده ولی ارتباطی که باید را برقرار نکرده .. در مورد خانواده ها نه منطمئن نیستم اما در خودم می بینم که اگر پشتم باشد و دلگرمم کند خانواده ی هر دو را راضی کنم . بعد از دیدار حتی عکس دو نفرمان را به مادرش نشان داده و مادرش گفته پسر خوبی به نظر میاد ولی من به شهر دیگه دختر نمیدم. اینها برای من مسئله ای نیست و در خودم می بینم که راضیشان کنم.
    در مورد اعتقادات بحث های زیادی با هم کردیم . ولی تصمیم گرفته بودیم کنار بیاییم در واقع حرف او هم این هست که به نظرات و اعتقادات هم احترام بگذریم و سعی نکنیم همدیگر را عوض کنیم.

  12. کاربر روبرو از پست مفید sadman تشکرکرده است .

    pasta (سه شنبه 23 اردیبهشت 93)

  13. #8
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط setare sorbi نمایش پست ها
    اخر رابطه رو ادمای رابطه تعیین میکنن و شرایط.....
    ما جدا شدیم.. 6ماه پیش یه یدتزین شکل رفت..... نگفتم بدو عروسی گفتم درست اقدام کنید... زیر نظر خانواده... بانظارتشون.... اگه مخالفن همین اول بفهمن... تهش واسه دخترا هیچی نیست فقط تهمتایی که میشنون و مقصر شناخته میشن و مثل اشغال دور انداخته میشن...
    چرا فکر میکنیم خواستگاری یعنی عروسی؟؟
    نه.... خواستگاری یعنی اقدام اصولی... یعنی از هزارتا فکرو خیال در امدن یهنی تکلیف روشن شدن یعنی احترم پسر به خودش به خانواده به دختر به رابطه .... بعد اصولی فکر میکنن مشاوره میرن حرف میزنن.... شد شد ، نشد هم نشد نمیکشن ادم که... ابرو هم پیش خانواده نمیره اتفاقا از دوستی و قایم موشک بازی بسیار بهتره...
    من 6ماه سختی گذروندم ،گذشت ولی خیلی چراها و ایکاش ها موند که میشد منطقی حل شه....
    الان اومده میگه فقط دوست باشیم... میگم نه میگه بای....جواب نمیدم میگه چرا ج نمیدی.... میره...میاد....پسرافقط فکر خودشونن و دخترارو نمیبین...موقعیت دخترا رو نه درک میکنن نه میدونن.... البته گاهی برعکسم میشه ..... ولی پسرا خواستگاریو گردن افتادگی میدونن ولی دخترا روشن شدن تکلیف و اثبات علاقه و هزارتا چیز دیگه.....

    وقتی پسر شرایط ازدواج نداره دوست شدن با اون یعنی آسیب دختر. مخصوصا بعد از مدتی اون پسر طرف مقابلشو سبک سنگین می کنه کم کم از اون شوق اولیه میاد پایین و پشیمون میشه.قبول دارم متاسفانه پسرا خودخواه شدن.
    خواستگاری زمانی اقدام مناسبیه که پسر و دختر از نظر عقاید و اهداف و سبک زندگی به هم می خورن و حالا با خواستگاری می خوان اصولی تر و آشکار همدیگه رو بشناسن. که مشاوره ی بعد از خواستگاری هم یکی از مهمترین ارکان ازدواج موفق به شمار میاد.اما تو این مورد که این دو شخص با هم اختلاف دارن و درنهایت حتی اگه خانواده ها موافق باشن و ازدواج کنن باز به مشکل می خورن، دیگه خواستگاری کافی نیست.
    اگه خواستگاری مقدمه ای برای مشاوره باشه کاملا حرفتون درسته.


    نقل قول نوشته اصلی توسط sadman نمایش پست ها
    ممنون از نظرتون
    در مورد ظاهر من هم اول چنین نظری داشتم . با توجه به اینکه عکس های من دیده بود و اظهار رضایت کرده بود و با عکس هایم ارتباط برقرار کرده بود . بعد از دیدار بارها ازش پرسیدم و قسم خورد که بارها من را چک کرده در طول دیدار و از من خوشش آمده ولی ارتباطی که باید را برقرار نکرده .. در مورد خانواده ها نه منطمئن نیستم اما در خودم می بینم که اگر پشتم باشد و دلگرمم کند خانواده ی هر دو را راضی کنم . بعد از دیدار حتی عکس دو نفرمان را به مادرش نشان داده و مادرش گفته پسر خوبی به نظر میاد ولی من به شهر دیگه دختر نمیدم. اینها برای من مسئله ای نیست و در خودم می بینم که راضیشان کنم.
    در مورد اعتقادات بحث های زیادی با هم کردیم . ولی تصمیم گرفته بودیم کنار بیاییم در واقع حرف او هم این هست که به نظرات و اعتقادات هم احترام بگذریم و سعی نکنیم همدیگر را عوض کنیم.
    دوست من اینو همیشه یادمون باشه که تئوری با عملی فرق می کنه.شما الان ممکنه بگی آره به نظرات و عقاید هم احترام می گذاریمو حل میشه.اما می دونی چند درصد از زوج ها همینو گفتنو تو زندگی مشترک به مشکل خوردن ؟
    می دونی چقدر از زوجایی که فکر می کردن دوری شهر براشون مسئله نیست بعد ها مسئله ساز شد ؟
    می دونی چقدرشون که فکر می کردن اختلاف سنیشون مسئله ساز نیست ،شد ؟
    اینهایی که میگم خودم به عین تو فامیل و بستگان دیدم.
    اختلاف سنی به تنهایی مسئله نیست اگه اختلاف قابل توجهی در دیگر ویژگی های طرفین وجود نداشته باشه.اما شما از هم دورید و اختلاف فرهنگی و مذهبی دارید و نمی شه از الان گفت به هم احترام می ذاریمو کنار میاییمو تمام.
    شما با ایشون میری تو زندگی.و تصورت هم اینه که کنار میای.کافیه مثلا تولد دختر عموی ایشون بشه و ایشون بخواد مثل قدیم لباس هایی که دوست داشت بپوشه.
    شما حتی اگه چیزی نگی تمام اون شب تو مهمونی حرص می خوری.از دفعات بعد سعی می کنی دیگه چنین مهمونیای رو نرین یا به خانمت بگی چی بپوشه چی نپوشه.
    کم کم بعد یه سال چنان مشاجره هایی بینتون در می گیره که واقعا پشیمون میشی از انتخاب احساسی خودت.(این یه بعد و مثال کوچیکش بود)

    من هم چند سال پیش مثل شما عاشق بودم و تجاربی داشتم و اون موقع با وجود اختلاف های خانوادگی فکر می کردم این دختر بهترین گزینه است و دیگه مثل اون پیدا نمیشه.
    اما باورت میشه که من بعد حدودا 2 سال به مادرم گفتم شما حق داشتین مخالف باشین و من خوشحالم که با اون فرد ازدواج نکردم ؟
    فکر نکن دیگه ایشونو از دست بدی زندگی تمومه.اینقدر به مورد های خوب بر بخوری که متوجه میشی چقدر غافل بودی از آدمها و دخترا.
    عجله نکن.
    ویرایش توسط pasta : سه شنبه 23 اردیبهشت 93 در ساعت 19:14

  14. کاربر روبرو از پست مفید pasta تشکرکرده است .

    sadman (سه شنبه 23 اردیبهشت 93)

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 04 فروردین 97 [ 18:57]
    تاریخ عضویت
    1393-2-23
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    2,978
    سطح
    33
    Points: 2,978, Level: 33
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط setare sorbi نمایش پست ها




    من بهت میگم... داستان شما 95% داستان منه...


    چرا دوستی؟ چرا احترام نه؟
    نمیدونم چرا، اخه چرا انتظار عشقو دوستت دارم بی حد از کسی دو دارید که بهش نشون ندادی...صرف گفتن دوستت دارم و 4تاحرف و حرکت و شعر عاشقانه چی میخواید؟؟؟؟ من هم نتونستم بعد 8ماه که دیدمش باهاش ارتباط شدید برقرار کنم ولی تماام تلاشمو کردم به نشون بدم علاقه و احترامو حتی باهاش ارتباط نزدیک برقرار کردم(متاسفانه..میبخشید) ولی حس خاصی داشتم اولا چون یواشکی اونج بودم...دوما همش فکرم مشغول مشکلات ذهنی بود که از گذشته در من ووجودم بود( اینجا ممکنه ما با هم متفاوت باشیم)
    همش داشتم حسمو تجزیه تحلیل میکرردم حتی فکر میکردم نظر خانوادم دربارش چیه...تو رفتاراش دقیق بودم و کلی استرس داشتم که نکنه مارو بگیرن، نکنه کسی بیاد،نکنه . نکنه.......
    همیشه شک ها بامن بود، شک هایی که می گفت میدونه و درک مکنه ولی نمیکرد...
    من همیشه در جمع دوستامو خانواده ازش تعریف میکردم ولی شخصا بخاطر ذهنیت ها و ترس های گذشتم که هیچوقت متاسفانه درمان نشد، نمیتونستم اینارو به خودش بگم... اصلا از همه چی میترسیدم...
    اونم مذهبی تر از من بود...اصلا درین زمینه ما خود شما دوتا بودیم... البته هرگز نمیگفتم که دست بردار اتفاقا دوست داشتم و تاجای ممکن


    ممکن انجام میدادم ولی انتظارش نسبت به موقعیت من زیاد بود... بابا به خدا بعضی چیزا نمیشه یا اگه بشه نیاز به تغییر اساسی و مقاومت زیاد داره که بعضی خانواده ها وفرهنگ ها نمیذارن...


    ببین برادر من توقع شما ازین ادم چقدر بوده ایا موقعیتشو درک کردی...شاید بعضی تغییراتو اصلا متوجه نشی... مثلا من شالم سفت تر میذاشتم و لی بهش نگفته بودم اینکارو میکنم یا مراعات پ.ششم. میکردم ولی وقتی عکس مینداختم واسش بفرستم دیگه اونقد خودمو نمیپوشوندم و یه کم به خودم میرسیدم اونم فکر میکرد همیشه همینه و همیشه دعوا و ناراحتی... یا همیشه اسام اس بود یه حدی که همه فامیل فهمیده بودن و ابروم داشت میرفت ولی مثلا یبار در ماه دیر اس میدادم یا فکرم مشغول بود و ... متهم میشدم به بی توجهی و بی علاقگی .....


    ببین در کل نسبت به اینده دیدش چیه؟ من قول داده بودم پشتم باشه عوض شم... اونهم همین قول و بهت میده....


    ببین برادرم... یه خدا قسم و به خدا قسم... دید دخترها در رابطه بت پسرا متفاوته....


    منم 2سال بزرگتر بودم... من نگرانی های زیادی داشتم... دخترا نگران همه چی هستن... خانواده، اینده ، حال... عقل دختر تو این سن خیلی خیلی اذیت میکنه در این روابط و شاید حتی راشی شه بگذره روزی


    اخه تو میدونی خوبی... اونم میدونه؟؟؟ میدوننننههههههههههههه؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟


    چقدر داستان تو همین سایت و اطراف هست که پسره داشت خودشو میکشت و اخرشم هیچی و هیچی و هیچی...


    تو میدونی نیستی اون از کجا بدونه؟؟؟؟؟؟ به خدا هیچکس به اندازه اون به من محبت نکرد ولی من بازم شک داشتمو میترسیدم...


    دخترا تعهد و علاقه میخوان ...2سال گفتی دوستت دارم و عاشقتم که چی؟؟؟؟؟ که چی؟؟؟؟ رفتی خواستگاری؟؟؟ اقدام جدی کردی؟؟؟


    میدونی تو این مدت چقدر موقعیت از دست داده اون دختر؟؟؟؟؟ نگو دوس داشتم ارزش داره.... نه، نه برادرم... این طرز فکر یه دختر 18-20 سالست نه دختر 26-27 ساله...


    ادم همش میگه خب اینم رد کردم ، خدایی ادم خوبی بوداااااا ولی اگه طرفم نیاد جلو چی؟ اگه بیاد و بقیه نذارن چی؟؟؟؟ اگه نشه و خلاصه بعد چند سال یادم بره و ادم خوب نباشه چی؟؟؟؟


    اینا همه شکه....همه ترسه.... همه فکر میخواد...


    این رفتلرا برای دختری به سن این خانم طبیعیه طبیعیه....اگه 20 سالش بود اینونمیگفتم ولی الان طبیعیه...


    بجای این حرفا بشین باهاش صحبت کن و بگو میری جلو و با خانواده صحبت کن و اقدا م کن و ببین چطور کم کم علاقشو کامل بهت میده ولی صبر منو ترساشو ببین... تا حتی عقدم ترس هست و اضطراب هست...حساس بودن یعنی چی؟ دیزبین بودن یعنی چی؟ ماهم این مشکلمون بود... گاهی من واقعا مبگم بخاطر یه مساله باید انچنان مورد بازخواست قرار میگرفتم که شوکه میشدم و همین مسائل یکی دیگه از محورهای ترس و شک من بود و گاهی باعث میشد یه مدت حتی ازش زده بشم ولی باز با محبتش کوتاه میومدم...نکن ...نذار دیر شه..گه همه چیش خوبه اگه مشکلاتتون حاد نیست اقدام جدی کن و با مشاوره و زیر نظر خانواده حل کنید. حلم نشد اصلا مساله ای نیست اصولی اقدام کردید و اون موقع منطفی از هم میگذرید...


    زود تکلیف معلوم کن چون دختر تو این سن خواستگار زیاد داره و ممکنه در فشار خانواده باشه بدون اینکه تو حتی بدونی یه روز ببینی نشستی و همه چی از دست رفت





    ممنون از نظرتون
    ببین دوست عزیز من انتظار بیجا و عشق رویایی از کسی ندارم . دلم می خواد فقط رابطه و عشقی کاملا دو طرفه داشته باشم . انصافا در این دو سال هم چیزی برایم کم نگذاشت اما توی دیدار ...
    وقتی خودش هم به من میگه که ارتباطی که باید را برقرار نکردم و عاشق نیستم و زمان می خوام آیا حق با من نیست ؟
    البته این رو هم اضافه کنم که او کلا از جمله آدمایی هست که خیلی سخت میتونه احساساتش را ابراز کنه چه در قبال من چه مثلا در قبال پدر و مادر و ... .
    باز هم میگم من انتظار بیجا ندارم. ضمن اینکه در این حد سختگیر مثل طرف شما نیستم و اتفاقا خوشم میومد که برای من به خودش برسد.حتی بیرون هم اینطوری بره برای من مسئله ای نیست چون من خودم به تیپ و ظاهرم خیلی اهمیت میدم.
    من روی اهداف زندگیم مصمم هستم و قول الکی نمی دهم . کار برایم پیدا شود و کمی روی پایم بایستم معطل نمی کنم و تمام تلاشم را در جهت رسیدن بهش میکنم.
    ضمن اینکه حساب کردن درست نیست اینکه چند تا موقعیت از دست داده باشی یا نه ! وقتی کسی عاشق طرفش هست باید بهایش رو بپردازه !
    ضمن اینکه ما در مورد راضی کردن خانواده ها و راهی که برای ازدواج داریم زیاد صحبت کردیم . و به نوعی من مطمئنش کردم که بریا دوستی و چند صباحی رابطه نمی خوامش.
    ولی فقط الان با این اوضاعی که پیش آمده و با این وضعی که خودم دارم هیچی مشخص نیست.

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 09:49]
    تاریخ عضویت
    1393-2-23
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    71
    سطح
    1
    Points: 71, Level: 1
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست من .
    به نظرمنم ادامه اين رابطه جايز نيست

  17. کاربر روبرو از پست مفید senator.2014 تشکرکرده است .

    sadman (سه شنبه 23 اردیبهشت 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.