زبان تلخ خانواده همسر
سلام من نازنین هستم و تازه عضو شدم . مطالب سایت واقعا جالب بودند. من مشکلی دارم که امیدوارم مشاور خوب سایت بتونن منو راهنمایی کنن . حدود 3 هفته از عقد من می گذره ومتاسفانه من رابطه بسیار بدی با خانواده همسرم دارم .
من وهمسرم حدود 11 ماهه پیش با هم آشنا شدیم . من 23 ساله و همسرم 24 ساله است. از لحاظ فرهنگی هم در یک سطح هستیم . بعد از 7 ماه دوستی خانواده اش به زور به خواستگاری اومدند و عقد کردیم . بهانه نیومدنشون هم مشکلات مالی بود اینکه دارن خونشون رو عوض می کنن و الان شرایط مطلوبی ندارن. من به همسرم گفتم توقعی ندارم و مهم سر و سامان گرفتن خودمون هست . خلاصه با هزارو ضرب و زور و کش و قوس های فراوان ما عقد کردیم . همسرم در حال حاضر سرباز و به علت ساعات طولانی پادگان استقلال مالیش رو از دست داده . البته من شاغلم و خدا رو شکر از لحاظ مالی مشکل خاصی نداریم. حتی من تونستم با کلی قرض و وام و پس انداز یک خونه خوب هم پیش خرید کنم ولی متاسفانه خانواده همسرم به خصوص مادرش چشم دیدن این موفقیت ها رو ندارن و همش به دنبال سنگ انداختن و بهانه گیری هستند. طوری که از روی لجبازی برای عقد هیچ کاری برای من نکردند( من خودم ماشینم و دسته گلم و سفره عقدم رو درست کردم !!!) خانواده من هم مخالف بودن ولی بعد از اصرارهای فراوان من کوتاه اومدند. هرچقدر پدر مادرمن خوب و صمیمی هستند اونها بدترن. من یک خواهرشوهر بیشتر ندارم که اونم یکسال ازدواج کرده و به اندازه کافی خودش از دست مادر همسرش و حتی مادر خودش کشیده و همش منو به صبرو آرامش تشویق می کنه اینکه بی خیال باشم و اهمیت. ندهم خیلی سعی می کنه صلح و صفا برقرار کنه ولی خوب باز هم خواهرشوهره !!!من و همسرم بعد از عقد فردا به مشهد رفتیم چون من نذر داشتم ولی اگه بدونید چه با من کردند؟ وسط جاده اشک من رو دراوردن که باید برگردین به چه حقی عروسی نکرده رفتین؟! ( درصورتیکه از این مسافرت خبر داشتند ولی یکهو برای سنگ انداختن این کارو کردند چون روز عقد هر چه هی متلک گفتند من و پدر مادرم آروم و خونسرد بودیم!در واقع پدر من باید سخت گیری می کرد نه اونها!!!) خلاصه بعد از اون مسافرت کذایی همسرم فقط یک شب به خونشون رفت و همش پیش ما بود. اونا به من زنگ نزدند و من هم نزدم. مهمانی های فامیل هاشون می خواد شروع بشه ولی ما هنوز خونه پدرشوهرم نرفتیم و به این بهانه مادرشوهرم همه رو داره کنسل می کنه! تا بالاخره خواهر شوهرم دو روزه به شدت داره برای آشتی پیگیری می کنه و از من می خواد کوتاه بیام.می گه مادرش با اونم این کار ها رو [/color]کرده و عوض بشو نیست . اونا زیر بار اینکه زنگ بزنن و منو دعوت کنن نرفتند چون اعتقاد داشتند اعتراف به کار زشتشون باعث خورد شدنشون می شه ! باز هم من کوتاه اومدم و به خاطر کار نکرده و بی گناه دیروز زنگ زدم واحوال پرسی کردم ولی باز هم با زبان تلخ مادرشوهرم مواجه شدم ! شما جای من بودید چه کار می کردین ؟ بعد از اون همه بی احترامی به خودم و خانوادم باز هم ونجا می رفتین؟اینکه هیچ کمکی در حق ما نکردن و حتی نیمی از خرج عقد رو همسر من با دست خالی داد. اونا حتی حاضر نشدند واسه وام ازدواج ضامن بشن تا مثلا ما و البته بیشتر منو ادب کن!!! البته من یکی از دلایل زنگ زدنم همسرم بود . فشار عصبی زیادی روداره تحمل می کنه و اینکه استقلال مالی نمی تونه الان نداشته باشه و از رفتارهای پدر مادرش هم شرمنده است و یک مدتی هم خونه ماست. البته پدر مادر من واقعا مثل برادرم باهاش رفتار می کنن ولی من باز هم فکر می کنم معذبه. توی دوراهی بدی موندم . از یک طرف دیگه حال و حوصله خاله زنکبازی ها و زبان تلخ خانواده همسرم و بی احترامی هاشون رو ندارم و از طرف دیگه ای هم می ترسم اگه این رابطه تمام بشه روزی همسرم توی روی من بایسته و بگه تو به خاطر من کمی تحمل نکردی و حالا ما با همه قطه رابطه ایم.( درسته که الان پشت من و هیچی نمی گه ولی مرد ایرانی رو که می شناسین! ) شما جای من بودی چه می کردین؟؟؟
روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...
هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)