سلام
من قبلا تو تاپیک قبلیم از دوستان و مسولان وسرپرستان محترم سایت همدردی کمک و راهنمای گرفتم و از همه کسای ک کمک کردن همیشه دعاشون کردم.راستش من تازگی یه مشکلی رو از یه خانومی ک رفته بودم خواستگاریش درباره خودم شنیدم .یعنی قبلا از این ک ایشون به مامانم این موضوع رو بگه خودمم میدونستم ولی میله تغییر در خودم ایجاد نمیکردم یا نمیتونستم ایجاد کنم.واقعیتش مامانم یه دختر واسم پیدا کرده بود برا ازدواج . یه روزقرار گذاشته بود برن خونشون.مامان دختر خانوم گفته بودن ک اول خودتون بیاین و عکس پسرو هم بیارین.خونوادم رفتن دیدن دو سه روز بعد زنگ زدن ک ببینن دوباره بریم یا نه.قرار گذاشتن منم برم رفتیم دیدیم خانومو و ایشونم ک قبلا عکس منو دیده بودن .خلاصه بگم رفتیم تو اتاف حرف زدیم یک ساعت کشید صحبتای بین ما.خلاصه اون روز تموم شد.برای ادامه دو روز بعد مامان زنگ زدن جواب بخوان ک مزاحم بشیم اگه مایل باشین .مامان ایشون گفتن ک والا از خونوادتون و اقا پسرتون خوشمون اومده اگه اینطوری نبود جلسه دوم راه نمیدادیم ولی دخترم(دخترشون)گفتن خیلی بی احساس و خیلی خشکه پسرتون (من) .
یکم درباره خودم بگم دختر ندبده نیستم ولی احساس میکردم ک خشکم و مغرور یعنی قبلنا مغرور نبودم این اواخر دو سال میشه اینجوری شدم باعثشم محیط اطراف بوده فک کنم.کارمم طوریه ک بیشتر با قطعه و دستگاه و اهنو...یکمم احساس میکنم این ضمخت بودن کارم منو اینجوری کرده و اونجای ک کار میکنم.شرکته بزرگیه 10000 نفر پزسنل داره همشون ادمای خشکین اصلا فک میکنم همه اونجا اهن شدن.
اینم بگم ک من مهندسم تو یه شرکتی و از لحاظ مالم خدارو شکر بد نیستم خونه و ماشینه بالای 40 میلیون دارم .تورو خدا از همه کسای ک این تاپیکه منو میخونن و میتونن راهنمای کنن دریغ نکنین
هر کی حتی یه جمله اگه تو ذهنش میرسه بگه خواهش میکنم .دس بوس همتون هستم .ایشالا خدا حاجت دلتونو بده.امین
علاقه مندی ها (Bookmarks)