به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 00 [ 08:21]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    7,616
    سطح
    58
    Points: 7,616, Level: 58
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 160 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array

    برادرم و رفتارهایش, مشکل بزرگ زندگی ما

    برادرم 32 ساله است در تمام سی و دو سال زندگیش تنها یکسال کار کرده است و الان بیکار است بسیار فضول است و در مسائل ما دخالت می کند یک نوع از فضولی اش گوش ایستادن مکالمات من با دوستان و اعضای دیگر خانواده ام است یک مثال که جدیدا رخ داده است:
    من در حال صحبت تلفنی با دوست صمیمی ام در اتاق مشترکم با خواهرم بودم ,درب اتاق بسته بود و من آرام صحبت می کردم دوستم به من گفت خواهرش نامزد کرده است و من به دوستم تبریک گفتم نیم ساعت بعد مادرم به من گفت دوستت نامزد کرده؟
    گفتم نه خواهرش نامزد کرده شما از کجا فهمیدید؟گفت برادرت آمد و گفت که انگار دوستت نامزد کرده!!!!!!!!!!!!
    مثال بعدی :دیشب داشتم اخبار را از یکی از سایت ها چک می کردم خبر آتش سوزی در قزوین را دیدم مادرم در اتاق ما بود به مادرم گفتم انگار در قزوین آتش سوزی شده امروز صبح گفت راستی آتش سوزی دیشب چه شد خاموش شد؟؟؟!!!!!!
    اینها به کنار در اتاقش را نمی بندد و قشنگ روبروی درب اتاقش می نشیند تا دقیق اوضاع خانه را زیرنظر داشته باشد بارها بدون اجازه وارد اتاق ما شده به بهانه های کاملا الکی و پیش و پا افتاده از سشوار مخصوص ما استفاده می کند با اینکه خودش سشوار دارد بارها شده که درحال تعویض لباس بوده ایم بدون در زدن وارد شده (قفل اتاق ما خراب است) که البته جدیدا با تذکر جدی پدر و مادرم در می زند و بدون اجازه نمی آید ولی گوش ایستادن هایش همچنان ادامه دارد
    دوست دختری داشته که الان دختر ازدواج کرده بیخیال برادر من شده که من حق را به دختر می دهم الان هردفعه که پدرم با او صحبت می کند که پسرم این زندگی نشد برو دنبال کار , سر و صدا راه می اندازد و زنگ می زند به دخترک یا می آید در اتاق ما که فلان می کنم و بهمان آبرویش را می برم!
    پدرم فوق العاده از دستش شاکی است و می گوید اگر مشکل جسمانی نداشتم و از پسش بر می آمدم از خانه بیرونش می انداختم ولی مادرم طرفدار پسر در خانه مانده اش است

    - - - Updated - - -

    من دو برادر دیگر هم دارم که یکی از این برادر مشکلسازم بزرگتر و دیگری کوچکتر است هر دو برادر دیگرم سریع تا درسشان تمام شد سرکار رفتند و زندگی تشکیل دادند و الان شغل های خیلی خوبی دارند اولی استخدام رسمی است و پست بالایی دارد (اختلاف سنی اش با این برادر بیکار یکسال است) ,ولی این یکی درسخوان نبود تازه در 27 سالگی مدرکش را گرفت قبلش هم که کار نمیکرد و بهانه اش این بود که می خواهم بخوانم و دانشگاه بروم وقتی درسش تمام شد(دانشگاه آزاد درس خواند) که دیگر خدا را بنده نبود و می گفت 4 سال درس نخوانده ام که فلان کار کنم درس نخوانده ام که بهمان کار را کنم من باید توی فلان شرکت برایم کار جور شود حقوقش فلان باشد کارش سبک باشد و .. تا بروم کار کنم!
    پدرم وضعیت جسمی خوبی ندارد و همه ش حرص می خورد که مگر پسر وزیر و وکیل هستی که همچین انتظاراتی داری الان یک آبدارچی هم لیسانس دارد

  2. 4 کاربر از پست مفید nana0cute تشکرکرده اند .

    ash1 (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93), danger (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), maryam240 (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95), دخترشرق بهشت (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,370 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.

    شاید درموردبعضی رفتارهایش دچار سوظن یاذهن خوانی بشوید.حساسیت خود تون روبر رفتارهاش کاهش بدید.

    کم کم بهش اعتبارواعتمادبنفس بدهیدولی برای انتخاب نوع کاروشغل او رادرمنگنه قرارندهید تاخودش انتخاب کند.


    شخصی دراین سن باید خودش به نتیجه برسه که چکارکند نقش شمادربهترین حالت میتواند مشاوریاپیشنهاد دهنده باشد..

    درمورد بقیه رفتارهاش ازش باشفافیت وبدون دلخوری بخواهیدپاگوش وانایستد واحساس تلختون روبهش بگید.


    بعضی مواقع باخودش همصحبت وهمکلام بشوید تااین خلا اوروبه سمت پاگوش بودن نکشد.

    وبه حریم تو وخواهرت بیشتراحترام بگذارد..موفق باشید

  4. 9 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), danger (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), Esssssi (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), khaleghezey (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), nana0cute (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), Pooh (دوشنبه 05 آذر 97), کاغذ بی خط (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), دخترشرق بهشت (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), شیدا. (جمعه 19 اردیبهشت 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 00 [ 08:21]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    7,616
    سطح
    58
    Points: 7,616, Level: 58
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 160 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببینید من اول همهش به خودم می گفتم اینها همه ش فکر منه و توهمه همین الان 5 دقیقه پیش داشتم با گوشیم توی اتاقم با آرایشگرم برای گرفتن وقت صحبت می کردم سایه ش رو از لای در دیدم!خواهرم بهش گفت کاری داری؟گفت نه!
    اینکه از همه مکالمات من خبر داره حساسیت بیش از حد من رو نشون میده یا فضولی بیش از حد اون رو؟
    شما باورتون شاید نشه ولی این رفتارها سالهاست ادامه داره!با پدرم هم تازگی ها درمورد رفتارش صحبت کردم پدرم به من گفت بارها شکایتش رو به مادرم کرده!چون فقط از مادرم حرف شنوی داره
    من سالهاست دارم باهاش راه میام مثه یه خواهر خیلی خوب و صبور!همیشه توی این سالها تشویقش کردیم نتیجه چی شد؟آقا مثه بادکنک باد شد و نشست توی خونه و آخرین دسته گلش هم حمله به من و خواهرم بوده اونم به قصد خفه کردن خواهرم!جریان این بود که نصفه شب به خواهرم گفت براش غذا درست کنه!ساعت 2 شب و خواهرم گفت نه و بعد مثل وحشی ها به خواهرم حمله کرد و خواست خفه ش کنه!اصلا نرمال نیست و پدرم اون شب از خواب پرید و با دیدن اون صحنه شدیدا شوکه شد دیروز به من گفت که تا الان داره کابوس اون شب رو می بینه
    اون سابقه حمله به تمام برادرها و خواهرهاش رو داره و حمله ش به قصد خفه کردن بوده!جای دستاش روی گلوی خواهرم تا دو هفته مونده بود
    ولی جلوی بقیه خودش رو مودب و آروم نشون می ده
    به طور کلی توی خونه پرخاشگر و عصبیه و همه باید به حرفش گوش بدن وگرنه واویلا چه آبروریزی هایی که نمی کنه بیرون جلوی مردم جنتلمنه.. توی خونه پاش رو می ندازه روی پاش که پدر دوستم به بچه ش این رو داد اون رو داد پدر من احمقه و فلانه
    ما بدون این جناب برادر یک خانواده کامل هستیم..ولی این آقا نمی خواد بذاره ما راحت زندگی کنیم..من اصلا مثل قبلا حوصله ش رو ندارم
    هرکس بهش مشاوره کاری میده می گه خودم می دونم چیکار کنم!ولی عملا نشسته توی خونه و تا ساعت 2 3 ظهر خوابه!بعدشم که روی مبل لم داده
    27 سالش که بود هی می گفت کار نیست بهش گفتم خوب می تونی واسه ارشد بخونی گفت حوصله ندارم گفت کار دولتی نیست چیکار کنم بهش گفتم می تونی بری توی کار آزاد..گفت خانواده دختر موردعلاقه م فقط کار دولتی رو قبول دارند گفتم تو برو دنبال کار آزاد ما انقدر میریم تا قبول کنند
    هی گفت نه آخرش دخترک ازدواج کرد با مردی که شغلش آزاد بود!
    حالا تو سن 32 میگه می خوام واسه ارشد بخونم!بازم کاش می خوند!
    بهش می گیم برو سوپرمارکت باز کن می گه حوصله ندارم تا 12 شب پشت دخل وایسم! می گیم خدمات کامپیوتری باز کن می گه توی خیابون خودمون کلی خدمات کامپیوتری هست و منم جای دیگه نمی رم !!!!!کار واسش پیدا می شه می گه نمی خوام برم بیل و کلنگی کار کنم! نه پشت میز نمی شینم حقوقش کمه!!!!!!فلان کار اخه بهمان کار بده!من چهار سال درس خوندم!!!!!
    در ضمن الان بهترین عکس العمل درمقابلش کم محلی و جواب ندادن بهشه وقتی جوابش رو با احترام می دیم رفتارش سلطه جویانه می شه و فکر می کنه همه کاره خونه است و به خودش حق داد زدن و دستور دادن می ده ولی وقتی مثله الان باهاش رفتار می کنیم تا حدود زیادی حد خودش رو می فهمه
    من الان مشکلم اینه که نمی خوام توی کارهای من فضولی کنه و وقتی دارم با پدر و مادرم توی اتاق خودم صحبت می کنم یک دفعه بپره توی اتاق و اظهارنظر کنه وقتی من پدر و مادر دارم و از اونا نظر می خوام نیاز به یک سرجهازی ندارم
    توجه: من توی برخورد رو در رو احترامش رو نگه می دارم ولی اون نگه نمی داره
    مشکل 1:مداخله و فضولی بیش از حدش که توضیحاتش رو بالا دادم
    مشکل 2 : سنگ اندازی جلوی سرکار رفتن من
    به اینصورت که هر دفعه رای خانواده ام رو با موذی گری می زنه

  6. 2 کاربر از پست مفید nana0cute تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), دخترشرق بهشت (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,370 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببینید برای مداخله او درمسائل شما،همانطورکه درپست قبلی توضیح دادم گاهی باخودش همکلام و همصحبت بشید تا نیازش به صحبت باشما اشباع بشه وبه سمت کنجکاوی بی مورد حرکت نکند،ازطرف دیگر درصحبتهای خصوصی خودتحریک آمیزوزیادمرموز عمل نکنید تا،کمتربه کنجکاوی وسوسه بشود..پدرت رو تحریک وتشویق نکن که باهاش رفتار تند انجام بدهد.

    .برای کاروشغل بیرون ازخانه ،شرایط وشأن خودت وخانوادت رو درنظربگیروبه عنوان یک دختر،شغلی تا حدامکان نزدیک به این شأن انتخاب کن تامخالفتهاکمتربشود.مثلا شغل فروشندگی خانم درکناریک صاحبکار مرد،چندان متناسب یک دخترازخانواده سنتی یامذهبی نیست.

    .بنابراین درانتخاب شغل،نوع نگرش ومنطق خودت به اون شغل وموجه ومتناسب بودنش،بسیاربرقانع کردن خانوادت ازطرف توموثرخواهدبود

    .ازغیبتهای بیجاازبرادرت ،واکنشهای اخم آلود نابجا که سم روابط درون خانوادست بپرهیزید..

    بهتره شکایتت رومستقیمابه مادرت بگی تا اینکه ازطریق پدرت به مادرت بگی.صبروخویشتنداری ورفتارتوأم باکرامت ومنطق ازطرف شما در درازمدت جواب خواهد داد وبرخی ازخواسته های شماروتأمین خواهد کرد.

  8. 6 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), nana0cute (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), sara 65 (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), دخترشرق بهشت (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), شیدا. (جمعه 19 اردیبهشت 93)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 اردیبهشت 93 [ 00:35]
    تاریخ عضویت
    1393-2-08
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    49
    سطح
    1
    Points: 49, Level: 1
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    5

    تشکرشده 21 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام من از گفته هاتون این طور برداشت کردم که احتمالا برادرتون بخاطر نداشتن اعتماد بنفس ترجیح میده توی خونه بمونه همینطور هم کمی افسردگی مانع انجام کارش خارج از خونه میشه،باتوجه به حرفایی که زدید احتمال میدم ایشون نسبت به همه حتی اعضای خانوادش بی اعتماده حتما زمانیکه پچ پچای شما رو یا یکی از اعضای خانواده رو باتلفن یا باهمدیگه میشنوه احساس میکنه که دارید درمورد اون صحبت میکنید بخاطر همین هم برای اینکه خودشو اروم کنه که اینطور نیست و اشتباه میکنه فالگوش وایمیسته،حتما برادرتون از اولش زمینه این اختلالات رو داشته و این اختلال رشد کرده و به اینجا رسیده بهتره پیش یه روانشناس مراجعه کنید و ازش کمک بخواید اگر هم برادرتون خودش حاضر باشه پیش روانشناس مراجعه کنه که دیگه بهتر،درسته که زندگی رو برای شما تلخ کرده ولی مطمئن باشید اولین کسی که از این وضعیت آسیب دیده و رنج میکشه و حتی ناراضیه خود برادرتونه ولی متاسفانه نه اقدامی برای خوب شدن میکنه نه کمکی از کسی میخواد درنتیجه اون غرق دربیماریش شده و اعضای خانواده غرق در بی توجهی نسبت بهش،اینکه بهش بگید برو کار کن این کارو کن اون کارو نکن فایده ای نداره بهتره یه انگیزه براش ایجاد کنید تشویقش کنید بش بها بدید و باش بیش از پیش مهربون باشید حتی مواقعی که سخته تحملش خودتونو کنترل کنید تا اون بتونه خودشو پیدا کنه،بازم میگم ،اگه واقعا برادرتونو دوست دارید حتما از یه مشاور کمک بگیرید.
    ویرایش توسط دخترشرق بهشت : چهارشنبه 17 اردیبهشت 93 در ساعت 22:17

  10. 5 کاربر از پست مفید دخترشرق بهشت تشکرکرده اند .

    ammin (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), maryam240 (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95), nana0cute (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), کاغذ بی خط (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93), شیدا. (جمعه 19 اردیبهشت 93)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 00 [ 08:21]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    7,616
    سطح
    58
    Points: 7,616, Level: 58
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 160 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    صحبت شما متین
    گرچه من ترجیح می دم اصلا باهاش صحبت نکنم دقیقا رفتار و حرکات سالهای پیشش جلوی چشم من هستش یعنی رفتارهاش طوری بوده که از چشم همه و نه تنها من افتاده
    من 20 و خرده ای ساله که دارم رفتارهاش رو تحمل می کنم و تنها یکساله که به این نتیجه رسیدم کم محلی بهترین راه حله
    از اون دسته آدمهاییه که اگه همه چیز رو بدونه باز هم پرس و جو می کنه مثلا یک آقایی اومد خواستگاری من و بزرگترین برادرم بدون اطلاع من جواب رد داد دلیلش رو که گفت خود من هم قبول داشتم درست میگه بعد اون آقا رفت خواستگاری دختر عموی من و من خیلی عادی برخورد کردم چون اصلا برام مهم نبود چندوقت بعدش این برادر که با ما زندگی می کنه میاد تو اتاق من می گه: آخی ناراحت نباش رفت خواستگاری دخترعمومون!دخترعمو عمرا قبولش کنه..گفتم خب قبولش کنه یا نکنه برای من مهم نیست که چی اونوقت؟می خنده و می گه همینطوری!
    از این مورد مطلع بود با اینحال خواست نیش بزنه از همه چیز باخبر باشه باز دلش می خواد تعبیر و تفسیر کنه و از حرف بردن و حرف اوردن خوشش میاد بچه های فامیل پشت سرش از بچگی بهش می گفتن خاله زنک!
    خیلی حرافه بعد اگه من از مادرم بپرسم فلان مساله چی شد یک دفعه از توی اتاقش عربده می کشه چقدر حرف می زنید سرم رفت!!!!!!(درواقع می خواد بگه خسته شدم بسکه گوش دادم می خوام یک کم بشینم سرجام تمدید قوا کنم)
    پدرم هم نیاز نداره من چیزی بگم همینطوریشم از دستش شکاره من توی تمام زندگیم این یکی دوماهه چند بارباهاش صحبت کردم پدر من پنج شش سالی هست که از دستش عصبانیه و واقع بین تر از مادرمه و در ضمن واقعا من و خواهرم رو دوست داره و میگه چرا این پسر باید به خودش جرات بده دست روی شما بلند کنه حتما چون من از کارافتاده ام به خودش جرات می ده..پدرم هم می شینه غصه می خوره
    من به صبوری توی خانواده پدری و مادری معروفم انقدر که اگه یک سوال رو ده مرتبه از من بپرسن بدون شکایت جواب می دم ولی از دست این برادرم عاجزم کلا ناراحتی های فروخورده از بچگیش زیاد داره مثل خیلی آدم های دیگه ولی برخلاف خیلی ها ترجیح می ده سر کسایی که نزدیکش هستند خالی کنه ,به جای اینکه بگرده مشکل رو پیدا کنه ترجیح می ده بقیه رو متهم کنه من تحمل این آدم رو دیگه ندارم ,من می دونم درست بشو نیست
    بهش احترام گذاشتم بی احترامی دیدم محبت کردم پرخاشگری دیدم ازش خواستم راهنمایی کنه مسخره کرده! یه مدت (دو سال) راه می رفت عصبانی که می شد داد می زد تو نفهمی!احمقی!!بی شعوری!!!
    مثلا لیوانش می شکست داد می زد نانای احمق !دختره ی بی شعور!! و...
    یا می گفت یه لیوان آب بیار واسم توی اتاق بدون هیچ حرفی می بردم داد می زد حالا گم شو بیرون!(این مورد خیلی رخ داده ) الان که میاد توی اتاقم فضولی خیلی دوست دارم همچین حرکتی کنم!
    من باز چیزی نمی گم ونمی گفتم..چون از صمیم قلب ایمان دارم که بیماره..اما الان پای خواهرم که پشت کنکوره وسطه..من نمی خوام همچین صحنه هایی رو ببینم
    مادرم هم یکیه لنگه برادرم..خیلی پسرش رو دوست داره و براش اعصاب خوردی ما اهمیت نداره فقط پسر عزیزتر از جانش ناراحت نشه..شما فکر می کنید اگه مادرم جلوش رو می گرفت جرات می کرد اینطوری کنه؟با مادرم بارها در آرامش و تنهایی حرف زدم تا گفتم مامان یک تذکری بهش بده کلمه اول بیرون نیومده داد زده! که بس کنید حوصله ندارم!!!
    اگه مادرم بخواد همین الان می تونه مجبورش کنه بره سرکار که اینکار رو نمی کنه حداقل بره سرکار نصف روز نمی بینیمش
    خوشبختانه مساله شغلیم هم داره حل می شه این دفعه یه جای خیلی معتبره با ساعات کار طولانی..وقتی توی خونه آرامش ندارم کار کنم و نبینمش بهتره

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 00 [ 08:21]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    7,616
    سطح
    58
    Points: 7,616, Level: 58
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 160 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دخترشرق بهشت نمایش پست ها
    سلام من از گفته هاتون این طور برداشت کردم که احتمالا برادرتون بخاطر نداشتن اعتماد بنفس ترجیح میده توی خونه بمونه همینطور هم کمی افسردگی مانع انجام کارش خارج از خونه میشه،باتوجه به حرفایی که زدید احتمال میدم ایشون نسبت به همه حتی اعضای خانوادش بی اعتماده حتما زمانیکه پچ پچای شما رو یا یکی از اعضای خانواده رو باتلفن یا باهمدیگه میشنوه احساس میکنه که دارید درمورد اون صحبت میکنید بخاطر همین هم برای اینکه خودشو اروم کنه که اینطور نیست و اشتباه میکنه فالگوش وایمیسته،حتما برادرتون از اولش زمینه این اختلالات رو داشته و این اختلال رشد کرده و به اینجا رسیده بهتره پیش یه روانشناس مراجعه کنید و ازش کمک بخواید اگر هم برادرتون خودش حاضر باشه پیش روانشناس مراجعه کنه که دیگه بهتر،درسته که زندگی رو برای شما تلخ کرده ولی مطمئن باشید اولین کسی که از این وضعیت آسیب دیده و رنج میکشه و حتی ناراضیه خود برادرتونه ولی متاسفانه نه اقدامی برای خوب شدن میکنه نه کمکی از کسی میخواد درنتیجه اون غرق دربیماریش شده و اعضای خانواده غرق در بی توجهی نسبت بهش،اینکه بهش بگید برو کار کن این کارو کن اون کارو نکن فایده ای نداره بهتره یه انگیزه براش ایجاد کنید تشویقش کنید بش بها بدید و باش بیش از پیش مهربون باشید حتی مواقعی که سخته تحملش خودتونو کنترل کنید تا اون بتونه خودشو پیدا کنه،بازم میگم ،اگه واقعا برادرتونو دوست دارید حتما از یه مشاور کمک بگیرید.
    دوست عزیز
    دقیقا همینه که گفتید اعتماد به نفسش تقریبا صفره
    اینطور که مادرم میگه وقتی سر این پسرش حامله بوده اصلا نمی دونسته که حامله ست چون فکر می کرده زنی که بچه شیر می ده باردار نمی شه!!!!مادرم بسیار لاغراندام بوده و فکر می کرده اینها عوارض زایمانه که یک کم وزن اضافه کرده! توی بچگی ش هم فوق العاده بچه نق نقو و مریضی بوده مامانم همیشه میگه افسانه هزار و یکشب مریضی های برادرتون!
    از بچگیهاش قیافه عصبانیش توی ذهنمه و اینکه دوتا برادر دیگه م همیشه ازش باهوشتر و زرنگتر بودند ولی اون همیشه درس هاش رو می افتاد ..همه جلوی مادرم از اون دوتا تعریف می کردن ولی این یکی نمرات خوبی نداشت توی خونه هم که همه رو عصبی می کرد خودش میگه من هیچوقت با کسی دوست نمی شدم! بدم می اومد برم جلو با کسی دوست بشم!همیشه وقتی با کسی دوست می شدم دوست داشتم از خودم پایین تر باشه! ازش پرسیدم منظورت از پایین تر چیه؟
    گفت از لحاظ درسی!
    خب همونموقع فکر کردم چقدر اعتماد به نفسش پایین بوده و از همون بچگی مشکلدار بوده..دوست های دوران بزرگسالیش که یکی دوتا بیشتر نبودند هم کاملا خنگ بودند! بارها دیدم یک مساله ساده رو چه جوری به صورت های مختلف داره براشون شرح می ده و اونا سوال های پیش و پا افتاده رو دوباره ازش می پرسن! یکی دوباری هم دیدمشون کاملا آنرمال بودند! یکیشون بشدت قدکوتاه بود(برادرم خودش قدبلنده) و اون یکی هم از این بچه زر زروها بود با اینکه الان 30 سالی داره!!
    حتی خواهر کوچکترش که من باشم همیشه شاگرد اول بودم و می تونم از لوح تقدیرام اتاقمو کاغذ دیواری کنم!ولی اون اگه یکی دوتا لوح تقدیر داره مربوط به اخلاق خوبش توی مدرسه است..
    اگه بشنوه کسی راجع بهش داره صحبت می کنه شدیدا عصبانی میشه..از عموی بزرگم بشدت بدش میاد چون یکبار بهش گفت پسرم از کار کردن نترس, نترس که بری یه شهر دیگه دنبال کار و خانواده ات پیشت نباشن همون موقع عصبانی شد و اومد توی اتاق ما و گفت به این مردک!!چه ربطی داره؟ و داد و بیداد و..
    حالا همین مردک!(بیچاره عموم) واسش کار پیدا کرده بود توی یه شهر دیگه که بیمه داشت و مزایای خوب که آقا میگه نمیرم ..اتفاقا همونجا همه فهمیدیم عموم راست میگه و این بچه از کار کردن توی یه شهر دیگه می ترسه!رفتارش رو دیگه خوب می شناختم و می شناسم
    ترسو و بی شهامته , و وقتی جایی میره به زور صحبت می کنه ولی توی خونه پرحرفه..همه ش توی خونه نشسته اصلا بیرون نمیره مگه اینکه مادرم خرید داشته باشه و به زور ببرش خیلی کم خودش میره بیرون..من اگه کلاسی بخوام مرتبط با رشته م برم اصرار داره که منم می خوام همین کلاس رو برم!!! (احساس می کنم داره مقایسه می کنه و فکر می کنه اگه دنبال من بیفته توی کار موفق میشه تنهایی نمیره میگه فقط با تو میرم!!!)به خواهر کوچکترم خیلی حسودی می کنه چون خواهرم همه چیزهایی رو داره که اون هیچوقت نداشته..خواهرم از لحاظ چهره بسیار زیباست و مورد تحسین همه..خیلی دوست داره خواهرم رو جلوی بقیه ضایع کنه یکبار که من نبودم جلوی یک خانواده ای که از من خواستگاری کرده بودند و نسبت فامیلی داریم به خواهرم گفته (ببخشیدها) گ ه خوردی!!
    جلوی من جرات توهین کردن به خواهرم رو نداره چون مودبانه حالش رو می گیرم گرچه از من هم زیاد خوشش نمیاد و بارهابه من گفته چرا من هرچی دعا می کنم تو نمی میری!!!
    فکر می کنم چون بچه ناخواسته بوده و اخلاق هم نداشته و نداره پدر و مادرم زیاد توی بچگی بهش توجه نمی کردن و وقتی من و خواهرم بدنیا اومدیم همون نیمچه محبت هم دیگه دریافت نکرده مخصوصا پدرم که واقعا دختردوست بوده و سعی داشته با وجود وضع مالی نه چندان خوب اونموقع اش همه چیز برای ما فراهم باشه
    پدرم یکی دوبار گفته زیاد اذیت کنید همه اموالم رو میرم به اسم دختر اولم (که من باشم ) می زنم! و جلوی این برادرم گفته
    برادرم همه ش میگه تو از لحاظ اخلاقی شبیه پدرمون هستی منم می خندم و میگم خوب دخترشم دیگه
    اون دوتا برادر دیگه م حاضر نیستن براش قدمی بردارن چون قبلا هرچی کار براش پیدا کردن نرفته به صورت طفیلی بهش نگاه می کنن
    آدم عصبی و پرخاشگریه نمیتونه با مردم ارتباط برقرار کنه نمی تونه توی جمع صحبت کنه و نمی دونه باید برای زندگیش چیکار کنه پدری داره که عقیده داره تا از خونه شوتش نکنه بیرون اون ممکن نیست دنبال کار بگرده چون به خوردن و خوابیدن عادت کرده مادری داره که اصلا نمیذاره کسی به پسرش چیزی بگه مبادا پسر عزیزتر از جونش ناراحت بشه خواهرهایی داره که اولی بخاطر آزار و اذیت هایی که دیده حوصله ش رو نداره و اصلا نمی خواد باهاش همکلام شه و دومی هم که دوست نداره کسی بدونه یک برادر بیکار داره وقتی با دوستاش صحبت می کنه جوری وانمود می کنه که انگار همچین برادری رو نداره
    اصلا امکان نداره بره روانشناس می گه من مشکلی ندارم چرا برم؟
    من چطور می تونم به آدمی که خودشم خودش رو دوست نداره محبت کنم؟وقتی خودش نمی خواد زندگیش رو درست کنه دیگه کمک کردن معنی ای نداره
    ویرایش توسط nana0cute : پنجشنبه 18 اردیبهشت 93 در ساعت 16:05

  13. کاربر روبرو از پست مفید nana0cute تشکرکرده است .

    m.reza91 (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93)

  14. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام
    با توصیفاتی که تو پست آخرتون دادید ؛ یکی از راه کار های زیر رو انتخاب کنید :
    1- یه قبر بخرید و زنده زنده دفنش کنید تا از شرش خلاص شید (کاری که همین الان تو ذهنتون باهاش کردید.).
    2- همتون اشتباهاتتون و رفتارهای نادرستتون رو بپذیرید و خانوادگی تشریف ببرید مشاوره .
    ایشون برادر شما هستند و از جانب این همه آدم مورد هجوم روانی قرار گرفته ؛من فکر میکنم داره از خودش دفاع میکنه . ممکنه سوشیال فوبیا یا ترس اجتماعی هم داشته باشه که با این توصیفات توی بدترین حالت های ممکن داره به سر میبره.اون هنوز برادرتونه . در موردش مثل یه انگل صحبت نکنید .به نظر من رفتارهای کل خانواده باید اصلاح بشه البته اصولی نه با رفتارهای تصنعی و موقتی.
    خواهش میکنم کمکش کنید ،اون به خانوادش احتیاج داره.
    اگه جسارت کردم؛ معذرت می خوام.

  15. 4 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    maryam240 (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95), nana0cute (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93), خیال (جمعه 19 اردیبهشت 93), شیدا. (جمعه 19 اردیبهشت 93)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 00 [ 08:21]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    7,616
    سطح
    58
    Points: 7,616, Level: 58
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 160 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط m.reza91 نمایش پست ها
    سلام
    با توصیفاتی که تو پست آخرتون دادید ؛ یکی از راه کار های زیر رو انتخاب کنید :
    1- یه قبر بخرید و زنده زنده دفنش کنید تا از شرش خلاص شید (کاری که همین الان تو ذهنتون باهاش کردید.).
    2- همتون اشتباهاتتون و رفتارهای نادرستتون رو بپذیرید و خانوادگی تشریف ببرید مشاوره .
    ایشون برادر شما هستند و از جانب این همه آدم مورد هجوم روانی قرار گرفته ؛من فکر میکنم داره از خودش دفاع میکنه . ممکنه سوشیال فوبیا یا ترس اجتماعی هم داشته باشه که با این توصیفات توی بدترین حالت های ممکن داره به سر میبره.اون هنوز برادرتونه . در موردش مثل یه انگل صحبت نکنید .به نظر من رفتارهای کل خانواده باید اصلاح بشه البته اصولی نه با رفتارهای تصنعی و موقتی.
    خواهش میکنم کمکش کنید ،اون به خانوادش احتیاج داره.
    اگه جسارت کردم؛ معذرت می خوام.
    توی اینترنت اضطراب اجتماعی رو سرچ کردم این توصیفات تا حدود زیادی بهش می خوره
    با پدر و خواهرم صحبت کردم قرار شده مراعاتش رو کنیم
    پدرم میگه که تا زمانی که خودش نخواد موضوع مشاوره منتفیه و نمی تونیم به زور ببریمش
    بدون برادرم هم رفتن پیش مشاوره فایده ای نداره-ولی قول داده بهش تیکه ای چیزی نندازه خواهرم هم همینطور
    پدرم چندساعت پیش برای اولین بار گفت که برادرم رو دوست داره و اگه داره حرص می خوره بخاطر خودشه چون اصلا به آینده اش فکر نمی کنه و اون هم به عنوان یک پدر نمی تونه همچین چیزی رو قبول کنه
    نه چه جسارتی, نظرتون خیلی هم بجا بود .نظرات این تاپیک که نظر شما هم جزئی از اونهاست تا الان خیلی مفید بوده من هم دنبال راه حل هستم و ممنون که نظر می دید

  17. 2 کاربر از پست مفید nana0cute تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 19 اردیبهشت 93), شیدا. (جمعه 19 اردیبهشت 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.