به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 35
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 تیر 93 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1393-1-16
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    434
    سطح
    8
    Points: 434, Level: 8
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 55 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tard رابطه با خواهر شوهرا

    من چه جور با خواهر شوهرام رابطه داشته باشم؟؟
    با این وجود که خوب میشناسمشون ولی وقتی میبینمشون زبونم قفل میشه!

  2. 2 کاربر از پست مفید barania تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 07 اردیبهشت 93), salehe92 (دوشنبه 08 اردیبهشت 93)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    خوب الان باید ببینی وجه مشترک و علایق خواهر شوهرهات چیه.
    خیلی سعی نکن بهشون نزدیک بشی سعی کن یه رابطه خوب و منطقی داشته باشی درد و دل کردن اینکه جای دوست صمیمی و آبجیت حساب کنی را کلا از فکر و ذهنت بزار کنار.
    سعی کن یه رابطه همراه با احترام داشته باشی همین.مثل همه.من خودم با برادر خانوم یکسال از من کوچیکتره براش احترام قائلم ولی خیلی با هم صمیمی نیستیم کنار هم بشینیم و در مورد روزمرگی زندگی حرف بزنیم.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  4. 10 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    mis-marjan (یکشنبه 07 اردیبهشت 93), paiize (سه شنبه 09 اردیبهشت 93), salehe92 (دوشنبه 08 اردیبهشت 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 08 اردیبهشت 93), کاغذ بی خط (چهارشنبه 24 اردیبهشت 93), پونیو (دوشنبه 08 اردیبهشت 93), مصباح الهدی (دوشنبه 08 اردیبهشت 93), بابک 1369 (سه شنبه 09 اردیبهشت 93), شیدا. (یکشنبه 07 اردیبهشت 93), صبوری (دوشنبه 08 اردیبهشت 93)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 مرداد 95 [ 11:31]
    تاریخ عضویت
    1392-7-29
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    3,415
    سطح
    36
    Points: 3,415, Level: 36
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    320

    تشکرشده 515 در 170 پست

    Rep Power
    33
    Array
    وقتی پستای جدید سایت رو می بینم خیلی به زندگی امیدوار میشم
    یعنی یه نفر برای حل مشکلش اقدام میکنه این یعنی روح زندگی هنوز جریان داره
    برای ارتباط سازنده اولین قدم شما اینه که برچسب "خانواده شوهر" رو از اونها برداری این یه قدم بسیار مهمه باعث میشه شما بدون ذهنیت قبلی در مورد حرفاشون قضاوت کنی
    بهتر بگم فرض کن یه دوست داره باهاتون حرف میزنه در این صورت خیلی بهتر میتونی ارتباط رو مدیریت کنی
    قدم دوم : در عین اینکه الگو میگیری بی تفاوت باش یعنی چی؟
    با توجه به اینکه خواهر شوهر از نزدیکترین افراد به همسرتون هست خیلی در برقراری ارتباط مناسب با همسرتون به شما کمک میکنه اما فراموش نکن که از کنار خیلی مسائل باید بی تفاوت بگذری (معمولا آقایون وابستگی زیادی به مادر یا خواهراشون دارن پس شما با توجه به رفتارای اونها میتونی ازشون الگو بگیری مواردی که همسرت از رفتار اونها لذت میبره رو سعی کن در خودت تقویت کنی و مواردی که باعث ناراحتیش میشه سعی کن اصلاح کنی به عنوان مثال وقتی مادرشوهرت غذایی درست میکنه که همسرت تعریف میکنه در حالیکه غذاهای شما هم خوشمزه هست ولی همسرت تا این حد تعریف نمیکنه توجه کن ببین غذای شما با همسرت چه تفاوتی داره این تفاوت میشه ذائقه همسرت که باید کشف کنی)
    قدم سوم: ارتباط کم و با احترام داشته باش (مصداق ضرب المثل دوری و دوستی) سعی کن رابطه کمی داشته باشی اما در عین حال با رعایت حد و حدود
    قدم چهارم: خانواده همسرت رو خانواده خودت بدون و بهشون محبت کن اما ازشون انتظاری نداشته باش (ما از خانواده خودمون همیشه انتظاراتی داریم ولی از خانواده شوهر نباید انتظاری داشته باشیم این انتظارات برامون سوء تفاهم ایجاد میکنه پس وقتی انتظاری نداشته باشی محبتای اونها رو لطف در نظر می گیری و همیشه ممنونشون هستی)
    قدم پنجم : صریح باش و جراتمندان رفتار کن اما خوب صحبت کن ("بشین و بتمرگ" هر دو یه مفهوم دارن اما معنای اصلی این کلمات در برخورد شما نفهته است)
    قدم ششم و مهمترین قدم: صبور باش

    هر خانواده ای اخلاقیات و فرهنگ خاص خودشون رو دارن و تنها خانواده ای که ما بعد از آشنایی نزدیک ترین ارتباط ها رو باهاشون داریم خانواده همسر هستن پس شناختی که شما از اونها به دست میاری به مراتب بیشتر از خانواده دایی یا عموی خودت هست بنابراین نیاز به بینش و درایت بیشتری داره

  6. 6 کاربر از پست مفید mis-marjan تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 07 اردیبهشت 93), paiize (سه شنبه 09 اردیبهشت 93), پونیو (دوشنبه 08 اردیبهشت 93), واحد (یکشنبه 07 اردیبهشت 93), مصباح الهدی (دوشنبه 08 اردیبهشت 93), شیدا. (یکشنبه 07 اردیبهشت 93)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 تیر 93 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1393-1-16
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    434
    سطح
    8
    Points: 434, Level: 8
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 55 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی خیلی از راهنمایی هاتون ممنونم.


    اما مسعله ی من خیلی ریشه ایه. این کارهایی که میگید رو سعی میکردم همیشه انجام بدم(چون الان 3 ساله که باهاشونم) اما باور کنید خیلی فایده نداره.

    اونا اون چیزی که بخوان رو میبینن.


    خاله غزی عزیز مسعله ی من کاملا با شما فرق میکنه.با این وجود که من کاملا منطقی وامروزی هستم اونا نقطه ی مقابل من هستن.کاملا سنتی و احساسی.بچه هاشون رو حتی شوهر منو وابسته ی وابسته تربیت کردن و این در حالیه که من از اول راهنمایی استقلال رو یاد گرفتم و وقتی رفتم دانشگا کم کم رو پای خودم وایسادم.وحتی بعد از دانشگا هم حاضر نبودم برگردم خونه و بابام خرجو مخارجم رو بده و کار میکردم.الان هم کار میکنم و درامد خوبی دارم.
    اما اونا حتی از فکر این که من کاری کنم که شوهرم هم مستقل بشه می ترسن.اونا طبقه بالای ما زندگی می کنن و علاوه بر این شوهرم برا اونا کار میکنه(چند تا مزرعه دارن که شوهرم براشون کشاورزی میکنه اونا هم برجی 500 هزار بهش میدن.)خیلی خیلی برامون کمه و زود تمام میشه و بعد از چند روز اول دیگه چیزی نداریم و دست نیازمون پیششون دراز میشه. اونا هم همینو میخوان که شوهر من هیچ وقت طعم شیرین1 کم استقلالو نچشه و 1 موقع بهش مزه نده! این 1ی از طریق هاییه که برا تحت نظر داشتن ما استفاده میکنن.
    2ومین طریق اینه که اگه من حرف گنده تر از دهنم زدم (یعنی خواستم برا بعضی مساعل خانوادم خودم تصمیم بگیرم)زود احساس خطر می کنن و سریع با چند تا روشی که تو استین دارن منو سر جای خودم میشونن و میگن تو چه فکرای مسخره ای میکنی و میخندن و میگن ما همه مون با هم1 خانواده ی واحدیم وتو سعی بر جدا گرفتن خودت میکنی.
    طرفنداشون هم سر جمع ایناس
    1-هر کسی که بیاد خونه شون یا اینا برن و کسی رو ببینن دائم از خودشون تعریف و تمجید میکنن که ما دوری حتی1روز بچه هامونو نمیتونیم ببینیم.ما همه کار برا بچه هامون میکیم که 1موقع ازمون دور نشن و تنها بمونیم.شوهر منم میگه من چه خانواده خوبی دارم و چه قدر هوامو دارن ومن1لحضه هم ازشون جدا نمیشم.
    2-دائم به شوهرم احساس دین و عذاب وجدان میدن
    3-پیشش از1طرف ننه من غریبم بازی در میارن از1طرف هم از محبت سر ریزش می کنن.
    4-بعد از همه ی اینا هم بهش میگن عقلتو دست زن نده ولو میشی.ما هستیم که خیرتو میخوایم و تو مونده اینارو بفهمی.ونظر خودشون رو بعد همه ی اینا بهش القا میکنن و برا1مدت هم منو کم محل میکنن که تو می خوای خود مختار باشی و خانواده ی ما رو از هم بپاشی.
    مثلا همین دیروز پدر شوهرم خیلی جدی بهم گفت حالا حالا ها باید بخوری تا بعد نظر بدی وبه شوهرم گفت حرف منو قبول داری یا حرف زنتو؟؟؟ شوهرم هم گفت بابا حرف فقط حرف توهه.اونم 1نگا به من کردو گفت داشتی؟؟؟ وبرا چند دقیقه احساس ارامش و ریاست کرد(اینم بگم من پدر شوهرمو دوست دارم )
    و این میشه که کوچک ترین تلاش من برا در دست گرفتن زندگیم تو نطفه خفه میشه .واین تازه کوچک ترین مشکل منه و مشکلات اساسی تری دارم.


    مشکل بعدی چیه؟؟؟

    مادر شوهرم خیلی احساساتیه و این در حالیه که من خیلی جدی و کم حرف وواقع گرام و همیشه هواشو دارم اما اصلا اهل خود شیرینی و رل بازی کردن نیستم و این در حالیه که جاریم دختر خاله ی مادر شوهرم میشه و خیلی خودشو لوس میکنه و میخنده.مادرشوهرم هم اونو در مقام مقایسه گذاشته م علنا بهم میفهمونه که باید عوض شم و مثل جاریم باشم منم سعی میکنم پر حرفی کنمو مثل اون ول بخندم تا شاید مقبول مادر شوهرم بیام میبینم از این همه غیبت و یاوه داره حالم به هم میخوره و نمیتونم 1ی دیگه باشم.بر میگردمو مثل حالت قبلیم میشم یعنی احترام مادرشوهرمو دارم ولی کم حرفم.
    اما اون میذاره به حساب کم مهری و بی توجهی و من هر چی سعی میکنم این ذهنیت رو ازش بگیرم نمیتونم.این میشه که همهی سوئ برداشتاشو جمع میکنه وبعد1ماهی 1زمین لرزه ی 8 ریشتری سقف خونه رو رو سرم خراب میکنه.
    خیلی حساسه و ذر صورتی که خیلی به قومو خیش ها محل نمیذاره و خودشو بالا تر میبینه در کل از همه توقع داره دورش بچرخن و خیلی بالا بالا بگیرنش.
    خوب این اخلاقش با من خیلی شدید تره.محلم نمیذاره به خدا (مثلا وقتی میرم بالا در صورتی که کاملا متوجه میشه ما بالاییم نمیاد بیرون هیچ وقت. من باید برم پیداش کنمو صداش بزنمو روشو برگردونه سلام کنم 1جواب سرسری بده یا وقتی دارم باهاش حرف میزنم به حرفام گوش نمیده و با 1ی دیگه حرف میزنه.منم لال مونی میگیرمو میگم اخه من چی کار دارم با اینا که حتی تحمل صدای نمنو ندارن هم کلام بشم منو چه به این خونواده ی پر باد .از این به بعد اومدم بالا فقط و فقط در حد ضرورت حرف میزنم و بس اما فرداش یادم میره. اما من هر چه قدر بهش احترام بذارم ارضاش نمیکنه. توقع داره هر ناهار و هر شام برم بالا غذا بخورم وهر ساعت پیششون باشمو هر کاری میخوام بکنم اول به اون بگم اگه قبول کرد انجام بدم.توقع داره با همه ی این وجود تو کارای خونه خیلی بیشتر از دختراش کار کنم و دائم میگه بمیرم دخترامخیلی خسته شدن یا به جاریم میگه عزیزم عزیزم تو کمرت درد میکنه بیا برات چای نبات درست کردم.اما نه تنها خودم بلکه همه میدونن که من باید مثل بلدیزر باشم و بهم هم همیشه کم محلی بشه.من اصلا دقت نمیکنم که دقم بدهد من و همهی دیگه دارن میبینن و مسعله ی مخفی ای نیست

    اون که توقع داره من همیشه باهاش باشم و غیر از اون به کسی فکر نکنمو دوستی نکنم باهمه ی این وجود با توجه به شخصیت خود مختارو مستقلی که دارم چه طور اخه میتونم اونم با وجود این همه کم محلی؟

    و اما مشکل بعدی که از همه کامپلی کیت تره و تا حالا نتونستم حلش کنم



    خواهر شوهرامو کجای دلم بذارم یا بهتر بگم این مسعله ی اساسی روچطور حل
    کنم

    تا اینجا خیلی پرحرفی کردم میخواستم مقدمه ی مشکل منو بدونید من2تا خواهرشوهر نازنازی وابسته نادون پرتوقع وکنترل گر دارم که در حالی که من24 سال دارم اونا یکیشون20 ودیگری 17 سال داره.البته 1ی دیگه شون هم 9 سالشه ودر صورتی که فتوکپی اوناس اما به دلایلی بهتر از اوناس ومن مشکلی باهاش ندارم.اما اون 2تا !فکرشون هم که می افتم دلشوره میگیرم .با این وجود که خوب می شناسمشون و میدونم همه ی کاراشون از رو نادونیه اما در مواجهه باهاشون زبونم قفل میشه(چون اونا نادون های معمولی نیستن اونا کسایی هستن که تمام محور خانواده دورشون میچرخه وقادر به انجام هر کاری هستند چون این اجازه به صورت مطلق به اونا داده شده که تمام تصمیمات خانواده رو اونا بگیرند و روی همه تسلط دارن.)اعضای خانواده خیلی ارومو کمکمرو هستند و برای پوشوندن این صفاتشون و این که مردم ازشون حساب ببرن پشت تصمیمات جسورانه ی این2نفر پنهون میشن.
    خوب با این وجود حساب من معلومه.من کسی هستم که این2تا میخوان وجود منو بپوشونن وخودشون هویدا باشن و تو چشم بیان .من تا اینجاش هم مشکلی ندارم اما...
    مشکل اونا اینه که من بزرگ ترم پخته ترم وبیشتر تو جامعه گشتم ومستقل و دست به جیبم.وقتی سر1موضوع رو باز میکننو شروع به صحبت میکنن من اول چیزی نمیگمو گوش میدم و وقتی در اخر مسعله شون بی جواب میمونه من همون راه حلی که از اول هم تو ذهنم بود رو میگم اونا میذارن به حساب این که من خودمو به رخ شون میکشم.میبینم ناراحت شدن هی حرف میزنم تا از دلشون در بیاد بد تر کم محلم میکنن.
    دفعه ی بعدی اصلا حرف نمیزنم و میگم 1موقع سوئ تفاهم پیش نیاد میگن داره کم محلمون میکنه عقل کل.حالا هم که خودمو کوچیک میکنمو میزنم به نفهمی که اونا خوششون بیاد که بالا ترن واقعا حقیرو بی محلم میکنن.در حدی که هر دوستو اشنایی متوجه شده و برا مامانم پیغام میدن که چرا دخترت انقد خودشو مثل بدبختا میگیره یا چرا همین حالا و اول زندگیش اختیارشو دست اینا داده.اما من برا حل مشکلم به حرفاشون توجه نمیکنم و همینجور هم دارم ادامه میدم.
    جدیدا 1اتش بس هم باهام کردن و گفتن همه ی بدی های منو فقط به خاطر شوهرم فراموش میکنن ورفتاراشون بهتر شده اما همچنان حساسیت ها وتوقع هاشون به جاست وهمچنان من میترسم که نکنه حالا من اینو گفتم باعث سوئ برداشتشون بشه؟و2باره1 غشغره ی جدید و روز از نو روزی از نو؟اینم بگم که ادامه ی رابطم با همسر م و خانوادش مستلزم ارتباط خوب با این 2نفره.و اونا از من توقع دارن شبانه روز پیششون باشم و اگه نباشم ترس از از دست دادن کنترل امور بهشون دست میده و اگر هم دائم برم پیششون رفتار های زشت و زننده شون بیشتر منو اذیت میکنه ومنم با سکوت و گوشه گیریم خار چشم اونا میشم.و شوهرم هم از من خواسته که رابطه ی تنگا تنگی با خواهراش ومادرش داشته باشم و در غیر این صورت اوضا بر علیه من تمام میشه واز طرف دیگه مشاورم که 1اقییه بهم گفت که تو حقارت و حقیر شمرده شدن رو برا خودت عادی کردی ورابطه ی خواهر شوهر های بی ادب تو هیچ وقت بهتر از این نمیشه و تلاش هات برا بهتر کردن رابطه طبق تجربه ی چند ساله ی من بی فایدست واین که چند راهکار دارم 1-از این خونه بریم1جای دور تر که این تا1مدت ممکن نیست و حتی با نقل مکان 70در صد مشکلات حل میشه و 30 درصد پا بر جاست. 2-بچه دار بشم و اونا به خاطر نوه شون باهام خوب بشن که اون بچه ای کهقراره به دنیا بیاد ماست چکیده ی اونا میشه و ممکنه اونا اختیار زندگیم رو در دست بگیرن (با زیاد شدن رفتو امدشون واحساس تملک به اون بچه)3-صبر کنم که گذر زمان در دراز مدت همه چی رو حل کنه.
    به نظر شما راه حل من چیه؟؟؟؟


  8. کاربر روبرو از پست مفید barania تشکرکرده است .

    paiize (سه شنبه 09 اردیبهشت 93)

  9. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    بخدا کلی خندم گرفت از طرز نوشتنت و مشکلت این مادرشوهر و خواهر شوهر واسه خودش داستانیه از همه باحالتر هم واسه پدرشوهرته یعنی خدا خیرت بده بعد چند روز که کسل بودم خندیدم واقعا از ته دلم خندیدم.ببخشید قصدم بی احترامی نبود ولی و.اقعا نویسنده قهاری هستید.خیلی عالی مینویسید

    شما نمیخواد عوض بشی و تغییر کنی همیشه سعی کن اخلاقیات برات مهم باشه.اگه احترام میزاری برای رضای خدا باشه اگه محبت هم میکنی برای رضای خدا باشه و حفظ زندگیت رفتار شما خیلی خوبه یعنی جز اینم از شما انتظاری نمیره.
    بهتره همان دوری و دوستی را انتخاب کنی سعی نکن خودتو شبیه اونا کنی یا اونا رو شبیه خودت کنی یه زندگی مسالمت آمیز همراه با احترام کنارشان تشکیل بده.به شوهرت هم وقت بده سعی کن اعتماد بنفسش را افزایش بدی مثلا کار کوچیک هم انجام داد تشویقش کنی.سعی کن اعتماد بنفسش را بالا ببری.ولی جوری نشان نده که میخواهید از خانوادش جداش کنی یا شبیه خودت کنی.
    اینم بجرات بهت میگم تحسینت میکنه ته دلش شوهرت و به اینکه کنارشی افتخار میکنه

    منو بگو اینجور یکه شما گفتی فکر کردم جفتشون ازدواج کردن بابا با توجه به سنی که دارن باید ازشون توقع داشته باشی 20سال یا 17 سال که سنی نیستش شما بخواهید باهاشون لج کنید یا احساس خطر داشته باشید.خیلی باهاشون همصحبت نشید.خیلی هم دروی نکنید نظر خواستن نظریات خودتان را بیان کنید همین و بس.سعی کنید خیلی توضیح ندید.

    خودتو کوچیبک نکن قرار نیست برای حفظ زندگیت خودتو کوچیک کنی جلوشون ضعیف نشون بدی خودتو اصلا و ابدا خودت باش فقط همین.نه تحقیرشون کن نه براشون کلاس بزار ولی خودت باش و رفتار جراتمندانه داشته باش.
    ببخشید دستوری میگم ولی دیگه اینکارو انجام نده به هیچ عنوان تو خودتو داری همسطح اونا میاری پایین که شبیه اونا بشی؟ اصلا از این کارت خوشم نیومد دیگه تکرار نکن به هیچوجه.شخصیت و وقار خودت را حفظ کن لطفا

    اصلا از این ترسی که داری خوشم نیومد تو داری زندگیتو میدی دست دوتا دختر بچه؟یعنی واقعا اینقدر بی اراده و بی تجربه هستی و بعدش ادعای مستقل بودن میکنی؟ جلوی بعضیا کوتاه بیای جریحتر میشن خوشبختی تو به کسی وصل نیست خوشبختی زندگی تو به خودت و شوهرته و رفتارهایی که دارین شما میخواید دیگران را از خودت همیشه راضی نگهداری پس این وسط خودت چی شخصیتت چی؟فردایی که بچه داری شدی چی میخوای به بچت آموزش بدی به این توجه کردی؟!!!

    مشاور با تجربه ای داری که اینو بهت گفته:
    (مشاورم که 1اقییه بهم گفت که تو حقارت و حقیر شمرده شدن رو برا خودت عادی کردی ورابطه ی خواهر شوهر های بی ادب تو هیچ وقت بهتر از این نمیشه و تلاش هات برا بهتر کردن رابطه طبق تجربه ی چند ساله ی من بی فایدست))

    لطفا از مشکلت فرار نکن شمایی که مستقل بزرگ شدی شمایی که دانشگاه تحصیل کردی و کار میکنی بیرون و درآمدت خوبه وقتی توانستی همه این کارها را انجام بدی مطمئن باش از پسش این کار هم بر میای.

    خیلی دختر خوب و فهمیده ای هستی قدر خودتو بدون بخدا حیفم اومد اینو نگم به شما ولی قدر خودتو نمیدونی و داری خودتو کوچیک میکنی.این نگهداشتن زندگی نیست.آدمایی که رفتار جراتمندانه دارن جوری برخورد میکنن که دیگران بخودشان اجازه نمیدن که بخوان اینگونه باهاشون رفتار کنن و اصولا این رفتارهای خواهرشوهرهای شما برایشان ارزشی نداره که بخوان بهشان محل بزارن اینا نشانه اینه که شما بخودت احترام قائل نیستی و با کوچک کردن خودت میخوای اونا را راضی نگهداری به چه قیمتی؟به قیمت نگهداشتن یه زندگی اونم به این شکل؟فکر کردی اونا به همینجا راضی میشن نخیر بانو اینقدر لهت میکنن و خودتم کمکشون میکنی واسه بی شخصیت کردن خودت که هیچی ازت نمیمونه.این زندگیه که توی رویاهات بهش فکر میکردی؟

    اگه واقعا چنین شخصیتی داری و حاضری اینجوری زندگی کنی ببخشید اینو میگم ولی برای شما متاسفم و از همه بیشتر برای خودم که وقتم را هدر دادم تا به شما مشاوره بدم.

    پ.ن:من عاشق همسرم هستم به همه احترام میزاره ولی وقتی میخواد حقشو بگیره حتی اگه توی دهن شیر باشه از دهن شیر میکشه بیرون بوجودش افتخار میکنم.بخاطر اینکه برای خودش و شخصیتش احترام قائله برای خانوادم فوق العاده احترام قائله خدا رو شکری خیلی بهم علاقه دارن همسرم و خواهرهام چون باشخصیت و باووقاره و برای خودش ارزش قائله و کسی بخودش این جرات را نمیده که بهش چیزی بگه(البته دیگران وگرنه با خانودم خیلی رابطه خوب و عالی داره)
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
    ویرایش توسط khaleghezey : دوشنبه 08 اردیبهشت 93 در ساعت 19:20

  10. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    paiize (سه شنبه 09 اردیبهشت 93), پونیو (دوشنبه 08 اردیبهشت 93), مصباح الهدی (دوشنبه 08 اردیبهشت 93)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 فروردین 96 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1392-6-10
    نوشته ها
    834
    امتیاز
    8,579
    سطح
    62
    Points: 8,579, Level: 62
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    785

    تشکرشده 2,768 در 697 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    96
    Array
    سلام دوست من.

    من يك دختر مجرد هستم ولي تا دلت بخواد سمتهاي مختلف رو در زندگي تجربه كردم.

    اينطور كه من احتمال ميدم شما يا فرزند اول هستيد يا دختر اول.

    ببين دوست من شما گفتيد اونها طبقه بالاي شما زندگي ميكنند .خوب پس شما طبقه پايين هستيد.
    اول نكاتي كه در اينجور همسايه بودن بايد رعايت بشه شما رعايت ميكنيد؟؟؟
    مثال ميزنم
    1)شما وقتي وارد واحد خودتون ميشويد حتما ر رو قفل ميكنيد(رعايت حريم شخصي خانواده خودتون كه شامل شما و همسرتون ميشه)

    2)كفش هاي خودتون و مهموناتون رو در جاكفشي خودتون ميذاريد؟؟؟

    3)وقتي ميخوايد وارد خونه مادر شوهرتون بشيد حتما در ميزنيد؟؟؟

    4)وقتي غذايي كه احتمال ميديد بوش تا طبقه بالا بره درست ميكنيد براي اونها مي بريد؟؟؟

    5)وقتي ميخوايد وارد خونه بشيد حتما با كليد خودتون در رو باز ميكنيد(در ورودي اصلي)؟؟؟

    6)وقتي صدايي در راهرو مياد بي توجه هستيد(بعدا از همسرتون نمي پرسيد چه خبر بود؟چون آقايون مهارت ندارند و دقيقا همين سوال رو از خانوادشون مي پرسند)

    7)براي مسائل مربوط به ساختمون تقسيم وظايف كرديد؟؟؟(مثلا يك روز نوبت شما باشه پله از بالا جارو كنيد يك روز نوبت خواهر شوهراتون؟؟؟

    دوست من همين سوال هاي پيش پا افتاده خيلي تاثير در روابط و رفتار جرعت مندانه شما داره.

    اگر دوست داشتيد و پاسخ داديد ادامه صحبت هام و تجربياتم رو براتون ميذارم.





    • اعلام حضور براي ختم قرآن در ماه رمضان سال1435قمري


    http://www.hamdardi.net/thread-32764.html


    خداوندا؛هدایتم کن تا به این باور برسم؛
    که جواب برخی دعاهایم؛
    «صبر» و «انتظار» است ...





    ویرایش توسط صبوری : دوشنبه 08 اردیبهشت 93 در ساعت 20:01

  12. 2 کاربر از پست مفید صبوری تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 08 اردیبهشت 93), paiize (سه شنبه 09 اردیبهشت 93)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام بارانی جان
    من خیلی دوست دارم بهت کمک کنم.چون خودم با اجازت مقام شامخ خواهر شوهری دارم:دی

    ولی متاسفانه پست اول خیلی خیلی کوتاه!!! و پست 4 را خیلی خیلی بلند نوشتی!!!
    که من از خوندنش وحشت کردم!!!باید یک وقتی بین کارام پیدا کنم تا بتونم بخونم.
    یکم ای کاش اعتدال را رعایت کنی.

    عزیزم اگه میشه بی زحمت خلاصه وار و یا حتی تیتروار مشکلت را یک بار دیگه بیان کن.این طوری تعداد بیشتری از دوستان بهت کمک می کنند.
    ممنون
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  14. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 09 اردیبهشت 93), paiize (سه شنبه 09 اردیبهشت 93), شیدا. (سه شنبه 09 اردیبهشت 93), شهراز (سه شنبه 09 اردیبهشت 93)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    خسته شدم یه کم بهتر بنویس
    ماست چکیده چیه

    همش گفتی توقع اونا چیه چی فکر میکنند چه طور رفتار میکنند
    به نظرم خیلی دلت پر بود که این همه در موردشون نوشتی
    شما هم که خیلی گل و بلبل هستی ( افرین دختر خوب )
    البته قبول کن کسی بی عیب نیست


    در کل خواهر شوهر و مادر شوهر دشمن خونی نیستند و اصلا نمی تونند ببینند که مثلا تو خونه پسرشون جنگه وقهره واقعا دوست دارن که زندگی شیرینی داشته باشید (در مورد جاری این طور نیست )
    یه کم نظرت را عوض کن

    این که به شوهرت 500 میدن فکر نمیکنم که بتونی کاری کنی و در این مورد چونه بزنی که بابا مامان حقوق و مزایا راببرید بالا این کمه (اصلا این حرف را نزن)
    مگه اینکه اینقدر اه و ناله پبششون را بنداری که اره کفاف نمیده و کم میاریم اگه بشه پس انداز کنیم حقوق منم بزاریم روش و یه زمینم ما بگیریم حالا که داره رسیدگی و رفت امد میکنه یه تگه زمین بیشتر باشه ما هم یه روزی بچه دار میشیم الان می تونیم بعدا با بچه خرجمون بالا میره و اون موقع خیلی سخت میسه با این حقوق کم بی هیچ کمک خرخ...

    بعدش اون مورد که گفتی پدر شوهرت گفته زن یا پدر؟؟؟؟؟
    معلومه که خیلی تو روش وایسادی که این حرف را زده وگرنه دلیلی نداشت که این طوری تو روی خودت ین طوری حرف بزنه
    عزیزم احترام خودت را نگه دار نزار کار به اینجا برسه اگه یه وقت یه چیزی میگن که موافق نیستی یواشکی تو خونه خودتون به مهربونی و با کمال احترام و ادب نطرت را بگو
    یه کاری نکن روتون تو روی هم واشه و بهت بی احترامی کننند
    یادت باشه احترام احترام میاره

  16. 3 کاربر از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 09 اردیبهشت 93), paiize (سه شنبه 09 اردیبهشت 93), شیدا. (سه شنبه 09 اردیبهشت 93)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 24 فروردین 03 [ 05:12]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,564
    امتیاز
    44,676
    سطح
    100
    Points: 44,676, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,967

    تشکرشده 6,441 در 1,459 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام
    اوه اوه اینا خواهر شوهرن ..!!!! اینطورکه شما نوشتی خیییییلی بایدخواهرشوهرباشن!!!
    من نمیتونم به خوبی دوستان راهنمایی کنم فقط بهت میگم که بااین دوتا بچه که واقعا هم سنشون کمه خیلی راحت میتونی تا کنی!اصلا چرا میخوای باهاشون صمیمی بشی؟هرچقدرهم که صمیمی بشید خواهرشوهرن آخریه روزی یه جایی کار خودشون رومیکنن...!!!!فکرمیکنم شما به اندازه کافی بزرگ وبالغ هستید که بدونید چطورباهاشون رفتار کنی.فرض کن دوتا ازدخترهای فامیل خودتون هستن که مجردن وازشما خیلی کوچکتر!چطور رفتار میکنی؟شما باید مثل یه خانم باکمالات درخور شخصیتتون رفتار کنید.
    اما درمورد شوهرتون که به حرفهای خواهراش اهمیت میده.عزیزم ببین اونها چکار میکنن باشوهرت؟چی بهش میگن؟چطور ازش تشکر میکنن؟چطور بهش بها میدن؟شما هم همینطور باش وکم کم سعی کن جای اونارو واسش پر کنی.ازش تعریف کن واعتماد به نفسش روببر بالا.بهش این حس روبده که مرد زندگی تو اونه وتکیه گاه خوبی هستش که هم واسه خودش وهمسرش کار میکنه هم خانوادش.به نظر من مهم فقط شوهرت هست باید سعی کنی اول خودت وشوهرت روبهم نزدیک کنی اون هم بامحبت ورفتار خوب.
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  18. کاربر روبرو از پست مفید paiize تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 09 اردیبهشت 93)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 تیر 93 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1393-1-16
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    434
    سطح
    8
    Points: 434, Level: 8
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 55 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اره من فرشته نیستم نازنین.گل و بلبل هم نیستم.فقط1 ادم معمولی ام که میخواد مسالمت امیز زندگی کنه.

    صبوری جان من 95 درصد این کار ها رو میکنم. اما اونا 40درصدشو مثلا دائم دعوا میکردن که مگه ما دزدیم در خونه تون همیشه قفله؟مگه خونه ات امامزادس؟من هم هرچی توضیح دادم که هراز گاهی من بی حجابم .مگه تا حالا کی شده که در زدید درو باز نکردم؟وقتی سر کارم چون اکثرا در حیاط بازه میترسم دزد بیاد.فایده که نداشت هیچ حساسیت شون بیشتر هم میشد.تا این که الان 2هفته است که همش در خونه بازه و دیگه حوصله ی مشاجره ندارم.فوقش دزد خونم رو میکنه از این که بالا تر نیست.

    در مورد غذا هم من غذام خوب بشه حتما میبرم چون زاتا تک خوری بهم نمیچسبه اما اونا چی؟توقع دارن وقتی1بوی خوب میاد من بدون دعوت برم بالا و بشینم سر سفره.شوهرم میره اما من اصلا و ابدا روم نمیشه.یا وقتی بالا ام و خواهر شوهرام 1چیز لذیذ دارن میخورن اصلا 1تعارف هم نمیکنن و جلو من تا اخرش میخورن.من میگم دفه ی بعد1چیزی داشتم عمرا بهشون نمیدم اما وقتی میخوام بخورم دلم هی شور میزنه و زهرم میشه.تا1کمشوندم اونا به جسمم نمیشینه.باور کن.

    خاله غزی عزیز فکر میکنم شما بهتر مشکل منو متوجه شدید.از این که مشکل من تونست 1ی رو شاد کنه بی نهایت خوش حالم.همه ی اینا یی که میگی متوجه ام اما شرایت من با خانم شما فرق داره.شما خودتون دارین میگین این صفت خانمم رو که حقشو میگیره تشویق میکنم.اما من چی؟حق چی رو بگیرم؟من اصلا حقی ندارم که بخوام بگیرم.کدوم حق؟جدی میگم حق چی؟تازه اگر هم طبق منطق حقی داشته باشم اینجا بی معنیه .خب اخه اگر هم باشه کی تو گرفتنش از من حمایت میکنه؟شما پشت زنتی که اونم به موقش دلشو داره جلو بره و حقشو بگیره. من تا حالاهر وقت خواستم این کارو بکنم چند تا واکنش دیدم.1باهم بی محلی مطلق کردن.2یک دعوای حسابی راه انداختن که هر از گاهی پس لرزه هاش 1ی2تا از اطرافی ها رو درگیر کرده.3گوش شوهرمو پر کردن که زنت اختیار از دستت گرفته.اون مرد شده تصمیم میگیره برات.تو زنی.بهش باج میدی دیگه. در صورتی که من خیلی منطقی حرفمو زدم.ویا در مقابل نا حق های اونا محترمانه از خودم همایت کردم همین.میبینم نمیتونم دهن دریده باشم جواب بدم خودمو زدم به کوچه علی چپ و شل گرفتم و میدونم که سخت میخورم اما دیگه انرجی ندارم یا اگر هم دارم دلو جرات شو ندارم.در مقابلشون دیگه اعتماد به نفس ندارم.جدی میگم 1جا میبینمشون رنگم میپره و رام میشم

    صوت المهدی فکر میکنم شما هیچ کمکی نمیتونی بکنی.شاید هم وقتشو نداری.اگه نیتت همدردی بود حد اقل مطنمو میخوندی.

    - - - Updated - - -

    اره من فرشته نیستم نازنین.گل و بلبل هم نیستم.فقط1 ادم معمولی ام که میخواد مسالمت امیز زندگی کنه.

    صبوری جان من 95 درصد این کار ها رو میکنم. اما اونا 40درصدشو مثلا دائم دعوا میکردن که مگه ما دزدیم در خونه تون همیشه قفله؟مگه خونه ات امامزادس؟من هم هرچی توضیح دادم که هراز گاهی من بی حجابم .مگه تا حالا کی شده که در زدید درو باز نکردم؟وقتی سر کارم چون اکثرا در حیاط بازه میترسم دزد بیاد.فایده که نداشت هیچ حساسیت شون بیشتر هم میشد.تا این که الان 2هفته است که همش در خونه بازه و دیگه حوصله ی مشاجره ندارم.فوقش دزد خونم رو میکنه از این که بالا تر نیست.

    در مورد غذا هم من غذام خوب بشه حتما میبرم چون زاتا تک خوری بهم نمیچسبه اما اونا چی؟توقع دارن وقتی1بوی خوب میاد من بدون دعوت برم بالا و بشینم سر سفره.شوهرم میره اما من اصلا و ابدا روم نمیشه.یا وقتی بالا ام و خواهر شوهرام 1چیز لذیذ دارن میخورن اصلا 1تعارف هم نمیکنن و جلو من تا اخرش میخورن.من میگم دفه ی بعد1چیزی داشتم عمرا بهشون نمیدم اما وقتی میخوام بخورم دلم هی شور میزنه و زهرم میشه.تا1کمشوندم اونا به جسمم نمیشینه.باور کن.

    خاله غزی عزیز فکر میکنم شما بهتر مشکل منو متوجه شدید.از این که مشکل من تونست 1ی رو شاد کنه بی نهایت خوش حالم.همه ی اینا یی که میگی متوجه ام اما شرایت من با خانم شما فرق داره.شما خودتون دارین میگین این صفت خانمم رو که حقشو میگیره تشویق میکنم.اما من چی؟حق چی رو بگیرم؟من اصلا حقی ندارم که بخوام بگیرم.کدوم حق؟جدی میگم حق چی؟تازه اگر هم طبق منطق حقی داشته باشم اینجا بی معنیه .خب اخه اگر هم باشه کی تو گرفتنش از من حمایت میکنه؟شما پشت زنتی که اونم به موقش دلشو داره جلو بره و حقشو بگیره. من تا حالاهر وقت خواستم این کارو بکنم چند تا واکنش دیدم.1باهم بی محلی مطلق کردن.2یک دعوای حسابی راه انداختن که هر از گاهی پس لرزه هاش 1ی2تا از اطرافی ها رو درگیر کرده.3گوش شوهرمو پر کردن که زنت اختیار از دستت گرفته.اون مرد شده تصمیم میگیره برات.تو زنی.بهش باج میدی دیگه. در صورتی که من خیلی منطقی حرفمو زدم.ویا در مقابل نا حق های اونا محترمانه از خودم همایت کردم همین.میبینم نمیتونم دهن دریده باشم جواب بدم خودمو زدم به کوچه علی چپ و شل گرفتم و میدونم که سخت میخورم اما دیگه انرجی ندارم یا اگر هم دارم دلو جرات شو ندارم.در مقابلشون دیگه اعتماد به نفس ندارم.جدی میگم 1جا میبینمشون رنگم میپره و رام میشم

    صوت المهدی فکر میکنم شما هیچ کمکی نمیتونی بکنی.شاید هم وقتشو نداری.اگه نیتت همدردی بود حد اقل مطنمو میخوندی.

    - - - Updated - - -

    پایز 68 جان.عزیزم 1چیزی میگی ها!تمام ارتباطات و زندگی من باید در گرو تایید این 2تا باشه چون همه ی اعضا اینو میخوان.و من در مقابل همه نمیتونم وایسم.به خاطر زندگیم مجبورم. و در مورد شوهرم اره حق با توهه.ما عاشق همیم و اگه بذارن مشکلی نداریم.اما وقتایی که میشینن در گوشش و بهش یاد میدن که به زن نباید باج داد و اختیار زندگیت رو از دختر فلانی بگیر مثل اونا حرف میزنه باهامو خط و نشون میکشه.1چند روز صبر میکنمو باهاش راه میام میبینم ول نمیکنه. باهاش که بحث میکنمو غهر میکنم به خودش میادو 2باره همه چی خوب میشه.مثلا مادر شوهرم ناراحت میشه که چرا وقتی داشته غیبت مادر بزرگام رو میکرده اخمم رو تو هم کشیدم و سر همین بی محلم میکنه که تو وقتی شوهر کردی همه چیزت باید اول شوهرت باشه بعد خانوادش.تو همه رو 2دستو دندون چسبیدی و از ما خودت رو صبا میبینی
    همه هم همایتش میکنن.همه

    - - - Updated - - -

    اینم بگم که منو پدرشوهرم هیچ مشکلی نداریم .تا حالا هم مشاجره ای با هم نداشتیم.اون فقط نمیخواد من زیادی احساس ارامش داشته باشم.چون خودش خیلی ارامش نداشته و این جور عادت کرده


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.