به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 99
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-14
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    10,223
    سطح
    67
    Points: 10,223, Level: 67
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 227
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 260 در 112 پست

    Rep Power
    34
    Array

    پس از گذشت یکسال هنوزم روابط سردی با همسرم دارم. آیا با تغییر من اونم تغییر خواهد کرد؟

    سلام دوستان
    یه مختصری از مشکلاتم رو اینجا عنوان می کنم.
    من 28 و همسرم 34 سالشه. شوهرم دانشجوی ارشد و کارمند و من لیسانسه و خانه دار هستم. یه دختر 15 ماهه هم داریم. حدود 4 سال میشه ازدواج کردیم. لینک تاپیک های قبلیم هست ولی بطور مختصر مشکلاتم اینه که:
    پارسال عید بود که همسرم مدام خودارضایی داشت و از اونجا متوجه شدم که همجنسبازی داشته و حتی زنا هم داشته درصورتی که من باردار بودم و مدام منو تنها میذاشته. به کمک دوستان و مشاوران تالار تونستم تا حدودی احساساتم رو کنترل کنم و از بار غمم کم کنم. روابط سردی با همسرم دارم و حدود یکسالی میشه که رابطه فیزیکی و زناشویی نداشتیم. بطور کاملتر م یتونید توی تایک های قبلی دنبال کنین.
    http://www.hamdardi.net/thread-29595.html
    http://www.hamdardi.net/thread-30031.html
    http://www.hamdardi.net/thread-31529.html
    فرشته مهربان گفته بودن اول باید روی خودم کار کنم تا بتونم به زندگیم ادامه بدم. نمیدونم میتونم یا نه! من اگر تغییر هم بکنم ذهن همسرم همونه. خوب باشم یا بد همونه.
    چند وقت پیش که رفته بودم سفر زیارتی با داد و بیداد بهم میگه نتونستم باهات زندگی کنم. روانیم کردی. نه راه پس دارم و نه راه پیش. نمیدونم چیکار کنم برات!!!
    همه اینها درحالیه که حتی اجازه نمیده دستش رو هم بگیرم، نزدیکم نمیشه.
    خسته شدم از اینهمه بی مهری. خودم هم یگه سرد شدم .
    به فرشته قول داده بودم که دیگه ناله نکنم و روی خودم تمرکز کنم ولی سخته برام خیلی سخته.
    نقاط ضعف خودم اینهاست (از نظر خودم):
    - اعتماد بنفس ندارم خصوصا در برابر شوهرم
    - از شوهرم می ترسم.
    - نمیتونم باهاش صمیمی بشم. سخت میتونم کلمه ها رو کنار هم بذارم یا داستان براش تعریف کنم که ناراحت نشه.
    - کمی تنبلی دارم.
    - پرخاشگر شدم.
    -منفعلم.
    - بعضی وقتا مغرورم
    - جرات نه گفتن به هیچ کس رو ندارم.
    - دلم واسه همه میسوزه، زودباورم.
    - زودرنجم.
    دیگه یادم نمیاد. ولی توی خودم توانایی تغییر هیچکدوم رو نمی بینم. همش زندگیم شده حسرت. غصه، گریه های قایمکی

  2. کاربر روبرو از پست مفید دلسا تشکرکرده است .

    negaran (شنبه 06 اردیبهشت 93)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام شرایطت رو درک می کنم . اما سعی کن علت سردی همسرت رو بفهمی
    دقیقا مشکلش چیه
    گفتی تنبلی داری ؟ سعی کن برطرفش کنی چون خیلی مهمه . مخصوصا اگه تو کارای خونه باشه
    گریه ر و کنار بذار چون هیچ فایده ای نداره . من خودم اینقدر پارسال گریه کردم نتیجه اش ضعیف تر شدن چشمهام شد همین گریه فایده ای نداره
    من که پارسال مشاوره رفتم بهم گفت اگه همه کارها رو انجام دادی و همسرت باز همون طور بود یا به اصطلاح ناسازگار بود راه آخر اینه که روی خودت کار کنی و پیشرفت کنی .
    رو تحصیلاتت روی هنرت روی زیبایی چهره و ورزش و...
    چون در نهایت هیچ مردی همسر با تحصیلات و با کمالات خودش رو نمیذاره کنار و با خیابونی ها بره . یه روز عاقل میشه و اون روز شما چیزی رو از دست ندادی و مطمئنی بهترین راه رو رفتی

  4. 4 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    del (شنبه 06 اردیبهشت 93), negaran (شنبه 06 اردیبهشت 93), گل شب بو (شنبه 06 اردیبهشت 93), افتابگردون (چهارشنبه 07 خرداد 93)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-14
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    10,223
    سطح
    67
    Points: 10,223, Level: 67
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 227
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 260 در 112 پست

    Rep Power
    34
    Array
    ممنون زندگی موفق جان.
    هرچی فکر می کنم که علت سردیش چیه فقط به یه نتیجه می رسم و اونم اینه که ذهنش و قلبش درگیر کس دیگه ایه.
    منظورم از تنبلی، نداشتن اراده است همش دوست دارم توی اینترنت الکی بچرخم و حوصله یادگیری نرم افزار جدید یا سرگرمی جالب رو ندارم دلم میخواد همش بیکار بشینم پای سیستم.
    هیچ نشونه ای مبنی بر اینکه دوستم داشته باشه نمی بینم توی رفتارش. حدود یکهفته خونه نبودیم و بخاطر بیماری مادرش رفته بودیم یه استان دیگه واسه متخصص خوب. دوسه روزش رفته بودیم خونه دختر عموش (قبلا عاشق خواهر این دختر عموش بوده) خیلی باهاش صمیمیه (ازش بزرگتره و من هیچ حساسیتی ندارم) وقتی میدیدم که چه قشنگ باهاش برخورد می کنه و از همه جا براش با آب و تاب و هیجان صحبت می کنه سوالایی که من می پرسیدم و با آره و نه تهش رو هم میاورد اونجا با علاقه خاصی واسه دختر عموش تعریف می کرد. خیلی غصه می خوردم.
    وقتی اون یکی رو دوست داره همه جوره واسش مایه میذاره و چقدر اونموقع ها دوست داشتنی تر میشه و و سهم من از اون فقط غصه و حسرته.
    اون دختر عمویی هم کا عاشقش بوده مرتب میومد خونه خواهرش به بهانه دیدن. همسرم هم خوشحالی توی نگاش بود ولی یه جور عادی باهاش برخورد می کرد.
    روز زن اونجا بودیم هرچی دختر عموهاش ازش می پرسیدن واسه خانومت چی خریدی؟ می گفت روز مادر بوده نه روز زن!! نه یه تبریکی نه یه پیامی!
    وقتی با اونا بود ما رو نمی دید. مثلا توی ماشین رفت خوراکی خرید باز کرد به دختر عموش تعارف کرد ولی به ما اصلا نگاهی هم ننداخت خودش هم میدونست دخترم واسه خوراکی بیقراری می کنه. البته این یه موردش بود. خیلی هستن.
    (بعضی موقع فکر می کنم رفتارش داره شبیه زن ها میشه .)
    زن داداشش بهش زنگ میزنه از پشت خط بهش میگه جانم/ بله! اونوقت تلفن ما رو به زور جواب میده. شبا قبلا با مادرش شام میخورد الان که مادرش نیست هم میره خونه داداشش. شبها ساعت 11 به بعد میاد که یا خسته است یا با موبایلش ور میره یا پشت سیستمه. اگر موقع خواب بخوام دستش رو بگیرم بهانه میاره.
    دلم میخواد که بازم بره طرف گناهای قبلیش تا من بتونم راحت تر ازش طلاق بگیرم. خسته ام من نمیتونم تغییر بدم اوضاع رو واسه همین هم دوست دارم جدا بشم. خسته ام روحیه تلاش ندارم امیدی ندارم. خسته خسته ام. نمیتونم به شرایط و مشکلات فکر نکنم. سخته ...

    - - - Updated - - -

    ممنون زندگی موفق جان.
    هرچی فکر می کنم که علت سردیش چیه فقط به یه نتیجه می رسم و اونم اینه که ذهنش و قلبش درگیر کس دیگه ایه.
    منظورم از تنبلی، نداشتن اراده است همش دوست دارم توی اینترنت الکی بچرخم و حوصله یادگیری نرم افزار جدید یا سرگرمی جالب رو ندارم دلم میخواد همش بیکار بشینم پای سیستم.
    هیچ نشونه ای مبنی بر اینکه دوستم داشته باشه نمی بینم توی رفتارش. حدود یکهفته خونه نبودیم و بخاطر بیماری مادرش رفته بودیم یه استان دیگه واسه متخصص خوب. دوسه روزش رفته بودیم خونه دختر عموش (قبلا عاشق خواهر این دختر عموش بوده) خیلی باهاش صمیمیه (ازش بزرگتره و من هیچ حساسیتی ندارم) وقتی میدیدم که چه قشنگ باهاش برخورد می کنه و از همه جا براش با آب و تاب و هیجان صحبت می کنه سوالایی که من می پرسیدم و با آره و نه تهش رو هم میاورد اونجا با علاقه خاصی واسه دختر عموش تعریف می کرد. خیلی غصه می خوردم.
    وقتی اون یکی رو دوست داره همه جوره واسش مایه میذاره و چقدر اونموقع ها دوست داشتنی تر میشه و و سهم من از اون فقط غصه و حسرته.
    اون دختر عمویی هم کا عاشقش بوده مرتب میومد خونه خواهرش به بهانه دیدن. همسرم هم خوشحالی توی نگاش بود ولی یه جور عادی باهاش برخورد می کرد.
    روز زن اونجا بودیم هرچی دختر عموهاش ازش می پرسیدن واسه خانومت چی خریدی؟ می گفت روز مادر بوده نه روز زن!! نه یه تبریکی نه یه پیامی!
    وقتی با اونا بود ما رو نمی دید. مثلا توی ماشین رفت خوراکی خرید باز کرد به دختر عموش تعارف کرد ولی به ما اصلا نگاهی هم ننداخت خودش هم میدونست دخترم واسه خوراکی بیقراری می کنه. البته این یه موردش بود. خیلی هستن.
    (بعضی موقع فکر می کنم رفتارش داره شبیه زن ها میشه .)
    زن داداشش بهش زنگ میزنه از پشت خط بهش میگه جانم/ بله! اونوقت تلفن ما رو به زور جواب میده. شبا قبلا با مادرش شام میخورد الان که مادرش نیست هم میره خونه داداشش. شبها ساعت 11 به بعد میاد که یا خسته است یا با موبایلش ور میره یا پشت سیستمه. اگر موقع خواب بخوام دستش رو بگیرم بهانه میاره.
    دلم میخواد که بازم بره طرف گناهای قبلیش تا من بتونم راحت تر ازش طلاق بگیرم. خسته ام من نمیتونم تغییر بدم اوضاع رو واسه همین هم دوست دارم جدا بشم. خسته ام روحیه تلاش ندارم امیدی ندارم. خسته خسته ام. نمیتونم به شرایط و مشکلات فکر نکنم. سخته ...

  6. کاربر روبرو از پست مفید دلسا تشکرکرده است .

    negaran (شنبه 06 اردیبهشت 93)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    تا حالا بهش اعتراضی کردی ؟
    با چه لحنی ؟ چی گفتی ؟
    اون تو جوابت چی گفت
    رفتارش اصلا خوب نیست
    برخورد خانواده همسرت با تو چه جوریه ؟ دخترعموهاش یا خواهرش باهات چه طوری بودن
    شما رفتارت تو جمع اونا چه طوریه ؟

    دختر عوهاش ازدواج کردن ؟ زندگی اونها چه طوره ؟

  8. کاربر روبرو از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده است .

    negaran (شنبه 06 اردیبهشت 93)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-14
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    10,223
    سطح
    67
    Points: 10,223, Level: 67
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 227
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 260 در 112 پست

    Rep Power
    34
    Array
    تو این یکسال یادم نمیاد که اعتراض کرده باشم شاید یه بار اونم اوایلی که فهمیده بودم ورابطه نداشتیم بهش گفتم منم زنم و نیاز دارم.
    قبلا که اعتراض می کردم بیشتر شبیه گلایه بود لحنم و میدونم اشتباه بود ولی خیلی وقته که گله نکردم.
    اگر چیزی بهش بگم خودم متهمم واسه همین سکوت می کنم چون نمیتونم جوابشو بدم
    رفتار خانوادش باهام خوبه مادرش باهام راحته ولی بازم اونجور که اون عروساش رو قبول داره و بهشون احترام میذاره با من نیست البته بازم میگم با منم خوبه و منم باهاش راحتم
    دخترعموی بزرگش که از همسر من خیلی بزرگتره شاید 10 سالی بزرگتر باشه ولی اون یکی یکسال از خودش کوچیکتره هردوتاش هم ازدواج کردن و بچه دارن. با منم خوب بودن ولی با همسرم خیلی راحت تر و صمیمی تر برخورد می کردن.( طبق گفته مشاوری که قبلا میرفتم ) سعی می کردم توی جمعشون باشم و توی بحث شرکت کنم حتی اگر یک کلمه هم حرف بود میزدم.
    شوهرم میدونه از اینکه جلوی بقیه داد بزنه بیزارم ولی اونجا سر یه چیز الکی داد زد وقتی رفتم توی آشپزخونشون دخترعموی بزرگش با خنده و کنایه گفت چی شده چرا صداش رفت بالا؟
    دارم سعی می کنم این کارهاش رو فراموش کنم ولی میدونم یه دفعه منفجر میشم

  10. 2 کاربر از پست مفید دلسا تشکرکرده اند .

    negaran (شنبه 06 اردیبهشت 93), zendegiye movafagh (شنبه 06 اردیبهشت 93)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    خب سکوت نکن عزیزم
    یه باز خیلی خوب و محترمانه بهش بگو میخوام باهات صحبت کنم حتی اگه گفت وقت ندارم بگو کی وقت داری .چون خیلی مهمه صحبت هام
    بعد که وقتشو هماهنگ کردید بشین بگو نارضایتی هاتو و هر چیزی که فکر میکنی البته از قبل حرفاتو آماده کن و خوب صحبت کن .
    نقشت رو پر رنگ کن هم تو خانوادش هم تو برخورد با خودش
    سکوت فایده نداره
    غر هم نزن
    خیلی واضح بگو . ببین چی میگه

    - - - Updated - - -

    خب سکوت نکن عزیزم
    یه باز خیلی خوب و محترمانه بهش بگو میخوام باهات صحبت کنم حتی اگه گفت وقت ندارم بگو کی وقت داری .چون خیلی مهمه صحبت هام
    بعد که وقتشو هماهنگ کردید بشین بگو نارضایتی هاتو و هر چیزی که فکر میکنی البته از قبل حرفاتو آماده کن و خوب صحبت کن .
    نقشت رو پر رنگ کن هم تو خانوادش هم تو برخورد با خودش
    سکوت فایده نداره
    غر هم نزن
    خیلی واضح بگو . ببین چی میگه

  12. 4 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    marta (دوشنبه 24 شهریور 93), negaran (شنبه 06 اردیبهشت 93), tati (شنبه 06 اردیبهشت 93), گل شب بو (شنبه 06 اردیبهشت 93)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 آبان 93 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1393-1-23
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    451
    سطح
    9
    Points: 451, Level: 9
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    269

    تشکرشده 65 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانومی. از خوندن پستت خیلی ناراحت شدم. امیدوارم مشکلت هر چه زودتر برطرف بشه.

  14. 6 کاربر از پست مفید گل شب بو تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 08 اردیبهشت 93), negaran (شنبه 06 اردیبهشت 93), پژمان1348 (یکشنبه 07 اردیبهشت 93), zendegiye movafagh (شنبه 06 اردیبهشت 93), بابک 1369 (سه شنبه 06 خرداد 93), شایسته89 (شنبه 06 اردیبهشت 93)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام دلسا جان،

    کار کردن روی خودت، به امید و به هدف تغییر در همسرت نه تنها کار درستی نیست، بلکه ممکنه اثرات منفی ای هم بگذاره. و بهت فشار روانی وارد کنه.

    کار کردن روی خودت فقط و فقط باید خالصانه و به نیت ایجاد تغییرات مثبت در خودت باشه. یعنی تو مواردی رو در خودت میبینی که بهتر میدونی اصلاح یا ارتقا یا تغییر پیدا کنن. بنابراین به هدف شکل گیری شخصیت بهتری برای خودت، روی اون موارد کار می کنی. پاداش این تلاش، رسیدن به یه شخصیت بهتر هست، نه تغییر همسرت. در واقع این همسرت نیست که قراره جایزه اینکار رو بهت بده، بلکه این طبیعت هست و خودت که یه شخصیت بهتر بهت جایزه میدید. حالا بعدها همسرت هم با اون شخصیت بهتر ارتباط برقرار می کنه، و ممکنه که ارتباط بهتری برقرار کنه. در هر حال انسان وقتی کار درست رو انجام میده، خیالش راحته. حتی اگه دیگران کار اشتباه رو انجام بدن.


    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  16. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    1234567 (دوشنبه 08 اردیبهشت 93), del (شنبه 03 خرداد 93), khaleghezey (دوشنبه 08 اردیبهشت 93), افتابگردون (سه شنبه 06 خرداد 93)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    من فکر میکنم ضمن کارکردن روی خودت باید با همسرت هم صحبت کنی و دلایل نارضایتیش رو بفهمی

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 95 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1393-1-12
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    2,977
    سطح
    33
    Points: 2,977, Level: 33
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 220 در 65 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز. من پستهای قبلیت رو خوندم. یه سوالی برام پیش اومد که دیدم جایی بهش اشاره نکردی. شما چرا از همون ابتدا که همسرت میخواست با دوستاش رفت و آمد کنه سعی نکردی خودت رو توی جمعشون وارد کنی. با توجه به اینکه اون دوستی که میگفتی شبها میره خونشون متاهل بود اینکار سخت نبود.
    میدونم که الان یکم سخته که بخوای وارد جمعشون بشی ولی اگر بتونی همراهیش کنی شاید بحث های مشترک بیشتری پیدا کنید. شاید بتونی بفهمی که چه چیزایی اون رو شاد میکنه. میتونی یه کارهای کوچبکی کنی که بهش نشون بدی تو هم زن منحصر به فردی هستی. مثلا یه مهارت جدیدیاد بگیری . مثل شیرینی پزی که اون هم نتیجه اش رو حس کنه.
    اینکه به دخترش اهمیت نمیده یکم مایوس کننده است ولی شاید هم دلیلش دوری از شما باشه
    در ضمن اگر عاشق دخترعموش بوده و هنوز هم رابطش با اونها به عنوان جنس مخالف خوب یعنی با جنس مخالف مشکل نداره. پس هنوزمشکلت راه حل داره.
    یه سوال دیگه اینکه چقدر به این مشاوری که باهاش حرف میزنی اطمینان داری. به نظر میاد راهکارهای ایشون شما رو بیشتر منفعل میکنه. به نظرم با یک مشاور دیگه هم صحبت کن.

  19. کاربر روبرو از پست مفید شمیم بهار تشکرکرده است .

    گل شب بو (چهارشنبه 10 اردیبهشت 93)


 
صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. از فردی که برای ازدواج در ارتباطیم دوروزه بيخبرم و دلواپس چه باید بکنم ؟
    توسط Goldennight در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 فروردین 94, 01:08
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 اردیبهشت 93, 09:49
  3. تغییر نظر خواستگاران پس از اطلاع از مشکلم
    توسط saba24 در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: شنبه 20 اسفند 90, 18:10
  4. آیا تنها راه نجات زندگی ام تغییر خودم است؟ این تغییر یعنی چی؟
    توسط خاموش در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 24 فروردین 90, 12:55
  5. معرفی ودانلودكتب روانشناسی کاربردی درحوزه تغییرات فردی،خودشناسی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: دوشنبه 06 دی 89, 14:43

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.