سلام دوستان.
اول از همه تشکر میکنم بابت راهکارها و همدردیتون در پست قبلی حالا با یه مشکل دیگه اومدم.
17 سال پیش خواهرم چند روز بعد از زایمانش فوت کرد و ما رو با پسرش تنها گذاشت. البته شوهر خواهرم که پسر خالم میشه در قید حیات. خاله ی من مجبور شد به خاطر نگهداری از نوه اش و پسرش یک سالی از شهرستان به تهران امدند. ما با اونا تو اون زمان خیلی رفت و امد داشتیم و خالم مخصوصا نزدیک خونه ما خونه اجاره کرد که من و مادرم پیشش باشیم و از پسر خواهرم نگهداری کنیم. وقتی یک سال تموم شد و اونها برگشتن شهرشون شوهر خواهرم ازدواج مجذ کرد. (بهونش نگهداری و مراقبت از بچه بود) خلاصه اون خانوم تا یه مدت تقریبا یکی دو سالی بچه رو میاورد خونه ما یه وقتایی هم من و مادرم با پدرم میرفتیم اونجا. (خونشون به خونه پدر من خیلی نزدیک). تا اینکه اون خانوم پسری به دنیا اورد و کم کم رابطش و با ما کم و قطع کرد. طوری که مادر من هر روز میرفت اطراف خونه داماد سابقش تا مثلا یه لحظه نوه اش برای خرید یا پارک رفتن از خونه بیرون بیاد و مادرم ببینتش. سالها به همین منوال گذشت. روز به روز بیشتر احساس میکردم مادرم داره اب میشه. . ولی کاری از دستم بر نمیومد. وقتی به شوهر سابق خواهرم گفتیم که چرا دیگه بچه رو نمیاره ما ببینیم گفت دو هاهه میشه. حالا نمیدونیم خانومش نمیذاشت بیارتش یا خودش دوست نداشت ما پسر خواهرم و ببینیم. ححتی بهش بهشگفتیم ما بهش نمیگیم که کیش هستیم به عنوان خاله ی باباش ببینیمش اما قبول نکرد. چند سال بعدشم مادرم دق کرد و مرد. من اون موقع هنوز مجرد بودم به خلم پیغام دادم که مصوب مرگ خواهرش اون و پسرش ولی خالم ادعا میکرد که پسرش گوش به حرفش نمیکرده و طبق معمول پدر عزیز من گذشت . خون میکشه و از این حرفها.
کرد. حتی شوهر خالم( پدر شوهر خواهرم) گفت بالاخره ......میفهمه که شماخانوادشین( خون خون و میکشه و از این حرفا)
من همه امیدم این ود که یه روزی با کمک پدرم موضوع رو به .... بگیم. که از شانس من پدرمم رفت مشهد واسه زیارت و تو حرم اقا امام رضا فوت کرد. حالا من موندم و این تصمیم که چکار کنم؟؟ از یه طرف میگم هنوز نوجوونه خیلی زوده بخواد بفهمه تو روحیش تاثیر میذاره. وقتی کسی رو میبینم که با خالش رابطه دوستانه ای داره همش حسرت میخورم که چرا من خاله هستم ولی حق دیدن خواهر زاده خودم و ندارم. البته تو مهمونی های شهرستان یا سر فوت پدرم دیدمش اما مثل یه غریبه. و این خیلی عذابم میده تر خدا اگه چیزی به ذهنتون میرسه خوشحال میشم راهنماییم کنید. اینم بگم که خیییییلی دلم براش تنگ شده. ببخشید طولانی شد. من چون با موبایل پست میذارم ممکن جاهاییش غلط غلوط باشه. عذر خواهی میکنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)